صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۱  ، 
کد خبر : ۲۹۸۰۴۴

یادداشت روزنامه های 15 دی 1395

ترکیه امروز،ترکیه فردا

سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
رفتار و روند «ترکیه» طی ماه‌های اخیر به یک معما تبدیل شده است و به همین نسبت آینده آن نیز در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. از این رو بسیاری از ناظران سیاسی معتقدند ترکیه در دهلیز پرماجرایی قرار گرفته است. اما در اینجا سوال اساسی این است که این وضعیت دارای چه پیامدهایی است؟
حدود یک سال پیش- سوم آذر 94- ارتش ترکیه یک جنگنده سوخوی 24 متعلق به روسیه را در مناطق شمالی سوریه سرنگون کرد و پس از آنکه روسیه اعلام کرد که تحت شرایطی اقدام تلافی‌جویانه را به‌کار نخواهد گرفت، دولت اردوغان از آنچه رخ داده بود عذرخواهی کرد و گفت که چنین حادثه‌ای ناشی از یک خطای نظامی بوده و تکرار نخواهد شد.
در این ماجرا گمانه‌زنی‌های زیادی صورت گرفت و دولت به طور غیرمستقیم تلاش کرد تا اسقاط سوخو یک اقدام غیرحکومتی ناشی از بی‌دقتی ارتش تلقی شود و در یک موضع دیگر موضوع را به روابط خارجی ترکیه مرتبط کرد و به گونه‌ای پای دخالت ناتو را به میان کشید.
کمتر از هفت ماه پس از آن- 25 خرداد 95- دولت اردوغان با یک کودتای نظامی مواجه گردید ولی توانست تسلط خود را بر شرایط داخلی حفظ نماید.
ترکیه این بار هم تلاش کرد تا به موضوع جنبه‌ای جناحی داده و علاوه بر آن پای عناصر خارجی را به میان بکشد. کودتای نظامیان ترکیه سبب دستگیری بیش از 40 هزار نفر از اعضای ارتش، قضات، معلمان و... شد و بر این اساس عده‌ای از ناظران نتیجه گرفتند که کودتا واقعیت خارجی ندارد و آنچه به عنوان کودتا معرفی شده است، ابتکار عملی هوشمندانه بوده که اردوغان از آن برای بهبود موقعیت داخلی خود و پیش بردن برنامه‌هایی که به نتیجه رساندن آنها بدون وارد کردن یک شوک بزرگ ممکن نیست، استفاده می‌کند.
بر اثر این کودتا روابط ترکیه و اروپا از یک‌سو و رابطه عربستان، امارات و... از سوی دیگر دچار ارتعاش شدید گردید. امروز اگرچه نزدیک به 7 ماه از کودتای نافرجام ارتش گذشته است هنوز به صورت یک موجود فعال ادامه دارد کما اینکه هنوز دستگیری‌ها در ترکیه ادامه دارد. و بعضی از تحلیلگران معتقدند، کودتا در ترکیه شکست نخورده بلکه به تعویق افتاده است.
دولت ترکیه طی حدود یک سال گذشته تلاش زیادی کرد تا به بازتعریف نقش خود در سوریه دست یابد. حدود سه سال پس از آنکه رجب طیب اردوغان از لزوم برقراری منطقه «پرواز ممنوع» سخن گفت و نتوانست همراهی دیگران را برای تحقق آن بدست آورد و خود را نیز از تحقق آن عاجز می‌دانست، یگان‌هایی از ارتش خود را به سمت مناطق شمالی سوریه گسیل نمود. ارتش ترکیه در شمال غربی حلب مناطقی از کردها مثل اعزاز را به تصرف خود درآوردند اما نتوانستند بر شهر «الباب» واقع در شمال غرب حلب مسلط گردند. ترکیه در این منطقه با دو گروه بالنسبه قدرتمند- گروه کردی به رهبری صالح مسلم و گروه داعش- درگیر شد و در نهایت با عقب‌نشینی از الباب، ناتوانی خود را در چنین عملیات‌هایی نشان داد.
همزمان با اقدامات گسترده جبهه مقاومت و روسیه برای آزادسازی شهر حلب، دولت ترکیه به همراه دولت‌‌هایی نظیر آمریکا و انگلیس تلاش‌های خود را به کار بستند تا حلب آزاد نشود اما در عین حال آنکارا تلاش کرد تا از تمایل روسیه برای پررنگ کردن راه حل سیاسی سود جسته و در این روند به موقعیت ویژه‌ای دست پیدا کند. بر این اساس وزیر خارجه ترکیه فردای روز ترور شدن سفیر روسیه در آنکارا به مسکو رفت و در کنار ایران و روسیه، توافق آتش‌بس مشروط را امضا کرد.
ترکیه با قرار گرفتن در کنار ایران و روسیه، وضعیت کشوری در حال تغییر سیاست خارجی را به تصویر کشید و از این رو بسیاری از تحلیلگران حضور آنکارا در کنار تهران و مسکو را یک تحول راهبردی در مناسبات خارجی ترکیه و در نتیجه در وضع منطقه ارزیابی کردند. ترکیه در عین حال با پذیرش رسمی نمایندگی بخشی از گروه‌های تروریستی، تلاش کرد تا ضعف خود را در فعل و انفعالات منطقه‌ای با پذیرش نقشی تحقیرآمیز جبران نماید. اردوغان با تاکید بر اصلاح روابط آنکارا- مسکو و شرایطی که پس از سقوط سوخو و ترور «اندره کارلف» در فضای روانی میان دو کشور به وجود آمده بود، تلاش کرد تا تضمینی برای ثبات سیاسی و اقتصادی خود پیدا کند چرا که کودتای خرداد ماه و مخالفت مجدد اتحادیه اروپا در راهیابی ترکیه به این سازمان اروپایی، تصویری از سیاست و اقتصاد لرزانی را برای ترکیه به وجود آورده بود.
اما درعین حال شرایط داخلی سوریه هرگز به‌گونه‌ای نیست که اردوغان یا پوتین بتوانند به تنهایی یا صرفاً با کمک یکدیگر مدیریت کرده و از آن برای خود یک موقعیت پرتابی پدید آورند. حملات شدید مطبوعات وابسته به اردوغان در ترکیه به ایران در حد فاصل اجلاس‌های مسکو و آستانه به خوبی بیانگر آن است که چاوش اوغلو وزیر خارجه ترکیه نتوانسته است با قرار گرفتن در کنار «سرگئی لاورف» تغییری در پرستیژ و آوازه ترکیه پدید آورد.
توافقات مسکو و بخصوص آنچه به برقراری آتش‌بس در این کشور مربوط می‌شود اگرچه با رأی دو روز پیش شورای امنیت سازمان ملل به یک سند بین‌المللی هم تبدیل گردید ولی همه می‌دانند که در دو سوی ماجرای امنیتی و ضد امنیتی در سوریه، سازمان‌هایی قرار دارند که از قطعنامه‌های شورای امنیت و کشورهایی نظیر ترکیه و روسیه فرمان نمی‌گیرند. آنان که از تمامیت ارضی سوریه، مردم و دولت بشار اسد حمایت می‌نمایند و به خصوص پس از آزادی حلب از سیطره تروریست‌ها به شدت تحت فشار روانی و تبلیغاتی رسانه‌های غربی، عربی و ترک قرار گرفته‌اند، هرگز از استراتژی «حفظ سوریه» دست برنمی‌دارند چه اینکه همین‌ها طی سال‌های گذشته تنها نیروهایی بودند که در مقابل تروریزم تحت‌الحمایه غرب ایستادند و سوریه را نجات دادند اگر ایران، حزب‌الله و گروه‌های دیگری نظیر دفاع وطنی، فاطمیون و زینبیون نبودند تا در مقابل تروریزم تکفیری بایستند و خطوط حمایتی کشورهایی نظیر آمریکا، ترکیه، عربستان، قطر و... بشکنند، امروز اساساً سوریه‌ای نبود تا روسیه و ترکیه را بر سر یک میز دور هم جمع کند.
بر این اساس می‌توان گفت سیاست چرخش از غرب به شرق و منطقه ترکیه اگر چه یک اقدام اصلاحی به حساب می‌آید اما در عین حال از آنجایی که با دامن زدن به تنش با بخش مهم‌تر منطقه یعنی جبهه مقاومت توأم شده است نمی‌تواند به دستاوردهایی که اردوغان به آن فکر می‌کند، منتهی شود. اردوغان گمان می‌کند پیوند با روسیه او را از بهبود روابط با ایران، عراق، سوریه، لبنان و... بی‌نیاز می‌کند و این درحالی است که روسیه اگر طی یکی- دو سال اخیر به موقعیت بهتری در منطقه دست پیدا کرده است از طریق قرار گرفتن در کنار جبهه مقاومت بوده است. حتی در سوریه، روس‌ها نمی‌توانند در یک خط موازی با ایران بر دولت و مردم سوریه اثر بگذارند چه اینکه دولت سوریه نمی‌خواهد در شرایط انتخاب بین روسیه و ایران قرار گیرد و به شهادت سخنان «ولید المعلم» وزیر امور خارجه و «علی مملوک» رئیس دستگاه امنیتی سوریه، ایران تنها طرف سوریه است که حضور و غیابش در یک اجلاس خارجی نظر دمشق را نشان می‌دهد.
ترکیه در عین حال از نظر داخلی نیز با وضع امنیتی بی‌ثباتی مواجه است انفجارهای پیاپی در شهرهای مختلف این کشور از اسلامبول که بر اثر تکرار به ترکیه وجهه یک کشور پرآشوب را داده است، از بی‌ثباتی رو به تزاید خبر می‌دهند و این موضوع قضاوت درباره وضع فردای این کشور را با دشواری مواجه کرده است و جالب این است که درست در شرایط تزاید ناامنی، اردوغان با جدیت، افزایش اختیارات رئیس‌جمهور و تبدیل نظام سیاسی این کشور از پارلمانی به ریاستی و در واقع تغییر قانون اساسی دیرپای ترکیه را که منشاء مناقشات زیادی در داخل است را دنبال می‌نماید. آنچه در درون جغرافیای همسایه شمال غربی ما می‌گذرد و آنچه از عملکرد خارجی حزب به ظاهر اسلام‌گرای ترکیه برمی‌آید، تصویر ترکیه را در هاله‌ای از ابهام قرار داده است.

ستاد قیطریه 2 !

محمد واعظی در وطن امروز نوشت:
 سال 88 در بحبوحه اجرای پروژه تهدید نظام با گروگانگیری امنیتی بزرگ یکی از مهم‌ترین کشفیات اطلاعاتی و عملیاتی مشترک دستگاه‌های امنیتی انجام شد. نیروهای ویژه ناجا، بچه‌های سپاه و وزارت اطلاعات پس از رصد تحرکات ضدانقلاب در گسترش شایعه «تقلب» در انتخابات ریاست جمهوری و انجام عملیات تهییج و تحریک هواداران نامزدهای ناکام، به ارتباط ارگانیک «ستاد قیطریه» و مجموعه امنیتی- رسانه‌ای ضدانقلاب پی بردند. با دستور و حکم قاضی اعزام نیروهای ناجا برای بازرسی مرکز مشکوک آغاز شد اما بلافاصله پس از حضور در موقعیت، عوامل ستاد نامزد شکست خورده ارتباط زنده با شبکه سلطنتی بی‌بی‌سی  برقرار کردند و با مظلوم‌نمایی و هیجان‌زایی از مردم خواستند برای نجات آنها مقابل ساختمان حاضر شوند! در همین فاصله همچون جاسوس‌های آموزش‌دیده، در نخستین اقدام بخشی از تجهیزات غیرقانونی تعبیه شده در به اصطلاح «ستاد انتخاباتی» را با به راه انداختن آتش‌سوزی کنترل شده نابود کردند. خلاصه اینکه وضعیت داخل ستاد به حدی از منظر «عملیاتی- اطلاعاتی» آلوده بود که پس از دستگیری عوامل باند م-ه، سلطنت‌طلبان، منافقین و نمایندگان مرتبط برخی گروه‌های معاند دیگر، کسی در داخل کشور حاضر به خرج اعتبار و آبروی خود برای روشویی از «ستاد قیطریه» نشد!
  هشدار امنیت ملی
اکنون در آستانه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری برخی اخبار ارائه شده توسط یکی از عالی‌ترین مقامات قضایی کشور حکایت از بازسازی «ستاد قیطریه» در ساختمان یکی از مراکز استراتژیک کشور دارد. تجهیز مرکز به دستگاه‌های گرانقیمت متناسب با نیازهای امنیتی یک ستاد عملیات روانی در کنار دعوت به کار مدیر پروژه از گروهی از نزدیکان جریان فتنه و احیای تیم رسانه‌ای فعال در تحریک مردم به تقابل با حاکمیت، حکایت از در پیش بودن حوادثی مهم و قابل تامل دارد.
یک گروه شناخته شده مرتبط با «ستاد قیطریه 2» نیز در فضای مجازی اقدام به خرید کانال‌های تلگرامی پرمخاطب با قیمت‌های نجومی کرده که با توجه به ارتباطات قابل توجه با «خزانه» منبع هزینه‌کرد این ارقام قطعا نیاز به تحقیق و تفحص دارد. علاوه بر آن باید مشخص شود این تهیه و تدارک عظیم در فضای مجازی دقیقا با چه هدفی صورت می‌گیرد؟ آیا بناست منطبق با موج تخریب و دروغ و تشویش اذهان عمومی در انتخابات مجلس شورای اسلامی، مجددا اقلیتی از داخل کشور برنامه‌های ستاد عملیات روانی شکل گرفته در اتاق فرمان «انگلیس» را با اتکا به امکانات داخلی، اجرایی کنند؟ آیا هدف این است که از کارنامه ضعیف گزینه مورد علاقه خود در انتخابات با سلاح «عملیات روانی» و با اتکا به «تهدید امنیتی نظام و ملت» دفاع کنند؟ اینها سوالاتی است که یافتن پاسخش در شرایط پیش از وقوع فجایع اجتماعی احتمالی با توجه به ابراز نگرانی جدی توسط مسؤولان ارشد کشور در اجرای وظیفه مهم حاکمیتی «پیشگیری از جرائم امنیتی در بعد ملی» موثر خواهد بود.
  نوسازمانی عملیاتی
در حوزه «ارتباطات» نیز رشد و گسترش تعاملات با کانون‌های ضدانقلاب در اطراف مدیران «ستاد قیطریه 2» مشهود است. هم‌اکنون عواملی که رفت‌وآمد منظمی به یکی از مراکز استراتژیک داخلی دارند در شبکه اجتماعی «توئیتر» به کانون اتصال گروه‌های ضدانقلاب و حامیان جریان غربگرا در داخل کشور تبدیل شده‌اند. تحرکات سازمانی در اجرای پروژه‌های رسانه‌ای به اصطلاح حقوق بشری و لشکرکشی‌های توئیتری با هدف نوسازمانی عملیاتی همه گروه‌های ضدانقلاب، با مدیریت تیم مشترک نایاک، منافقین، ارتش سایبری سعودی و اپوزیسیون داخلی غربگرا زنگ‌های خطر را به صدا درآورده است.
2 روز پیش از این نخستین تجمع هماهنگ با تعیین زمان و مکان گردهمایی ضدحاکمیتی در توئیتر، مقابل زندان اوین شکل گرفت. البته تعداد شرکت‌کنندگان در این تجمع بسیار اندک بود اما پرواضح است که روند مورد بحث را می‌توان اجرای آزمایشی پروژه‌هایی با اهداف فراگیر در موقعیت‌های پیش رو مطابق با آنچه سال 88 شاهدش بودیم در نظر گرفت.
حمله به دیده‌بان
به نظر می‌رسد هوشیاری دستگاه قضا در برابر تحرکات مشترک ضدانقلاب و جریان غربگرایان داخلی، دشمن را متقاعد کرده که تضعیف قوه قضائیه در بعد ملی و فراملی با «هشتگ‌پراکنی» در فضای توئیتر و توزیع محتوای مذکور به فضای سایر شبکه‌های اجتماعی، لازم و ضروری است.
فضاسازی علیه قوه قضائیه به حدی حرفه‌ای صورت گرفته که متاسفانه گروه‌هایی از اعضای جبهه مقاومت سایبری انقلاب اسلامی نیز تحت تاثیر عملیات روانی ضدانقلاب، دچار سردرگمی شده‌اند. علاوه بر اینکه برنامه تحریکی دشمن برای فراخوان نیروهای انقلابی به توئیتر نیز تلاشی هوشمندانه برای اصلاح نمایه اپوزیسیون توئیتری از جبهه ضدنظام با اشتراک منافق و سعودی و غربگرای وابسته، به گروه‌های متنوع «مردم» با مطالبات مشترک است.
تغییر جهت توزیع محتوا
در حال حاضر شبکه‌ای که به علت فعالیت مشترک ارتش سایبری منافقین و سعودی‌ها «فیلتر» است در حال تبدیل به کانون تغذیه نیاز جامعه اطلاعاتی تلگرام «مجوزدار» است. اهمیت این موضوع در نیاز آتی اکوسیستم دشمن در توئیتر به توزیع محتوای مملو از شایعات و دروغ در فضای انتخاباتی است. موقعیتی که در صورت خنثی نشدن با توجیه فعالان مردمی و انقلابی در توئیتر، مبنی بر پرهیز از توزیع محتوای توئیتر در شبکه‌های اجتماعی مجوزدار کشور،  مشابه آنچه در فتنه 88 رخ داد تمام توان کشور را در مسیر خنثی‌سازی عملیات رسانه‌ای دشمن در فضای جامعه خودی در موقعیت «دفاعی محض» به هدر خواهد داد و نجات هر ایرانی درگیر در تور دروغ‌ها و شایعات رایج را به عملیاتی سخت و طاقت‌فرسا و پرهزینه تبدیل خواهد کرد.
البته این بدان معنا نیست که در «تلگرام» فضای صیانت از افکار عمومی کاملا فراهم است و هیچ مشکلی وجود ندارد اما شکی نیست که قرارگاه توزیع دست اول محتوای مجرمانه «توئیتر» است. کما اینکه کانال‌های معاندان همچون «وحید آنلاین»، «آمدنیوز»، «مملکته»  و «توئیتر فارسی» مهم‌ترین وظیفه‌شان تاکنون توزیع سرفصل‌های تعریف شده در توئیتر در تلگرام بوده است و با حذف احتمالی آنها از تلگرام، دشمن در ترویج شایعات و پرونده‌های ضدنظام با مشکل مواجه خواهد شد. وظیفه‌ای که دشمن با هوشمندی در حال تفویض آن به جریان انقلابی غیرحرفه‌ای فعال در توئیتر است.
حتی با رفع این نقیصه بزرگ، تکمیل اشراف بر تحرکات در تلگرام به عنوان محیط دست دوم انتشار بسیار ضروری است کما اینکه رئیس کمیته تعیین مصادیق محتوای مجرمانه و قوه قضائیه از چند سال پیش تاکنون این دغدغه مهم نظام را پیگیری کرده اما ناباورانه با مقاومت غیرقابل باور «وزارت ارتباطات» مواجه شده‌اند!
این تازه آغاز فستیوال دروغ و عملیات روانی تیمی است که از «کار» برای برطرف کردن نیازهای حقیقی جامعه ایرانی سر باز زده و اکنون در بحبوحه نیاز به رای مردم به تشکیل اتاق‌های عملیات روانی گرانقیمت و عقد پیمان‌های رسانه‌ای با معاندان نظام در شبکه‌های اجتماعی رو آورده است. اکنون زمان پیشگیری از جرائم بزرگی است که پیش‌آگهی‌های وقوع آنها، مقابل چشم ناظران رژه می‌رود!
شک نکنیم پیشگیری بهتر از درمان است.

مردم در انتظار پاسخ

صادق زیباکلام در ایران نوشت:
اگر نگفته باشیم دولت یازدهم در مبارزه با فساد گام‌های مؤثری برداشته است (که برداشته است) دست‌کم می‌توان این را با قوت و یقین بیشتری اعلام کرد که ابعاد فسادی که مربوط به قوه مجریه می‌شود، بسیار محدود شده و بشدت در دولت یازدهم کاهش یافته است. اما حتی این کاهش بسیار جدی فساد اقتصادی، به معنای بازگشت اعتماد در مردم نیست. به عبارت دیگر، با وجود شفافیت‌های ایجاد شده و نیز بستن راه‌های رانت از سوی قوه مجریه، اما پرسش‌ها و ابهامات مردم در این باره، همچنان باقی است.
علت چیست؟ علت را باید در عمق، گستردگی و ریشه‌دار بودن فساد در همه زمینه‌های کشور جست‌وجو کرد. به بیان ساده‌تر، کارنامه دولت یازدهم در مبارزه و دوری از فساد گرچه قابل قبول است، اما گویی مردم شیوه‌های فعلی مبارزه با فساد را کافی و کارآمد نمی‌دانند.
وقتی صحبت از حقوق‌های نجومی می‌شود، از املاک نجومی یا از فسادهای چند هزار میلیاردی سخن گفته می‌شود، مردم دیگر نمی‌گویند اینها مربوط به کدام قوه یا کدام بخش از حاکمیت بوده است؟ آنان نمی‌گویند آیا مربوط به قوه قضائیه می‌شده یا مربوط به شهرداری یا مربوط به قوه مجریه یا مربوط به فلان نهاد و سازمانی که اساساً زیر نظر دولت نیست. از نظر مردم همه این بخش‌ها و قوا، حاکمیت یکپارچه‌ای به نام نظام را تشکیل می‌دهند. به همین دلیل است که وقتی فسادی در یک بخش رخ می‌دهد، نگاه منفی مردم نه فقط به سوی آن بخش، بلکه متوجه کل ساختار می‌شود. بنابر این و با توجه به واقعیات موجود باید گفت که فساد یکی از اصلی‌ترین و چه بسا پیچیده‌ترین مسائل امروز کشور است.
در چنین شرایطی، متأسفانه طیفی از اصولگرایان و تریبون‌های نزدیک به آنان تلاش می‌کنند که انگشت اتهام را فقط به سمت دولت نشانه بروند. چنانکه شاهد هستیم در بیان جدیت خود در مبارزه با فساد اقتصادی، تنها آدرس حقوق‌های نجومی را بدهند. اما این تنها نشان دهنده خوش خیالی اصولگرایان است که فکر می‌کنند موفق شده‌اند فساد را فقط در خانه قوه مجریه بگذارند، غافل از آنکه اگر نظرسنجی‌ای صورت بگیرد، از دید مردم متهم قصور و تقصیرها نه موردی بلکه ساختاری ارزیابی می شود.
در بیان علت ضعف اعتماد مردم به مبارزه‌ها علیه مفاسد اقتصادی، نباید از این واقعیت غافل شد که متأسفانه در بسیاری از موارد و پرونده‌ها، پاسخ درست و قانع کننده‌ای به مردم داده نشده است. اصولگرایان بارها و بارها درباره حقوق‌های نجومی صحبت کرده‌اند و همچنان هم دارند صحبت می‌کنند. اما هیچ پاسخ شفافی به مسأله املاک نجومی یا پرونده‌های کلانی همچون بابک زنجانی داده نشد. این واقعیت‌ها، در کنار بی پاسخ ماندن پرسش‌های مردم درباره پرونده‌های کلان مفاسد اقتصادی باعث می‌شود تا اعتماد مردم و امیدواری آنها نسبت به رفع فساد و از بین بردن زمینه‌های آن کمتر و کمتر شود. بیراه نیست که رئیس جمهوری هم تأکید دارد که باید به پرسش‌های مردم درباره پرونده‌های میلیاردی پاسخ داده شود.

مشهد 2017 باور ملی می خواهد نه چند همایش و بیلبورد

 سید صادق غفوریان در خراسان نوشت:

سال های زیادی است که موضوع شهر مشهد و اقتضائات جدید آن «کلید واژه» سخنرانی ها و جلسات مسئولان کشور -البته فقط در سفرهایشان به مشهد- است اما می توان مدعی شد که این «کلید واژه» در جلسات کلان تصمیم سازی پاستور و بهارستان آن چنان که باید شأن و مقامی ندارد؛ چه بسا مورد غفلت جدی نیز قرار گرفته است. در این بین نباید فراموش کرد که برخی کم کاری ها و کم توجهی ها نیز طی این سال ها مزید بر علت بسیاری از نارسایی ها، ناکارآمدی ها و مشکلات این شهر در حوزه خدمات رسانی به زائران و مسافران بوده است که البته نقش نسبتا کمرنگ نمایندگان این شهر و استان در ادوار مختلف مجلس شورای اسلامی را نیز نمی توان و نباید از یاد برد. به هر روی کلان شهر مشهد، در حالی این روزها عنوان «پایتخت فرهنگ  اسلامی» را بر پیشانی خود می بیند که به نظر با تعاریف، انتظارات، رویکردها و راهبردهای منشور «مشهد، پایتخت فرهنگ اسلامی» فاصله ای جدی دارد.
اگرچه منشور «مشهد، پایتخت فرهنگ اسلامی» که ملاک عمل ستادها، کمیته ها و دستگاه های اجرایی مرتبط با «مشهد2017»(1) است، در بیشتر موارد رویکردی فرهنگی دارد، اما نمی توان بستر تولید، ارائه، سازمان و ساختارهای فرهنگی را جدا از فرایندهای محیطی و فیزیکی دانست؛ امروز زیرساخت های کالبدی و خدمات رسانی این شهر از کوچک ترین مسائل شهری و نیازمندی های حوزه خدمات رسان به مجاوران و زائران از قبیل حمل و نقل، بهداشت و درمان، گردشگری، بافت های فرسوده ، معماری و حاشیه نشینی با انبوهی از چالش های دردآور مواجه است. چنانچه در موضوع حاشیه نشینی، مشهد با بیش از یک میلیون نفر بزرگ ترین شهر حاشیه نشین کشور به شمار می آید و اگرچه طی دو سال گذشته قدم های جدی تری در این باره برداشته شده اما هنوز فاصله اش با وضعیت مطلوب و رفع ریشه ای، اندازه ای از زمین تا آسمان است. همچنین در بخش بهداشت و درمان نیز شاید بد نباشد که فقط به جمله ای از «قاضی زاده هاشمی» وزیر بهداشت اشاره کنم که چند ماه قبل در بازدیدش از بیمارستان قائم مشهد (از بزرگترین بیمارستان های مشهد) وضعیت آن را «خجالت آور» خوانده بود.
به طور طبیعی در این شرایط که دو موضوع حیاتی و مهم این شهر یعنی حاشیه نشینی و بهداشت و درمان به چنین حال و روزی مبتلاست و با آن دست و پنجه نرم می کند، نباید انتظار داشت،  اکنون بخش گردشگری و به ویژه گردشگری فرهنگی و نماد شاخص آن شهر توس و زادگاه فردوسی، آن بزرگ احیاگر زبان فارسی، وضعیت دلپذیر و مطلوبی داشته باشد.
از 88.8.8  تا 2017
88.8.8؛ سالروز ولادت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) و   روزی که ده ها نماینده مجلس در مشهد گردهم آمدند و با نامگذاری مشهد به «پایتخت معنوی ایران» و بذل توجهی 200 میلیارد تومانی در بودجه ای با نام «زیارت» (اگرچه این بودجه هیچ گاه به سرانجام و مقصود نرسید)، تا امروز که عنوان «پایتخت فرهنگ اسلامی» بر قامت این شهر استراتژیک حک شده، این پرسش مطرح است که چند طرح و لایحه در مجلس و دولت در خصوص این شهر ارائه شده است؟
طرح و لایحه و ردیف بودجه های ویژه برای این شهر که بماند، آقایان بگویند چند نطق قبل از دستور در مجلس و دولت از انبوه مشکلات و کاستی های این شهر حرفی به میان آورده است؟
منشور «مشهد 2017» را خوانده اید آیا؟
به این بندها در منشور توجه کنید:
-باز آرایی سیمای ذهنی مشهد و معرفی آن به جهانیان [هدف اصلی و عمده منشور]
-بهبود نگرش به شهر مشهد (برای زائران غیرایرانی و ایرانی و شهروندان)
-افزایش تعداد زائران و گردشگران غیرایرانی
-تمهید امکانات و زمینه های میزبانی از زائران و گردشگران نیازمند توسعه زیرساخت ها و ارتقای بهره وری از آن هاست.
-و ...
اولین بار که این منشور را خواندم هم خوشحال شدم و هم ناراحت. خوشحال از این که دربخش هایی از بدنه کارشناسی و ایده سازی پروژه «مشهد2017» که جمعی از جوانان مومن انقلابی و خلاق اند، به شایستگی توانسته اند نمایی مطلوب از بایسته های شهر مشهد و «پایتخت فرهنگ اسلامی» را ارائه کنند و ناراحتی ام از این جهت بود که تجربه سال های پیشین گوشزدم کرد که نکند این منشور فقط در قالب یک صفحه مجازی در سایت اینترنتی «مشهد 2017» محبوس شود و به تاریخ بپیوندد. این نگرانی و تجربه را از این رو به زبان آوردم که پس از ماجرای 88.8.8 و بودجه زیارت، بودجه ای چند میلیاردی صرف پروژه ای با عنوان تدوین «طرح توسعه کمی و کیفی زیارت»  شد که نمی دانم سرنوشتش چه شد و محصول آن مطالعات، امروز در کدام قفسه خاک می خورد ویا اگراجرایی شده ، چه میزان موفق بوده است.
مشهد استراتژیک، باور ملی می خواهد
امروز میزان اثرگذاری فرهنگی و راهبردی جمهوری اسلامی ایران بر کشورهای آزاده جهان بر هیچ ملت و دولتی پوشیده نیست و تمام تلاش بدخواهان بر مدار همین اصل می چرخد که به هر حربه ای بتواند از این تاثیرگذاری بین المللی بکاهد. از این روست که شهر مشهد به عنوان یکی از مهم ترین پایگاه ها و خاستگاه های آمد و شد مسلمانان جهان، این ویژگی و جایگاه را دارد که بر اثبات موقعیت استراتژیک خود برای صدور الگو و فرهنگ ناب و ارائه تمدن نوین اسلامی تا حد توان اصرار ورزد و برآن همت کند. به طور قطع این رویکرد جز با باورمندی سیاستگذاران و حوزه های تصمیم سازی کلان محقق نخواهد شد.
عمر «مشهد2017» می تواند یک‌سال نباشد
همه می دانیم که داستان «مشهد 2017» با همه ساحت ها و ابعادش فقط یک سال عمر دارد، اگر چه بعید می دانم همه ماجرای این نامگذاری چیزی غیر از چند همایش و بیلبورد باشد اما «مشهد الرضا(ع)» و «پایتخت معنوی ایران» فرهنگ، هویت و کالبدی برای همیشه تاریخ است که بهره وری از تمامی ظرفیت های آن در حوزه فرهنگی و هویتی، گردشگری مذهبی و حتی رونق بخشی به «اقتصاد خدمات» نیاز به عزم و باور مسئولان ملی و مردم دارد. در این مجال علاقه مندم دغدغه های این یادداشت را با چند پرسش که  با مسئولان و نمایندگان در میان می گذارم به انتها ببرم:
-آیا به مشهد به عنوان بزرگ ترین شهر مذهبی جهان فقط باید در مناسبت ها و سفرهای مسئولان توجه کرد؟
-شهر مشهد که به طور قطع یکی از مهم ترین کانون های فرهنگی جهان اسلام به شمار می آید، در بخش زیرساخت های محیطی و کالبدی و در ساحت هویتی و فرهنگ عمومی چه ویژگی هایی باید دارا  باشد؟
-آیا شهری که سالانه بیش از 20 میلیون زائر و مسافر در خود می پذیرد شایسته است که همچنان گریبانگیر مشکلات ابتدایی شهری و خدمات رسانی باشد؟
-چرا بدنه مدیریت و سیاستگذاران کشور با وجود وعده ها و شعارهایشان اما هنوز به یک «باورجمعی» نرسیده اند که شهر مشهد با زیرساخت های کنونی، نمی تواند -آن طور که باید به رسالت بزرگ خود در میزبانی از زائران و مسافران و ایجاد تصویری شایسته از پایتخت معنوی ایران برای آنان ایفای نقش کند؟
و این پرسش که؛ مسئولان و سیاستگذاران برای آن موعد حساب و کتاب  و قیامت خود، چه پاسخی برای عملکردشان در قبال خدمت رسانی به میلیون ها زائر آستان  ملکوتی حضرت رضا(ع) دارند؟

1-مشهد در سال2010، از سوی آیسسکو(سازمان علمی، فرهنگی و آموزشی اسلامی ) به عنوان پایتخت فرهنگ اسلامی در سال 2017 (دی ماه 1395 تا دی ماه 1396) برگزیده شده است.

کوبایی که من می‌شناسم

جواد اطاعت در شرق نوشت:

پس از درگذشت فیدل کاسترو، رسانه‌ها و برخی از چهره‌های سیاسی و دانشگاهی در ایران عموما از این شخصیت اسطوره‌ای کوبا تقدیر و تمجید کردند. برخی روزنامه‌های اصولگرا که همذات‌پنداری بیشتری با رهبر کوبا داشتند، با تیتر یکی تحت عنوان «خداحافظ رفیق فیدل» با ایشان وداع کردند. البته افراد معدودی هم با یاد و خاطره از این چریک پیر، نقدهای ظریفی ارائه کردند. رئیس‌جمهور دوران اصلاحات ضمن بزرگداشت این رهبر فقید، اعلام کرد که اگر بنا بر انتخاب بین فیدل کاسترو و ماندلا باشد، او ماندلا را انتخاب خواهد کرد و... . نگارنده به‌واسطه رشته تخصصی‌ام، تدریس دروس توسعه در دانشگاه و مطالعه سرنوشت کشورهای توسعه‌نیافته، درحال‌توسعه و توسعه‌یافته و به‌ویژه سفری که در سال ٢٠٠٢ میلادی به کشور کوبا داشتم و به‌عنوان یک مشاهده‌گر از نزدیک با این کشور بیشتر آشنا شدم، چند نکته را در نقد کاسترو، حکومت وی و سیاست‌های اقتصادی او که منجر به فقر وحشتناک جمعیت یازده‌و‌نیم‌میلیونی این کشور در چند دهه شده است، در فضای مجازی منتشر کردم. این مطلب کوتاه با استقبال علاقه‌مندان به این مباحث و با بازخوردهای تقدیرآمیز بسیاری مواجه شد. البته چند نفر از بزرگواران هم نقدهایی توأم با احترام که نشان‌دهنده شخصیت والای این دوستان بود، برایم ارسال کردند. از آنجا که فرصت پاسخ‌گویی به هرکدام از این نقدها را به طور جداگانه نداشتم، در اینجا به همه این عزیزان پاسخ‌های خودم را تقدیم می‌کنم. تا چه قبول افتد و چه در نظر‌ آید. نقدها دربردارنده نکات ذیل بود: 

١- شما گفته‌اید در کوبا فقر وحشتناکی وجود دارد؛ اما ما می‌دانیم که در آنجا هیچ‌کس از دیگری گدایی نمی‌کند. 
٢- در کوبا همه خدمات آموزشی، بهداشتی، مسکن، آب، برق، و... رایگان است. فیدل کاسترو و بستگانش شرکت واردات و صادرات ندارند و به فساد آلوده نیستند. در این کشور بهره بانکی وجود ندارد. نرخ بی‌کاری در کوبا ١/٧ و نرخ تورم ١/٥ است و... 
٣- در کشور کوبا شکاف طبقاتی مشابه آنچه در ایران است، وجود ندارد. 
٤- شما تفکرات سرمایه‌داری دارید و بعید نیست درباره کوبا این نظر را داشته باشید... . شما هنوز ماهیت فکری‌تان را به‌طور کامل نگفته‌اید. 
٥- در دنیایی که زالوصفتان سرمایه‌دار، خون مردم را می‌مکند و به ملت خود و دیگر کشورها ظلم می‌کنند، من عاشق لوله تفنگ و صفیر گلوله کاسترو و چه‌گوارا هستم که این افراد را نابود کنند و... 
٦- شما از نگاه یک غربی به موضوع کوبا نگاه کرده‌اید. اگر نگاهتان را عوض کنید، شاید کوبا را به گونه دیگری ببینید. 
٧- شما باید کشور کوبا را با قبل از پیروزی انقلاب کوبا مقایسه کنید، تا ببینید انقلاب کوبا دستاوردهای خوبی هم داشته است. کوباییان در نظام پیشین فقیر‌تر بودند و... . 
ابتدا همگی باید تمرین کنیم تا بهتر درک کنیم که نقد لازمه زندگی اجتماعی و باعث اصلاح امور است. در ایران متأسفانه بعضا یا عاشق و دل‌باخته فرد یا شخصیتی می‌شویم یا اینکه از او متنفریم (افراط و تفریط). نقد و برشمردن اشکالات یعنی اینکه در کنار نیمه پر لیوان نیمه‌خالی را نیز ببینیم. آنچه انگیزه‌ای شد نگارنده خاطره بسیار کوتاهی از کوبا نقل کنم، تقدیس‌هایی بود که در رسانه‌های ایران از «رفیق کاسترو» مي‌شد، بدون اینکه به اشتباهات اساسی او توجه شود. جالب است بدانیم فیدل کاسترو نیز به برخی از اشتباهات خود و اقداماتی که در انقلاب کوبا اتفاق افتاده، اشاره کرده است. از جمله اینکه وی به اورتگا، رهبر ساندنیست‌ها، توصیه می‌کند، همانند کوبا با نهاد دین و از جمله کلیسا مقابله نکند. املاک مردم را ملی و به اصطلاح دولتی نکند و مثل برخی از کشورها به صورت آمریکا چنگ نیندازد. بنابراین در کنار تمجیدهای زیاد، یک نگاه انتقادی نیز نه‌تنها لازم که ضروری است. مطالب ذکرشده در بندهای یک تا سه و مواردی از این دست در واقع نقد سخنان نگارنده نیستند. آنها مطالب درستی هستند که حداقل تا روی‌کار‌آمدن رائول به جای فیدل کاسترو و اجرای قوانین خصوصی‌سازی که از آرایشگاه‌ها شروع شد، در کشوری که همه‌چیز دولتی و منحصرا در اختیار حکومت است و هیچ بخش خصوصی‌ای وجود ندارد، طبیعی است. همه برای دولت کار می‌کنند و همه نیازها از جمله جیره غذایی، مسکن، آب، برق، سوخت، بهداشت، درمان، آموزش و... رایگان است. در کشوری که بخش خصوصی وجود ندارد، معلوم است که اصولا بهره بانکی و فرار مالیاتی و شکاف طبقاتی موضوعیت ندارد. فقدان گدا ناشی از برخورداری همه نبوده است؛ بلکه ناشی از فقر همگانی به‌طور برابر است که در آن نوشته اشاره کرده بودم به توزیع عادلانه فقر؛ اما در توزیع کالا و خدمات در آنجا فساد وجود داشت که کاسترو به اعدام یکی از وزرایش در همین موارد اشاره کرده است. نگارنده به نمونه کوچکی که شنیدم اشاره می‌کنم؛ سفیر ایران در هاوانا در سال ٢٠٠٢ می‌گفت در اینجا ساختمان سفارتخانه‌ها هم متعلق به دولت کوباست و اگر تأسیساتی مثل کولر یا شوفاژ سفارتخانه خراب شود، ما باید با کارمندان دولتی کوبا تماس بگیریم تا رفع نقص کنند. ایشان به مطلب جالبی در این مورد اشاره می‌کرد. می‌گفت ما چون در ایران تجربه زیرمیزی و رومیزی و... داشتیم، برای سهولت در انجام کارها به این سرویس‌کارها مبلغ بسیار اندکی انعام می‌دادیم، بنابراین این افراد با اشتیاق وظیفه خود را انجام می‌دادند؛ اما در کنار رزیدانت ایران، ساختمان متعلق به سفارت هند قرار داشت، هندی‌ها که تجربه ما ایرانی‌ها را نداشتند، برای سرویس تأسیسات خود با مشکل مواجه بودند؛ بنابراین از ما می‌پرسیدند شما چرا در این زمینه مشکل ندارید؟ ما به واقعیت موضوع اشاره نمی‌كرديم، فقط می‌گفتيم ما و کوبا دو کشور برادر، انقلابی و... هستیم و به‌طور طبیعی روابط و مناسبات‌مان به‌گونه‌ای است که آنها بیشتر به ما احترام می‌گذارند. درباره تفکرات سرمایه‌داری، از نگارنده تاکنون ١٠ جلد کتاب، بیش از ٧٠ مقاله علمی و صدها گفت‌وگو و یادداشت که شاید به پنج ‌هزار صفحه برسد، منتشر شده، از این نظر دیدگاه‌های این‌جانب روشن است. کتاب «مبانی توسعه پایدار در ایران» که در سال ١٣٩٢ ازسوي نشر علم با همکاری برخی از دیگر همکاران دانشگاهی‌ام مانند دکتر سریع‌القلم، دکتر هادی زنوز و... منتشر شده است، می‌تواند برای دوستان قابل مراجعه باشد. درباره بند پنج گفتني است اصولا اعتقادی به خشونت نداشته و ندارم و نه‌تنها خشونت کشورها را به سمت اهداف هرچند والا هدایت نخواهد کرد که هزینه‌های زیادی بر کشورها و ملت‌ها تحمیل می‌کند. راه برون‌رفت از مشکلات ساختاری انتقال قدرت از طرق مسالمت‌آمیز است. نمونه آنچه در آفریقای جنوبی اتفاق افتاد موردی از انتقال قدرت بدون خشونت بود که با هزینه بسیار کمی انجام شد. در این کشور حاکمان سفیدپوست و نژادپرست به مرحله‌ای رسیدند که متوجه شدند در دنیای امروز با آپارتاید و تبعیض نژادی نمی‌توانند کشور را اداره کنند؛ بنابراين دکلرک، رئیس‌جمهور سفیدپوست آفریقای جنوبی، پیشگام آزادی ماندلا از زندان شد و تمهیداتی اندیشید تا با انتقال قدرت به او، از خشونتی که ممکن بود کشور را دچار بحران کند، جلوگیری شود. ماندلا به‌وسیله همکاری با دشمن سابق خود وظیفه خطیری را عهده‌دار شد و پس از اینکه به‌عنوان رئیس‌جمهوری آفریقای جنوبی سوگند یاد کرد، دکلرک، رئیس‌جمهور سفیدپوست را به‌عنوان معاون خود برگزید تا با همکاری یکدیگر براي اداره مسالمت‌آمیز کشور اهتمام ورزند؛ برخی از همفکران ماندلا و بعضی از سیاه پوستان به این رویه ماندلا اعتراض کردند؛ اما وی به‌درستی مقاومت کرد و گفت: «می‌بخشیم؛ اما فراموش نمی‌کنیم». به‌راستی اگر ماندلا قرار بود مانند سفیدپوستان خشونت به خرج دهد، چه فرقی بین او و نظام آپارتاید وجود می‌داشت؟ در اینجا علاوه بر ماندلا دنیا باید از دکلرک که هوشمندانه زمینه انتقال مسالمت‌آمیز قدرت را فراهم کرد و کشورش را از بحران و خشونت رهانید نیز تقدیر کند. درباره بند ششم انتقادها، نگارنده از نگاه یک انسان و نیازهای فیزیولوژیک و همین‌طور نیازهای فرهنگی و معنوی او به موضوع نگاه کرده‌ است. فقر و ناتواني یک انسان برای رفع نیازهای معیشتی خود غرب و شرق ندارد. ما باید براساس داده‌های قابل استناد، قابل اندازه‌گیری و قابل آزمون محاسبه کنیم؛ برای مثال یک انسان حداقل در روز به دو ‌هزار کالری مواد غذایی نیازمند است، اگر این حداقل موادغذایی برای وی فراهم نباشد با مشکل سوءتغذیه مواجه خواهد شد. ممکن است گفته شود نیازهای روحی و معنوی که کمّی‌پذیر نیستند و با معیارهای کیفی سنجیده می‌شوند، مهم‌تر هستند، پاسخ را باید از زبان پیامبر عظیم‌الشأن اسلام شنید که فرمود: «کاد الفقر أن یکون کفرا»، نیازهای مادی و معنوی یک انسان به صورت ارگانیکال به هم پیوسته‌اند. نمی‌توان به بهانه ارضای نیازهای معنوی از نیازهای مادی چشم پوشید. مطالعات نشان‌دهنده آن است که آسیب‌های اجتماعی رابطه معناداری با بی‌کاری، فقر و دسترسی‌نداشتن به حداقل‌های ضروری زندگی دارد. درباره آخرین بند از انتقادها که گفته شده است باید کوبا را با قبل از انقلاب کوبا در سال ١٩٥٩ مقایسه کنم، به نظر می‌رسد این قیاسی مع‌الفارق است؛ گاهي در ایران هم چنین مقایسه‌ای انجام می‌دهند، این مقایسه مانند آن است که انسانی عاقل و بالغ و البته قدرتمند را با دوران نوزادی او که قادر به دفع یک مگس از خود نیست مقایسه کنیم. انسانِ ٥٠ سال پیش را با انسان امروزی نمي‌توان مقایسه كرد؛ نیازهای او متفاوت است، توقعات او، تنوع نیازهای او، امکان مقایسه با دیگر انسان‌ها و... چنین مقایسه‌ای را ممکن نمی‌سازد. به هر تقدیر نگارنده در آن مطلب مختصر با اشاره به فقر حاکم بر مردم کوبا اشاره کرده بود که کاسترو کشور کوبا را از یوغ استعمار آمریکا نجات داد؛ اما خود این کشور را گروگان گرفت و تاکنون که بیش از ٥٦ سال از این انقلاب می‌گذرد، قدرت در خانواده کاسترو متمرکز شده است. مهم‌تر آنکه اگر آمریکا در انقلاب کوبا نفی و طرد شد؛ اما همین کشور به یکی از پایگاه‌های شوروی تبديل شد. شوروی با استفاده از این فرصت موشک‌های خود را در کوبا مستقر كرد و به تنش روابط دو ابرقدرت شرق و غرب و بحران موشکی کوبا منجر شد. در این زمینه کتاب آلیسن، با عنوان «شیوه‌های تصمیم‌گیری در سیاست خارجی آمریکا؛ تشریح بحران موشکی کوبا» مورد مناسبی برای مطالعه است، در آن كتاب نوشته است با مقایسه تطبیقی کوبا و پاناما، هاوانا با مردمی بسیار فقیر، شهری که به یک حلبی‌آباد بزرگ شبیه بود با پاناماسیتی توسعه‌یافته و با مردمی برخوردار که هردو در یک منطقه جغرافیایی و قابل مقایسه با هم قرار دارند، نتیجه گرفته بودم اگر استبداد حاکم بر کوبا و استعمار پاناما را مقایسه کنیم، استعمار نسبت به استبداد شرافتمندتر است. گفتني است این مقایسه به معنای پذیرش استعمار نیست، بلکه در مقام مقایسه با استبداد است. همچنین منتقدان، کوبای کنونی را که سال‌هاست اصلاحات سیاسی و اقتصادی را پیشه کرده، با خاطرات ١٥ سال پیش نگارنده مقایسه کرده‌اند.  امروز درآمد سرانه این کشور کمتر از شش‌ هزار دلار است که برای جمعیت ١١ و نیم‌میلیونی کوبا رقم بسیار پايینی است و هم‌اکنون این کشور در ردیف کشورهای فقیر جهان است و اما درباره سیاست‌های استبدادی و تک‌حزبی کاسترو هم کافی است به اعدام‌های دسته‌جمعی، مهاجرت‌ها و پناهندگی‌های گروهی به سفارتخانه‌های خارجی، آوارگی حدود ١٠ درصد جمعیت کوبا به دیگر کشورها، داستان بهار سیاه و سرکوب فعالان مدنی در سال ٢٠٠٢ و... اشاره کرد.

تاملی در سخنان یک روحاني

محمد تقی فاضلی در آرمان نوشت:

هجمه در اين روزها ابزار برخي از گروه‌هایی گشته تا بتوانند با تهمت رقيب خود را در انتخابات آتي شكست دهند. حميد روحاني كه ظاهرا روزگاري در نجف در بيت مرحوم امام خميني رفت و آمد داشته و در اين چند سال اخير همواره در سيما صاحب تريبون گشته و در سخنان خود براي حمله و هجوم كلامي به افراد، حتي براي نزديكترين ياران امام و انقلاب و بيت امام و دولت هيچ حدي و مرزي را نمي شناسد، اين بار مجمع محققين و مدرسين را هدف گرفته و با ادعايي سراپا كذب، مجمع وگروه‌هاي اصلاح‌طلب را حامي شيخ علي تهراني دانسته است. او به نيكي مي‌داند كه مجمع محققين و مدرسين هيچ‌گاه از كساني كه روزگاري با بدخواهان همدست گشته و امام و نظام را هدف گرفته بودند، حمايت نكرده است. در اين روزگار هم كساني در رسانه‌ها براي خشنودي گروهي اقليت به افراد شاخص حمله مي‌كنند و گاه تهمت روا مي‌دارند، حال چه شيخ علي تهراني باشد وچه دیگران.توصيه ما به اين برادر(حمید روحانی) اين است، گذشت روزگاري كه مردم هر سخني را از هر كسي بپذيرند، لذا براي بازي در عرصه سياسي، اخلاق را بیشتردر نظر بگیرید. در شب مناظره چند شب گذشته كه مديرمسئول كيهان آشكارا به دو تن از روساي جمهور اسبق تهمتي وارد كرد و آنان را سرمنشا تحريم‌ها و همدست با غارتگران غربي دانست كه اگر اين سخن راست باشد بايد براي مردم روشن شود و اگر دروغ باشد وی باید پاسخگو باشد، فهميدم كه ابزار جديد برخي از اين افراد به كار بردن جمله مجعول «فباهتوهم» است. آقاي حميد روحاني از كجا و با چه سندي مجمع محققين را حامي شيخ‌علي تهراني دانسته است و يا چند نفر محقق و مدرس رسمي حوزه را مقابل اسلام به گفته او ناب قرار مي‌دهد. به قول حافظ: گوييا باور نمي‌دارند روز داوري. ممكن است همان‌طور كه در نجف عليه برخي مراجع جعل سند مي‌شده اينجا هم جعل سند شود. دريغا كه برخي در كسوت روحانيت يا به‌نام حامي ارزش‌هاي ديني بي‌وقفه تهمت و دروغ رواج مي‌دهند. تاسف بار‌تر اينكه كسي نيست تا در صدا وسيما جلوي اين دروغ پردازي‌ها را بگيرد. ما آمده بوديم تا به دنيا صداقت صادر كنيم و آدميان را به سفره اخلاق دعوت كنيم. حال چه شده است كه فردي در این كسوت حاضر است سخني برخلاف واقع بگويد؟ اميد است با عذرخواهي رسمي بار خود را سبك نمايد.

مسوول روي‌آوري به تلگرام كيست؟

 شوراي نويسندگان روزنامه اعتماد نوشت:

خبر در نظر اول باورنكردني بود، رييس پژوهشكده فضاي مجازي آن را به اين صورت اعلام كرد كه:  «ايراني‌ها ١٧٠‌هزار كانال تلگرامي راه انداخته‌اند كه از اين ميان بيش‌تر از ١١‌هزار كانال بالاي پنج‌ هزار عضو داشته و به نوعي جزو كانال‌هاي پرطرفدار و محبوب به شمار مي‌آيند. از كانال‌هاي فعال در شبكه اجتماعي تلگرام ۳۲ كانال بالاي ۵۰۰‌هزار عضو و ۷ كانال نيز بيش از يك‌ميليون عضو دارند. كانال‌هاي تلگرامي ايراني روزانه يك‌ميليون و٥٠٠‌هزار مطلب منتشر مي‌كنند و درمجموع بين ٢,٥ تا ٣ ‌ميليارد بازديد روزانه را رقم مي‌زنند. هركاربر ايراني به‌طور ميانگين در ١٣ كانال تلگرامي عضو است و روزانه نزديك به ١٠٠ مطلب از تلگرام مطالعه مي‌كند.» علاقه عجيب و غريب ايراني‌ها به فضاي مجازي در شرايطي است كه ايران براساس گزارش اتحاديه جهاني مخابرات در قعر جدول زيرساخت‌هاي اينترنتي و پهناي باند قرار دارد و تنها انگشت‌شماري كشورهاي آفريقايي، امريكاي مركزي و آسيايي رتبه‌هاي پايين‌تر از ايران را به خود اختصاص مي‌دهند. ايراني‌ها ٨١‌درصد ترافيك تلگرام را دراختيار دارند. موسسان تلگرام اعلام كردند كه ٢٠‌‌ميليون كاربر ايراني از تلگرام استفاده مي‌كنند.
 نخستين نكته‌اي كه به ذهن خواننده اين خبر مي‌رسد اين است كه اين اندازه استفاده از يك شبكه اجتماعي بدون علت و نياز نيست. ولي پرسش اين است كه اين نياز پيش از تلگرام يا واتس‌آپ از چه طريقي تامين مي‌شد؟ آيا اصولا تامين مي‌شد يا ناديده انگاشته مي‌شد؟ روشن است كه راهي براي تامين اين نياز وجود نداشته و نياز مذكور محدود مي‌شده است و محدوديت هرگونه نياز طبيعي، عوارض و تبعات رواني و رفتاري دارد. و هرگاه اين نياز اجتماعي باشد، آن تبعات رواني و رفتاري نيز ابعاد اجتماعي پيدا مي‌كنند. نكته دوم اين است كه آيا مردم مي‌توانند از طريق تلگرام آن نياز را به نحو صحيح برطرف كنند؟ اگرنه چه عوارض ديگري متوجه آنان است؟
واقعيت اين است كه در يك جامعه در حال توسعه و به سوي پيشرفت، به ميزان توسعه‌يافتگي و پيشرفت، مردم نياز به رسانه آزاد و امكان مشاركت در امور و اظهارنظر دارند. از طريق تامين اين نياز است كه انسان توسعه‌يافته با محيط و جامعه خود انطباق پيدا مي‌كند و در رشد و پيشرفت آن نقش ايفا مي‌كند. پيش از تلگرام و اينترنت، بخشي از اين نياز از طريق دسترسي به رسانه‌هاي غيررسمي تامين مي‌شد ولي آن رسانه‌ها يك‌سويه بودند، ضمن آنكه چندان هم بي‌طرف محسوب نمي‌شدند. ولي تلگرام اين حسن را دارد كه هر دو نياز را به نحو مطلوبي تامين مي‌كند. هم دسترسي به انواع و اقسام شبكه‌ها و رسانه‌ها را تامين مي‌كند، هم اينكه اظهارنظر دوسويه را ممكن مي‌كند و نياز به مشاركت‌جويي را نيز پاسخ مي‌دهد.
ولي تلگرام يا شبكه‌هاي مشابه آن چند ايراد مهم دارند. اول اينكه وقتي در رسانه‌هاي عمومي مثل تلويزيون بحث و گفت‌وگو مي‌شود، كمابيش جامعه درگير محتواي آن مي‌شود و حول مفاد آن گفت‌وگو صف‌آرايي مي‌كنند. اين صف‌آرايي برخلاف تصور عده‌اي در بيشتر موارد موجب تفاهم و نزديكي گروه‌ها با يكديگر مي‌شود. زيرا مردم تحت تاثير منطق طرف قوي‌تر قرار مي‌گيرند. ولي چنين وضعي در شبكه‌هاي مجازي چون تلگرام وجود ندارد و جزيره‌هاي مستقل در آن شكل مي‌گيرد و اين جزيره‌هاي فكري و فرهنگي به مرور زمان داراي ارزش‌ها و گزاره‌هاي مشتركي مي‌شوند كه با ارزش‌ها و گزاره‌هاي جزاير ديگر فرق دارد و جامعه را به جزاير مستقل از هم تبديل مي‌كند.
اشكال ديگري كه وجود دارد و موجب تشديد مشكل اول مي‌شود، اينكه تلگرام داراي فضاي آزاد از هر نظارت حقوقي و اجتماعي است. در واقع اين گروه‌ها و جزيره‌هاي مستقل وقتي كه شكل مي‌گيرند فضاي خاص خود را ايجاد مي‌كنند كه ...

 

در آن فضا هر كس مي‌تواند به اظهارنظرهاي غيرمسوولانه يا انتشار اخبار غيردقيق و جعلي دست بزند بدون اينكه كسي مانع يا تصحيح‌كننده او باشد. اين اتفاق به نوعي روي ديگر سكه بازگشت به فضاي غيرآزاد رسانه‌اي است كه پيش از اين شبكه‌ها؛ در انحصار دولت بود.
نكته مهم ماجرا اين است كه بپرسيم مسووليت اين وضع با چه عاملي است؟ آيا اين عامل در حل اين مشكل مي‌تواند نقشي ايفا كند؟ پاسخ اين است كه تفاوت ايران با ساير كشورها در وضعيت راديو و تلويزيون آن است. اگر اين رسانه كاركردهاي اصلي اطلاع‌رساني خود را ايفا كند، ديگر نيازي نيست كه مردم روزانه چندين ساعت وقت خود را پاي تلگرام صرف كنند. شايد فقط براي نيازهايي به تلگرام مراجعه كنند كه امكان تامين آنها از راديو و تلويزيون‌هاي معمول نيست مثل ارتباطات شخصي و حرفه‌اي. بدون اصلاح سياست رسانه‌اي رسمي در صداوسيما، مسووليت عوارض ناشي از كاربرد غيرمرتبط يا غيرمفيد شبكه‌هاي اجتماعي به عهده رسانه رسمي است. براي تمثيل مي‌توان آن را با جنبش دانشجويي مقايسه كرد. جنبشي كه در غياب نهادهاي مدنيِ مرسوم، مثل احزاب و سنديكاها، شكل مي‌گيرد و به كمك جامعه مي‌آيد، ولي در بطن خود نارسايي‌هايي نيز دارد ولي تا وقتي كه نهادهاي مدني مرسوم فعال نشوند، چاره‌اي جز حضور يا استقبال از اين نوع حركت‌ها از جمله جنبش دانشجويي نيست. مسووليت عوارض منفي چنين جنبش‌هايي متوجه قدرت‌هايي است كه مانع از شكل‌گيري نهادهاي مرسوم مدني براي حوزه سياست مي‌شوند.
متاسفانه رسانه رسمي در اين مدتي كه شبكه‌هاي اجتماعي وارد ميدان شده‌اند، نه تنها هيچ تحول قابل قبولي را در خود ايجاد نكرده، بلكه همچنان بر مدار گذشته سير مي‌كند. فيلم‌ها و سريال‌هايي با مضامين به‌شدت غيرواقعي و قلب تاريخي، به جاي آموزش تاريخ و سياست، بدآموزي‌هاي تاريخي و سياسي ايجاد مي‌كند و مردم را هرچه بيشتر از خود دور مي‌كند. تا هنگامي كه رسانه رسمي در اين مسير نادرست گام برمي‌دارد، ناخواسته شبكه‌هاي اجتماعي را مقبول‌تر و مورد پسندتر مي‌كند و به همين اندازه نيز در عوارض منفي اين شبكه‌ها مسووليت مستقيم دارد.


نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات