صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۱۰ تير ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۴  ، 
کد خبر : ۳۰۲۴۰۴

یادداشت روزنامه های10تیر1396

پاس گل نمی‌دادیم گستاخ نمی‌شدند

جعفر بلوری در کیهان نوشت:


در علوم سیاسی می‌خوانیم، قالب سیاسی حاکم بر کشورها معمولا یا «ساختارمحور» است یا «کارگزارمحور». در قالب «ساختار»، این قانون است که رهبران آن کشور را «محدود» و «کنترل» می‌کند و رهبران سیاسی نیز تصمیمات خود را بر اساس قوانین مدون و «ساختار» موجود، تنظیم می‌کنند. اما، در قالب سیاسیِ «کارگزارمحور»، قانون نمی‌تواند افراد را آن طور که باید، محدود نماید و تصمیمات غالبا «فردمحور» هستند. از میان این دو قالب سیاسی نیز، بیشتر کشورها بنا به دلایل متعدد ترجیح می‌دهند ساختارمحور باشند چرا که ریسک موجود در این مدل را کمتر و کارایی آن را بیشتر از قالبِ «کارگزاری» می‌دانند. در این مدل، از آنجایی که تصمیمات اصلی بر عهده فرد می‌باشد، این «ساختار» است که تحت تاثیر «کارگزار» قرار دارد و کاملا طبیعی است که در چنین مدلی، ضریب خطا بالاتر رفته و خطر افزایش یابد.

ظاهر امر نشان می‌دهد در دو کشور آمریکا و عربستان افرادی روی کار آمده‌اند که نه تنها ساختارمحور نیستند، بلکه ساختارشکنند. اگر فرض بگیریم ترامپ فردی «کنترل شده» از سوی لابی‌های صهیونیستی نیست و بپذیریم ایشان با شکستن ساختارها، آمریکا را در قالب «کارگزار» اداره می‌کند به طریق اولی، محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان و همه کاره این کشور را نیز می‌توان یک ساختارشکن تمام‌عیار توصیف کرد. در واقع دو فرد خاص با ویژگی‌های نزدیک به هم که از قضا روابط بسیار نزدیک و غیر عادی هم با یکدیگر دارند، در دو کشور مهم روی کار آمده‌اند و در ظاهر هم که شده نشان داده‌اند، در قالب ساختارها نمی‌گنجند. محمد بن سلمان با شکستن «ساختار » 85 ساله حاکم بر خاندان سعودی، ولیعهد را برکنار و خود همه کاره عربستان می‌شود و ترامپ نیز بی‌اعتنا به تلاش‌های گسترده صورت گرفته از سوی کشورهای جهان، در چشم بر هم زدنی، توافقات مهمی چون «توافق آب و هوایی پاریس» را در میان فریادهای اعتراضی رهبران اروپا و حتی آمریکا لغو ، طرح بهداشتی و درمانی «اوباماکر» را ملغی و برجام را پاره می‌کند! این دو ساختارشکن، ویژگی‌های مشترک دیگری هم دارند و آن، ناپخته بودن در حوزه مسائل سیاسی است. در خام بودن این دو همین بس که ترامپ تا یک ماه قبل از رسیدن به قدرت، «سردار سلیمانی» را با «سلیمانیه» عراق اشتباه می‌گرفت و محمد بن سلمان 32 ساله نیز تا سال 2009 با الفبای سیاست هم آشنا نبود! افتادن اداره کشورهای مهمی مثل آمریکا و عربستان به دست چنین موجوداتی، می‌تواند هم برای خود آنها و هم برای کشورهای دیگر خطرآفرین باشد. طی این چند ماه گذشته، تحلیلگران زیادی گفته یا نوشته‌اند، آمریکا را ترامپ و آل‌سعود را محمد بن سلمان و سایر کشورها را هر دوی اینها به فنا خواهند داد!

این دو اما مدتی است، در حال رجزخوانی برای کشورمان ایران هستند. ترامپ بعد از پیروزی در انتخابات، عربستان را بنا به دلایلی از جمله دلارهای سعودی، به عنوان نخستین کشور خارجی برای سفر انتخاب و قراردادی به ارزش 500 میلیارد دلار! با این کشور امضا می‌کند که 110 میلیارد دلار آن نظامی است؛ رقمی که بالاترین قرارداد نظامی تاریخ لقب گرفته است. هدف اول این سفر نیز تشکیل یک «ناتوی عربی»(شبیه سازمان پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو) برای مقابله با ایران و متحدانش اعلام می‌شود!

در بحبوحه واکنش‌ها به این خبر است که ناگهان اعلام می‌شود، بین کاخ سفید و پنتاگون، بر سر حمله به نیروهای مقاومت و نزدیک به ایران در سوریه بحث‌هایی آغاز شده است. طبق این گزارش‌ها، کاخ سفید خواستار درگیری حتی با نیروهای ایرانی است و پنتاگون، به شدت با این تصمیم به خاطر «تبعات غیر قابل پیش‌بینی آن برای آمریکا و منطقه» مخالفت می‌کند. این را هم می‌شنویم که مقامات خام و نوجوان! سعودی در تریبون‌های رسمی می‌گویند می‌خواهد داعش و جنگ را به تهران بکشانند!

فارغ از اینکه این تهدیدات را چقدر باید جدی تلقی کرد و در صورت آغاز جنگ علیه کشورمان، نتیجه آن چه خواهد شد باید پرسید، چه چیزی باعث چنین گستاخی‌هایی از سوی این دو و دنباله‌روهای آنها شده است؟ آیا صرفا شخصیت‌های خاص و خودمحور ترامپ و محمد بن سلمان، باعث شروع چنین رویکردی علیه کشورمان شده است؟ سؤال مهم دیگر اینکه، در چنین شرایطی، چه باید کرد؟

به نظر می‌رسد قالب سیاسی کارگزارمحور حاکم بر این دو کشور در اتخاذ چنین رویکردی بی‌تاثیر نباشد. چه بخواهیم چه نخواهیم، یک جوان خام فاسد و یک پیرمرد تاجر فاسد زمام امور را در این کشورهای مهم به دست گرفته‌اند و دائم مقابله با ایران را نشخوار می‌کنند. حال اینکه چرا مقابله با ایران، تمام هم‌وغم این دو کشور و نوچه‌هایشان شده، سؤال مهم دیگری است که می‌بایست، پاسخ آن را پیدا کنیم؛

به نظر می‌رسد بخشی از «دلایل» چنین گستاخی‌هایی را باید در تحولات خارجی به ویژه منطقه و بخش دیگر آن را در تحولات داخلی جست و جو کنیم. دلایلی که در هر دو حوزه داخلی و خارجی نهایتا، به یک نهاد نظامی قدرتمند یعنی سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران ختم می‌شود!

 همه قبول دارند که سپاه، یکی از مهمترین دلایل به ثمر ننشستن پروژه پرهزینه و سنگین داعش است. غرب، رژیم صهیونیستی و سعودی، سرمایه‌گذاری بسیار سنگینی روی این پروژه کرده و نقشه‌های بزرگی در سر داشتند که در این باره زیاد گفته و شنیده‌ایم. تضعیف ایران و مقاومت، اسلام هراسی، تجزیه کشورها با تغییر مرزها و تجارت اسلحه برای رونق اقتصاد بیمار غرب، از جمله اهداف تعریف شده از راه‌اندازی قائله داعش و تکفیری‌ها بود که در صورت موفقیت در نهایت، به ایجاد حاشیه امن برای اسرائیل ختم می‌شد. سپاه با کمک مردم و دولت‌های عراق، سوریه و لبنان این پروژه شیطانی بزرگ را عقیم و هزینه سنگینی را روی دست صاحبان داعش گذاشته است. به قول ستون‌نویس روزنامه آمریکایی وال استریت ژورنال، آمریکا میلیاردها دلار در لبنان سرمایه‌گذاری کرد اما ایران با کمک حزب‌الله لبنان، سود این سرمایه‌گذاری هنگفت را به جیب زد و اکنون تهران، در حال تکرار همین سناریو در عراق، این بار به کمک حشدالشعبی است.

آزادسازی حلب، ناکام گذاشتن طرح اشغال استان حماء، مقابله با طرح ویژه کمربند امنیتی آمریکا در مناطق مرزی سوریه (که با هدف تامین امنیت اسرائیل طراحی شده بود) حمله موثر موشکی به دیرالزور سوریه و کمک به الحاق نیروهای حشدالشعبی به ارتش سوریه در منطقه مرزی «البوکمال» و... از جمله دیگر موفقیت‌های بزرگ سپاه طی همین یکی دو ماه گذشته در منطقه هستند و این سوای پیروزی‌های شگرف سپاه طی 5 سال گذشته است. بنا بر این طبیعی است که این کشورها از سپاه و ایران عزیز عصبانی باشند. تحریم هایS722 سنای آمریکا علیه سپاه و همراهی شماری از نمایندگان پارلمان اروپا با این تحریم‌ها نیز در همین چارچوب قابل ارزیابی هستند.

بنابر این، چرایی تلاش‌های غرب و متحدانش برای تضعیف سپاه که مسبوق به سابقه است، قابل درک است اما آنچه قابل درک نیست، برخی اظهار نظرهای داخلی علیه این نهاد است که همه معترفیم، در تامین امنیت ایران و منطقه، کم نگذاشته و الحق والانصاف به گردن همه ما و مردم منطقه حق دارد. شاید برای توجیه ناکامی‌ها، شاید هم برای حاشیه‌سازی‌ها؛ هدف اما هر چه که باشد، زخم زبان زدن و «تکه پرانی» به چنین نهادی روش مناسبی نیست و قطعا نتیجه عکس خواهد داشت.

حکایت عجیبی شده؛ دولت از یک طرف اعتراف می‌کند پروژه‌های اقتصادی سپرده شده به سپاه را، نه به اجبار که به درخواست خود و بنا به نیازی که به این نهاد داشته، امضاء کرده و از این بابت نیز میلیون‌ها دلار بدهکار سپاه است. اما از آن طرف با متلک پرانی، القاء می‌کند که «دولت با تفنگ» عامل ناکار آمدی «دولت بی‌تفنگ» است تا بدین ترتیب سعی در توجیه ناکامی‌ها کند. ظهور دولت بدهکار در قامت یک طلبکار، نه منطقی است و نه چاره کار است. شاید دولت تصمیم گرفته باشد این پروژه‌ها را برون‌سپاری کند، چرا که شنیدیم عده‌ای معتقدند، مدیر را هم باید از خارج وارد کنیم، چون توان ما در حد همان تهیه آبگوشت بزباش است.

نکته مهم دیگر آن است که، این نیش و کنایه‌ها و فشارهای داخلی، همزمان شده با تلاش‌های غرب برای تحت فشار قرار دادن سپاه که ان‌شاءالله کاملا اتفاقی است. البته ممکن است علت این همزمانی، زیاد هم «اتفاقی» نباشد. شاید دولت به فکر کلید زدن برجام 2 و 3 است! غربی‌ها می‌گویند، برجام 1 همان بود که دیدید و اگر به دنبال بهره‌برداری از منافع اقتصادی آن هستید، باید در حوزه مسائل منطقه‌ای هم با ما وارد مذاکره شوید. اظهارات اخیر آقای ظریف در برلین درباره لزوم حل بحران منطقه با مذاکره‌ای شبیه به مذاکرات هسته‌ای! تداعی‌کننده برجام 2 بود آن هم در شرایطی که شرایط در منطقه صد در صد به نفع محور مقاومت، سپاه و ایران و علیه محور تکفیری، سعودی، آمریکایی است. برجام تجربه موفقی نبود و مولفه قدرت هسته‌ای ما را هدف قرار داد، بنا بر این 2و3و4 کردن آن، سایر مولفه‌های قدرت را از ما گرفته و ایران را به لقمه راحتی برای بلعیده شدن تبدیل خواهد کرد؛ یا با قشون‌کشی داعش به تهران یا عملی شدن تهدیدات، صاحبان داعش. با بی‌مهری به سپاه پای داعشی‌ها را به کشور باز نکنیم!

اشاره کردیم، تلاش‌ها برای تحت فشار قرار دادن سپاه از سوی آمریکا و متحدانش، مسبوق به سابقه است. چنین فشارهایی در سی و چند سال گذشته همواره وجود داشته و در برهه‌های مختلف و بسته به شرایط! افزایش یا کاهش یافته است. به نظر هم نمی‌رسد هدف دشمن از تهدید به تحریم سپاه، مصادره اموال آن باشد چرا که سپاه اصولا در خارج از کشور سرمایه‌ای ندارد. دشمن امروز، «شرایط» فشار را مهیا دیده و این نیش و کنایه‌های داخلی است که آن شرایط را فراهم کرده! دشمن دو قطبی‌سازی‌های کاذب را که در داخل به آن دامن زده می‌شود، یک «فرصت» می‌بیند برای ضربه زدن به دولت و سپاه به طور توأمان. بنا بر این به نفع دولت هم هست که با ارسال پالس‌های«غلط‌انداز»، به دشمن پاس گل ندهد. پاس گل دادیم که، محمد بن سلمان و دونالد ترامپ، اینگونه گستاخ گستاخ شدند.
 


جنگ بعدی در عراق بر سر چیست؟

سید رضا قزوینی غرابی در خراسان نوشت:

 نیروهای مسلح عراق موفق شدند مسجد بزرگ نوری، جایی که سرکرده گروه تروریستی داعش از آنجا خلافت خود را اعلان کرده بود آزاد کنند. با اینکه حیدر العبادی نخست وزیر عراق سقوط دولت خودخوانده داعش در موصل را اعلام کرد اما این به معنای نابودی کامل این گروه در استان نینوا و برخی دیگر ازمناطق عراق نیست.

 نخست وزیر عراق احتمالا طی یک یا دو روز آینده آزاد سازی کامل شهر را اعلام خواهد کرد تا علاوه بر آنکه عراقی ها جشن بزرگ پیروزی را برگزار کنند چشم به چالش های فراروی عراق پس از آزادی موصل داشته باشند.هرچند تکفیری ها همچنان در مناطقی از چهار استان سنی نشین نینوا، صلاح الدین، الانبار و کرکوک حضور دارند و آزاد سازی آنها ممکن است هفته ها یا چند ماه به طول بینجامد اما سخن از چالش های عراق غالبا متوجه مرحله پس از موصل و نه نابودی کامل داعش است و این موضوع به دلیل اهمیت راهبردی داخلی و خارجی استان نینوا و شهر موصل باز می گردد.علاوه بر اینکه داعش آواره یا داعشی که در مناطق بسیار کوچک حضور دارد با داعشی که دارای یک پایتخت و زمین برای حکومت داری است تفاوت هایی دارد.در هر صورت دولت عراق به ویژه شخص نخست وزیر با مشکلات جدی بر سر راه خود مواجه است. این مشکلات از آنجایی بیشتر می شود که بدانیم کمتر از یک سال دیگر انتخابات مهم و حساس پارلمانی عراق برگزار خواهد شد و خود این انتخابات در سایه چالش هایی که به آن اشاره خواهد شد می تواند بر بسیاری از موضوعات سیاسی و امنیتی عراق سایه بیفکند همانگونه که آن چالش ها نیز قطعا بر انتخابات تأثیر گذار خواهد بود.مشکلات و چالش های فراروی عراق را می توان در حوزه های اجتماعی، امنیتی، سیاسی، اقتصادی و جغرافیایی جای داد.

اداره استان جنگ زده نینوا بزرگ ترین مشکل العبادی پس از اعلان آزادی کامل این استان خواهد بود. نینوا استانی با تنوع قومیتی و مذهبی بالاست و به دلیل اهمیت بالایی که دارد از هم اکنون طرف های داخلی و خارجی چشم طمع به آن دارند. عرب های سنی به شدت به دنبال تبدیل آن به یک اقلیم هستند تا عملا دست مرکز را از مدیریت آن کوتاه کنند. کردها از این موضوع حمایت می کنند اما شیعیان با جداشدن آن از مرکز مخالفند و این موضوع را زمینه سازی برای تقسیم کشور و تشکیل اقلیم هایی بر مبنای طایفه ای و مذهبی می دانند.

از سوی دیگر موضوع بازسازی نینوا یکی دیگر از چالش های بزرگ بغداد خواهد بود. این استان از رهگذر حضور داعش متحمل زیان های اقتصادی هنگفتی شد، زیر بناها تخریب، خانه های مردم و بخش های خدماتی به میزان قابل توجهی از بین رفته است و پیش بینی می شود دولت حداقل 100 میلیارد دلار برای بازسازی این استان نیاز دارد که به تنهایی از پس آن بر نمی آید و قطعا نیاز به کمک های کشور ها و سازمان های بین المللی دارد. کما اینکه بازگشت یک میلیون آواره موصلی به خانه های ویران شده خود و مشکل مسکن و کار و بهداشت و نیازهای اولیه آنان به خودی خود چالشی بزرگ برای مدیریت بحران العبادی به شمار می آید.مناطق غیر وابسته به اقلیم که اکنون در دست پیشمرگه های کرد است نیز از جمله مسائل مهم و بحث برانگیز میان اربیل و بغداد خواهد بود.

پس از تصرف موصل توسط داعش در سال 2014 تاکنون و بعدها در جریان آزاد سازی آن مناطق، پیشمرگه های اقلیم کردستان بر مناطقی گسترده در نینوا و کرکوک مسلط شدند و حاضر به تحویل آنها به دولت مرکزی نیستند. این موضوع چالشی بزرگ در روابط مرکز و اقلیم به وجود آورده است و در صورتی که حل و فصل نشود حتی می تواند به تهدیدات نظامی میان دو طرف یا تنش های جدی در روابط آنها منجر شود. بازگشت همه نیروهای نظامی به مرزهای ما قبل ژوئن 2014 راه حلی است که باید مورد توجه همه باشد.علاوه بر اینکه همه پرسی احتمالی کردها برای استقلال کردستان در 3 مهرماه جاری و اصرار اربیل بر مشارکت مناطق مورد منازعه با بغداد در آن و تبعات احتمالی نتایج این همه پرسی بر اوضاع سیاسی و امنیتی عراق و چگونگی برخورد بغداد با آن، چالشی جدی برای عراقی ها می باشد. تجربه استان الانبار و عصیان این مناطق در دوران نخست وزیر پیشین عراق نشان می دهد شکل مناسبات دولت مرکزی با مردم نینوا بسیار حائز اهمیت است.

در جریان اشغال موصل بخش قابل توجهی از مردم این شهر به دلیل بی اعتمادی به دولت مرکزی، از حضور داعش استقبال کردند. هر چند تجربه سه سال حضور داعش در این مناطق، تجربه ای تلخ برای اهالی بوده است اما توانایی بغداد در ایجاد فضای اعتماد دو طرفه می تواند مسئله ای مهم در فضای پسا داعش و ایجاد ثبات در آنجا باشد. تسریع در خدمت رسانی و بهبود سریع اوضاع اقتصادی و اجتماعی مردم سهم اصلی در بازگشت اعتماد را ایفا خواهد کرد. وضعیت گروه های مسلح موجود در استان نینوا که در عملیات آزاد سازی موصل نقش داشتند نیز بسیار مهم است. ارتش، پیشمرگه ها، الحشد الشعبی و الحشد العشائری چهار گروه عمده ای هستند که در این مناطق حضور دارند. حضور هر یک از این نیروها در این مناطق با حساسیت هایی همراه است. به خصوص آنکه گروه های شبه نظامی محلی که با داعش جنگیدند هر یک وابسته به یکی از طرف های سیاسی است و عملا این به معنای آن است که این افراد یا گروه ها در آینده برای تحقق خواسته ها و اهداف سیاسی و اقتصادی خود می توانند بر نیروی شبه نظامی در اختیار خود حساب کنند.

حضور نیروهای نظامی ترکیه در شمال عراق و اصرار آنها بر ماندن تا این لحظه، وضعیت اجتماعی و فرهنگی موصل و استان نینوا به ویژه سه سال تلاش های فرهنگی داعش برای کاشتن بذر افراط گرایی در میان 300 هزار کودک، نوجوان و جوان محصل از طریق آموزش های مذهبی، مبارزه با فساد موجود در عراق که العبادی قول به ریشه کنی آن داده بود و در دوران بازسازی موصل، اهمیت آن بیش از پیش احساس خواهد شد، تظاهرات دوره ای جریان صدر برای مطالبه اصلاحات توسط دولت، تلاش شخصیت ها و احزاب اهل سنت در برگزاری نشست هایی چالش برانگیز و تطهیر مسئولان سابقی که پرونده جنایی و تروریستی و سوابق بعثی دارند و بازگرداندن مجدد آنها به فضای سیاسی، از جمله چالش های دیگر دولت مرکزی پس از دوران سقوط داعش در موصل می تواند باشد.در میان این موضوعات نباید از   کشورهای منطقه که در تقویت داعش و گروه های تروریستی در عراق نقش داشتند و نگاه آینده آنان به عراق غافل شد.

 عربستان سعودی، امارات و قطر به طور جدی در حمایت از گروه های شبه نظامی و تروریستی فعال در عراق نقش ایفا کردند و شکست داعش به معنای شکست سیاست آنها خواهد بود. آیا این کشورها که اکنون خود را در مقابل ایران ناکام می بینند به فاز جدیدی از حمایت از ناامنی در عراق متوسل نخواهند شد؟

 به خصوص آنکه نیروهای الحشد الشعبی به قدرت نظامی مهمی تبدیل شده اند که می تواند علاوه بر افزون شدن قدرت شیعیان به قدرت بیشتر ایران در عراق نیز کمک کند. این چالش و صدور 14 ساله بی ثباتی و ناامنی به عراق توسط این 3 کشور را باید به طور جدی در نظر داشت.هرچند برخی از چالش های مورد اشاره می تواند تهدیداتی بالقوه باشد و هیچ گاه بالفعل نشود اما تجربه عراق پس از صدام نشان می دهد که مشکلات سیاسی یا امنیتی همیشه در صحنه این کشور بوده اند و این دو ارتباط معناداری با یکدیگر دارند. بروز مشکلات سیاسی جدی به نا امنی و ظهور گروه های تروریستی کمک کرده است و غلبه بر مشکلات امنیتی در سایه ساختار نادرست حقوقی و سیاسی، به بروز مشکلات جدید سیاسی منجر می شود.آیا می توان در فرصت کم باقیمانده تا انتخابات و تمرکز دولت و گروه های سیاسی بر آن، به حل بخش قابل توجهی از مشکلات و چالش های پس از داعش در موصل امیدوار بود؟ سهم قدرت های منطقه ای و بین المللی در اوضاع پیش روی عراق چه خواهد بود؟ آیا ناتوانی در مدیریت عراق پسا داعش می تواند به ظهور مجدد افراط گرایان جدید یا قدرت یابی مجدد داعش کمک کند؟ به نظر می رسد جنگ با این مشکلات مهم ترین چالش دولت عراق و آینده این کشور خواهد بود.


FATF ابزار تحریم‌های هوشمند

محمدعلی مسعودی در وطن‌امروز نوشت:

با انتشار بیانیه نهایی نشست FATF در والنسیای اسپانیا، تحلیل‌های غلطی از اعلام نظر FATF درباره ایران در حال انتشار است. تحلیل‌های مبتنی بر پیروزی ایران در مواجهه با FATF، تقدیر FATF از اقدامات ایران، وعده بهبود روابط بانکی در ماه‌های پیش ‌رو به واسطه تصمیم FATF، رفع شدن خطر تحریم‌های بانکی و...

تحلیل‌های غلط ناشی از نگاه‌های غلطی است که تحلیلگران و رسانه‌ها به ماهیت FATF دارند و به همین علت از فهم درست سیاست FATF در قبال ایران عاجزند. این نگاه غلط منجر به ارائه تحلیل غلط می‌شود و زمانی که این تحلیل غلط در فضای جامعه پمپاژ شود، تصمیم‌گیری غلط بر اساس آن شکل خواهد گرفت.

هرچند بخشی از این تحلیل‌های غلط خاستگاه سیاسی دارد و به منظور دستیابی به اهداف سیاسی است که اینگونه خلاف واقع تحلیل می‌کنند و جامعه را به ادراک اشتباه می‌رسانند اما لازم است برای روشن شدن افکار عمومی تحلیل‌های غلط را مورد نقد قرار داد.


  ماهیت FATF چیست؟


به‌رغم آنکه خیلی‌ها تصور می‌کنند FATF یک نهاد مستقل بین‌المللی با رویه کاملا کارشناسی است و لذا مساله ایران با این نهاد کاملا جنس کارشناسی داشته و ربطی به سیاست‌های نظام سلطه در قبال ایران ندارد، باید مجددا تاکید کرد FATF نقشی کاملا منطبق با سیاست‌های آمریکا برای پیگیری سیاست‌خارجی خود در جهان دارد. برای همین است که FATF از ۲۰۰۱ به بعد است که ضریب می‌گیرد چرا که آمریکا با تصویب قانون وطن‌پرستی ۲۰۰۱ اراده خود برای استفاده از ابزار پولی- بانکی برای مقابله با تهدیدهای خارجی را بروز می‌دهد.

  آیا تحریم‌های FATF واقعیت دارد؟

صحبت از تحریم‌های FATF یک آدرس غلط است. درست است FATF یک لیست سیاه (اقدام متقابل) و یک لیست خاکستری (بیانیه عمومی) دارد که با توجه به سیاست‌های خود در قبال کشورها، آنها را در درون این لیست‌ها قرار می‌دهد اما قرار گرفتن در این لیست‌ها به معنای اعمال تحریم نیست. تحریم معنای مشخصی دارد، مانند آنچه آمریکا علیه ایران وضع کرده و می‌کند یا آنچه شورای امنیت سازمان ملل ذیل بند ۴۱ فصل 7 منشور و در قطعنامه ۲۲۳۱ علیه ایران وضع کرده است اما قرار گرفتن در یکی از 2 لیست FATF به معنای هشدارهایی است که این گروه به کشورهای عضو و غیرعضو می‌دهد و تنها نشان‌دهنده بالا بودن ریسک همکاری با آن کشور در زمینه بانکی است و صرفا هشداری است که می‌تواند نادیده گرفته شود. همانند سال‌های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ که ایران به عنوان نخستین کشور در لیست سیاه (اقدام متقابل) این گروه قرار گرفت اما دچار مشکل جدی در روابط بانکی خود با خارج نشد اما زمانی که تحریم‌های ثانویه بانکی آمریکا علیه ایران در سال ۲۰۱۲ به اوج خود رسید و بانک مرکزی و اکثر بانک‌های ایرانی تحت تحریم قرار گرفتند، روابط بانکی دچار مشکلات اساسی شد.

نکته دیگر، توجه به این مساله است که چرا ریسک همکاری افزایش می‌یابد؟ آیا اگر کشوری به هشدار FATF توجه نکند، FATF ضمانت اجرایی برای اعمال سیاست‌های خود دارد؟ جواب منفی است. آنچه سبب افزایش ریسک می‌شود وجود تحریم‌های بانکی است که یا به واسطه آمریکا وضع یا توسط شورای امنیت تصویب شده است. به عبارت دیگر FATF تنها به شناسایی این ریسک‌ها می‌پردازد و هیچ اهرم فشاری برای اعمال سیاست‌های خود ندارد اما به دلیل آنکه در طول تحریم‌های بانکی نظام سلطه قرار گرفته است، هشدارهایش معنادار می‌شود.

اینکه تنها ایران و کره‌شمالی 2 کشوری که به صورت مشخص سیاست‌های سلطه‌گرانه آمریکا را نفی می‌کنند در لیست سیاه FATF قرار داشتند محل تامل مهمی است که تحلیلگران باید به آن توجه کنند.

آنهایی که صحبت از تحریم‌های FATF می‌کنند عملا به دنبال نادیده گرفتن ریشه مشکلات که تحریم‌های ثانویه بانکی آمریکاست، هستند و نوعی فریب در این تحلیل‌شان قرار دارد.


  بهبود روابط بانکی ایران با تصمیم اخیر FATF واقعی است؟


برخی رسانه‌ها و افراد تلاش کرده‌اند بگویند تصمیم FATF درباره ایران منجر به بهبود روابط بانکی با ایران می‌شود. این تحلیل غلط هم ناشی از همان عدم درک واقعیت است. اولا در یک سال گذشته نیز ایران در حالت تعلیق قرار داشت. یک سالی که در دوران پسابرجام قرار داشت و به اعتقاد همین تحلیلگران مشکلی پیش ‌روی روابط بانکی نبوده است اما نه تنها روابط بانکی بهبود پیدا نکرد، بلکه در چند ماه آخر روابط بانکی که در گذشته بدون مشکل بود، دچار مشکل شد. مانند نقل و انتقال ارزهای پتروشیمی که در چین دچار اختلال شد. این واقعیت نشان‌دهنده اصالت نداشتن FATF است. همانطور که گفته شد FATF در طول سیاست‌های پولی - بانکی آمریکا عمل می‌کند و به صورت مستقل اثری ندارد. آنچه مانع بهبود روابط بانکی ایران شده است، اجازه نمی‌دهد بانک‌های بزرگ خارجی با ایران همکاری کنند و احتیاط بیش از اندازه بانک‌های کوچک در همکاری با ایران را سبب شده است، هشدارهای FATF نیست، بلکه باقی ماندن ساختار تحریم‌های ثانویه بانکی آمریکاست. این یک واقعیت است که باید دیر یا زود بپذیریم برجام هیچ اثری بر ساختار تحریم‌های ثانویه بانکی آمریکا نداشت. در نتیجه نظام بانکی جهانی از ترس مواجه شدن با تنبیهات و تحریم‌های آمریکا به خود اجازه همکاری با ایران را نمی‌دهد. خوب است این تحلیلگران دور از واقعیت به مطالعه تاریخچه تحریم‌ها و همچنین دستورالعمل اوفک برای اجرای برجام رجوع و آن را دقیق‌تر مطالعه کنند.

نکته دیگر در این قضیه وضع تحریم‌های ثانویه جدید از سوی آمریکاست. هرکسی آشنایی اجمالی با تحریم‌ها داشته باشد، هیچ وقت، هیچ وقت در زمانی که قانون «سیدا» در حال تصویب است، وعده بهبود روابط بانکی را به مردم نمی‌دهد. این قانون جدید تحریمی که به معنای واقعی سیاه‌چاله تحریم است، تمام روابطی را که تاکنون شکل گرفته است تحت تاثیر خود قرار می‌دهد. این قانون با افزایش هزینه جرم همکاری با نهادهای تحت تحریم ایرانی از جمله وزارت دفاع و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، آنچنان ریسک همکاری را افزایش می‌دهد که به راحتی می‌توان پیش‌بینی کرد همین روابط اندک ایجاد شده با بانک‌های کوچک خارجی هم دچار اختلالات اساسی شود.

واقعیت آن است که سیاست آمریکا در قبال ایران در دوران پسابرجام افزایش شکاف اجتماعی و 2 دسته کردن داخل ایران با استفاده از ابزار تحریم‌های هوشمند است. FATF و استانداردهایش عامل تشدید این وضعیت هستند و نه بهبود وضعیت ایران. اگر این درک درست از واقعیت در میان نخبگان رسانه‌ای و تصمیم‌گیران حاصل نشود، تصمیم درست نیز گرفته نخواهد شد. مسؤولان بانکی و اقتصادی کشور باید به دنبال راهبردهای پدافندی مناسب همچون پیمان‌پولی دوجانبه و بازمهندسی روابط اقتصادی خارجی باشند اگر به معنای واقعی کلمه به دنبال بهبود وضع موجود هستند.


آیا نظامی‌گری، دموکراسی را تهدید/ تحدید می‌کند؟

دکتر عبدالله گنجی در سرمقاله روزنامه جوان نوشت:

این روزها که کنش مستمر و منفی رئیس‌جمهور درباره سپاه و واکنش‌های آن فضای عمومی کشور را درگیر کرده است، بهانه خوبی برای بازخوانی قاعده کلی جایگاه نظامیان در نظام‌های مردم‌سالار و دموکراتیک است. روشنفکران جهان سوم و خصوصاً ایران، تقویت نظامیان و قدرت روزافزون آنان را امری منفی می‌دانند و عموماً حکومت‌هایی را که قدرت نظامی آن قابل توجه است، با مفهوم «نظام‌های میلیتاریستی» در مفهوم مقابل «نظام دموکراتیک» معنادهی می‌کنند. اصولاً توجه حاکمیت به بعد نظامی را به معنی تنش‌زا بودن سیاست‌های حاکمیت در عرصه داخلی و خارجی ارزیابی می‌کنند و توسعه نظامی را به معنی عقب‌ماندگی بخش‌های دیگر می‌دانند، به طور مثال جناب زیباکلام معتقد است اگر ما برویم با امریکا مسائل‌مان را حل کنیم (که از نگاه ایشان مقصر این صحنه صددرصد ایران است) لازم نیست هزینه صرف موشک S300 کنیم بلکه همین پول را صرف خرید هلیکوپترهای آب پاش می‌کنیم تا از سوختن جنگل‌های‌مان جلوگیری نماییم. روشنفکران و ایضاً بخش فکری اصلاحات در ایران تقویت جنبه‌های نظامی و دفاعی کشور را به معنی تهدید دموکراسی ارزیابی می‌کنند و آن را نشان ضعف حاکمیت می‌دانند.

پیش فرض آنان این است که اگر منازعات داخلی از طریق به رسمیت شناختن نیروهای تحت انقیاد و منازعات خارجی از طریق احترام متقابل و به رسمیت شناختن منافع مشترک صورت گیرد، لزومی به تقویت بنیه نظامی کشور نیست و اصولاً می‌شود جامعه و کشوری با حداقل‌های نمادین نظامی داشت. از نگاه آنان نظامی‌گری تهدیدی بالقوه برای دموکراسی است و کشورهایی که هزینه بیشتر صرف امور نظامی می‌کنند به دموکراسی بی‌اعتقاد هستند. البته نگاه دیگری نیز در نخبگان و روشنفکران دهه 20 وجود داشت و آن اینکه اگر توسعه مقدم بر دموکراسی است و توسعه نیاز به ثبات دارد، بهتر است نظامیان در یک دوره مشخص با تثبیت فضا امر توسعه را پیش ببرند تا به مرحله بلوغ برای ورود به دموکراسی برسیم. مثال‌آوری آنان برای مفهوم‌سازی این مدعا، پهلوی اول است (پهلوی اول تنها حاکم 200 ساله ایران است که روشنفکران با آن همراه بودند). از نگاه روشنفکران و بخشی از اصلاح‌طلبان اصولاً مفهوم دشمن زاییده ذهن‌ نظام‌های ایدئولوژیک است و در چنین نظام‌هایی«‌توهم توطئه‌» جایگزین خود توطئه شده است و به همه چیز مشکوک هستند.

برای پاسخ به آنچه در سطور پیش آمد استفاده از وحی، سنت‌ها، روایت‌ها و استدلال‌های درون دینی کارآمد نخواهد بود چرا که خود مفاهیم درون دینی را بخشی از مشکل می‌دانند نه راه حل. علت اصلی آن است که پیشاپیش پذیرفته‌اند که ایدئولوژی تنش‌زا و دشمن‌ساز است و راهی به پایان منازعه ندارد.


بنابراین برای پاسخ باید سراغ نمونه‌های برون دینی و خارج از جهان ایدئولوژیک (‌مثلاً غیر از اسلام یا مارکسیسم) رفت و روشنفکران را با همان خاستگاه و مدینه آرمانی خودشان - یعنی غرب- تفهیم نمود. اگر از رادیکال دموکرات‌ها بپرسید الگوی مدنظر شما کجاست، چه خواهند گفت؟ نسخه دموکراسی حداکثری که در جیب دارید از کجا آورده‌اید؟ کدام کشور را مناسب برای الگوبرداری می‌دانند و از قضا اگر خودشان از کشور خارج شوند کدام کشور را مطلوب حیات اجتماعی و سیاسی می‌دانند؟ بدون تردید مثال‌آوری روشنفکران از دموکراسی، روسیه، پاکستان، ترکیه، اسپانیا و شرق اروپا نیست، آسیای میانه و مرکز آفریقا و امریکای لاتین هم نیست.

دموکراسی مطلوب آنان فرانسه، انگلیس و امریکاست. حتی آلمان را نیز به جهت رشد نحله نازیسم و سابقه فاشیزم مطلوب نمی‌دانند. حال سؤال اساسی این است که اگر قوی‌ترین دموکراسی‌های جهان در سه کشور یاد شده است، قوی‌ترین و مجهزترین ارتش‌های جهان در کدام کشورهاست؟ وقتی با دقت به صحنه جهانی می‌نگریم، قوی‌ترین، بزرگ‌ترین، مجهزترین و هجومی‌ترین ارتش‌های جهان نیز مربوط به همین سه کشور است. این کشورها که با مقوله‌ای به نام اپوزیسیون داخلی مواجه نیستند و روشنفکران ما نیز نظام‌های آنان را ایدئولوژیک نمی‌دانند، در عرصه خارجی هم که مسائل با گفت‌وگو و بده و بستان قابل حل است، پس چرا سردمداران دموکراسی، پرچمداران قوی‌ترین سیستم‌های نظامی جهانند؟ چه چیزی آنان را تهدید می‌کند؟

چه لزومی دارد که بیشترین بودجه خود را صرف امور نظامی می‌کنند و تولید تسلیحات پررونق‌ترین بخش اقتصاد آنان است؟ مگر سال گذشته که در ایران گفتمان را جایگزین موشک معرفی کردند در سیستم موشکی مبدعان نظریه گفتمان تعدیلی صورت گرفته بود؟ بنابراین اگر روشنفکران خود را غربی‌تر از غربی‌ها ندانیم باید آنان را صرفاً موجوداتی «متفاوت‌خواه» دانست که شنای خلاف جهت رودخانه را صرفاً برای دیده شدن انجام می‌دهند و حربه دیگری برای خودنمایی در سپهر سیاسی کشور ندارند، در حالی که می‌توانند همایشی با روشنفکران آن سه کشور برگزار کنند و از آنان لزوم تقویت همزمان دموکراسی و سیستم نظامی را بپرسند.

چرا اینجا مرغ همسایه غاز نباشد؟


صدای بلند طبل خصومت ورزی آمریکا

محمدکاظم انبارلویی در رسالت نوشت:

خانم نیکی هیلی، سفیر آمریکا در سازمان ملل رسماً اعلام کرده آمریکا مانع روابط عادی ایران با جهان می شود. وی به سفرهای قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه پاسداران قدس اعتراض کرده و معتقد است این سفرها با قطعنامه 2231 سازمان ملل مغایر است. به دنبال اعتراض وی، گوترش دبیر کل سازمان ملل هم گفته است ایران از آزمایش موشک‌های بالستیک خودداری کند. وی در تایید موضع رسمی آمریکا در سازمان ملل تاکید کرده است؛ سفرهای قاسم سلیمانی به کشورها غیر قانونی است! استیو منوچین، وزیر خزانه داری آمریکا با پیوستن به این سمفونی خصومت ورزی آمریکا به نمایندگی سازمان ملل گفته است؛ ما به اعمال تحریم های بیشتر علیه ایران در ارتباط با موشک‌های بالستیک ادامه می دهیم.

در این میان یک دادگاه آمریکایی خود را به ارکستر سمفونی واشنگتن رسانده و حکم به غارت برج بنیاد علوی در نیویورک داده است.

سنای آمریکا هم که در طراحی تحریم های جدید علیه ایران، یک اشکال فنی و قانونی داشت، آن را رفع کرد و با اصلاح طرح، آن‌ را به مجلس نمایندگان آمریکا فرستاد.

نمی دانم صدای طبل جنگ و خصومت ورزی آمریکایی‌ها که درون هیئت حاکمه شان یک لحظه قطع نمی شود و گاهی پژواک آن در سازمان ملل، اروپا و کشورهای منطقه هم شنیده می شود، در کریدورهای وزارت خارجه، شورای امنیت ملی، مجلس شورای اسلامی، هیئت  نظارت بر برجام و نیز دفتر  رئیس جمهوری اسلامی ایران هم شنیده می شود؟

دموکرات‌ها و جمهوری خواهان در بلندکردن این صدا در سنا و مجلس نمایندگان به صورت کر کننده اجماع دارند. آیا ما هم در داخل در پاسخ به این صداهای گوشخراش پاسخی داریم؟

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بویژه سپاه قدس هدف این سر و صداهاست. آیا برای دفاع از این رکن از انقلاب که وظیفه پاسداری از نظام و انقلاب را دارد،  کاری می کنیم یا متأسفانه گاهی با صدای طبل خصومت ورزی 

آمریکا همنوایی می کنیم؟!

مواضع ما در وزارت خارجه، شورای امنیت ملی، کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی و بویژه موضع صریح رئیس جمهور در برابر این بد عهدی‌های آمریکا چیست؟

آمریکایی‌ها این مواضع خصمانه را وارد فاز نظامی کرده اند و به ترور و تروریسم روی آورده اند. حادثه حمله به مرقد مطهر امام (ره) و مجلس شورای اسلامی، اعلام جنگ مسلحانه علیه انقلاب بود. آمریکایی‌ها امروزه با فرمان آماده باش به نیروهای خود در منطقه، رجزخوانی می کنند و سوریه را تهدید به حمله نظامی کرده اند. 

 ماجراجویی‌های آمریکا هر روز وارد مرحله‌ای تازه می‌شود. آیا وقت آن نرسیده است که صدای طبل خصومت‌ورزی آمریکا را با مواضع قاطع و روشن دولت، خاموش کنیم؟

دولت برای بدعهدی آمریکا در برجام و ادامه دشمنی با ملت ایران باید از خود اقدام و عمل نشان دهد. مردم در روز قدس و سپاه با عملیات موشکی در این پاسخ تردید نکردند. دولت هم باید همپای ملت با پرهیز از حاشیه سازی‌های کاذب و دوقطبی سازی‌های سرگرم کننده، پاسخ روشنی به آمریکایی‌ها بدهد.

سازمان بین المللی انرژی اتمی و سازمان ملل مرتب گزارش می‌دهند ایران به تعهدات خود در برجام عمل کرده است،‌ ایران هم مرتب اعلام می‌کند آمریکایی‌ها به تعهدات خود عمل نکرده‌اند و نه تنها تحریم‌ها را برنداشتند بلکه روز به روز به کم و کیف آن می‌افزایند.  

مفهوم این دو گزاره چیست؟ همه دنیا می‌فهمند در این معامله، آمریکایی‌ها سر دولت کلاه گذاشته‌اند. چرا دولت از رونمایی از این کلاهبرداری و اعلام انزجار از سیاست‌های تجاوزکارانه آمریکا پرهیز می‌کند و صریحا نمی‌گوید چه اتفاقی با توافق برجام افتاده است؟ میلیاردها دلار از سرمایه‌گذاری در تاسیسات اتمی با توافق برجام برباد رفته است. میلیاردها دلار هم به دلیل عدم اجرای توافقات و ادامه تحریم‌ها خسارت دیده‌ایم. وزیر اقتصاد و دارایی و خزانه‌داری کل ما در این باب یک کلمه سخن نمی‌گویند، اما وزیر خزانه‌داری آمریکا فعال مایشاء است، از این کشور به آن کشور می‌رود، سرمایه‌گذاران و بانک‌ها را تهدید می‌کند که اگر با ایران همکاری کنید شما را مجازات می‌کنیم! وضع آن قدر وخیم است که سفیر آمریکا در سازمان ملل بی‌پروا و جسورانه می‌گوید؛ آمریکا حتی مانع روابط عادی تهران با جهان می‌شود.این حجم از دشمنی و شرارت مقامات آمریکایی علیه ملت ایران واکنشی متناسب در دیپلماسی خارجی ما در تهران را می طلبد. اگر وزارت خارجه ما گفتمان خود را بر اساس صلح و دوستی تنظیم کند و رئیس جمهور ما هم بر همین ممشا حرکت کند، سوال این است که اگر طرف مقابل اعتنایی به این گفتمان نکند و همچنان بر طبل خصومت ‌ورزی و جنگ بکوبد، تا کجا باید دشمنی‌های واشنگتن را تحمل کرد و دم بر نیاورد!

ادبیات دیپلماسی خارجی‌ها در دولت یازدهم با واژه صلح، مذاکره، دوستی و بازی برد - برد تنظیم شده است و هیچ  واژه‌ای برای وادی دشمنی و خصومت و نهایتا باخت - باخت حریف طراحی نکرده و نمی کند!

رئیس جمهور باید بداند بازی تمام شده است. اصلا بازی‌ای در کار نبوده، هر چه بوده دشمنی و خصومت بوده است. دولت دوازدهم باید آهنگ جدیدی در دیپلماسی خارجی بنوازد که بتواند صدای طبل بلند زیر پای چپ آمریکایی‌ها را خاموش کند. سپاه در این دوران جدید در تیررس هدف آمریکایی‌هاست، نباید در داخل کسانی جرأت کنند همصدا با آمریکا و سازمان ملل و... در زدن سپاه همنوایی کنند و صدای طبل خصومت‌ورزی واشنگتن را بلندتر از آنچه هست واتاب دهند.


آتش به اختیار خودجوش، اخلاق گرا و قانونمند

سیدرضا صالحی امیری در ایران نوشت:


در یادداشت هفته گذشته گفته بودم  که میان خودسر بودن و خودجوش بودن فاصله از راه تا بیراهه  و از خدمت تا خیانت است. سخنان روشنگرانه رهبر معظم انقلاب در خطبه‌های نماز عید سعید فطر و تعریف و تبیین مفهوم آتش به اختیار، راه را بر هر نوع سوء برداشت و ایجاد تفرقه میان صفوف ملت مسدود کرد. به بیان دیگر رهبری معظم به درستی در صحبت‌های خود اقدامات غیرقانونی و هنجارشکنانه را نفی کردند و معیار کار فرهنگی تمیز را حرکت در چارچوب قانون برشمردند. امری که به عنوان یک نیاز جدی در برابر انتظارات واقعی جامعه بشدت احساس می‌شود. اصولاً اقدامات خودجوش و مردمی همواره مکمل و پشتوانه ای برای تداوم حیات اجتماعی جامعه بوده است. پرواضح است که دولت‌ها وظیفه دارند بستر مناسب را برای حرکات عمیق و تأثیرگذار فرهنگی فراهم آورند، اما بدون حضور خودجوش مردم در عرصه‌های فوق، ماندگاری و اثربخشی لازم محقق نخواهد شد.


حجم بزرگی از نظام‌های فرهنگی و خودجوش همچون بیش از هزار حوزه علمیه، بیش از 5 هزار مؤسسه قرآنی، بیش از 6 هزار مؤسسه چندمنظوره فرهنگی، هزاران مؤسسه تک منظوره و ده‌ها هزار هیأت مذهبی، جلسات اخلاقی و آموزشی، انجمن‌های اسلامی در دانشگاه‌ها و تشکل‌های دانشجویی و دانش‌آموزی، جامعه بزرگ ناشران و مؤلفان، روحانیت و علما و وجود بستر بزرگی به نام فضای مجازی همه و همه بسترهای مساعد اقدامات فرهنگی خودجوش برای اشاعه فرهنگ ایرانی اسلامی محسوب می‌شود که وابستگی مستقیم به دولت نداشته اما رسالت فرهنگی برعهده دارند. در عرصه فرهنگی با وجود هزاران جوان خلاق، مؤمن و علاقه‌مند به این حوزه، باید به سمت حمایت از حرکت‌های مردم‌نهاد و مردم مدار گام برداریم. آنچه در این میان از اهمیت برخوردار است، وجه تمایز اقدامات خودجوش با حرکات خودسرانه است. اقدامات خودجوش دارای مبانی اخلاقی و چارچوب‌های قانونی است در حالی که حرکات خودسرانه، غیراخلاقی و غیرقانونی است. حرکت خودجوش، اصلاح‌گرایانه اما حرکت خودسر مخرب است. حرکت خودجوش، پویا، محرک و پیش برنده، اما حرکت خودسرانه، ایستا، مخرب و بازدارنده است. علاوه بر همه اینها حرکات خودجوش، در مرزهای مبانی و حریم دینی و فقهی و حفظ چارچوب‌ها و پایبندی به ارزش‌ها و هنجارها تعریف می‌شود، اما حرکات خودسر خارج از این مبانی  و هنجار شکن و نفی کننده نهادهای رسمی محسوب می‌شود.


توجه به مفهوم تمیز در کار فرهنگی هم اهمیت دارد. تمیز در ادبیات ما به معنای پاکیزه، مطهر، ناب، درخشان، انگیزاننده و جذاب تلقی می‌شود و در مقابل آن عمل کثیف، ناپاک و آلوده داریم. اصحاب فرهنگ و هنر با تلاش خود و تشکیل نشست‌های تخصصی می‌توانند نسبت به تبیین مرزهای خودجوش و تمیز با کار خودسر و کثیف روشنگری کنند. نیازهای فرهنگی جامعه امروز از تنوع و تکثر قابل توجهی برخوردار است و اگر میان عرضه و تقاضا در این عرصه تناسب منطقی وجود نداشته باشد، راه برای نفوذ فرهنگی و افتادن در ورطه افراط و تفریط هموار می‌شود. ولنگاری فرهنگی از یک سو و جزم‌اندیشی و جمود فرهنگی از سوی دیگر دو تهدیدی است که فرهنگ غنی ایرانی اسلامی را با مخاطره مواجه می‌کند و راه برون رفت از این دو دام خطرناک همان اعتدال فرهنگی است. پایه‌های اعتدال فرهنگی در گفتمان دولت تدبیر و امید که در امتداد گفتمان امام و رهبری و مبانی انقلاب اسلامی  تعریف شده، بر 4 عنصر دیانت، عقلانیت، عدالت و انسجام فرهنگی استوار است و انسجام فرهنگی می‌تواند ما را از خطر اختلال برهاند. بعد از فصل‌الخطاب مقام معظم رهبری، مجادله، مناقشه، تخریب و انگ زنی عدول از این گفتمان و ظلم بزرگی در حق رهبری و ملت است. بهترین مرجع برای تفسیر سخنان رهبر انقلاب مراجعه به بیانات خود ایشان است.


 و سخن آخر اینکه شرایط اجتماعی و فرهنگی با شتاب خیره کننده‌ای در حال تحول و تغییر است و برای اینکه امواج این تغییرات، به ارزش‌های اعتقادی و باورهای هویتی ما ضربه نزند باید راه درست مواجهه با این امواج را پیدا کنیم. نه اسیر و تسلیم امواج شدن و نه در آنها هضم و جذب شدن  راهکار مناسبی نیست. ضمن اینکه با تحولات فناوری و شیوه‌های نوین اطلاع‌رسانی و گستره وسیع شبکه‌های اجتماعی مجازی، راه انسداد و فیلتر کردن آنها بیشتر به یک شوخی شبیه است تا یک راهکار منطقی.


ایران پس از داعش

احمد غلامی در شرق نوشت:

مخالفان روحانی با هتاکی به او دست به کار خطرناکی می‌زنند. این گروه خواسته یا ناخواسته این پیام را به دنیا می‌دهند که دولتی با بیش از ٢٤ میلیون رأی قوی‌تر از اراده آنان نیست. این حملات تخریبی به روحانی بیش از آنکه مصرف داخلی داشته باشد که دارد، بر دیپلماسی جهانی ایران اثری سوء می‌گذارد و کار را برای دولت دوازدهم و دیپلمات‌هایش در عرصه بین‌المللی سخت‌تر می‌کند. در واقع این بار هتاکان علیه آرای مردم اقدام کرده‌اند و در یک کلام روبه‌روی دموکراسی ایستاده‌اند. دموکراسی همان ایده‌ای است که بیش از هر نیروی دیگری مانع تهاجم بیگانگان به کشور می‌شود. دموکراسی یعنی مردم. مردم یعنی صورت یک ملت. کشوری که مردمش صورت دارد، هیچ ارتشی در دنیا نمی‌تواند امنیت مرزهایش را به خطر بیندازد. اگر قدرت‌های نظامی برتر دنیا در برابر ایران با احتیاط رفتار می‌کنند، مهم‌تر از ارتش نیرومند دموکراسی آن است که با همه ناکارآمدی‌هایش دولتی را برمی‌سازد و دولتی را کنار می‌گذارد. مردمی که مقاطعی با فقر و فاقه سر کرده‌اند، بهترین راه را برای تغییر، صندوق‌های رأی می‌دانند و در پی دستیابی به مطالبات‌شان به شیوه‌ای دموکراتیک هستند.

مردمی که هم شعر می‌شناسند و هم شعور دارند و شاعران را از هتاکان به‌خوبی بازمی‌شناسند: «فریاد من همه از درد بود/ چرا که من، در وحشت‌انگیزترین شب‌ها،‌ آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب کرده‌ام». آنچه مردم را در میدان نگه داشته، امید به بهبود است: بهبود اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و مهم‌تر از همه مصون نگه‌داشتن ایران از آتش جنگ در خاورمیانه؛ خاورمیانه‌ای که در میانه جنگی تمام‌عیار است و مردم ایران بیم آن دارند که پایشان به جنگی مستقیم باز شود. جنگ با عربستان یا اسرائیل. این فکر با شکست گروه داعش در منطقه و سهم‌خواهی کشورهای درگیر بعد از پیروزی بیشتر قوت می‌گیرد. با درک این موقعیت است که اسرائیل و عربستان تلاش می‌کنند ایران را به جنگی مستقیم وادار کنند؛ اما بعید است آمریکا تن به این سیاست بدهد. آمریکا سیاست رواداری و کارایی را در دو دوره دنبال کرده است. دولت اوباما سیاست رواداری را برگزید و دولت ترامپ در پی کارایی است. اینک دو کشور جلودار منازعات منطقه‌اند:  اسرائیل و عربستان. آمریکا پس از اوباما در پی برهم‌زدن «تعادل» در منطقه است. «تعادل»، کلیدواژه روابط بین‌الملل است. دولت ترامپ با کمک تسلیحاتی به عربستان با صراحت اعلام می‌کند که درصدد برهم‌زدن تعادل در منطقه است.

 ترامپ باور دارد تجارت ادامه جنگ و جنگ ادامه تجارت است.‌ ازاین‌رو آگاهانه این گفته‌ اسپایکمن را واژگونه به‌ کار می‌گیرد که «اندک قدرتی بیشتر از دیگران موجب تعادل می‌شود»؛ اما در آمریکا همه مانند ترامپ فکر نمی‌کنند. باب کروگر، سناتور دموکرات، از فروش اسلحه به کشورهای خاورمیانه در این شرایط بسیار بیمناک است و از آن به‌شدت انتقاد می‌کند. سود روسیه و اسرائیل در این منازعات تا حدودی تضمین‌شده است. آمریکا تلاش می‌کند عربستان را به‌عنوان نماینده خود در منطقه جا بیندازد تا هژمونی‌اش را گسترش بدهد؛ اما آنچه استراتژیست‌های آمریکا را درباره تحقق این ایده مردد می‌کند، مسائل داخلی عربستان است. آنان به‌خوبی می‌دانند که عربستان یک کشور نیست؛ بلکه یک کمپانی بزرگ نفتی است، با مدیریتی قبیله‌ای و با مردمی که صورت ندارند. آنان به‌خوبی می‌دانند برای جنگ هم به دموکراسی نیاز است و کشورهای بی‌دموکراسی با مردمی بی‌صورت در لحظه‌های بحرانی جنگ از هم فرو می‌پاشند. ازاین‌رو آمریکا تلاش می‌کند بیش از جنگ با اتوریته خود در کالبد عربستان بدمد و از او هیولایی جعلی بسازد.

استراتژیست‌های تاریخ‌گرای آمریکا -که آبشخور فکری‌شان کیسینجر است- می‌دانند وضعیت خاورمیانه دوره جنگ‌های ٣٠‌ساله اروپا را تداعی می‌کند: «به‌راستی جهان خو گرفته است با فریادهای دادخواهی از خاورمیانه برای سرنگون‌سازی نظم منطقه‌ای یا جهانی در چارچوب چشم‌اندازی جهان‌شمول. مطلق‌گرایی همواره در خاورمیانه رواج داشته؛ خاورمیانه‌ای که هم‌اکنون در کشاکش میان رؤیای فخر و شکوه دیرینه خویش از یک سو و ناتوانی امروزینه خویش در وحدت بر پایه اصول مشترک مشروعیت جهانی و منطقه‌ای از سوی دیگر گرفتار است». اسرائیل می‌خواهد خود را از آتش جنگ در امان بدارد و به این دلیل است که برای فروپاشی دولت‌های منطقه تلاش می‌کند. مواجهه با کشورهای فاقد دولتِ مقتدر و کارآمد ساده‌تر است. سوریه بی‌دولت و لبنان بی‌دولت از نگرانی‌های اسرائیل می‌کاهد؛ حتی اگر این بی‌دولتی‌ها موجب افزایش تروریسم در منطقه شود. از این نقطه شکاف استراتژیک روسیه و اسرائیل شکل می‌گیرد. روسیه بر آن است که حتی با جنگ ثبات را به سوریه بازگرداند. از این منظر ایران و روسیه استراتژی مشترکی را دنبال می‌کنند. کشورهای بی‌دولت در منطقه برای ایران و روسیه مثل انبار باروت‌اند. روسیه در انتخاب هم‌پیمان خود بسیار هوشمندانه عمل کرده است؛ ازاین‌رو با تمام قوا از ایران که نوک پیکان مقاومت در منطقه است، حمایت می‌کند. ایران کشوری است با دولتی مقتدر و ارتش و نیروهای نظامی کارآمد: گذشته از اینها ایران کشوری است که تجربه هشت سال جنگ را با موفقیت پشت‌ سر گذاشته است. مواضع ایران و روسیه در هیچ دوره‌ای از تاریخ این‌گونه به یکدیگر نزدیک نبوده است.

ایران با حضور در منطقه از امنیت ملی روسیه صیانت می‌کند و روسیه با احترام به تمامیت و استقلال ایران سعی می‌کند به تحقق آرمان‌های انقلاب ایران -تا جایی که با منافع روسیه تضاد نداشته باشد- کمک کند. آمریکا، اسرائیل و عربستان از این نزدیکی استراتژیک بیمناک‌اند و هریک به‌نوعی از این هم‌پیمانی متضرر خواهند شد؛ پس بی‌دلیل نیست که هر سه کشور تلاش می‌کنند به حضورشان در جنگ‌های منطقه شکل و شمایل امنیتی بدهند؛ نه حقوقی و سیاسی؛ زیرا در پس پشت هر جنگِ امنیتی نیرو و حضور نظامی خوابیده است که به‌سرعت به ‌دلیل مسائل امنیتی می‌تواند مرزهای خشونت را بی‌محابا درنوردد؛ خشونتی که بیش از آنکه دامان روسیه را بگیرد، دامان ایران و منطقه را خواهد گرفت. ایران وضعیتی پیچیده دارد، چه‌بسا بعد از شکست داعش این وضعیت پیچیده‌تر شود. هم‌پیمانیِ استراتژیک با روسیه و هم‌پیمانیِ ایدئولوژیک با سوریه نمی‌گذارد ایران به‌راحتی در منطقه از منافعش صرفه‌نظر کند. ازاین‌رو کار برای دیپلمات‌های ایران پس از داعش سخت‌تر از قبل می‌شود. آنچه مهم‌تر از انتخاب یک سیاست خارجی درست است، باور به مردم و دولتی است که آنان برگزیده‌اند. مردم نشان داده‌اند پای انتخاب‌های خود می‌ایستند. نادیده‌گرفتن خواسته‌های مردم، در مسائل بین‌المللی کار را سخت‌تر و پیچیده‌تر می‌کند. دولت‌هایی موفق‌اند که مردم را در پیروزی و شکست ‌خود شریک می‌کنند.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات