جریان اصلاحات از ابتدای تولدش در دهه ۱۳۷۰، تلاش کرده است خاستگاه، تکیهگاه و جهتگیری طبقاتی خود را معطوف به طبقه متوسط جامعه تعریف کند. در واقع، نخبگان و تئوریسینهای این جریان بر این باور بودند که سیاستهای معطوف به تعدیل ساختاری و رشد اقتصادی در دولت مرحوم هاشمیرفسنجانی به قدر کافی توانسته است ساخت طبقاتی جامعه را تغییر دهد؛ البته این تغییر سبب شکلگیری طبقه متوسط جدیدی شده که اگرچه از رفاه نسبی برخوردار است، اما تقاضای مشارکت سیاسی آن چندان مورد توجه قرار نگرفته است؛ از این رو تلاش کردند با شعار «توسعه سیاسی» به این تقاضا پاسخ دهند.
اصلاحات و طبقه متوسط نوظهور
در چارچوب عطف توجه اصلاحات به طبقه متوسط، افرادی چون سعید حجاریان، با تأثیرپذیری از دیدگاههای کسانی چون سیمور مارتین لیپست، ساموئل هانتینگتون، جیمز کلمن، حسین بشیریه و... تصور میکردند در این شرایط، نظام گرفتار بحران مشروعیت است و برای رهایی از این بحران، چارهای جز گذار به دموکراسی ندارد تا از این طریق به خواسته مشارکت سیاسی طبقه متوسط نوظهور پاسخ دهد؛ بنابراین، اصلاحات تلاش کرد تکیهگاه و جهتگیری طبقاتی خود را معطوف به طبقه متوسط تعریف کند.آنچه در دولت آقای خاتمی شاهد آن بودیم، توجه اصلاحطلبان به خواستههای طبقه متوسط، البته نه همه اجزا و ارکان طبقه متوسط، بلکه فقط بخش نوگرای آن بود؛ به این معنا که اصلاحطلبان غافل از اینکه طبقه متوسط طیفبندیهایی دارد و فقط مطالبات سیاسیـ روشنفکری و معطوف به تغییر ندارد، بلکه مطالبات اقتصادی و معطوف به تولید ثروت، بازتوزیع آن و برابری هم دارد، به طور عمده تلاش کردند جهتگیری طبقاتی خود را از کلیت طبقه متوسط به بخش نوگرا(غربگرا) و تغییرخواه طبقه متوسط معطوف کنند؛ در نتیجه این وضعیت، لایه رادیکال اصلاحات با استحضار به حمایت طبقه متوسط تلاش کرد نقش اپوزیسیون در قدرت را ایفا و پروژه تغییر نظام از درون را دنبال کند که ناموفق بود.
تغییر ماهیت اصلاحطلبی و پیامدهای آن
امروز با گذشت بیش از دو دهه از بروز و ظهور گفتمان اصلاحطلبی در سپهر سیاسی جمهوری اسلامی ایران، طیف رادیکال و تئوریپرداز اصلاحطلبان تلاش میکند همچنان خود را با ماهیت و هویت جنبشی تعریف کند که برای ایجاد تغییرات روشنفکرانه در جمهوری اسلامی مبارزه میکند.
با این حال، کنش و واکنش این طیف برای نمایندگی تغییر درون نظام به گونهای است که آنها تصور میکنند این امر جز با اتکا به طبقه متوسط جدید و موجسواری بر مطالبات آنها میسر نخواهد بود؛ این امر منجر به تغییراتی در ماهیت اصلاحطلبی و ظهور پیامدهایی برای آن شده است که برخی از مهمترین آنها عبارتاند از:
۱ـ بحران ارتباط؛ این تغییرات منجر به قطع ارتباط یا تضعیف شدید ارتباط اصلاحطلبان با سایر بخشها و طبقات جامعه، به ویژه طبقات پایین شده است. تحت این شرایط، اصلاحات حتی از زبان و گفتمان لازم برای ارتباط با این طبقات برخوردار نیست.
۲ـ آشکار شدن هویت قدرتطلبی؛ تغییرات گفتهشده به عریانتر شدن هویت برخی اصلاحطلبان منجر شده و این تصور را ایجاد کرده است که اصلاحطلبی بیش از هر چیزی دغدغه قدرت دارد. در توضیح باید گفت بنا به احساس نیاز تئوریپردازان اصلاحطلب به جلب حمایت طبقه متوسط، اکنون آنها خود را نه تنها در حصار طبقه متوسط گرفتار میبینند و مجبورند به انواع خواستههای این طبقه توجه کنند، بلکه در مواردی حتی خود اصلاحطلبان با این پیشفرض که طرح برخی مواضع و موضوعات با استقبال طبقه متوسط مواجه خواهد شد، در عمل در وادیهایی قدم برداشتهاند که ماحصل آن جز تقویت فضای دوقطبی در کشور و معطوف شدن وضعیت سیاسی کشور به حالتی شبیه «سیاست رسوایی» نبوده است. تحت این شرایط، جریان اصلاحات در مقایسه با دهه ۱۳۶۰ دچار یک دگردیسی جدی شده است؛ به گونهای که طیف رادیکال اصلاحات اکنون بیشتر تلاش میکند ماهیت جنبشی داشته باشد تا اینکه به عنوان یک جریان رسمی که چارچوبهای نظام را پذیرفته است، شناخته شود.
۳ـ هزینهسازی برای نظام در قالب شکلگیری بحرانهایی چون غائله ۱۸ تیر ۱۳۷۸، فتنه ۱۳۸۸ و تحصن در مجلس ششم، نوشتن نامه جام زهر به رهبری و... شده است.
محوریت شعارهای دوگانه
با این حال با توجه به تجربه گذشته، وضعیت کنونی جامعه و کارنامه عملکرد اصلاحطلبان، به نظر میرسد اصلاحطلبان اکنون در حال درک ضرورت ایجاد تغییراتی در گفتمان و جهتگیری طبقاتی خود هستند. در این راستا، «علیرضا علویتبار» در گفتوگویی با روزنامه «شرق»(۳۱ تیر ۱۳۹۹) گفته است: «طبقه متوسط هم از نظر وضعیت طبقاتی و فرصتهای زندگی و هم از نظر خواستهها بسیار متنوع است؛ بهطوریکه تلاش برای نمایندگیکردن همه خواستههای درونی آن، بسیار دشوار و شاید غیرممکن است؛ به نظر میرسد باید تأمل مجددی درباره تکیهگاه و جهتگیری طبقاتی اصلاحطلبان صورت گیرد. برای درک بهتر باید میان «خاستگاه طبقاتی»، «تکیهگاه طبقاتی» و «جهتگیری طبقاتی» تفاوت قائل شد؛ به علاوه ما باید نسبت خود را با دو طبقه دیگر (سرمایهداران و کارگران) هم مشخص کنیم. آنها هم ۴۰ درصد شاغلان جامعه ما هستند.» در همین راستا، وی راهحل را وارد کردن عناصر جدیدی به شعارهای اصلاحطلبی میداند و معتقد است: «اگر اصلاحات شعارهای دوگانه «برابری و رفع تبعیض در داخل و تعامل و صلح در خارج» را محور قرار دهد و لوازم آن را هم بپذیرد، میتواند هم طبقه متوسط و هم طبقه فرودست را با خود همراه کند؛ به علاوه بخشی از بخش خصوصی هم که رانتی نیست و با روابط سیاسی به ثروت دست نیافته است، با این شعارها مخالفت نخواهد کرد.»
آنچه از محتوای سخنان علویتبار استنباط میشود، این است که ظاهراً اصلاحطلبان به این نتیجه رسیدهاند که اولاً، ناتوان از نمایندگی طبقه متوسط هستند و ثانیاً، اتکای صرف بر طبقه متوسط دیگر نسخه قابل اطمینانی نیست؛ از این رو آنها حداقل تلاش میکنند به لحاظ بحثهای کارشناسی ضرورت توجه به خواستههای طبقات فرودست جامعه را طرح کنند؛ البته سابقه این بحث حداقل به بعد از وقایع دی ماه ۱۳۹۶ برمیگردد.
در آن زمان، «محمدرضا تاجیک» در گفتوگویی با روزنامه «ایران» به این موضوع اشاره میکند که ما در دهه ۱۳۷۰ با این مفروض که توجه به طبقات فرودست ماهیت پوپولیستی دارد، از رو آوردن به این طبقات خودداری کردیم، اما در شرایط کنونی که پوپولیسم تغییر معنا داده است، باید خواستار توجه اصلاحطلبی به طبقات فرودست شد. به هر حال، به نظر میرسد با توجه به شرایط کنونی جامعه، اصلاحطلبان چارهای جز ایجاد تغییراتی در شعارها و گفتمان خود ندارند. نکته مهم در این زمینه آن است که با توجه به تجربیات گذشته، عقلا و بزرگان اصلاحطلب باید تلاش کنند این تغییر را در چارچوب نظام و بدون سویههای تقابلی و ساختارشکنانه هدایت کنند و برخلاف دهه ۱۳۷۰ حتی امروز، اجازه ندهند اقلیتی رادیکال بر هرگونه موج تغییر احتمالی در اصلاحات سوار شوند.