شریعتی در کتاب «فاطمه، فاطمه است» مصلحت را در هیبت یک «تازیانه شوم» نشان میدهد؛ تازیانهای که همیشه بر پشت حقیقت فرود آمده است. او مصلحت را «تیغی برای ذبح حقیقت» مینامد؛ ذبحی شرعی، رو به قبله، به نام خدا و به ظاهر در خدمت خیر عمومی. شریعتی این استعاره سنگین را در شرح ماجرای «غصب خلافت» بهکار میگیرد: جایی که مخالفان امیرالمؤمنین، به تعبیر او، با پناهگرفتن پشت «مصالح سیاسی»، حقی روشن را در پای مصلحت قربانی کردند. این زبان حماسی و عاطفی، با قدرتی که در بیان و تخیل داشت، مصلحت را در ذهن مخاطب به چیزی آلوده و مشکوک تبدیل کرد. همین تصور، در ذهن بسیاری از جوانان متدین آن عصر رسوخ کرد. به این میراث عاطفی، باید یک پیشزمینه فقهی را نیز افزود. شیعه در تاریخ فقه خود، برخلاف اهل سنت، بهطور سنتی با «مصلحت» بهعنوان ابزار استنباط حکم شرعی میانهای نداشت. مصالح مرسله، استصلاح و قیاس، در فقه اهل سنت ریشه داشت و در فقه امامیه، بهدلیل مبانی خاص حجیت، همواره با بدبینی نگریسته میشد. در نتیجه، حتی اگر در فقه شیعه ملاک احکام شرعی، «مصالح و مفاسد واقعی» باشد، اما «استناد به مصلحت» برای صدور حکم فقهی، رد میشد. این تمایز ظریف، کمکم در ذهن عمومی ساده شد و به این شکل درآمد: «مصلحت، چیز قابل اعتمادی نیست». در چنین بستری، وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد و امام خمینی (ره) از «مصلحت اسلام و مسلمین» سخن گفتند، جامعه با مفهوم تازهای مواجه شد که با نسخه منفیِ مصلحت شباهت ظاهری داشت، اما ماهیتش متفاوت بود. همین شباهت سطحی کافی بود تا بخش مهمی از نخبگان و حتی متدینان، هر وقت امام از «مصلحت نظام» سخن میگویند، ناخودآگاه همان ذهنیت شریعتی را به یاد آورند؛ گویی حقیقتی دارد قربانی میشود. این تلقی حتی به نزاعهای حقوقی و نهادی دهه شصت نیز کشید. فقهای شورای نگهبان، بنا به سنت فقهی خویش، در برابر مصوبات مجلس بر اساس اطلاقات ادله یا قواعدی، چون نفی سبیل میایستادند؛ و در مقابل، امام خمینی مجبور میشدند بارها تذکر دهند که «مصلحت نظام» و «نقش زمان و مکان» باید در تصمیمسازی درک شود.. از دهه هفتاد به بعد، این گفتمان در قالبهای تازهای بازتولید شد. گاهی در قالب اعتراضات سیاسی، گاهی در تحلیل حوادثی، مانند سقوط هواپیمای اوکراینی، و حتی در روایت شخصیتهای ورزشی. هر بار همان جمله تکرار شد: «نمیخواهیم حقیقت قربانی مصلحت شود.» این نشان میدهد دوگانه شریعتی هنوز زنده است و ذهن عمومی هنوز بحران نسبت میان این دو مفهوم را گرهگشایی نکرده است. تا زمانی که مصلحت در ذهن جامعه برابر با «پنهانکاری، توجیه و فداکردن حقیقت» معنا شود، طبیعی است که «مصلحتاندیشی» مقابل «تفکر انقلابی» قرار خواهد گرفت؛ تفکری که اساس آن صداقت، صراحت و دفاع از حق است.