یکم دی سال ۱۳۴۴، «محسن زیارتی» در جنوب شهر تهران بهدنیا آمد. شش یا هفت ساله بود که نمازخواندن را شروع کرد و از همان کودکی با قرآن مأنوس شد. از ۱۱ سالگی شروع به روزه گرفتن کرد و همین تقیدات دینی و اخلاق خوبش او را به فرزند دوستداشتنی خانواده و الگویی بین همسنوسالانش تبدیل کرد.
در روزهایی که مردم ایران یکصدا باهم علیه نظام پهلوی برخاسته بودند، محسن باوجود سن کم در فعالیتهای انقلابی شرکت میکرد و در توزیع اعلامیهها و نوارهای امام پایکار بود.
عشق به امام (ره) و فعالیتهای انقلابیاش باعث شد تا بعد از انقلاب بارها گروهکهای ضد انقلاب و منافقین قصد جانش را کنند. یکبار هم از یکی از منافقین کتک مفصلی خورد، اما با اعتقادات راسخی که داشت، دست از مبارزه و پیروی از امام برنداشت. پدر بزرگوار محسن، در تربیت او و خواهر و برادرانش نقش مهمی داشت و الگوی بچهها بود. هرکاری انجام میداد با مشورت و راهنمایی پدر بود.
با شروع جنگ تحمیلی، مدتی در پایگاه بسیج عضو شد و فعالیت کرد تا اینکه به اصرار، در سال ۱۳۶۰ به جبهه اعزام شد. در جبهه نیز فردی بااخلاق و زبانزد همگان بود. او با وجود سن کم و مدت کوتاهی که در جبهه بود، الگویی برای دیگر رزمندهها شد.
او در جبهه خواب دیده بود که با دوست صمیمیاش «ابوالفضل»، باهم به شهادت میرسند. از آنجا که هر دو در «گردان مسلمبنعقیل» خدمت میکردند و سنشان هم بسیار کم بود به «دوطفلان مسلم» معروف شدند.
سرانجام محسن زیارتی در فروردین سال ۱۳۶۱، در «عملیات فتحالمبین» در منطقه عملیاتی «شوش» در غرب رودخانه کرخه مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و به شهادت رسید.
هر شب نماز امام زمان (عج) را با صد «ایاک نعبد و ایاک نستعین» برای شهادت میخواند. یکبار از مادرش پرسیدم چه شد آرزوی شهادت به دلش افتاد؟ گفت یکروز آمد و گفت من دارم ۱۴ ساله میشوم، دعا کن قبل از ۱۴ سالگی بمیرم. گفت میترسم بمانم و گناه کنم، گفتم خب گناه نکن، گفت غفلت آدم را میگیرد، گفتم مادر گناه کردی هم توبه میکنی. گفت دلت میآید؟ پارچه نو که لک بشود و تمیز کنیم باز مثل روز اولش نمیشود. مادرش گفت نمیتوانم دعا کنم بمیری، اما دعا میکنم شهید بشوی، پرسید شهادت یعنی چی؟ مادر جواب داد یعنی کسی که خونش به زمین بریزد و مثل اولیا الله به نزد خدا برود. این بچه اول دبیرستانی از جایی یاد گرفته بود نماز امام زمان (عج) بخوانی دعایت مستجاب میشود. بعضی شبهای چهارشنبه به جمکران میرفت. این ماجرا برای وقتی بود که هنوز جنگ هم شروع نشده بود.