تاریخ انتشار : ۰۷ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۱:۵۱  ، 
کد خبر : ۳۷۳۰۸۴

دیدار

آیه‌های زمینی از وجود تو جان می‌گیرند. مولاجان! برگ‌ها همه نشانه‌های تواند و شاخه‌ها دست‌های دراز شده به سمت تو! 
اما من! در این گوشه از دنیا با هزاران ادله همچنان تو را پیدا نکرده‌ام! خیالم همچون نسیمی آشفته به هر سو روان است تا نشانی از تو بگیرد.
من انتظار را در نگاه‌های خسته در قاب‌های آویخته بر دیوار دیده‌ام؛ من انتظار را در اشک‌های عاشقانت که جان‎شان را به اسم مبارک تو گره زده‌اند، خوانده‌ام؛ دل‎مان برای آمدنت همچون شقایق سرخی است که راهی جز شهادت نیست.
مولاجان! عاشقان دنیا باید تو را بشناسند که به عشق‌های پوشالی خودشان بخندند و از عمر رفته‌شان گله کنند که چرا با وجود شما دل به دنیایی بستند که جز یک فریب نبود.
آقاجان! زمستان در حال گذر است و بهار نزدیک است! اما روز‌های بی‌شما زمستان است! بیا تا با یک گل هم بهار شود؛ بیا تا درختان خشکیده جان‌های ما شکوفه‌های دیدار بدهند.

نظرات بینندگان
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات