هرچند دوگانه «مصلحت در برابر حقیقت» در ادبیات شریعتی شکل گرفت و در دهههای نخست انقلاب در ذهنیت نخبگان ریشه دواند، اما ماجرا در همان سطح نماند. این دوگانه بهتدریج از یک بحث نظری، به یک «قالب ذهنی عمومی» تبدیل شد؛ قالبی که رسانهها، روشنفکران جدید و حتی بدنه اجتماعی، آن را در موقعیتهای متنوع بازتولید کردند. به همین دلیل، امروز هرگاه از مصلحت سخن به میان میآید، در لایههای گوناگون جامعه، گویی حقیقتی در آستانه قربانی شدن است. از دهه هفتاد و هشتاد به بعد، نمونههای فراوانی وجود دارد که نشان میدهد این دوگانه چگونه در گفتمان عمومی حاضر است. هر بار که مسئلهای حساس و چندبعدی رخ میدهد، بخشی از جامعه ناخودآگاه سراغ همان مفهوم قدیمی میرود: «حقیقت را قربانی مصلحت نکنید». این جمله به یک شعار آماده تبدیل شده است. در لایه روشنفکری جدید، این ذهنیت شدت بیشتری یافته است. اگر مرحوم شریعتی مصلحت را در برابر حقیقت با زبان عاطفی و حماسی تصویر میکرد، مرحوم عماد افروغ تلاش کرد این دوگانه را در قالبی آکادمیک و نظری بازسازی کند. او با تکیه بر مباحث جامعهشناختی و فلسفهی اجتماعی، مصلحت را عنصری مذموم و انحرافآور معرفی میکرد؛ عنصری که در نهایت حقیقت را در ساختار قدرت بیصدا میکشد. افروغ با زبان نظمیافتهتری نسبت به شریعتی، همان گفتمان احساسی را صورتبندی کرد و آن را به سطح یک «نظریه نقد قدرت» ارتقا داد. طبیعی است که چنین قرائتی در فضای دانشگاهی و رسانهای به سرعت بازتاب یافت و بخشی از نسل جدید روشنفکران، مصلحت را به منزله ابزاری برای توجیه قدرت میفهمیدند. این بازتولیدهای پیدرپی موجب شد دوگانه «مصلحتـ حقیقت» در ذهن جامعه تثبیت شود؛ گویی دو قطبند که هیچ نقطه تلاقی ندارند. چنین ذهنیتی، هر بار که جامعه با یک مسئله پیچیده حکمرانی مواجه شود، به سرعت فضای روانی را میبندد: اگر مصلحت مطرح شد، لابد حقیقتی پنهان شده است. نتیجه چنین نگاه قالببندی شدهای، سلب اعتماد نسبت به تصمیمهای کلان و تقلیل مفاهیم متنوع حکمرانی به یک نسبت دوگانه و سادهسازی شده است. اما پیامد مهمتر این ذهنیت، اثر آن بر «تفکر انقلابی» است. تفکر انقلابی بر مبنای صداقت، صراحت، عدالتخواهی و ایستادگی در برابر فساد و ظلم شکل گرفته است. اگر مصلحت به اشتباه در برابر حقیقت قرار گیرد، طبیعی است که در ذهن برخی افراد، مصلحتگرایی مساوی با سازش، توجیهگری و فاصله گرفتن از روح انقلابی فهمیده میشود. این سوءفهم پیامد عملی هم دارد. چون وقتی مصلحت از ریشه با برچسب «دشمن حقیقت» فهم شود، امکان جمع میان انقلابیگری و عقلانیت حکمرانی از میان میرود. جامعه یا به سمت رادیکالیسم احساسی میرود که به هر سخن از مصلحت بدبین است، یا به سمت محافظهکاری بیریشه میرود که از ترس برچسبخوردن، از بیان صریح حقیقت پرهیز میکند. هر دو رویکرد، در نهایت بین تفکر انقلابی و اداره پایدار جامعه شکاف ایجاد میکنند.