روزنامه کیهان **
سگها را گشودهاند، سنگها را نبندید!/ حسین شریعتمداری
چرا آمریکا با لگدمال کردن تمامی موازین شناخته شده و ضوابط تعریف شده در حقوق بینالملل که همه کشورهای عضو سازمان ملل- از جمله آمریکا- ملزم به رعایت آن هستند، 2 میلیارد دلار از داراییهای ایران را به آسانی آب خوردن میبلعد و مطابق گزارشهای موثقی که در دست است، برای نزدیک به 50 میلیارد دلار دیگر از داراییهای مسدود شده کشورمان نیز از دادگاههای آمریکا حکم مصادره گرفته و یا مصادره آن را در دستور کار دارد؟! آیا تنها راه مقابله با این غارتگری مراجعه به دیوان داوری لاهه و یا استمداد از سازمان ملل و سایر سازمانها و مراکز بینالملل است؟ یعنی همان راه بینتیجهای که دولت محترم تاکنون دنبال کرده و ظاهراً در پی تغییر آن هم نبوده و نیست؟ و کماکان از «شتر مجنون» انتظار رفتن به کوی «لیلی» را دارد؟ یادداشت پیشروی پاسخی به این پرسش راهبردی است.
1- این یک قاعده نانوشته، اما پذیرفته شده در دنیای سیاست است که «دشمن وقتی زیاد حرف میزند میتوان نتیجه گرفت کار زیادی از دستش برنمیآید». توضیح آن که وقتی دشمن میان «توان واقعی» خود و «توانلازم» برای تحمیل خواسته خود به طرف مقابل فاصله فاحشی میبیند، به لاف زدن و بزرگنمایی درباره توان خویش روی میآورد تا از این طریق در دل حریف رعب و وحشت ایجاد کند و او را به تسلیم وا داشته و از مقاومت منصرف کند. «دانیل لرنر» در اثر معروف خود با عنوان «گذار از جامعه سنتی» تأکید میکند «عملیات روانی باید به گونهای طراحی شده و به اجرا درآید که در نهایت درک حریف را از رخدادها تغییر دهد و این برداشت را به دستگاه محاسباتی طرف مقابل القاء کند که مقاومت بیفایده و پرهزینه است و باید سطح خواستههای خود را کاهش داد و این خواستههای حداقلی را هم فقط با پذیرش پیشنهاد ما میتواند به دست آورد».
2- با عرض پوزش باید گفت که آمریکا و متحدانش طی نزدیک به 3سال گذشته از دولت محترم پیام «ضعف» و «استیصال» دریافت کردهاند و به این اطمینان - بخوانید توهم- رسیدهاند که ایران اسلامی زیر بار تحریمها کمر خم کرده است و به همین علت از برخی اصول و آموزههای انقلابی خود دست کشیده. حالا به عنوان نمونه - و فقط یک نمونه- به تفسیر رادیو فرانسه از برخورد دولت آقای دکتر روحانی که در تاریخ 19 مهر ماه 1392 / 11 اکتبر 2013، یعنی در اوایل دولت ایشان ارائه کرده بود، توجه کنید:
«ارزیابی غرب از وضعیت کنونی دولت روحانی، تعامل با فروشنده بدهکار و مشتاقی است که خود را ناچار به فروش «حقوق ملی» میبیند. برپایه این جمعبندی، صبوری خریدار، وضعیت فروشنده را دشوارتر و قیمت فروش را کمتر خواهد کرد. پیشنهاد سقف زمانی 3 ماهه از سوی روحانی برای انجام معامله قطعی با غرب، نشانه وضعیت اضطراری اوست که در ژنو در هیئت فروشنده ظاهر میشود.»
تصور میکنید آمریکا و متحدانش با برداشتی که از ورود آقای رئیسجمهور به مذاکرات دارند و ایشان را «فروشنده بدهکار»! و «ناچار بهفروش منافع ملی کشورش» تلقی میکنند، چه برخوردی با ایران اسلامی را در پیش خواهند گرفت؟ مراجعهای- هر چند گذرا- به آنچه طی 3 سال گذشته در جریان مذاکرات ایران و 5+1 اتفاق افتاده است و رویدادهای پس از اجرایی شدن برجام به وضوح نشان میدهد که آمریکا و متحدانش «نامعادله توافق هستهای»! را دقیقا و بیکم و کاست بر پایه همان تفسیر و تحلیلی که به آن اشاره شد طراحی کرده و تاکنون پی گرفتهاند. بخوانید!
3- وقتی آمریکا با استناد به اظهارنظرهای پیدرپی رئیسجمهور محترم و برخی دیگر از همکاران ایشان به این نتیجه میرسد که کمر ایران زیر بار تحریمها خم شده و حتی آب خوردن مردم ایران نیز به توافق هستهای و رفع تحریمها گره خورده است و از سوی دیگر، رئیسجمهور کشورمان را در نقش «بدهکار مستأصل و ناچاری» میداند که به منظور خروج از این استیصال برای «فروش منافع ملی کشورش» عجله دارد! به وضوح میتوان حدس زد که در مقابل جمهوری اسلامی ایران - که آن را دشمن واقعی و مقتدر خود میداند - دو اقدام خصمانه و موازی را پی میگیرد؛
اول؛ آمریکا با اطمینان از اثربخش بودن تحریمها و اینکه دولت آقای روحانی برای گشایش اقتصادی تنها راهکار و چاره را در لغو تحریمها میداند، به این نتیجه میرسد که هرگز نباید در سامانه تحریمها کمترین تغییری بدهد که دقیقا چنین کرده است و نه فقط تحریمها را لغو نکرده بلکه تحریمهای جدیدتری نیز به بهانههای دیگر بر تحریمهای قبلی افزوده است.
دوم؛ با دریافت پیام استیصال از دولت «فروشنده بدهکاری که خود را ناچار به فروش حقوق ملی میداند»، قیمت خرید را تا آنجا که ممکن است پائین میآورد، که آورده است و در مقابل امتیازات نقد فراوانی که از ایران اسلامی دریافت کرده فقط چند «وعده نسیه» داده است و این وعدههای نسیه را نیز یکی پس از دیگری نقض میکند، آیا غیر از این است؟!
ماجرا به همین نقطه ختم نمیشود و نشده است، بلکه آمریکا نه فقط به وعدههای نسیه خود عمل نکرده است بلکه دست به اقدامات تجاوزکارانه دیگری علیه جمهوری اسلامی ایران هم زده است که غارت 2 میلیارد دلار از داراییهای کشورمان از جمله آنهاست و به یقین آخرین نمونه آن نیز نخواهد بود.
4- اکنون به موضوع اصلی این وجیزه رسیدهایم و آن، این که آیا ادامه روال کنونی از سوی دولت محترم، دستاندازی بیشتر و خسارتآفرینی فاجعهبارتر آمریکا برای ایران اسلامی و مردم این مرز و بوم را در پی نخواهد داشت؟ پاسخ این پرسش نیازی به اذهان ژرفاندیش و یا دسترسی به اخبار محرمانه و طبقهبندی شده ندارد، بلکه به وضوح میتوان فهمید که آمریکا هیچ فرصتی را برای ضربه زدن به ایران و مردم آن از دست نخواهد داد و آزمودهایم که هیچیک از وعدههای حریف نیز کمترین اعتباری ندارد. بنابراین فقط 2 راه باقی میماند و راه سومی قابل تصور نیست. اول آن که دست روی دست بگذاریم و به فاجعه غارت داراییهای کشورمان که دستکم تا 50 میلیارد دلار ادامه خواهد یافت تن بدهیم و منتظر کینهتوزیهای بعدی آمریکا باشیم که بارها به صراحت اعلام کرده است براندازی جمهوری اسلامی ایران را به عنوان یک هدف استراتژیک دنبال میکند و دوم این که از اهرمهای در اختیار استفاده کنیم و در مقابل زورگوییهای حریف، منافع حیاتی آنان را به مخاطره جدی اندازیم. از حضرت امیر علیهالسلام است که پاسخ سنگاندازی را از همان نقطه که آمده است بدهید.
5- تنها راه پیشروی و موثرترین آنها، تنگه هرمز است. تنگه هرمز، دومین تنگه پرترافیک دنیاست که روزانه نزدیک به 18 میلیون بشکه نفت که معادل 42 درصد نفتخام حمل شده جهان توسط نفتکشهاست از آن عبور میکند. جمهوری اسلامی ایران با استناد به کنوانسیونهای 1958 ژنو و 1982 جامائیکا که موضوع آن «نظام حقوقی آبراههای بینالمللی و حق عبور کشتیهاست» حق دارد و میتواند در صورتی که منافع ملی خود را در مخاطره ببیند، تنگههرمز را به روی تمامی کشتیهای نفتکش و حتی کشتیهای حامل کالای تجاری و تسلیحاتی ببندد و دلیلی ندارد که کشورهای متخاصم از تنگهای که در آبهای سرزمینی کشورمان قرار دارد اجازه عبور داشته باشند.
گفتنی است در بند 4 از ماده 14 کنوانسیون 1958 ژنو آمده است «عبور و مرور کشتیها از یک آبراهه بینالمللی تا جایی بیضرر خواهد بود که به آرامش، نظم و یا امنیت کشور ساحلی تنگه آسیب نرساند و بند یک از ماده 16 همین کنوانسیون تشخیص بیضرر بودن عبور کشتیها از تنگه بینالمللی - در اینجا هرمز- را برعهده کشور ساحلی- در اینجا، ایران اسلامی - گذارده است. ماده 16 کنوانسیون ژنو و ماده 37 کنوانسیون جامائیکا تصریح میکند که چنانچه کشور ساحلی قصد ممانعت از عبور کشتیهای یک یا چند کشور دیگر را داشته باشد لازم است این تصمیم از قبل به اطلاع عموم - منظور عرصه بینالمللی است - برسد.
همانگونه که ملاحظه میشود، بستن تنگه هرمز به روی کشورهایی نظیر آمریکا و برخی کشورهای اروپایی حق مسلم و قانونی جمهوری اسلامی ایران است و نباید در استفاده از این حق قانونی خود برای پیشگیری از غارت داراییهای کشورمان و بازپسگیری 2 میلیارد دلار غارت شده کمترین تردیدی به خود راه بدهیم و مطمئن باشیم که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند... و در غیر اینصورت علاوه بر امتیازات نقدی که در نامعادله برجام از دست دادهایم و ادامه روند آن خسارت محض است، باید منتظر غارت همه داراییهای مسدود شده خود و دهها اقدام کینهتوزانه دیگر آمریکا علیه مردم کشورمان نیز باشیم. مسئولان محترم باید اطمینان داشته باشند که در مقابله با غارتگریها و جنایات آمریکا همه ملت را به پشتیبانی در صحنه حاضر خواهند دید و نباید اجازه بدهند که سگها گشاده و سنگها بسته باشند!
***************************************
روزنامه قدس **
تأملی بر مجازات قطع ید در اسلام/محمد جواد آقاباقری
بسیاری از حقوقدانان و فعالان حقوق بشر در عرصه بینالملل، عامدانه یا جاهلانه، برخی قوانین کیفری اسلام و به تبع آن قانون مجازات جمهوری اسلامی ایران را مخالف کرامت انسانی و مغایر فرهنگ قضایی حاکم در جهان میخوانند و موضوع «قطع ید سارق» از این دست است. مجازاتی که انتقادها و سخنپراکنیها و گاه توهینهایی را متوجه این دین رحمت و مودت کرده است. از سویی دیگر بسیاری از مسلمانان و افراد جامعه اسلامی، گلهمند از اجرا نشدن این مجازات هستند و افزایش سرقتها را ناشی از اجرا نشدن قطع ید سارقان دانسته و به زعم خود، مهجور ماندن این نوع کیفر را نتیجه مصلحتسنجیهای نظام قضایی و سهلانگاری آنان میپندارند.
اندک تورقی در متون فقهی و قانون مجازات اسلامی نشان میدهد که مجازات قطع ید تابع وجود شرایطی خاص است که در صورت جمع آنها، امکان اجرای چنین کیفر سنگینی محقق خواهد شد. شهید اول در «لُمعه» با بیان 10 شرط برای اجرای قطع ید به عنوان حد سرقت میفرماید: «در صورتی مجازات قطع ید جاری میشود که فرد بالغ و عاقلی، مالی را که یک چهارم دینار یا معادل قیمتی آن ارزش داشته باشد، به طور مخفیانه به نحوی که مالک آن آگاه نشود از حرز، بعد از هتک آن خارج کند و هیچ شبههای اعم از اینکه تصور میکرده مال خودش است، در کار نباشد و ضمناً مال فرزند یا سیدش نیز نبوده و خوراکی در سال قحطی هم نباشد».
قانون مجازات اسلامی مصوب سال ۱۳۹۲ نیز با الهام از این متون فقهی، در ماده ۲۶۸ بیان میدارد که سرقت در صورتی که دارای تمام شرایط زیر باشد، موجب حد است:
الف- شیء مسروق، شرعاً مالیت داشته باشد. ب- مال مسروق، در حرز باشد. پ- سارق، هتک حرز کند. ت- سارق، مال را از حرز خارج کند. ث- هتک حرز و سرقت، مخفیانه باشد.
ج- سارق، پدر یا جد پدری صاحب مال نباشد. چ- ارزش مال مسروق در زمان اخراج از حرز، معادل چهار و نیم نخود طلای مسکوک باشد. ح- مال مسروق، از اموال دولتی یا عمومی، وقف عام و یا وقف بر جهات عامه نباشد. خ- سرقت، در زمان قحطی صورت نگیرد. د- صاحب مال، از سارق نزد مرجع قضایی شکایت کند. ذ- صاحب مال، قبل از اثبات سرقت، سارق را نبخشد. ر- مال مسروق، قبل از اثبات سرقت، تحت ید مالک قرار نگیرد. ز- مال مسروق، قبل از اثبات جرم به ملکیت سارق درنیاید. ژ- مال مسروق از اموال سرقت شده یا مغصوب نباشد.
بنابراین به نظر میرسد گویا شارع مقدس و به تبع آن قانونگذار، اجرای چنین کیفری را قصد نکرده، مگر جمع این شرایط حاصل شود که در چنین صورت نادری، مرتکب سرقت به واقع مستحق چنین عقابی میشود، بنابراین جوسازی درباره این قانون، هیچ جایگاه منطقی ندارد.
***************************************
روزنامه جمهوری اسلامی**
تلاش بیهوده آمریکا برای جبران شکست ائتلاف عربی
بسمالله الرحمن الرحیم
اخبار و اطلاعات دریافتی از تحولات میدانی در یمن و سوریه نشانگر ورود صدها تن از نظامیان آمریکائی به هر دو کشور است. پنتاگون مدعی است این صدها نفر را فقط برای آموزش کردهای سوریه اعزام کرده است. در مورد یمن هم گروه اول شامل 250 تن از نیروها به بهانه سرکوب القاعده به جنوب یمن اعزام شدهاند. گروه دوم به استعداد 100 نفر نیز بعداً به گروه اول ملحق گردیدهاند. واشنگتن مدعی است این عده به درخواست امارات برای کمک به سرکوب تروریستهای القاعده وارد صحنه شدهاند و قرار است به کمک نیروهای ائتلاف عربی به قلع و قمع تروریستها بپردازند. این ظاهر قضیه است اما واقعیت چیز دیگری است. کاخ سفید و پنتاگون مرتباً به آل سعود و متحدانش در ائتلاف عربی هشدار دادهاند که جنگ یمن مدتهاست وارد مرحله فرسایشی شده و کاملاً بعید به نظر میرسد که ائتلاف بتواند به اهداف مورد نظرش دست یابد و در عین حال فشار افکار عمومی در منطقه و فرامنطقه علیه آل سعود و متحدانش در ائتلاف درحال تشدید است.
موضوع مهمتر به درز کردن اطلاعات طبقه بندی شده درخصوص کمکهای نظامی و تسلیحاتی آمریکا، انگلیس و اسرائیل در جنگ یمن به حمایت از ائتلاف سعودی باز میگردد که نشانگر فروش و تحویل گسترده و فوری تسلیحات به ویژه سلاحهای ممنوعه از قبیل بمبهای خوشهای و فسفری به عربستان و امارات است و سازمانهای حقوق بشری بر روی حملات کور به مناطق مسکونی و مشارکت فعال غرب در این «جنایات جنگی» مانور تبلیغاتی میدهند.
ریاض برای توجیه جنایات خود و اعلام برائت ازارتکاب جنایات جنگی، حضور مستشاران نظامی آمریکا و انگلیس در اتاق جنگ یمن در عربستان را فاش کرد و مدعی شد اگر اتفاقی مغایر موازین بینالمللی صورت میگرفت، یقیناً مستشاران غربی آنرا تذکر میدادند که ندادهاند!
تا اینجای قضیه حتی منابع رسمی در رسانهای در آمریکا و انگلیس هم درباره مشارکت آنها در جنگ یمن را بازگو کردهاند ولی اخیراً آمریکا سعی کرده نقش مستقیم و فعالتری را در جنگ یمن و حتی سوریه برعهده بگیرد. البته در بیان مطلب، مقامات واشنگتن همچنان مدعی هستند که در هیچ جنگی در خاورمیانه مداخله نخواهند کرد اما در میدان عمل با اعزام نیروهای ویژه و حتی مزدوران «بلک واتر» امیدوارند بتوانند در آخرین فرصتهای باقیمانده، اوضاع را به نفع خود و متحدان عرب خود تغییر دهند.
آمریکا به وضوح از ائتلاف به سرکردگی عربستان برای حمله به یمن حمایت کرده و حتی با اصرار طرفهای غربی، قطعنامهای در توجیه تهاجم نظامی به یمن توسط شورای امنیت صادر شده است ولی ائتلاف عربی با حملات کور علیه مناطق مسکونی و تخریب تاسیسات زیربنائی مانند بیمارستانها، مراکز درمانی و مراکز تجمع مردم مظلوم یمن، طیف وسیعی از جنایات جنگی را مرتکب شدهاند ولی باز هم کاری از پیش نبردهاند.
اکنون اصرار واشنگتن برای برقراری آتش بس در یمن و سوریه با این هدف صورت میگیرد که فضای جدیدی به وجود آید و آنچه از طریق جنگ و جنایت قابل دستیابی نبود، از طریق تجدید قوا، خریدن فرصت و غافلگیری نیروهای مقاومت، به دست آید.
اعزام فوری نیروهای ویژه و اقدامات شتابزدهای که واشنگتن در هر دو جبهه به آن متوسل شده، دقیقاً از همین زاویه است که معنی و مفهوم واقعی خود را پیدا میکند. پنتاگون از همان ابتدای جنگ یمن با استقرار آواکسها و ایجاد پوشش راداری و جاسوسی به ویژه در مناطق مشرف به خاک یمن و احداث پل هوائی برای ارسال نیازهای تسلیحاتی آمریکاو امارات با همدستی انگلیس بیشترین نقش را در پشتیبانی و تامین نیازهای لجستیکی و تسلیحاتی ماشین جنگی آل سعود در یمن برعهده گرفته است. اما به همین دلیل اکنون شکست در جنگ یمن فقط شکست آل سعود و کشورهای عضو ائتلاف نیست بلکه شکست خوار کننده آمریکا و انگلیس در این جنگ نیابتی هم عیناً محسوب میشود.
اکنون که به رمز و راز اقدامات شتاب آلود آمریکا پی بردیم، بهتر میتوان درک نمود که اعزام فوری صدها تن از رنجرها و نیروهای ویژه آمریکائی به یمن و سوریه با چه هدفی و برای تامین چه نیازهائی صورت گرفته است؟ مسئله اینست که مردم مظلوم یمن دیگرچیزی برای از دست دادن ندارند ولی هلاکت سرفرمانده نیروهای مزدور بلک واتر و طیف وسیعی از مزدوران اعزامی آمریکا طی روزهای اخیر نشان میدهد که این جنایتکاران هم نمیتوانند سرنوشت جنگ نابرابر یمن را به نفع اشرار محلی و غربی تغییر دهند. این قاعده با اندکی تفاوت در شرایط میدانی، عیناً درسوریه نیز صدق میکند.
از عبرتهای بزرگ تاریخ معاصر اینست که آمریکا به بهانه سرکوب تروریستهائی که خود آنها را پرورانده در گوشه و کنار جهان وارد عمل میشود درحالی که تا همین اواخربه پیروزی و موفقیت آنها چشم دوخته بود و هنوز هم هر جا لازم باشد از حضور آنها و سپس ضرورت سرکوب آنها، بهره میبرد. القاعده و داعش تا همین لحظه «نوک پیکان حمله ائتلاف» علیه نیروهای مقاومت در یمن و سوریه را بازی میکردند و میکنند ولی واشنگتن و متحدانش این بار در پوشش اقدامات ضد تروریستی امیدوارند نتایجی که تاکنون در تحقق آن توفیقی به دست نیاوردهاند، در پوشش عملیات جدید محقق سازند، آرزوئی که حامیان تروریسم آن را به گور خواهند برد.
***************************************
روزنامه خراسان**
درسهایی که باید از «خان طومان» گرفت/سید رضا قزوینی غرابی
شهرکوچک اما بسیار راهبردی خان طومان در ریف جنوبی حلب سقوط کرد. این عنوانی بود که بسیاری از رسانههای خبری به آن پرداختند. به رغم آنکه از میزان قطعی خسارتهای انسانی دو طرف آمار ضد و نقیضی ارائه شده است اما آنچه که مسلم و قطعی است این است که دروازه جنوبی حلب و دروازه مهم مسیر ریف غربی و شمالی حلب بار دیگر در اختیار تروریستهای تکفیری مورد حمایت غرب و حامیان منطقهای آنان قرار گرفت.هرچند درباره چرایی سقوط این شهر کوچک به دست گروههای تحت لوای جیش الفتح و مهمترین آنها یعنی جبهة النصره و احرار الشام گفتههای مختلفی بیان شده است اما پیامدها و درسهای این رویداد از جهاتی اهمیت دارد.
تردیدی نیست که در آستانه تلاشهای ارتش سوریه برای حملات همه جانبه علیه دومین شهر بزرگ و استراتژیک سوریه یعنی حلب که هم اینک در اختیار تروریست هاست، همه قدرتهای منطقهای به ویژه ترکیه و عربستان تلاش میکنند تا مانع از آزاد سازی آن توسط دمشق شوند. حلب قلب اقتصادی سوریه و سمبل اعتبار همه طرفهای درگیر در جنگ است به گونهای که برخی تحلیل گران جنگ حلب را ترسیم کننده قطعی وضعیت سیاسی و میدانی منطقه میدانند و سرنوشت آن را با سرنوشت دولت سوریه و حامیان منطقهای تروریستها گره میزنند. لذا باید دانست که اقدام تروریستها برای بازپس گیری دروازه جنوبی حلب یعنی خان طومان آن هم در ساعات نخستین آتش بس مورد توافق آمریکا و روسیه فرار رو به جلوی قدرتهای منطقهای حامی جریان تکفیر و ضد مقاومت برای تضعیف جبهه نظامی سوریه و داشتن دست برتر در مذاکرات آینده طرفهای درگیر است.
اینکه چگونه خان طومان پس از کنترل شش ماهه توسط ارتش سوریه و در آستانه آماده شدن اسد و همپیمانان وی برای حمله به حلب مجددا و اینگونه در اختیار تروریستها قرار گرفت جای پرسش جدی دارد. یک حمله انتحاری در آستانه تصرف خان طومان توسط تروریستها که برخی معتقدند عامل اصلی سقوط شهر بوده است آیا میتوانسته عامل کلیدی برای فقدان سیطره بر این نقطه حیاتی باشد؟ از بعد نظامی اینها پرسشهایی است که تحلیل گران نظامی باید به آنها پاسخ دهند و قطعا روشن نبودن ابعاد موضوع تا این لحظه نیز افقی واضح در اختیار ما قرار نمیدهد. اما از بعد سیاسی نشان داد که عدم اعتماد به گروههای تروریستی در هرگونه آتش بسی باید تبدیل به قاعدهای اساسی شود یا اینکه به شدت با احتیاط وآمادگی کامل با آن برخورد شود.
همچنین شکسته شدن آتش بس اعلامی مسکو و واشنگتن و عدم پایبندی تروریستها به آن مبین این نکته است که گروههای مسلح خود را خارج از چارچوبهای توافق طرفهای درگیر میدانند لذا این گونه توافقات نیز هیچ گونه ضمانتی برای یک آتش بس پایدار و ممانعت از خیانت تروریستها ندارد.
هرچند طرف روس واکنش قاطعی نسبت به نقض آتش بس و تصرف خان طومان نشان نداده و آتش بس را برای سه روز دیگر تمدید کرده است اما ائتلاف گروههای تروریستی که آمریکا آنها را گروههای معتدل میداند با سازمان القاعده (جبهة النصرة) در عملیات خان طومان باید منجر به اقدامات جدی تر روسیه در مذاکرات سیاسی برای تأکید بر وارد کردن این گروههای مسلح در لیست واحد تروریستی طرفهای مذاکره کننده و تضعیف موضع واشنگتن در میانه رو خواندن گروههای متحد با القاعده باشد.
از سوی دیگر روسها که از هفتههای گذشته عملیات نظامی و هوایی خود را در سوریه کم رنگ کردهاند باید نقش بیشتری در تقسیم وظایف نظامی با سوریه و همپیمانان آن ایفا کنند. کنترل هوایی مناطق حساس ریف حلب توسط جنگندهها و پهپادهای روسیه به عنوان اقدام پیشگیرانه برای جلوگیری از هرگونه نقض آتش بس توسط گروههای تروریست یا تغییر آرایش نظامی و پیشرفت آنها اقدامی است که مسکو میتواند آن را اجرا کند. حلب قلب تحولات آینده سوریه است پس دمشق و همپیمانانش باید با دقت و هوشیاری سیر معادلات و تحولات را به سود خود پیش ببرند.
***************************************
روزنامه ایران**
اسناد ملی، درسآموز و هویتبخش/سیدرضا صالحی امیری
این یک واقعیت است که اسناد در کشور ما چندان مورد توجه نیست و متأسفانه عمدتاً مورد بیمهری هم قرار میگیرد، در حالی که باید از اسناد به عنوان یک ظرفیت ملی بهرهبرداری شود و نباید صرفاً ارزش نگهداری برای آن قائل بود، چرا که ارزش بهرهبرداری آن به مراتب افزونتر از نگهداری آن است. «جامعه کوتاهمدت»، اصطلاحی است که برخی جامعهشناسان برای توصیف ویژگیهای جامعه ایران به کار بردهاند و دلالت بر این واقعیت دارد که جامعه ایران جامعهای نزدیکبین و زودگذر است و به جای انباشت تجارب و درسآموزی از تاریخ، اساساً میل به تکرار تجربه از طریق آزمون و خطا دارد. این ویژگی در سطح مدیریتی هم مطرح است، بدین معنا که از تجارب و سرگذشت پیشینیان، سرمایهای اندوخته نمیشود. مثلاً جامعه مدیران میل ندارد از صدر اعظم تقیخان فراهانی (امیرکبیر) بیاموزد که راه نجات کشور، توسعه توأم با عدالت، شایستهسالاری و رضایتمندی است. یا مدیران دوست ندارند اعتراف کنند که نیازمند کسب تجربههای مدیریتی مدیران نسلهای گذشته میباشند.
باید به این پرسش پاسخ داد که چرا از تجارب بزرگ حکومتداری صفویه که علامه مجلسی و شیخ بهایی و بسیاری از بزرگان تاریخ ما در آن دوران با آرامش میزیستند، این درس را نمیگیریم که وحدت میان حاکمیت و روحانیت میتواند به توسعه ملی منجر شود؟
چرا نمیخواهیم از حوادث و وقایع تلخ همچون قحطی و اشغال ایران به دست بیگانگان درس بیاموزیم؟
چرا نمیخواهیم از منازعات قومی جامعه ایران در یکصد سال قبل درس بیاموزیم و بدانیم که تنها راه تداوم و بقای جامعه ایران، انسجام و وحدت ملی است؟
چرا نمیخواهیم بدانیم که به دلیل عدم تحلیل واقعبینانه روشنفکران و بزرگان مشروطیت، انقلاب بزرگ ملت به دست رضاخان به انحراف و استبداد کشیده شد؟
چرا نمیخواهیم بدانیم و بخوانیم مدرنیته در ایران با زایش ناقص خود و انحراف آن، منشأ چالشها و مشکلاتی شده است که جامعه امروز همچنان با آن دست و پنجه نرم میکند؟
چرا نمیخواهیم بدانیم که پایههای مدرنیته در لیبرالیسم، سکولاریسم، فمینیسم و پلورالیسم است، در حالی که پایههای جمهوری اسلامی در وحدانیت، شریعت و سیره و سنت رسول اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) نهفته است؟
پاسخ همه این چراها در یک جمله است و آن اینکه ما برای دانستن، نیازمند دانش و تجربه تاریخی هستیم و بستر تولید و بازتولید این دانش و تجربه تاریخی، همانا «اسناد» هستند. در این راستا باید نگاه خود را به حوزه اسناد در سه سطح نگاه آرمانی، اهداف استراتژیک و برنامه عملیاتی اصلاح کنیم. یعنی باید اهداف بلندمدت داشته باشیم، ولی برای رسیدن به آن گریزی جز برداشتن گامهای کوچک، اما محکم و استوار نداریم. بدانیم که دیده شدن و ارزش یافتن اسناد در وهله نخست نزد نخبگان و در وهله دوم نزد افکار عمومی، انسجام، مشارکت و همیاری دغدغهمندان این حوزه است و در این راستا استفاده بهینه از فناوریهای روز مانند دیجیتالسازی اسناد، توجه جدی به مدیریت اسناد الکترونیک و اموری از این دست میتواند مسیر پیش رو را تسهیل و کوتاه کند. این مهم نیازمند هماهنگی مستمر و دائمی همه دستگاهها و نهادهایی است که با امر سند و مستندسازی ارتباط دارند که خوشبختانه در دولت تدبیر و امید و با عزم همکاران سازمان اسناد و کتابخانه ملی، نهاد مهتاب (مجمع هماهنگیهای مراکز اسنادی بزرگ کشور) با برگزاری منظم نشستهای کارشناسی ماهانه و با رویکرد انسجام، هماهنگی و همافزایی مراکز اسنادی گامهای بلندی برداشته است. همچنین اهتمام به نگارش تاریخ شفاهی و ثبت و ضبط دقیق رویدادهای تاریخی معاصر از زبان راویان و ناظران بیواسطه وقایع، ضرورتی است که در دوره جدید مدیریت سازمان اسناد به آن توجه ویژه شده است. در کنار این موارد، تلاش برای انجام بهتر وظایف ذاتی سازمان، مانند مرمت و نگهداری استاندارد اسناد و ثبت اسناد نادر و ارزشمند در سطوح ملی و بینالمللی به کمک کمیته حافظه جهانی مورد توجه بوده است. برای نیل به این اهداف باید خود را به آموزشهای نوین و تجارب جهانی مجهز کنیم که خوشبختانه در این مورد هم تفاهمهایی با کشورهای مطرح و دارای تجربه موفق در زمینه آرشیو داشتهایم و از آموزشهای کارشناسان خبره بهرهمند گشتهایم. سخن آخر اینکه «اسناد» هر کشور سرمایههای ارزشمندی هستند که امروز و فردای ما را با گذشته پیوند میزنند و مایه انسجام و همگرایی بیشتر جامعه میشوند. از این رو توجه به اسناد، ضمن درسآموزی و جلوگیری از تکرار خطاهای گذشته، عامل مهم انسجامبخش و هویتبخش و تداوم حیات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران اسلامی و بقای جامعه است.
***************************************
روزنامه جام جم **
فقر شهرنشین شد / محسن ولیئی
کوچ فقر به شهر و بخصوص کلانشهرها بیانگر شرایط نامناسب آسیب های اجتماعی است،زیرا بررسی آمار های این حوزه نیز بیانگر این حقیقت تلخ است،برای نمونه حدود 80درصداز افرادی که تحت پوشش کمیته امداد استان تهران هستند در شهرها ساکن شده اند.علاوه براین آمار نگران کننده باید به دلایل تحت پوشش قرارگرفتن این افراد نیز توجه ویژه کرد،زیرا سال گذشته 70 درصد از افرادی که قصد استفاده از خدمات کمیته امداد را مطرح کردند به دلیل طلاق و فوت سرپرست به حمایت نیاز پیدا کردند.از چنین روندی میتوان متوجه تغییر فقر شد؛ برای نمونه در دهه 60 فقر را به شکل خوش خیم داشتیم افراد فقیر بیشتر در روستاها ساکن شده و اغلب شان سالخورده بوده و مشکل مادی داشتند.لازم به یاد آوری است که این افراد برای مطرح کردن مشکل خود و اینکه از فقر مادی رنج می برند به قول معروف خجالت می کشیدند به همین دلیل تلاش میکردند فقرشان را پنهان کنند.
این درحالی است که در دهه اخیر فقر تغییر چهره داده و بیشتر در شهرها شاهد آن هستیم. از این گذشته افراد در کنار فقر مادی از فقر فرهنگی نیز رنج می برند و دیگر کمتر فقیری پیدا می شود که سعی در پنهان کردن فقرش داشته باشد در واقع آنها برای گرفتن کمک مطالبه گری می کنند.
بنابراین فقر در جامعه ما به شکل نگران کننده ای در حال انتشار است و دراین بین نباید فقط فقر آنها را مادی دید ،زیرا بیشتر افراد از لحاظ روحی و روانی نیز نیازمند حمایت هستند.
بروز چنین مشکلی نیز چند علت دارد برای نمونه می توان به مهاجرت بی رویه به شهرها اشاره کرد یا از خشکسالی و نبود شغل در روستاها نوشت علاوه براین جاذبه های شهر نشینی نیز سبب شده خانواده ها تمایلی به ماندن در روستا نداشته باشند.
سیل مهاجرت به شهرها سبب بروز مشکلات اجتماعی زیادی می شود چون آنها به دلیلی مانند نداشتن مهارت نمی توانند در شهرها نیز روی پای خود بایستند به همین دلیل از مراکز خیریه ای مانند کمیته امداد امام خمینی یا 741 خیریه دیگری که در شهر تهران فعال است کمک می گیرند.
بهترین راهکار حل چنین مساله ای نیز میتواند هدفمند کردن یارانه ها باشد یعنی با حذف یارانه سه دهک بالای جامعه که جمعیتی حدود 24 میلیون نفر هستند یارانه آنها را به سمت تامین نیازهای نیازمندان مانند اشتغال، ازدواج، مسکن و درمان برد. افزون براین با تلاش برای افزایش فرهنگ عمومی نیز میتوان این روند را کنترل کرد،زیرا از 57 هزار زن سر پرست خانواری که تحت پوشش کمیته امداد استان تهران قرار گرفته اند13 هزار نفر به دلیل طلاق نیازمند حمایت های این مرکز شده اند.
***************************************
روزنامه وطن امروز **
مافیای نفهمها/محمدرضا کردلو
یکی را میشناختم که تعارضات جالبی داشت. تعارضاتی که اگرچه گاه اعصاب خردکن میشدند، اما خندهدار هم بودند. او با این تعارضات زندگی میکرد. یعنی چطور بگویم، شاید نان این تعارضات را هم میخورد. من که با چند قاعده روانشناسی آشنا بودم، میخواستم او را به قاعدهای و روشی تحلیل کنم، نمیتوانستم. چون با هر تعارض جدید خط بطلان بر آگاهیهای روانشناختی من میکشید. به عبارت بهتر آنی که من میشناختم، ربالنوع تعارض بود.
مثلا چه میگفت؟! مثلا در عین حال که از مصدق دفاع میکرد، طرفدار سرسخت رضاخان و محمدرضا پهلوی هم بود. دیگرانی که کنار من بودند، سوال میکردند: آخر چطور میشود؟ مگر این پدر و پسر، پدر مصدق را درنیاوردند و دولتش را به خاک سیاه ننشاندند؟! چطور او هم طرفدار مصدق است، هم کسانی که او را به خاک سیاه نشاندند؟
و فراوان از این تعارضها داشت. البته این که کوچکش بود، خیلیهایش را نمیشود گفت. اما تعارضاتش گاهی اوقات آسیب هم میزد. مثلا فقط از سر لج و لجبازی و اینکه امروز با یکی حال کرده است و با آن دیگر، نه، تصمیماتی میگرفت که حتی خودش هم گاهی اوقات ضررش را میدید.
بعدتر دیدم او تنها نیست. یکی - دو تا هم نیستند. در واقع از اول هم اشتباه فکر میکردم که او یک نفر است. او جزو یک جریان بود. رسانههای جدید که پیدا شدند، این را فهمیدم. فیسبوک، اینستاگرام، تلگرام و الخ که به میدان آمدند، متعارضها رسانهدارتر شدند، تریبونهای تازهتری هم پیدا کرده بودند و هرروز به نمایش تعارضات خود میپرداختند.
برای اینکه مثالی نزدیک به ذهن گفته باشم، از همین ماجرای سوریه میگویم.
6-5 سال پیش وقتی اوضاع در سوریه بحرانی شد و آمریکاییها پای تروریستها را به سوریه باز کردند، متعارضها به خاطر اینکه با عمو سام، الفتی دیرینه داشتند، بیخیال این شدند که پای آمریکا وسط است و معارضان سوری برای کشتن به میدان آمدهاند، یککاره گفتند: «اسد باید برود». در روزنامههایشان نوشتند و کار تا آنجا رسید که «عالیجناب تعارضات»هم همین حرفها را زد. قبلترش سال 88 همان یک نفری که من میشناختم و این جریانی که یکی - دو تا هم نبودند، شعار «نه غزه، نه لبنان»سر میدادند. خب! بعدش چه؟ میگفتند: «جانم فدای ایران». اما هیچ کدامشان برای ایران یک «سیلی»هم نخورده بودند و نخوردند.
چند سال گذشت. چند سالی که با درد گذشت. چند سالی که سخت گذشت، تازه انگار عدهای از آنها دوزاریشان افتاد. عدهای دیگر اما انگار نه انگار. مجادله میان خودیهای این جریان که «روشنفکری»خطاب میشدند، شروع شد. آنهایی که به تعارضاتشان آگاه شده بودند، به خاطر این آگاهی فحش خوردند و هتکحرمت شدند. مثلا اگر یکی یک پست ناقابل در فیسبوک یا جای دیگر درباره یک مطلب منتشر میکرد که «بیان شمهای از آگاهیاش پیرامون یک مساله خاص سیاسی یا اجتماعی و فرهنگی باشد» جوری پدر صاحببچهاش را درمیآوردند که دیگر غلط بکند «آگاهی» پیدا کند.
اگرچه همه تحلیلهای قاعدهمند روانشناختی من با شکست مواجه شده بود، اما ماحصل دعوا بین «خودیهای روشنفکری با خودشان» به یک پروتکل نانوشته که در محافلشان عینیت دارد، دسترسی پیدا کردم. آنقدر که باید «یافتم، یافتم» ارشمیدس را سر میدادم. خوب فهمیده بودم که همه درد اینجاست که روشنفکرها که یکی - دو تا هم نبودند، اما زیاد هم نبودند، با «آگاهی» مشکل اساسی دارند. یعنی «اشتباه» فهمیدن و «اشتباهی» رفتن آنقدر اولویت دارد که این جریان در مقابلش میتواند «فهمیدن» و «آگاهی» را سلاخی کند.
نشان به آن نشان که کارگردان شهره جریان روشنفکری به منتقدانش میگوید: «خر»(با عذرخواهی از مخاطبان). همه این نفهمیدنها یک منشأ روانی هم البته داشت. توضیح دادنش سخت است اما مثالش این است که کسی به حکم قانون بگوید «پدرسوختهبازی» یا بگوید«اگر فلانی رأی نیاورد مردم بریزند تو خیابونا»!
این جریان آنقدر در سلاخی «آگاهی» حرفهای بود که مافیایی تشکیل داده بود از مخالفان «فهمیدن». و در واقع مافیایی از «نفهمها»!
این مافیای نفهمها سازوکار سادهای داشت. هرکس «فهمیده» است را باید زد و سلاخی کرد. بازیگران فراوانی، هنرمندان و چهرههای زیادی توسط مافیای نفهمها مورد هتک حرمت قرار گرفتند. یکی به خاطر بازی در یک فیلم که به «فهمیدن» کمک میکرد، یکی به خاطر اظهارنظری که به «فهمیدن» کمک میکرد و دیگری به خاطر فعلی دیگر مورد هتکحرمت قرار میگرفت، حذف میشد، بایکوت میشد و هجمههای فراوانی علیهاش شکل میگرفت.
این روزها نیز دوباره همینطور شده است. لمپنیسم از دل بزرگان این جماعت سر برآورده و مرجعیت پیدا کرده است. مافیای نفهمها با همه تعارضاتش، با همه تعارضات گاهی اعصابخردکنش، خندهدار است. خندهدارتر آن وقتی است که مرجعیت «مافیای نفهمها» به دست اهلش میرسد. آنجا که کسی که زمانی اروپاییها را «گاو» خطاب میکرده، حرف از گفتوگو میزند، یا کسی که دستور میداده سرمایهدارها را فقط به جرم مرفه بودن، با خشونت به آنجایی که عرب نی انداخت ببرند و درباره مخالفان سیاسی میگفت: «چند روز به زندان ببریدش آدم میشود» حرف از آزادی میزند. خلاصه! همه مافیای نفهمها همین است: «اعصاب خردکن و خندهدار»!
***************************************