«دکتر بیژن عبدالکریمی» در عرصه سیاست و فرهنگ، سالهاست که به منزله یک روشنفکر منتقد شناخته میشود؛ کسی که بارها حوزه، روحانیت و نهادهای نظام را نقد کرده است. او در بسیاری از مواضع، همسو با جریان اصلاحطلبی ظاهر شده و خود را در صف منتقدان رسمی قرار داده است.
اما نقطه کلیدی ماجرا اینجاست: در مسئله «مقاومت»، عبدالکریمی همان حرفی را میزند که جمهوری اسلامی میگوید؛ همان حقیقتی که در واقعیتهای عقلانی، تاریخی و ژئوپلیتیک منطقه ریشه دارد. همین همصدایی کافی بوده تا اصلاحطلبان مدعی آزادیبیان، تاب تحمل او را نداشته باشند و در فضای مجازی هجمه سنگینی علیه او راه انداختهاند. آنان که همواره در زبان شعار مدارای فکری سر میدهند، در برابر کوچکترین زاویهای با خط فکری خود، چهرهای خشن و زورگو از خود نشان میدهند و بیپروا علیه او موضع میگیرند.
زنده باد مخالف من فقط در میتینگها و مقالات آنها کاربرد دارد، نه در مناظرات و برخوردهای واقعی!
اینجاست که باید حقیقت را به دکتر عبدالکریمی گوشزد کرد که عقبماندگی و تنگنظری از آن بخشی از اصلاحطلبان است که تحمل گفتوگو را ندارد، نه حوزه و روحانیت. چرا که روحانیت و نهادهای اصلی نظام، بارها نقدهای عبدالکریمی و امثال او را شنیده و حتی در بسیاری از موارد، در فضای عمومی مجال بیان آنها را فراهم کردهاند. این ظرفیت شنیدن نقد، نشانه بلوغی است که در دل جریان انقلابی وجود دارد؛ بلوغی که اصلاحطلبان در طول سالیان متمادی از آن بیبهره ماندهاند.
نباید فراموش کرد همانها که امروز پرچم آزادی بیان را در دست گرفتهاند، سالها در مسند تصمیمگیری قرار داشتند و نتایج عملکردشان مشخص است. اگر کارنامه آنان با انصاف ورق بخورد، چیزی جز ناکارآمدی و شعار باقی نمیماند. اکنون هم به جای پاسخگویی صادقانه به مردم، از آزادی بیان تنها یک ابزار تبلیغاتی ساختهاند که در عمل در اردوگاه خودشان هیچ محلی از اعراب ندارد. البته این فقط در مورد آزادیبیان نیست، انتخابات و وفاق و... هم، چنین سرنوشتی دارند.
در مقابل، این حقیقت آشکار است که آزادی بیان در جبهه انقلاب زنده است. اینجا جایی است که نقد حتی علیه روحانیت و نظام شنیده میشود، بیآنکه سد و مانعی بر سر راه باشد.
این واقعیت است که باید مردم بدانند آزادی بیان نه در شعارهای پرطمطراق غربزدهها، بلکه در دایره انقلاب و میان نیروهای انقلابی معنا و مصداق حقیقی پیدا میکند.