(روزنامه اعتماد - 1395/07/19 - شماره 3646 - صفحه 8)
عاشورا؛ شكست يا پيروزي؟
حجتالاسلام علي نظري منفرد / مدرس حوزه علميه قم
پرسش اساسي بحث حاضر اين است كه آيا حادثه تاريخياي كه در دهم عاشوراي سال ٦١ هجرت در سرزميني به نام كربلا رخ داد، از منظر امام حسين(ع) يك پيروزي بود يا شكست؟ به حسب ظاهر ممكن است برداشت برخي از افراد اين باشد كه در اين رويداد نبردي ميان سپاهي عظيم و تعداد افراد معدودي رخ داد و با وضعيتي كه ميدانيم خاتمه يافت. نتيجهاش نيز شكست براي آن تعداد معدود بود، با كيفيتي كه مقتل نويسان و تاريخ نگاران ثبت كردهاند. يعني تنها كشته شدن نبود، بلكه بدنها را قطعه قطعه كردند، سرها را به نيزه كشيدند، خاندان امام حسين(ع) و يارانش را اسير كردند. بنابراين به حسب ظاهر بايد گفت امام(ع) و يارانش شكست خوردهاند. اما آيا واقعا اين طور هست؟ يا اين تنها يك روي سكه است و روي ديگر سكه سخن ديگري است.
پيروزي و شكست را در ارتباط با اهداف ميسنجند
براي پرداختن به اين مساله در حد ممكن و تا جايي كه فرصت هست، بايد گفت كه پيروزي يا شكست اموري نسبي هستند. در زندگي ما انسانها نيز چنين است و پيروزي و شكست ارتباط تنگاتنگي با هدف شخص يا هدف گروه يا هدف يك امت يا يك كشور دارد. در همه اين عرصهها مساله پيروزي يا شكست مطرح است و با توجه به هدف ارزيابي ميشود. بر اين اساس بايد پرسيد آيا هدف امام حسين(ع) و يارانش غلبه فيزيكي بر دشمنانش بود؟ اگر در كلمات خود آن حضرت(ع) جستوجو كنيم تا هدف او از قيام را دريابيم، ميبينيم كه امام حسين(ع) در قيامشان اهدافي داشتند و آنها را ميجستند. اگر كسي اهدافي را دنبال كرد و به اكثر آنها رسيد، ميتوان گفت كه پيروز شده است. معمولا انسان در عرصههاي مختلف تلاش ميكند و لاجرم به تمام آرمانهايش نميرسد. معمولا موفقيتها در زندگي نسبي است. البته محال عقلي نيست كه كسي به صورت تام موفق و پيروز شود، اما محال عادي هست. ضمن آنكه پيروزي يا شكست در عرصههاي مختلفي مطرح ميشود.
اميرالمومنين علي(ع) در نهجالبلاغه ميفرمايد: «(... كُنّا مع رسُولِالله صلّىالله عليْهِ وآله نقْتُلُ اباءنا و ابْناءنا و إِخْواننا و اعْمامنا، ما يزِيدُنا ذلِك إِلّا إِيماناً و تسْلِيماً و مُضِيّاً على اللّقمِ، و صبْراً على مضضِ الْألمِ، و جِدّاً فِى جِهادِ الْعدُوِّ، و لقدْ كان الرّجُلُ مِنّا و الاخرُ مِنُ عدُوِّنا يتصاولانِ تصاوُل الْفحْليْنِ، يتخالسانِ أنفُسهُما أيُّهُما يسْقِى صاحِبهُ كاْس الْمنُونِ، فمرّةً لنا مِنْ عدُوِّنا و مرّةً لِعدُوِّنا مِنّا... » يعني «در ركاب پيامبر خدا (ص) بوديم و با پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود جنگ مىكرديم، كه اين مبارزه بر ايمان و تسليم ما مىافزود، و ما را در جاده وسيع حق و صبر و بردبارى برابر ناگواريها و جهاد و كوشش برابر دشمن، ثابت قدم مىساخت. گاهى يك نفر از ما و ديگرى از دشمنان ما، مانند دو پهلوان نبرد مىكردند، و هر كدام مىخواست كار ديگرى را بسازد و جام مرگ را به ديگرى بنوشاند، گاهى ما بر دشمن پيروز مىشديم و زمانى دشمن بر ما غلبه مىكرد.» بنابراين پيروزي عرصههاي مختلف دارد.
قيام امام حسين(ع) هدفمند بود
از نظر ظاهري شايد اينگونه به نظر برسد كه در واقعه عاشورا امام حسين(ع) و يارانش كشته شدند و دشمن غالب شده است. اين حرف را عبيدالله بن زياد دو-سه روز بعد از حادثه عاشورا در مسجد كوفه گفت. اما در واقع اينچنين نيست. امام حسين(ع) اهدافي را دنبال ميكرد. يكي از اين اهداف مبارزه با بدعتها بود. ايشان در نامهاي كه به مردم بصره نوشته، ميفرمايد: «فاِن السُّنه قدْ اُمِيتتْ و اِن الْبِدْعه قدْ اُحْييتْ» يعني سنتها از ميان رفتهاند و بدعتها زنده شدهاند. براي مقابله با اين، امام حسين(ع) قيام ميكند. يكي از اهداف امام حسين(ع) اصلاح امر امت بود.
سخني كه در روزهاي اول حركت با محمد بن حنفيه داشتند و فرمودند: «إِنّى لمْ أخْرُجْ أشِرًا ولا بطرًا ولا مُفْسِدًا ولا ظالِمًا وإِنما خرجْتُ لِطلبِ الاِْصْلاحِ فى أُمةِ جدّى، أُريدُ أنْ آمُر بِالْمعْرُوفِ وأنْهى عنِ الْمُنْكرِ وأسير بِسيرةِجدّى وأبى علِىِّ بْنِ أبيطالِب» يعني «جداً كه من از روي هوسراني و خودخواهي و جاه طلبي، خارج نشدم، فسادگر و ستمكار نميباشم و تنها علت خروج من، طلب اصلاح در امت جدم (صليالله عليه و آله) است. ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و راه جدم (پيامبر) و پدرم علي بن ابي طالب عليهالسلام را بپيمايم.» ايشان در اين هدف موفق بود، يعني امر به معروف و نهي از منكر كرد و اين كار محقق شد. ولو تحقق اين امر به قيمت فداكاري و ايثار و جان دادن تمام شد.
عدم مشروعيت حكومت بنياميه
يكي از اهداف امام حسين(ع) در اين نهضت اعلام عدم مشروعيت حكومت بني اميه و يزيد بود. ايشان در اين هدف نيز موفق بود. فرمود: «والله لو لم يكن في الدنيا ملجأ و لا مأوى، لما بايعت يزيد بن معاويته» يعني «به خدا سوگند كه اگر در دنيا پناهگاهي پيدا نكنم، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نميكنم.» ايشان در خطبه حماسياي كه روز عاشورا خوانده، ميفرمايد: «الا و انّ الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلّـة و الذّلة و هيهات من الذّلة و ما آخذ بالدنية...» يعني «آن زنازاده پسر زنازاده، آن امير و فرمانده شما، مرا بين دو چيز مجبور كرده است؛ بين مرگ و ذلت، اما چه دور است كه ما ذلت و خواري را بپذيريم، خداوند پذيرش ذلت را بر ما و بر پيامبر و مومنين روا نداشته است و دامنهاي پاك و داراي اصالت و شرف، و خاندان داراي همت والا و عزت نفس ما، هرگز اجازه نميدهند كه اطاعت فرومايگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجيح دهيم...»
جالب است كه امام حسين(ع) در ذيل اين خطبه حماسي كه روز عاشورا خواندند، ذيل آن به اشعار فرْوه بْنِ مُسيك الْمُرادِي استشهاد كردند و فرمودند: فإنْ نهْزِمْ فهزّامُون قِدْمًا/ و إنْ نُغْلبْ فغيرُ مُغلّبِينا يعني «اگر ما غلبه كنيم و پيروزمندانه دشمن را به هزيمت دهيم، اين كارِ تازه ما نيست؛ از قديم الايام دأب و ديدن ما چنين بوده است. و اگر مغلوب شويم، پس هيچگاه مغلوب شده نيستيم» در ادامه ميفرمايد: «ما إنْ طِبُّنا جُبْنٌ ولكنْ/ منايانا ودوْله اخرِينا»يعني «عادت و طبيعت ما ترس از مرگ نيست
و بدين جهت نيز به جنگ نيامدهايم كه جان خود را دوست داريم، بلكه چون نميخواهيم دشمن ناپاك بر ما سيطره جويد، براي اين منظور آماده نبرد شدهايم چون محال است كه تا ما زندهايم او بتواند.»
در پايان اشعار «فلوْ خلد الْمُلُوك إذًا خلدْنا/ و لوْ بقِي الْكرامُ إذًا بقِينا/ فقُلْ لِلشّامِتِين بِنا أفِيقُوا/ سيلْقي الشّامِتُون كما لقِينا» ترجمه « اگر پادشاهان و مقتدران عالم در اين جهان جاودانه زيست مينمودند، ما هم ميتوانستيم مخلّد بمانيم و اگر بزرگان ميماندند ما نيز باقي بوديم؛ ولي بقا و خلودي نيست. پس به شماتتكنندگان ما بگوييد: هان بيدار شويد و به هوش آييد! كه به زودي آنان نيز مانند ما به مرگ و نيستي ميرسند!»
متعرض آل علي(ع) نشويد
شاهديم كه كار به جايي رسيد كه ٥-٤ سال بعد از واقعه عاشورا، يعني در سال ٦٦ عبدالمالك بن مروان، پسر مروان بن حكم سر كار آمد و چنان كه طبري و ابن اثير نقل كردهاند، بخشنامهاي براي تمام ولات در تمام استانها صادر كرده و گفته هر كاري ميخواهيد بكنيد، اما متعرض آل علي(ع) نشويد. اين نشان ميدهد آل ابوسفيان با آل علي در افتادند و ور افتادند. يعني كسي كه خودش دشمن اهل بيت است، اين را لمس ميكند كه امام حسين(ع) ولو به ظاهر كشته شد، اما كشته شدن او سبب شد كه طومار بني اميه در هم پيچد و از ميان بروند. در اين مسير برخي افراد زخم زبان ميزدند و حرفهاي نامربوطي ميگفتند و دشنام ميدادند. امام سجاد(ع) وقتي به شام رسيدند، ابراهيم بن محمد بن طلحه پسر همان طلحهاي كه در جنگ جمل با اميرالمومنين(ع) جنگيد، نزد ايشان آمد و به عنوان تمسخر و استهزا گفت: من غلب؟ چه كسي پيروز شد؟
حضرت(ع) فرمود صبر كن ظهر شود. موذن كه خواند اشهد ان محمد رسولالله (ص) حضرت(ع) فرمود حالا معلوم است چه كسي غلبه كرد؟ يعني اهل بيت(ع) نظرشان به آن پيروزي مستعجل موقت فوري نبود و درازمدت را نگاه ميكردند كه در درازمدت چه خواهد شد. در درازمدت شاهديم كه اثر خون امام حسين(ع) چه بود. نهضت توابين و ماجراي عين الورده، قيام مختار و نهضتهاي ديگري كه به دنبال نهضت امام حسين(ع) پديد آمد، اين ماجرا را نشان ميدهد. يكي از حركتهايي كه بعد از امام حسين(ع) پديد آمد، حركت عبدالله بن زبير است است كه با حكومت يزيد خصومتش را آغاز كرد و زمان عبدالملك ادامه پيدا كرد. وقتي مصعب، برادر عبدالله بن زبير كه حاكم بصره و كوفه بود، عبدالملك با سپاه عظيمي از شام به كوفه آمد و جنگي در نزديكي كوفه صورت گرفت، عبدالملك خيلي با مصعب دوست بود و به او گفت بيا جنگ نكنيم، اما مصعب بن زبير نپذيرفت. جنگ درگرفت و مصعب شكست خورد.
شخصي به اسم عروه بن مغيره گفت در لحظات آخر مصعب مرا پيش خواند و گفت از حسين بن علي(ع) برايم در روز عاشورا بگو. گفتم، حسين(ع) فرمود: «اناالحسين بن علي احمي عيالات ابي اليت ان لاانثني امضي علي دين النبي» يعني من «حسين فرزند علي هستم. از خاندان پدرم حمايت ميكنم. سوگند خوردهام كه تسليم نشوم و براي دين پيامبر جان ميدهم. » عروه ميگويد: وقتي من اين سخنان را نقل قول كردم، مصعب شعري خواند به اين ترتيب كه «وإنّ الاُولى بالطف من آل هاشم. تاسّوا فسنّوا للكرام التاسّيا » يعني شخصيتهاي بزرگ در كربلا از آل هاشم تاسي به آزادگان و انسانهاي بزرگ كردند، بايد به همانها تاسي كرد. بعد حمله كرد و كشته شد. اين نشان ميدهد كه حركت امام حسين(ع) موثر بود و در نسلهاي بعدي تاثير گذاشت و تا به امروز شاهديم كه اين ادامه پيدا كرده است.
هيهات من ذله
روايت ديگري از ابن قولويه در كامل الزيارات هست كه ميگويد، وقتي حضرت زينب (س) نزد پيكر امام حسين(ع) آمد ديد حضرت سجاد(ع) بيتابي ميكند حديث امايمن را از رسولالله (ص) براي حضرت سجاد(ع) خواندند و فرمودند كه غصه نخور! پرچمي بر فراز قبر پدرت فراز ميشود كه با گذشت زمان كهنه نميشود. رهبران گمراهي و ضلالت تلاش ميكنند اين آثار را از بين ببرند، اما اين باعث عظمت امام حسين(ع) ميشود و او ماندگار است. امروز ميبينيم كه امام حسين(ع) ماندگار شده است. اين هدف ماندگار است. امام حسين(ع) به دنبال اين بود. ايشان خودشان ميدانست كه شهيد ميشود و فرمود: « منْ لحِق بياسْتُشْهِد و منْ لمْ يلْحقْ بيلمْ يدْرِك الْفتْح و السلامُ » يعني هر كس به من ملحق شود شهيد ميشود.
ايشان شب هشتم ماه ذيحجه در مكه به يارانش فرمود ما دنبال رضاي خدا هستيم و هر كسي خون دلش را به ما داده، فردا عازم هستيم از اين سرزمين بيرون برويم. بنابراين اهداف امام حسين(ع) مشخص بود و به همه آنها رسيد. بنابراين با توجه به آنچه آمد نميتوان از شكست ياد كرد و بايد اذعان كرد كه امام حسين(ع) پيروز شد. مضافا بر اينكه قرآن مجيد ميفرمايد: « قُل هل تربصون بِنا إِلّا إِحدى الحُسنيينِ» يعني يك مومن چه كشته شود و چه دشمن را بكشد، هر دو پيروزي است. تعبيري اميرالمومنين(ع) در جنگ صفين دارد و ميفرمايد: «فالْموْتُ فِي حياتِكُمْ مقْهُورِين و الْحياةُ فِي موْتِكُمْ قاهِرِين »يعني اگر شما زنده باشيد و ذلت را بپذيريد در حقيقت مردهايد و بميريد و آزاده باشيد، در حقيقت قاهر هستيد. يعني غالب بودن و مغلوب بودن را اميرالمومنين(ع) در اين ميبيند كه انسان ذلت را بپذيرد يا خير.
اشتباهات استراتژيك مسلمانان
غلامرضا ظريفيان / استاد تاريخ اسلام
واقعه كربلا حاصل سه اشتباه استراتژيك مسلمانان در سه واقعه بود. اشتباه استراتژيك، اشتباهي است كه وقتي رخ ميدهد، امكان جبران آن يا نيست يا به سختي جبران پذير است. اشتباه نخست عبور از پيام غدير بود. پيامبر (ص) در زمانه خودش مدل يا الگويي ارايه كرده بود كه در زمان محدود رسالتش فرصت اجراي آن پيش نيامده بود و تنها ايدهاش ارايه شده بود. اين الگو يا مدل در برابر الگو يا مدل عصر جاهلي بود. در الگوي جاهلي ساختاري سه ضلعي حاكم بود كه سه ضلع آن قبيله و غنيمت و عصبيت بود. يعني ساخت سياسي و اجتماعي آن قبيله بود، ارزش افزوده و مبناي اقتصادي بر غنيمت استوار بود و ايدئولوژي آن نيز عصبيت بود كه همان باور كور بود. پيامبر (ص) اين مدل را به لحاظ نظري تغيير داد. به جاي قبيله، امت را گذاشت و به جاي غنيمت قسط را گذاشت، قسط يعني توزيع عادلانه ثروت و قدرت و منزلت و به جاي عصبيت نيز عقيده را گذاشت، عقيده يعني باور با دليلي كه آگاهانه و آزادانه انتخاب ميشود. اما اين مدل پيامبر (ص) فرصت براي تحقق نيافت و براي تحقق بايد تداوم مييافت. اميرالمومنين(ع) كسي بود كه به مدل پيامبر (ص) اعتقاد داشت.
نفي استبداد و اجبار
نخست بايد توجه داشت كه قرآن صريحا در ويژگيهاي حكومت ميگويد «ولي» به مثابه كسي كه انسان را آزاد ميكند، نبايد دو ويژگي را داشته باشد: اول ميفرمايد: لسْت عليهِمْ بِمُصيطِرٍ (غاشيه، ٢٢) . يعني سيطره حتي معنوي هم نبايد داشته باشد. سيطره معنوي حتي گاهي خطرناكتر است زيرا عقل را زايل ميكند. دوم ميفرمايد: وما أنْت عليهِمْ بِجبّارٍ (ق، ٤٥) يعني استبداد نبايد باشد. قرآن به پيامبرش چنين ميگويد. اما شاهديم مسلمانان از غدير و نظام ولايت با دو ويژگياي كه بر شمرديم عبور كردند و به نظام خلافت روي آوردند.
جنگهاي ارتداد اشتباه بود
دو اشتباه استراتژيك نيز در دوران خلافت رخ داد. نخست جنگهاي ارتداد بود. به نظر من مورخ ٩٠ درصد جنگهاي ارتداد برساخته است. عده قليلي مرتد شدند و عده كثيري گفتند كه ما ابهام داريم و ابهام ما را رفع كنيد و تا زماني كه چنين نكنيد، زكات نميدهيم. در برابر سردمداران خلافت گفتند
هر كس كه زكات ندهد مرتد است و مرتد را نيز بايد كشت. كسي هم كه مسوول اين كار شد خالد بن وليد بود كه تازه مسلمان شده بود. بعد نكتهاي را كه پيامبر (ص) فرمود اگر يك نفر، يك نفر را بكشد، گويي جميع مردم را كشته است، نقض كردند. در كل جنگهاي پيامبر (ص) كه بسياري بر او تحميل شد، در طول ١٠ سال، نزديك به ٩٠٠ نفر از دو سو كشته شدند. در جنگهاي ارتداد تنها ٣٥٠٠ مسلمان ظرف يك سال و نيم كشته شدند. در نتيجه مسلمانان عادت كردند كه خون يكديگر را بريزند و مسلمان خون مسلمان را ريخت. در نتيجه جنگهاي ارتداد دومين اشتباه استراتژيك مسلمانان بود كه از دين ابزاري براي خارج كردن جريانات منتقد ساختند.
و ما ادراك مالفتوحات
سومين اشتباه استراتژيك مسلمانان فتوحات بود و ما ادراك مالفتوحات؟! با فتوحات دعوت پيامبر(ص) به فتح تبديل شد. مسلماني كه در ٨ هجري مسلمان شده، چطور ميتواند در ١٢ هجري بقيه را دعوت به اسلام كند؟ او هنوز ظرف فهم اسلام را ندارد و چه چيزي را ميخواهد به بقيه بگويد؟ از دل فتوحات خوارج و مرجئه و ثروت و قدرت در آمد. طبيعت مسلمانان عوض شد. مسلمانان در فتوحات خشونت و قتل را تمرين كردند. بخش عظيمي از كساني كه به دنبال فتوحات رفتند، يعني از ١١ لشكري كه براي فتوحات رفتند، فرمانده ٦ لشكر بنياميه هستند. اينها اسلام غلبه را بازتوليد كردند. در نتيجه طبيعت مسلمانان به هم ريخت. حاصل آن اين بود كه خليفه دوم و خليفه سوم ترور شدند. امام علي(ع) كه خليفه چهارم مسلمين بود به شهادت رسيدند.
امام حسن(ع) نيز ترور شدند و به شهادت رسيدند. با فتوحات پولها و اشرافيت حاكم شد و جمل و صفين نتيجه آن بود. امام علي(ع) تمام تلاشش را كرد كه دوباره الگوي پيامبر (ص) را زنده و احيا كند اما نشد و خودش هم ميگفت نميشود و تاكيد كرد من را نخواهيد. وقتي طبيعت جامعه عوض شد و جامعه به شكل نهادينه فاسد شد، حتي اگر علي(ع) هم بر مسند حاكميت بنشيند، جامعه اصلاح نميشود. حاصل بازتوليد اسلام غلبه بود. در نتيجه جامعه دوباره به سمت قبيله و غنيمت و تعصب رفت.
تفاوت يزيد و معاويه
البته بايد به تفاوت معاويه و يزيد توجه كرد. مهمترين ويژگي معاويه هوش دنيوي اوست كه در محوريترين بخش آن، تزوير قرار دارد. معاويه حتي يك نماز جمعه يا مسجد را تعطيل نكرد. او با تزوير استفاده ابزاري حداكثري از دين ميكرد. بسياري از مردم چشمشان به همين تزوير بود. اميرالمومنين(ع) جلوي فتوحات را گرفت، معاويه باز فتوحات را از سر گرفت. عرب به اين افتخارات نياز داشت. معاويه هر كس را توانست با تزوير از ميدان به در كرد و هر كس را نتوانست با زر و آنكه باقي ماند را با زور سركوب كرد. اصلا حديثي جعل شد به اين مضمون كه خداوند سپاهي از عسل دارد و مثل قهوه قجري، بسياري از مخالفين را با عسل مسموم كردند. بنابراين معاويه از جنبه بهره گرفتن از زر و زور و تزوير بسيار موفق بود.
امام حسين(ع) پروژه داشت
بر اين اساس ميتوان گفت امام حسين(ع) پروژهاي داشت. پروژه ايشان صرفا حاكميت سياسي نيست. البته اگر ممكن ميشد، رد نميكرد. اما امام حسين(ع) تحليل مشخص از شرايط مشخص داشت. مهمترين پروژه ايشان تفكيك دو الگو از اسلام است. او ميخواهد در مقابل اسلامي كه معاويه تبليغ ميكند، با احياي الگوي نبوي، آن را به نمايش بگذارد. پروژه امام حسين(ع) از سال ٥١ هجري آغاز شده است. به همين خاطر به كوفيان ميگويد تا زماني كه معاويه هست، نميآيم، اما به بعد از آن فكر ميكنم. اين نشان ميدهد كه او پروژه دارد و ميداند اين پروژه با اين ويژگيهاي معاويه ممكن نيست، به دنبال زمان طلايي (golden time) است. من برخلاف بسياري كه ميگويند يزيد اشتباه كرد، معتقدم كه او براي تحكيم پايههاي فاسد حكومتش كار درستي كرد، در واقع چاره ديگري نداشت.
زيرا يزيد تحليل دقيق و درستي از امام حسين(ع) دارد و ميداند كه امام حسين(ع) او را تحمل نميكند و به همين خاطر ميخواست پيشدستي كند. اما اين پيشدستي عين آن چيزي است كه امام حسين(ع) دنبال آن است. در نامه معاويه به يزيد آمده كه حسين(ع) مثل شير است، دنبال شكار است. تو با او مدارا كن، اما اگر قيام كرد، قطعه قطعهاش كن. بنابراين يزيد ميداند چه كار كند. او اما از مثلث زر و زور و تزوير، تزوير معاويه را ندارد. معاويه نيز از همين جا ميترسد و تمام تلاشش اين است كه اين حلقه تكميل شود. امام حسين(ع) هم ميخواهد اين حلقه تكميل نشود و نشد. از اين جاست كه امام حسين(ع) پيروز است. يعني امام حسين(ع) ميخواست به جامعه دو نمونه اسلام را نشان دهد كه نشان داد.
بنابراين امام حسين(ع) از فرصت طلايياي كه داشت، حداكثر استفاده را كرد، البته با تحليل مشخص از شرايط معين. او ابتدا امتناع كرد، اما نميخواست در مدينه هزينه دهد. امام حسين(ع) مشكل مالي نداشت. اينكه خيلي سريع خانواده و يارانش را جمع كرد، نشان ميدهد كه منتظر است. اينكه با نيروهاي مسلح به دارالاماره ميرود، نشان ميدهد كه منتظر است. اين فرصت طلايي را يزيد فراهم كرد و امام(ع) خيلي سريع حركت كرد. اول امتناع بدون هزينه داشت. بعد كه به سمت كوفه رفت، اگر كوفيان با او بيعت ميكردند، پس نميزد. البته اين بدان معنا نيست كه با كوفه مساله حل ميشود. مگر مختار كوفه را نگرفت؟ كوفه تنها آغاز بود. بيعت مسلم نشان ميدهد كه حكومت يزيد مشروعيت ندارد. بعد هم كه مختار را به سه كنج بردند. اينبار امام(ع) گفت كه من حاضرم براي پروژهام امتناع با هزينه يعني شهادت بكنم. بر اين اساس معتقدم امام حسين(ع) صد در صد موفق شد. امروز هم شاهد تحقق اين پيروزي هستيم.
حركت امام سجاد(ع)
اما در مورد اينكه چرا امام سجاد(ع) مسيري به ظاهر متفاوت از امام حسين(ع) را در پيش گرفت، توجه به چند نكته ضروري است. وظيفه امام(ع) هدايت انسانها در حيات اجتماعي آنهاست. حيات اجتماعي انسانها تنها معطوف به سياست نيست و ابعاد گوناگوني دارد. زندگي ائمه(ع) را به اعتباري ميتوان به سه بخش تقسيم كرد. دوره اول از امام علي(ع) تا امام حسين(ع) را در بر ميگيرد دوره فعاليت سياسي و حضور در ميدان سياست است. دوره دوم دورهاي است كه از امام سجاد(ع) تا امام رضا(ع) را در بر ميگيرد، دوره دانش و فرهنگ است و دوره سوم كه بعد از امام رضا(ع) يعني از امام جواد(ع) تا امام زمان (عج) است، دوره تلاش براي بقاست.
البته همه ائمه اطهار(ع) كار اعتقادي و ارشادي و فكري ميكردند، اما استراتژي امام علي(ع) تا امام حسين(ع) اصلاح جامعه در عرصه معطوف به سياست است. يعني تصور ميشد كه اگر سياست اصلاح شود، جامعه نيز اصلاح ميشود. هر سه بزرگوار از امام علي(ع) تا دو فرزند بزرگوارش در زمينه سياست تلاش كردند. البته لازم به ذكر است كه امام حسين(ع) يك پروژه دارد و اين پروژه را نميتوان و نبايد به بيعت محدود كرد. گاهي ما به اشتباه عاشورا را محدود به امتناع امام حسين(ع) از بيعت با يزيد بن معاويه ميكنيم، در حالي كه چنين نيست و امام حسين(ع) پروژه دارد.
امام سجاد(ع) آسيبشناسي كرد
واقعه عاشورا و كربلا نشان داد كه مشكل جامعه فقط به سياست ختم و خلاصه نميشود. آسيبهايي كه جامعه دچارش شده، مثل سرطان متاستاز كرده و مشكل فقط در عرصه سياست نيست. يعني حتي اگر عرصه سياست هم اصلاح شود، مشكل حل نميشود. مگر علي(ع) حكومت نداشت، اما حكومت ايشان يك ميان پرده بود و كارها به دست معاويه افتاد. بنابراين مشخص شد كه حتي اگر عرصه سياست اصلاح شود، مشكل حل نميشود. تصور من اين است كه امام سجاد(ع) به عنوان يك امام جامع كه نسبت به زمان و مكان ايده دارد، آسيبشناسي (پاتولوژي) كرد و به اين پرداخت كه مساله كجاست كه مسلمانان به عاشورا تن دادند و در آن زمانه به آن تمكين كرد؟ چه شد كه مسلمانان از عصر پيامبر (ص) به جايي رسيدند كه نواده پيامبر (ص) را همه ميشناسند، به آن شكل فجيع كشتند؟ لابد اتفاقي رخ داده است.
امام سجاد(ع) بر اين اساس برنامهاي جامع داشت. بنابراين بر خلاف تصوري كه در جامعه هست كه امام سجاد(ع) را عمدتا بيمار ميخوانند، معتقدم امام سجاد(ع) بعد از امام علي(ع) از فعالترين امامان شيعه(ع) است. اصلا مدرسه (school) را امام سجاد(ع) تاسيس كرد و امام صادق(ع) آن را گسترش داد. امام سجاد(ع) با آسيبشناسي پي برد كه مساله سياست نيست، حتي اگر دهها هزار نفر كشته شوند. مگر در واقعه حره چندين هزار نفر كشته نشدند؟ بنابراين امام سجاد(ع) مساله را جاي ديگري غير از سياست جست و آن را در فرهنگ جامعه يافت. ايشان پي برد كه فرهنگ جامعه دچار آسيبهاي جدي و اساسي شده است و اگر بار ديگر قرآن و اسلام و پيامبر (ص) دوباره بازخواني نشوند، از اين اسلام مسلط صدها عاشورا در ميآيد. بنابراين امام سجاد(ع) بنا را بر اصلاح فرهنگي جامعه گذاشت.
بنابراين دوره دوم از امام سجاد(ع) آغاز ميشود و تا عصر امام رضا(ع) تداوم مييابد. در اين دوره تاكيد بر اصلاح فرهنگي جامعه است. نتيجه را نيز از مقايسه تفاوت رفتار خلفا با امامان ميتوان دريافت. يزيد و ابنزياد به راحتي مردم كوفه را به قتل امام حسين(ع) تشويق كردند، اما مامون عباسي اگرچه خليفهاي به مراتب قدرتمندتر و عالمتر و باهوشتر بود، ناگزير شد امام رضا(ع) را به خراسان دعوت كند.
موفقيت پروژه امام سجاد(ع)
در نتيجه پاتولوژي و اقدامات امام سجاد(ع) و امامان بعد از او، وضعيت به جايي رسيد كه اصلا مستشرقاني چون مادلونگ معتقدند كه قرن چهارم هجري، قرن شيعه است. مثلا در بغداد اگرچه به ظاهر خلفاي عباسي حكومت ميكنند، اما در اصل قدرت در دست آل بويه شيعه است، در مصر فاطميان حضور دارند، در شمال عراق و شام حمدانيان قدرت دارند. مقايسه فقه شيعه زيديه با فقه شيعه اماميه موضوع را روشن ميكند. از زيديه چيزي نمانده است زيرا مدام در حالت مبارزه و فعاليت (action) بود، اما ائمه شيعه اماميه(ع) بنايي را گذاشتند كه اين بنا تا به امروز مستقر است. بنابراين امام سجاد(ع) با اصلي و فرعي كردن مسائل و با مدارا، ساختاري را بنا نهاد كه به جايي رسيديم كه امام صادق(ع) چهار هزار شاگرد دارد و امام كاظم(ع) به جايي رسيد كه هارون الرشيد با قدرت عظيمش نه تنها جرات نميكرد به او چيزي بگويد، بلكه تنها كسي كه حق داشت تا تخت هارونالرشيد با اسب بيايد، امام كاظم(ع) بود.
بعد از امام رضا(ع) دوره سوم يعني دوره تلاش براي بقا آغاز ميشود. يعني حاكمان وقت كه بهانهاي براي مقابله سياسي و زد و خورد با امامان(ع) نداشتند و از سوي ديگر شاهد قدرت روزافزون اجتماعي و فرهنگي ايشان بودند، تلاش به حذف و حصر ايشان كردند.
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=56892
ش.د9502392