صفحه نخست >>  عمومی >> ویژه ها
تاریخ انتشار : ۰۱ دی ۱۴۰۴ - ۰۸:۴۵  ، 
کد خبر : ۳۸۵۵۲۲
مروری بر یادداشت روزنامه‌های دوشنبه ۰۱ دی ماه ۱۴۰۴

عقب‌ماندگی غرب‌گرایان از واقعیت‌های جهان 

ایران در نقطه‌ای ایستاده که بسیاری از متحدان آمریکا آرزوی آن را دارند؛ توان بازدارندگی مستقل، عمق راهبردی منطقه‌ای و قدرت تصمیم‌گیری بدون اجازه واشنگتن. این مزیت‌ها نه از مسیر اعتماد به آمریکا، بلکه دقیقاً از مسیر بی‌اعتمادی به آن به دست آمده است.

یاد

عقب‌ماندگی غرب‌گرایان از واقعیت‌های جهان 

مسعود اکبری

نشریه فارن افرز اخیراً در گزارشی با عنوان «متحدان آمریکا در جست‌وجوی پلن B» به قلم «فیلیپ گوردون» دیپلمات سابق آمریکایی نوشت: «سال نخست دولت دوم دونالد ترامپ نشان داد که دوران اعتماد متحدان جهانی به ایالات متحده برای حفظ نظم جهانی به پایان رسیده است.»
این نشریه آمریکایی در ادامه نوشت: «در حال حاضر نظام جهانی پس از جنگ جهانی دوم که بر پایه حمایت آمریکا از متحدان دموکراتیک بنا شده بود، عملاً بی‌معنا شده است.»
فارن افرز در ادامه تصریح کرد: «در اروپا، ترامپ به صراحت به ماده ۵ پیمان ناتو که حمله به یک عضو را حمله به همه می‌داند، مشروط به پرداخت بیشتر توسط متحدان کرده است. حتی به کنترل ‌گرینلند، قلمروی دانمارک، فکر کرده و پیشنهاد کرده است که می‌توان با زور آن را به دست آورد. چنین اقداماتی، نه تنها تعهد آمریکا به دفاع از متحدان را زیر سؤال می‌برد، بلکه اعتماد جهانی به واشنگتن را نابود کرده است.»
در ادامه این گزارش آمده است: «در آسیا، متحدانی از جمله ژاپن و کره جنوبی نگران هستند که حمایت امنیتی آمریکا به منافع تجاری ترامپ با چین وابسته شود. ترامپ تحویل سلاح و حمایت دیپلماتیک از تایوان را محدود کرده و شرط کرده که بخشی از ظرفیت تولید صنایع پیشرفته تایوان به آمریکا منتقل شود. این اقدامات نشان می‌دهد که آمریکا نه به امنیت متحدانش اهمیت می‌دهد و نه آماده مقابله با قدرت‌های بزرگ برای دفاع از آن‌هاست... در خاورمیانه (غرب آسیا) نیز متحدان آمریکا به شدت به واشنگتن بی‌اعتماد شده‌اند.»
فارن افرز در ادامه نوشت: «عدم تعهد آمریکا به دفاع از متحدان، باعث شده است که کشورها خوداتکایی دفاعی ایجاد کنند و صنایع نظامی خود را کمتر به آمریکا وابسته سازند. متحدان آمریکا همچنین در پی آن هستند که برنامه‌های هسته‌ای مستقل را در پیش بگیرند. تقویت یکپارچگی و همکاری منطقه‌ای در حوزه امنیتی و اقتصادی نیز راه دیگری است که متحدان واشنگتن در پی اجرای آن هستند.»
این نشریه آمریکایی در ادامه نوشت: «متحدان اروپایی و آسیایی برای حفظ حمایت آمریکا، تلاش کرده‌اند با چاپلوسی، افزایش بودجة دفاعی، وعدة سرمایه‌گذاری‌های کلان در آمریکا و پذیرش توافق‌های تجاری یک‌طرفه، ترامپ را راضی نگه دارند. با این حال، این اقدامات تنها می‌تواند همکاری نمادین یا کوتاه‌مدت ایجاد کند و حمایت پایدار را تضمین نمی‌کند.»
و اما، جمله پایانی گزارش فارن افرز بسیار مهم و قابل تأمل است. این نشریه آمریکایی تأکید کرده است: «ایالات متحده دیگر به عنوان رهبر قابل اعتماد جهانی عمل نمی‌کند و متحدان باید به سرعت گزینه‌های جایگزین و برنامه‌های مستقل برای امنیت و اقتصاد خود ایجاد کنند. هرگونه اعتماد مطلق به آمریکا، ناامیدکننده و خطرناک است.»
«فرید زکریا» تحلیلگر مشهور سیاست خارجی و روابط بین‌الملل اخیراً در مقاله‌ای در فارن پالیسی نوشته است: «در حال حاضر سیاست آمریکا به‌جای همکاری و پشتیبانی، بیشتر بر فشار، هشدار و تهدید سیاسی استوار شده است؛ رویکردی که اغلب دولت‌ها را در موقعیتی تدافعی قرار می‌دهد.»
زکریا در ادامه تصریح می‌کند:«دوران رهبری جهانی آمریکا به پایان رسیده است.»
«متیاس ماتیجس» استاد اقتصاد سیاسی بین‌الملل در دانشگاه جان ‌هاپکینز و پژوهشگر ارشد در شورای روابط خارجی آمریکا در روزهای گذشته در مقاله‌ای در نشریه فارن افرز نوشت: «اروپا در مقابل ترامپ، هنگامی شکست خورد که مقاومت را کنار گذاشت و از موضع تسلیم رفتار کرد... اتحادیه اروپا باید دست از التماس بردارد.» 
نشریه فارن پالیسی در هفته‌های گذشته با اشاره به وضعیت اسفناک اوکراین در مطلبی نوشت: «این درس خوبی برای تمام کسانی است که آمریکا را دوست خود تصور می‌کنند.»
«امانوئل ماکرون» رئیس‌جمهور فرانسه چندی پیش گفت: «اروپا باید در برابر فشار برای تبدیل شدن به «دنباله‌روهای آمریکا» مقاومت کند... اروپا باید وابستگی خود به آمریکا را کاهش دهد... اروپا باید وابستگی خود به «فراسرزمینی بودن دلار آمریکا» را نیز کاهش دهد.»
اعترافات صریح نشریات معتبر آمریکایی و اروپایی، اساتید برجسته روابط بین‌الملل و حتی مقامات رسمی غرب، یک واقعیت انکارناپذیر را فریاد می‌زند و آن اینکه نظم «آمریکامحور» در حال فروپاشی است. این فروپاشی نه محصول تبلیغات رقبای واشنگتن، بلکه نتیجه رفتارهای خود آمریکا در قبال نزدیک‌ترین متحدانش است.
با این حال، پرسش اساسی اینجاست: اگر امروز حتی اروپا، ژاپن، کره جنوبی و متحدان سنتی آمریکا به دنبال «پلن B» هستند، چگونه در داخل ایران هنوز جریانی فعال است که نسخه نجات کشور را «بستن با آمریکا» معرفی می‌کند؟! چگونه می‌توان چشم بر این حجم از اعترافات بست و همچنان مذاکره با واشنگتن را عصای معجزه‌گر حل همه مشکلات دانست؟! 
جریان غرب‌گرا در ایران سال‌هاست که سیاست خارجی کشور را به یک گزاره ساده تقلیل داده است: «اگر با آمریکا کنار بیاییم، همه چیز درست می‌شود.» این ادعا نه‌تنها در تجربه عملی برجام شکست خورد، بلکه اکنون توسط خود اندیشکده‌ها و نخبگان آمریکایی نیز بی‌اعتبار شده است. آمریکا حتی برای متحدانش قابل اعتماد نیست؛ چه رسد به کشوری مستقل که حاضر نیست به دنباله‌رو تبدیل شود.
آنچه امروز در اروپا رخ می‌دهد، تصویر روشنی از آینده اعتماد به واشنگتن است. اتحادیه اروپا با افزایش بودجه نظامی، فاصله گرفتن از چتر امنیتی آمریکا، تلاش برای استقلال ارزی از دلار و حتی بحث درباره توان هسته‌ای مستقل، عملاً به این نتیجه رسیده که اتکای مطلق به آمریکا یک خطای راهبردی است. این همان اروپایی است که جریان غرب‌گرا در داخل ایران آن را الگوی «عقلانیت سیاسی» معرفی می‌کرد.
نمونه اوکراین، که نشریه فارن پالیسی از آن به‌عنوان «درس عبرت» یاد می‌کند، نقطه اوج این بی‌اعتمادی است. کشوری که تمام تخم‌مرغ‌های امنیتی خود را در سبد آمریکا و ناتو گذاشت، امروز با ویرانی، بدهی، از دست دادن سرزمین و آینده‌ای مبهم روبه‌روست. آیا این همان الگوی مطلوبی است که برخی در داخل نسخه آن را برای ایران می‌پیچند؟
واقعیت این است که آمریکا دیگر نه توان رهبری جهان را دارد و نه اراده پرداخت هزینه‌های آن را. واشنگتن به‌جای تعهد، باج‌خواهی می‌کند؛ به‌جای حمایت، معامله می‌کند؛ و به‌جای تضمین امنیت، بی‌ثباتی صادر می‌کند. در چنین شرایطی، اصرار بر مذاکره با آمریکا نه نشانه واقع‌بینی، بلکه نوعی عقب‌ماندگی تحلیلی است.
ایران در نقطه‌ای ایستاده که بسیاری از متحدان آمریکا آرزوی آن را دارند؛ توان بازدارندگی مستقل، عمق راهبردی منطقه‌ای و قدرت تصمیم‌گیری بدون اجازه واشنگتن. این مزیت‌ها نه از مسیر اعتماد به آمریکا، بلکه دقیقاً از مسیر بی‌اعتمادی به آن به دست آمده است.
جهان در حال ورود به دوره پساآمریکایی است؛ دوره‌ای که در آن، قدرت‌های منطقه‌ای و بلوک‌های مستقل جای نظم تک‌قطبی را می‌گیرند. اعترافات فارن افرز، فارن پالیسی، زکریا، ماکرون و دیگران، تنها بخشی از اسناد و شواهد درخصوص این گذار تاریخی است. در چنین جهانی، شرط بقا و پیشرفت، تکیه بر توان داخلی، تنوع‌بخشی به روابط خارجی و پرهیز از وابستگی به قدرتی است که حتی متحدانش را تنها می‌گذارد.
اصرار جریان غرب‌گرا بر «نجات از مسیر آمریکا»، بیش از آنکه یک تحلیل سیاسی باشد، نوعی انکار واقعیت‌های جهانی است. جهانی که دیگر منتظر اجازه واشنگتن نمی‌ماند و کشورهایی که زودتر این واقعیت را بپذیرند، هزینه کمتری پرداخت خواهند کرد.

یاد

تبلور مقاومت ملی در تاریخ معاصر ایران

عباس حاجی‌نجاری

ایستادگی مردم ایران در برابر گسترش نفوذ غرب با اتکا به ارزش‌های دینی و ملی اگرچه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تبلوریافته و ملت ایران را به رغم تحمل بی‌نظیرترین فشارها، تحریم‌ها و تهدید‌ها از دیگر ملل جهان متمایز ساخته است، اما این ایستادگی از یک‌سو به دلیل راهبرد چند صدساله قدرت‌های سلطه‌گر غربی برای سلطه برجهان و از سوی دیگر به دلیل شاخصه‌های دینی و ملی مردم ایران در عدم پذیرش سلطه غرب و حفظ هویت خود، سابقه‌ای دیرینه دارد و از این حیث نیز مقاومت ملی مردم ایران را در مقایسه با دیگر ملل در معرض تجاوز، متمایز ساخته است. 
هجوم گسترده کشور‌های غربی برای سلطه بر سرزمین‌های کشور‌های اسلامی اگرچه به دوران جنگ‌های صلیبی بازمی‌گردد، اما پس از رنسانس به دلیل پیشرفت‌های علمی و صنعتی کشور‌های اروپایی و تلاش آنها برای دستیابی به نیروی کار و منابع اولیه ارزان و بازار مصرف کشور‌های جهان سوم، این هجوم فراگیرتر و گسترده‌تر گردید که در مقطعی از تاریخ بشر، رد پای کشور‌های اروپایی در اغلب نقاط جهان از آسیای جنوب شرقی تا آفریقا و قاره امریکای تازه تأسیس، گسترده شده بود. 
اما به رغم پیشرفت‌های سریع استعمارگران غربی در کشور‌های آفریقایی، امریکا، آسیای جنوب شرقی و تسلط آنها بر آن مناطق، تلاش آنها برای نفوذ و گسترش سلطه بر کشور‌های اسلامی به دلیل مواجهه بافرهنگ غنی اسلام وبرتری آن در مقایسه بافرهنگ با دشواری مواجه شد و در این میان این تلاش در ایران به دلیل نفوذ مکتب تشیع و فرهنگ و هویت ملی ایرانیان موفق نبود و ایران هیچ‌گاه به مستعمره کشور‌های غربی تبدیل نشد و درحالی‌که سرزمین‌های مستعمره انگلیس در اواخر قرن ۱۹ به میزانی بود که به تعبیر تاریخ نویسان آفتاب در آن غروب نمی‌کرد، اما ایران هیچ‌گاه به مستعمره آنها تبدیل نشد و به همین دلیل هم بود که آنها برای تسلط بر ایران به به‌کارگیری دست‌نشاندگانی همچون شاهان پهلوی اکتفا کردند، اما برای انحراف در فرهنگ ناب اسلامی مردم ایران و تحکیم موقعیت دست‌نشاندگان خود به فرقه‌سازی متوسل شده و برای استحاله فرهنگ و هویت ایرانی نیز بر ترویج باستان‌گرایی متمرکزشده بودند. اما ایفای نقش علما و مبارزان بزرگی همچون میرزای شیرازی، شهید مدرس، حضرت امام (ره) در کنار شخصیت‌های ملی نظیر ستارخان، باقر خان و میرزای جنگلی و... عملاً نقشه‌های دشمنان را برای سلطه کامل بر ایران خنثی کردند، ولی خیانت‌های پادشاهان قاجار و رژیم پهلوی هزینه‌های زیادی را در این میان‌بر مردم ایران تحمیل کرد. اگرچه وابستگی و اقدامات این رژیم‌های دست‌نشانده، خود منشأ روشن‌بینی و بصیرت مردم ایران و تلاش آنها برای حفظ استقلال کشور و صیانت از فرهنگ ملی و مکتب تشیع در برابر هجوم افسارگسیخته بیگانگان بود. 
به همین دلیل است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که به معنای پیروزی مقاومت ملی در برابر قدرت‌های سلطه‌گر غربی و دست‌نشاندگان داخلی آنها بود، از همان لحظه آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، سلطه گران غربی برای جلوگیری از شکل‌گیری و تثبیت نظام جمهوری اسلامی تمام توان و ظرفیت خود را از طریق کودتا‌ها، توطئه‌های امنیتی، و تحمیل جنگ و تحریم بی‌نظیر اقتصادی به کار گرفته و البته ناکامی آنها در تمامی این ترفند‌ها سبب شد که مؤلفه‌های مقاومت ملی مردم ایران روزبه‌روز مستحکم‌تر شود و به همین دلیل هم بود که آنها با تغییر استراتژی خود از تهدید مستقیم، با تمرکز بر تهاجم فرهنگی و جنگ روانی و شناختی تلاش کردند تا با هدف‌گیری مؤلفه‌های اصلی اقتدار، مقاومت ملی مردم ایران را شکسته و از این طریق ناکامی‌های خود در عرصه‌های امنیتی، نظامی اقتصادی...؛ و را جبران کنند، مؤلفه‌هایی نظیر:
۱- ایمان و باور‌های دینی و اعتقادی مردم ایران 
۲- رهبری و مدیریت هوشمندانه و منحصر‌به‌فرد ولایت‌فقیه در ایران 
۳- هویت فرهنگی و تاریخی مردم ایران 
۴- توانمندی‌های درون‌زا در عرصه‌های علمی صنعتی پزشکی و... متکی بر اقتصاد و فرهنگ مقاومتی 
۵- امید به پیروزی و امید به آینده مبتنی بر فرهنگ انتظار 
۶- حفظ وحدت و انسجام اجتماعی 
تحلیل دشمنان مبتنی بر تضعیف این مؤلفه‌ها در مردم ایران در سال‌های اخیر و توهم فاصله‌گیری مردم و به ویژه نسل جوان از این اصول و ارزش‌ها منشأ اصلی برنامه‌ریزی و اقدام آنها برای جنگ ۱۲ روزه بود و به همین دلیل تصور می‌کردند که در همان لحظات اولیه جنگ و بعد از هدف‌گیری فرماندهان نظامی و به زعم آنها فروپاشی ساختار نظامی کشور، مردم ایران به خیابان‌ها ریخته و در همراهی با دشمنان متجاوز بیرونی، نظام را از داخل دچار فروپاشی کرده و پرونده دیرینه ایستادگی مردم ایران در برابر سلطه گران غربی بسته می‌شود، اما فارغ از اینکه به رغم این جنگ تهدید‌ها و تحریم‌های گذشته و جنگ روانی و شناختی دشمنان با بهره‌گیری از همه ظرفیت‌های رسانه‌ای و تبلیغی، این ارزش‌ها به ویژه در میان نسل جوان زنده و مردم ایران بار دیگر وحدت و انسجام ملی خود را به جهانیان نشان دادند و فرصتی دیگر برای تبلور فرهنگ مقاومت ملی مردم ایران در جهان فراهم شد. 
اما مهم‌ترین اثر تبلور مقاومت ملی مردم ایران پس‌ازاین جنگ ۱۲ روزه (همچون دوران بعد از دفاع مقدس ۸ ساله) ایجاد بستری برای تسری و گسترش این فرهنگ در میان دیگر ملل جهان و به ویژه کشور‌های اسلامی است و به همین دلیل است که متجاوزانی که بعد از جنگ ۱۲ روزه و جنایاتشان علیه مردم غزه و لبنان و... ادعا می‌کردند که پرونده مقامت بسته شد، اکنون اعتراف می‌کنند که نه‌تنها مقاومت زنده است، بلکه از دل آن یک جبهه مستقل و قدرتمندی متولدشده است که به اذعان استراتژیست‌های کشور‌های غربی به یک محور قدرت جدید در آرایش جهان چند قطبی تبدیل‌شده است.

یاد

شمایل عصر تغییر ائتلاف‌ها

سیدمحمد حسینی

توافق اخیر آمریکا و عربستان، فصلی تازه در مهندسی امنیت منطقه‌ای گشوده است؛ توافقی که فراتر از یک همکاری دوجانبه، با هدف بازتعریف موازنه‌های ژئوپلتیک در خاورمیانه طراحی شده و پیامدهای گسترده‌ای برای آینده نظم منطقه‌ای، جایگاه ایران، نقش اسرائیل و جهت‌گیری‌های راهبردی کشورهای عربی به همراه دارد.
واشنگتن و ریاض در پی بازسازی معماری امنیتی خلیج فارس، مدیریت رقابت‌های قدرت‌های بزرگ و شکل‌دهی به ائتلاف‌های جدید در برابر تغییرات شتابان ژئوپلتیک هستند.
در این راستا، حفظ و تقویت جایگاه ژئوپلتیکی خلیج فارس در ثبات بخشی به خاورمیانه متشنج را در دستور کار دارند.
تقویت نظم منطقه ای برونگرا در منطقه «خلیج فارس و خاورمیانه» با محوریت امریکا و با تضعیف روند منطقه گرایی درون زاد نیز دنبال می شود.
همچنین تداوم الگوی موازنه از دور امریکا در منطقه با بهره مندی از همپیمانان واشنگتن در امنیت سازی و تداوم موازنه گرایی ژئوپلتیک و سیاست هجینگ (heiging) از طریق دعوت از قدرتهای برون منطقه ای به منظور بهره مندی از ظرفیت نسبی آنها در حوزه‌های امنیتی و اقتصادی نیز دور از انتظار نیست.
افزایش کنشگری اسرائیل در خلیج فارس از طریق تقویت پیمان ابراهیم، تداوم روند کنارگذاری ایران از روندهای سیاسی و اقتصادی منطقه، تقویت ابزارهای جنگ ترکیبی در منطقه« جنگ های هیبریدی، سایبری، تجاری و …» و افزایش سرمایه گذاری‌های نظامی‌کشورهای عربی و احیاء مسابقه تسلیحاتی نیز در دستور کار است. از سوی دیگر تقویت موقعیت نظامی و سیاسی اسرائیل و همزمان کنترل هژمون طلبی اسرائیل توسط امریکا، افزایش قدرت بازدارندگی عربستان و شورای همکاری خلیج فارس در قبال ایران، ارتقاء جایگاه عربستان در حوزه انتقال و امنیت انرژی و کنترل روند چرخش اقتصادی کشورهای عربی خلیج فارس به سوی آسیا و به خصوص چین مورد توجه است.
در چنین موقعیتی، کمک به ادغام فزاینده کشورهای عربی در زنجیره ارزش جهانی، توسعه فن آوری و دیجیتالی شدن توان امنیتی و نظامی‌کشورهای عربی، تقویت راه حل سیاسی برای مدیریت بحران فلسطین و همراه کردن کشورهای عربی با طرح آتی ترامپ در قبال مسئله فلسطین، گسترش پیوندهای سیاسی و امنیتی ایران با روسیه و احیای مجدد دوقطبی منطقه ای از دیدگان آن ها در این چرخه رصد می شود.

یاد

بالانس میان سیاست داخلی و سیاست خارجی

کیکاووس پورایوبی

ایالات‌ متحده آمریکا در سیاست خارجی خود نسبت به ایران درخواست‌های غیرقابل قبولی دارد، درخواست‌هایی که نه‌تنها هیچ سیاست‌مداری آن را نمی‌تواند بپذیرد، بلکه حتی هیچ شهروند ایرانی با هیچ منطقی نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد و به آن تن دردهد؛ نداشتن موشک‌های بالستیک و سلاح‌های استراتژیک متعارف. نداشتن اینها یعنی خلع سلاح کامل و تسلیم محض خواسته‌ها و زیادی‌خواهی‌های بین‌المللی و حتی منطقه‌ای کشورهای بزرگ و رقبای منطقه‌ای ما، این خواست فقط تقاضای آمریکا و اسرائیل نیست، حتی بسیاری از کشورهای همسایه جنوبی خلیج فارس ما از این دکترین نامشروع دفاعی پیشنهادی ایالات‌ متحده استقبال می‌کنند یا خواهند کرد، آن‌وقت تمامیت ارضی ما نه‌تنها مورد تهاجم اسرائیل خواهد بود، معتقدم امارات متحده عربی با اجماع جهانی که علیه ما نسبت به جزایر سه‌گانه به راه انداخته و آن را تبدیل به آمره و قاعده بین‌المللی کرده است، دست‌اندازی به تمامیت ارضی ایران را بیشتر از گذشته، پیشه خود خواهد کرد. فراموش نکنیم ایران ضعیف را بسیاری در منطقه دنبال می‌کنند و آن را لازمه ثبات خود می‌دانند؛ بنابراین صحبت‌کردن از نابودی موشک‌های بالستیک، سلاح‌های متعارف و بازدارنده خلاف منافع ملی و سیاست ارضی ماست.

از طرف دیگر قبول اینکه هیچ راه‌حلی برای خروج از سیاست خارجی فعلی کشور که فقط نظاره‌گر امور است هم قابل توجیه نیست. سیاست‌مداران وطن‌پرست، معتقد، ملی‌گرا و بنامی داریم که اصلا این رفتار را قبول ندارند و به این طرز تلقی منفعلانه اعتقاد ندارند و آن را نه‌تنها در شرایط میان‌مدت و بلندمدت برای کشور و منافع ملی مضر می‌دانند، حتی در حال حاضر معتقدند ضربه‌ای که کشور از آن می‌خورد، قابل جبران نیست، پس چرا از تجربه، دانش، بینش و فرمول آنان استفاده نمی‌شود؟ چرا آنان را در این شرایط خطیر به کار نمی‌گیریم که عملا ثابت شود می‌شود در سیاست خارجی تکانه‌هایی به خرج داد؟ ما پنج دوره مذاکره کردیم و دستاوردی نداشتیم، چرا؟

خود ما نیز باید بیندیشیم و جواب داشته باشیم، طرف مقابل آن زمان از ما چه می‌خواست و اکنون چه می‌خواهد و از همه مهم‌تر با این دست‌فرمان حرکت‌کردن در آینده چه می‌خواهد؟ آیا او لحظه به لحظه در حال پیشروی خواسته‌های خود نیست؟ خواسته‌هایی که روز به روز روی هم انباشته می‌شود و گره‌های کوری بیشتر در استراتژی خارجی ما ایجاد می‌کند. از طرف دیگر همان اندازه که سیاست خارجی ما مبهم است، در داخل نیز چندین معضل اساسی داریم که دست‌کمی از سیاست خارجی ما ندارد. همان اندازه که سیاست خارجی فعلی ما چالش‌زاست، سیاست و مدیریت داخلی ما نیز چالش‌زاست . فقر شدید و رو به گسترش اجتماعی، رشد منفی توسعه ملی، کاهش شدید ارزش پول ملی، کسری شدید بودجه، تورم فزاینده، شکاف طبقاتی، بیکاری، مشکلات محیط‌زیستی و... بالاخره با اینها باید چه کار کنیم؟

اگر در صحنه‌های جهانی و بین‌المللی حضور نداشته باشیم، می‌توانیم این مشکلات را حل کنیم؟ بشخصه معتقد هستم اگر حتی سیاست خارجه را به امان خدا رها کنیم، مشکلات داخلی، کشور را در تنگناهای عظیمی فرو خواهد برد، پس خطر دوطرفه و مسیر و راه پیش‌رو بسیار پر‌پیچ‌وخم است. حکمرانی نوین و پیشرفته حکم می‌کند تعادلی باید بین این دو مورد ایجاد شود تا کشور از آسیب‌ها در امان بماند و اکنون وقت آن نیست که با زمان مدارا کنیم، این خود زمان است که ثانیه به ثانیه برای ما تصمیم می‌گیرد و آینده ما را مشخص می‌کند، پس قبل از تصمیم‌گیری زمان، ما برای خودمان تصمیمات اساسی بگیریم

یاد

راه های شکست نخوردن دولت چیست؟

 سعید آجورلو 

اکنون در مقطعی هستیم که آقای پزشکیان بیشتر از هر فردی می تواند به دولت کمک کند. در حالی که برخی گروه ها به دنبال استعفا یا استیضاح پزشکیان هستند، دولت باید عاملیت خود را احیا کند و به خودش احترام بگذارد.
من فکر می کنم که نیمه تمام ماندن دولت علیه ثبات سیاسی است و نه تنها مخالفان توده گرای دولت قدرت سامان دهی وضعیت اقتصاد و معیشت را ندارند که ورود آن ها به قدرت ممکن است انسجام اجتماعی را با چالش مواجه کند و شکاف ساز شود. همان گونه که چپ جنبشی هم به دنبال گذارطلبی است و دولت را به رسمیت نمی شناسد؛ بنابراین، اکنون به فرض رفتن پزشکیان از دل مشارکت حدود ۳۰ درصدی، بعید است دولت مقتدر متولد شود. در هر حال اداره کشور با کمپین و بلاگری فرق دارد و نمی توان با چوب جادو مشکلات را حل کرد، با دستور، دلار را به ۲۰ هزار تومان رساند و یک شبه بر چالش ها غلبه کرد.
به عنوان فردی که در انتخابات با پزشکیان نبودم و او را برای این سمت مناسب نمی دانستم، اکنون به عنوان وظیفه ای ملی به این فکر می کنم که پزشکیان چگونه می تواند به دولت کمک کند و به عبارتی دولت چگونه شکست نمی خورد؟ 
اولین قدم، تبدیل شدن او به رئیس دولت است نه منتقد دولت. پزشکیان باید بتواند کنار توصیف وضع موجود، رئیس جمهور بودن خود را نشان دهد. بگوید که خط قرمزهای دولت او چیست؟ دولت در حال چه کاری است؟ خلاصه این که بتواند ۲۰ دقیقه گزارش کار دولت را بدهد که تا حدودی این رویکرد در دیدار او با فعالان سیاسی مشاهده شد. پزشکیان الان معلم اخلاق نیست، رئیس دولت است.
دومین گام، تعیین تکلیف قطبیت های درون پاستور است. پزشکیان باید از بین معاون اول و معاون اجرایی، یک نفر را به عنوان رئیس الوزرای واقعی برگزیند تا زنجیره دولت با فرماندهی درست شکل بگیرد و‌ وزرا درون یک منظومه عمل کنند. خلاصه آن که پزشکیان باید بین عارف و قائم پناه تصمیم بگیرد. اگر این اتفاق بیفتد امکان تشکیل یک «دولت کوچک» در پاستور که توانایی اعمال حاکمیت بر تمام دولت را داشته باشد، به وجود می آید. دولت باید قبل از هر چیز اقتدار خود را بازیابد.
سومین گام، تغییر برخی وزیران است. این تغییر کاملا معمول است. پزشکیان پس از یک سال و نیم می تواند برآوردی از عملکرد اعضای دولت اش داشته باشد. به نظرم وزیر جهاد، وزیر نفت و رئیس بانک مرکزی می توانند در صدر فهرست تغییر باشند. تغییرات در دولت می تواند نفس تازه ای به دولت دهد. در غیر این صورت، مجلس کار خود را خواهد کرد و ممکن است علاوه بر افزایش قطبیت، دولت نتواند اوضاع را کنترل کند. 
گام چهارم، عمل پزشکیان به برخی وعده ها است؛ از جمله رفع فیلتر تلگرام که گرچه دیر است اما می تواند کمک به پزشکیان و دولت باشد.
گام پنجم، ارائه یک چشم انداز سه ساله از سوی پزشکیان است؛ این که او در سال های باقی مانده در بخش های مختلف چه خواهد کرد. دولت به فهرستی از وعده های کوچک، متوسط و شدنی نیاز دارد تا هم به وزرا سامان دهد هم با جامعه گفت و گو نماید. برنامه های دولت باید تدریجی، تفاهمی و سودمند برای منافع مردم و ضد الیگارشی باشد. این برنامه ها شامل نظام بودجه، سیاست های ارزی، شرکت های نیمه دولتی و انرژی می شود. 
گام ششم، شکل دادن به یک جریان سیاسی همسو با دولت است که روزنه گشایی و‌ میانه روی اصلاحات‌ را نمایندگی کند. بدون یک جریان همسو، در زمانه عبور رادیکال های چپ از پزشکیان، دولت بی پشتوانه می شود.
مهم ترین هدف دولت برای تداوم ، احیای حاکمیت دولت بر دولت است. اگر پزشکیان در این کار موفق نشود زمینه تضعیف بیشتر دولت و بحران قوه مجریه فراهم می آید.

یاد

حسن روحانی در حال پیش‌بردن چه پروژه‌ای است؟
شیخ ساده‌سازان

محمد زعیم‌زاده

دوران پرده‌نشینی شیخ امنیتی به پایان رسیده است. او حالا هر دو هفته یک‌بار جمعی از مدیران دولتش را جمع می‌کند و با آن‌ها سخن می‌گوید، شاید در این جلسه کم‌اهمیت‌ترین مسئله ترکیب مهمان‌ها باشد، روحانی می‌خواهد حرف‌هایی بزند که به گوش مخاطبان خاص و عام برسد، ظاهر سخنان انتقال تجربه و چاره‌جویی برای حل مشکلات کشور است، چه نیت خیری! مأجور باشید! در میان رؤسای‌جمهور بعد از انقلاب، روحانی از سخنور‌ترین‌ها، سیاسی‌ترین‌ها و البته پیچیده‌ترین‌هاست، به همین سخنرانی آخر او نگاه کنید، در ظاهر سخن، حرف اصلی پرهیز از دوقطبی‌سازی و کمک به دولت چهاردهم است؛ اما بطن سخن و جزئیاتی که طرح می‌شود همه در خدمت قطبی‌سازی و خالی‌کردن زیرپای دولت چهاردهم است، بررسی چند فراز صحبت‌ها این گزاره را قطعی می‌کند. 
1 - مهم‌ترین گزاره‌ای که روحانی مطرح می‌کند این است که در شرایط کنونی در سیاست خارجی بن‌بست نداریم. او بلافاصله می‌گوید اگر بن‌بستی هم هست کسانی هستند که می‌توانند این بن‌بست را رفع کنند، بین‌السطور این دو گزاره‌ روحانی چیست؟ از زبان روحانی، در سیاست خارجی بن‌بست نداریم؛ یعنی هنوز می‌توان با ترامپ مذاکره و توافق کرد، کسانی را داریم که بتوانند این بن‌بست را رفع کنند هم دو معنی می‌دهد؛ اول آنکه اگر بن‌بستی هم هست از طرف ما درست شده، چون کلیدش اینجاست. دوم کسانی که الان هستند نمی‌توانند این مشکل را حل کنند، لذا بروید تا ما بیاییم! 
روحانی تقریباً همان حرف سال 92 را می‌زند؛ اما آیا واقعاً آن ایده کارساز بود؟ آیا دنیا نسبت به 12 سال قبل هیچ فرقی نکرده است؟ اصلاً سؤال مهم‌تر این است که آیا میزی برای گفت‌وگو وجود دارد؟ آیا طرف مقابل پیشنهادی به ما داده است؟ حسن روحانی در ظاهر از بن‌بست‌گشایی می‌گوید؛ اما در عمل راهی را نشان می‌دهد که یک‌بار آمده‌ایم و آخر ماجرا را همه دیده‌اند، البته او عمداً در مورد مذاکرات آتی چیزی نمی‌گوید. واقعیت این است همان‌طور که پزشکیان گفته هیچ‌گزینه شرافت‌مندانه‌ای برای مذاکره وجود ندارد، آیا روحانی جرئت بیان حقیقت را دارد که بگوید آمریکا خلع‌سلاح ایران را در مذاکرات آتی طلب کرده است؟ 

2 - حسن روحانی به سیاق مرحوم هاشمی علاقه‌مند به خاطره‌گویی است، آن هم خاطرات غیرقابل‌اثبات و رد، او از گفت‌وگویش با اوباما می‌گوید و تأکید می‌کند قرار بوده برجام سنگ بنای یک توافق جامع باشد؛ توافقی که در دوره‌ اوباما و بایدن در دسترس بوده. حال گام‌های بعدی این توافق چه بوده است؟ آیا چیزی جز خلع‌سلاح عملی برنامه موشکی (برد موشک زیر 500 کیلومتر) و دست کشیدن از محور مقاومت (قطع بازو‌های ایران و تحویل بدون درد و خون‌ریزی منطقه به اسرائیل) یعنی همان چیزی که الان هم هست؟ به فرض اینکه چنین توافقی منعقد می‌شد، آیا آمریکا به همان هم پایبند می‌ماند؟ تجربه‌ توافق هسته‌ای اینجا چه می‌شود؟ فرض کنید با بایدن توافقی در همه محور‌ها منعقد می‌شد، چندسالی تحریم‌ها لغو می‌شد، بعد ترامپ یا ترامپ‌پلاسی بر سر کار می‌آمد و همه‌ توافق‌ها را نقض می‌کرد. آمریکا موفق می‌شد دندان شیر را بکشد و لقمه‌ را آماده‌ بلع تحویل اسرائیل و ناتو می‌داد، دقت کنید منظور روحانی از توافق جامع در اینجا همان لیبی‌سازی از ایران است. 

 3 - روحانی درباره‌ حمله اسرائیل و آمریکا اشاره می‌کند که عده‌ای در حاکمیت بیش‌برآوردی از قدرت ما می‌دادند و سیستم را دچار خطای تحلیل کرده بودند ما آن‌قدر‌ها هم قوی نبودیم. با فرض صحت این ادعا، روحانی اینجا رندانه از بار مسئولیت شانه خالی می‌کند، چه کسی نزدیک به سه‌دهه دبیر و رئیس شورای عالی امنیت ملی بوده است؟ چه کسی سال‌ها مسئول پدافند کشور بوده است؟ از این‌ها بگذریم چه کسی در سال‌های پایانی دهه‌ 90 سبب ارائه تصویر حکمرانی ضعیف از کشور شد؟ اگر سال 98 را نقطه‌ عطف تزاید تهدید‌های امنیتی علیه کشور بدانیم، چه چیز باعث تهییج دشمن شد؟ در بعد اجتماعی، ماجرای بنزین و بعد وقایع آبان 98 و آن جمله کذایی «من هم صبح جمعه فهمیدم» و اعتراض‌های اجتماعی سنگین پس از آن با سرمایه‌ اجتماعی کشور چه کرد؟ راستی اگر آبان 98 نبود، دی 98 رقم می‌خورد؟ در بعد امنیتی هم اصرار به پاسخ ضعیف در مقابل جنایت 13 دی 98 آمریکا چه تأثیری در محاسبات نظامی - امنیتی طرف مقابل داشت؟ 
 4 -  رئیس‌جمهور اسبق تأکید می‌کند در دوره‌ من وضعیت نظامی کشور تقویت شده است، اگر منظور روحانی را قدرت سخت کشور بدانیم باید بگوییم درست می‌گوید، تقویت شده است؛ اما در جهت عکس خواسته او! 
در آن سال‌ها به‌وضوح دست‌فرمان حسن روحانی در منطقه با آنچه بسط و گسترش توان بازدارندگی ایران نامیده می‌شد متفاوت بود، حسن روحانی آن‌قدر مواضع شاذ داشت که وقتی یک حرف مثبت به نفع مقاومت می‌زد سردار دل‌ها از باب تشویق به ادامه‌ این مسیر موضع حمایتی علنی می‌گرفت که بعضاً مورد نقد رادیکال‌های اصول‌گرا هم واقع می‌شد یا همه دیدار فرماندهان سپاه را با روحانی به یاد دارند؛ اما کسی سؤال نمی‌کند که مگر پیش‌تر چه اتفاقی افتاده بود که چنین دیداری با آن شدت و حدت رسانه‌ای‌شدن لازم بود؟ آقای روحانی فراموش کرده که درباره‌ سوریه چه نسخه‌ای پیچیده بود؟ او صداقت دارد که بگوید اگر اصرار و الحاح سردار عزیز دل‌ها نبود چه بر سر شام می‌آمد؟ روحانی خوب می‌داند یکی از دلایل قطعی‌شدن حمله‌ 23 خرداد به ایران سقوط سوریه بوده است، او احتمالاً فراموش نکرده که خودش 10 سال قبل می‌خواست سوریه را دو دستی تحویل کسانی بدهد که جولانی پیش آن‌ها سکولار محسوب می‌شود. 

 5- آقای روحانی بدون اینکه خنده‌اش بگیرد همه را تشویق به پرهیز از دو قطبی می‌کند، پرهیز از دو قطبی خوب است؛ اما کسی این توصیه‌ اخلاقی را از فردی که دوقطبی‌زی است باور نمی‌کند، او فراموش کرده در دوران ریاست‌جمهوری‌اش روزی نبود که او با کنایه انداختن و استهزا و تمسخر سخنان مقامات کشور به شب نرساند؟ او فراموش کرده در دوقطبی‌سازی و رادیکالیسم کار را به جایی رساند که در انتخابات 96 تلویحاً سخنان ساکنان پادگان اشرف را تکرار کرد؟ او همین حالا نیز با توصیف از وضع موجود و تجویزی که می‌کند در حال ساخت دوقطبی است. 

6 - حسن روحانی در فرازی از سخنانش از جمهوریت نظام و بازگشتن به رأی مردم می‌گوید؛ اما توضیح نمی‌دهد در زمان صدارتش چه بلایی بر سر دموکراسی آورده است. او که خود با انتخابات 70 و چند درصدی بر سر کار آمد به گونه‌ای دولت‌داری کرد که بیش از 30 درصد مردم از ایده‌ تغییر از مسیر صندوق ناامید شدند و رکورد ناامید‌کننده‌ مشارکت 42 درصدی را در انتهای دوره‌اش رقم زد، بی‌تردید بالاترین نرخ سقوط دموکراسی در ایران متعلق به دولت حسن روحانی است، دی 96 و آبان 98 چنان زخمی به تن کشور زد که به‌راحتی قابل‌التیام نیست و دموکراسی مگر چیزی جز امید به تغییر از مسیر صندوق است؟ 

7 - آقای روحانی از آنجا که فردی حوزوی و مذهبی است نگران اسلام هم است، او اسلام را در دو گزاره زیبا خلاصه می‌کند؛ اخلاق محمدی و عدالت علوی، چه صورت‌بندی خوبی! اما واقعاً آیا کسی از دوران آقای روحانی به یاد اخلاق محمدی می‌افتد؟ هراسان، لرزان، کاسبان تحریم، بزدل، منقلی، بی‌عقل، بی‌شناسنامه، دروغگو و... این‌ها چند نمونه از لیست 54 تایی فحش‌هایی است که روحانی در هشت‌سال ریاست‌جمهوری‌اش به منتقدان داد. روحانی هر قدر در حکمرانی خلاق نبود و یک گزینه جز بستن با کدخدا نداشت، در تولید فحش خلاقانه رفتار می‌کرد و به طور متوسط هر سال هفت فحش تازه به منتقدان داد. دیگر درباره‌ اخلاق محمدی تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل... درباره‌ عدل علوی هم رجوع به آمار‌های ضریب جینی و... در آن دوره حتماً کارگشاست؛ اما ساده‌تر از آن مرور وقایع دی 96 و آبان 98 است، رئیس دولتی که پدیدآورنده چنان اتفاقاتی است آیا صلاحیت سخن‌گفتن از عدالت علوی را دارد؟ 

 8 - روحانی یک سخنران قهار است، او می‌تواند از سوژه‌ بن‌بست‌ساز، بن‌بست‌شکن بسازد، سیاهی را سپید جلوه دهد و... البته به شرط آنکه بتواند اول حافظه‌ تاریخی مردم و قدرت فهم انتقادی‌شان را تعطیل کند. 
او طبق عادت مألوف از دولتش بهشت برین می‌سازد، روحانی حتی وقتی می‌خواهد از سیاه‌ترین بخش کارنامه دولت حرف بزند می‌تواند سفیدنمایی کند، مثلاً وقتی از بنزین حرف می‌زند کلاً بخش سال 98 را نادیده می‌گیرد و از تدابیر دولت در گران کردن بنزین در سال 93 می‌گوید که چطور بنزین 700 تومانی شد 1000 تومان و اتفاقی هم نیفتاد یا مثلاً جایی می‌گوید عده‌ای به اسم آب به دنبال نان بودند بعد فکت‌هایی از ماجرای آب ژرف در یکی از استان‌های شرقی می‌آورد، بدون اینکه بگوید نقش معاون رئیس‌جمهور در طراحی و تبلیغات این پروژه چقدر بوده و آیا کسی جز دولت این عملیات فریب را انجام داده است؟
این فهرست قابل ادامه‌دادن است؛ اما بهتر است کمی از متن و جزئیات عبور کنیم و یک سؤال جدی‌تر داشته باشیم. روحانی اساساً چرا از پس‌پرده درآمده است؟ درباره‌ اقدام او چهار گمانه را می‌توان مطرح کرد. 

1- پاسخ به تاریخ 
روحانی هم مثل هر سیاست‌مداری بدش نمی‌آید چهره‌ مثبتی از او ثبت شود، ظاهراً کتاب خاطرات در دست انتشار هم دارد، او قبلاً هم درباره مذاکرات هسته‌ای کتاب نوشته است، البته فرد باسابقه‌ای مثل روحانی احتمالاً خوب می‌داند پاسخ به تاریخ هم آداب و پیش‌فرض‌هایی دارد که مهم‌ترین آن جدی‌گرفتن مخاطب و استحمار نکردن خواننده‌ متون است. 

2- تلاش برای بازگشت به صحنه رسمی سیاست
احتمال این ماجرا زیاد نیست، روحانی از یک‌سو پس از 1400 در انقطاع نسبی روابط با حاکمیت قرار دارد و بعید است بتواند کنشگری رسمی شخصی داشته باشد از سوی دیگر در افکار عمومی هم وضع خوبی ندارد، او در افکارسنجی سنجش محبوبیت رئیس‌جمهور پیشین با فاصله زیاد از احمدی‌نژاد، خاتمی و... قعرنشین است و البته دیگر هاشمی‌ای هم در کار نیست که او را از 3 درصد به 50 درصد برساند. 

3- تولید موقعیت آلترناتیو 
احتمال سوم نیاز‌مند دو پیش‌فرض است؛ نخست سیاه‌بینی مطلق نسبت به فضا و دوم داشتن تعاملات و مناسباتی ناپیدا که این دومی حداقل از سوی ما قابل‌اثبات یا رد نیست. 

4- تولید روایت آلترناتیو 
این شاید واقعی‌ترین گزینه باشد، در فقدان وجود روایت ایجابی از لحظه‌ اکنون و در پاسخ به سؤال چه باید کرد، روحانی بهترین موقعیت را برای به فروش‌رساندن ایده‌ ارتجاعی‌اش پیدا کرده است؛ ایده‌ بستن با کدخدا. مهم‌ترین مزیت روحانی در این نقطه، نه قوت این روایت، بلکه بی‌ایده‌بودن رقبا و گفتمان‌های رقیبش است. وقتی مسئله رقبا کافه رفتن یا نرفتن است یا آن‌های دیگر که در حاکمیت حضور دارند، دم‌دستی‌ترین اقدامات مثل استیضاح وزرای ناکارآمد و... را هم انجام نمی‌دهند و...، خلأ روایت ایجاد شده و جولانگاه امثال روحانی می‌شود.

یاد

شب، ماندنی نیست

مسعود پیرهادی
یلدا، فقط بلندترین شب سال نیست؛ نماد ماندن در تاریکی با امید به روشنایی است. شبی که از قدیم گفته‌اند هرچه درازتر باشد، پایانش نزدیک‌تر است. سنت ایرانی، بی‌آنکه فلسفه بنویسد، قرن‌هاست این حقیقت را زمزمه می‌کند که شب، اگرچه سهمگین و طولانی، ماندنی نیست. همین معنا، قرابت عجیبی با مفهوم انتظار در اندیشه شیعی دارد؛ انتظاری که نه به معنای نشستن در تاریکی، بلکه به معنای بیدار ماندن تا سپیده است.
غیبت نیز شب است؛ شبی تاریخی، اجتماعی و انسانی. شبی که گاهی آن‌قدر طولانی می‌شود که برخی به جای انتظار سپیده، به عادت با تاریکی می‌رسند. خطر همین‌جاست. انتظار، اگر از معنا تهی شود، به خستگی بدل می‌شود و اگر با تعجیل همراه شود، به خطا. اهل‌بیت بارها هشدار داده‌اند که انتظار، صبر منفعلانه نیست؛ آمادگی فعالانه است. کسی که منتظر است، شب را انکار نمی‌کند، اما آن را توجیه هم نمی‌کند.
یلدا به ما یاد می‌دهد که درازای شب، مجوز فراموشی صبح نیست. اتفاقا هرچه شب طولانی‌تر، نیاز به چراغ بیشتر. جامعه منتظر نیز اگر خود را در دل تاریکی‌های اخلاقی، ایمانی و رفتاری رها کند و تنها به نشانه‌ها دل ببندد، نه زمینه‌ساز که مصرف‌کننده امید خواهد شد. غیبت، فقط فقدان حضور نیست؛ آزمون ظرفیت است. ظرفیت تحمل حق، عدالت و اصلاح. درست در همین نقطه است که ماه رجب معنا پیدا می‌کند. رجب، ماه بازگشت است؛ ماه تمرین بریدن از عادت‌ها و نزدیک شدن به معنا. در روایات آمده که رجب، ماه خداست؛ ماهی برای آماده شدن، نه ادعا کردن. اگر انتظار را مسیر بدانیم، رجب یکی از ایستگاه‌های مهم آن است؛ ایستگاهی برای پالایش دل، نه شتاب در نتیجه.
پیوند یلدا و انتظار، پیوند صبر آگاهانه است. نه صبری که به بی‌عملی ختم شود و نه شتابی که به توهم. منتظر واقعی، شب را می‌شناسد، اما دل به شب نمی‌دهد. می‌داند که سپیده می‌آید، اما می‌فهمد که رسیدن سپیده، نیازمند چشم بیدار و دل آماده است.
شاید راز ماندگاری انتظار همین باشد؛ اینکه به جای شمردن شب‌ها، خودمان را بسازیم. یلدا می‌گذرد، رجب می‌آید و راه ادامه دارد. مهم این است که وقتی صبح رسید، ما هم توان دیدنش را داشته باشیم.

یاد

اهمیت بازخوانی آرای نویسنده کتاب «تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله» توسط آیت‌الله خامنه‌ای

چرا اندیشه علامه نائینی اهمیت دارد؟

تبارشناسی آگاهی به قدرت در سیاست‌اندیشی علمای شیعه

جعفر حسن‌خانی

تاسیس یک نظم سیاسی نو نظیر جمهوری اسلامی، محصول تصادف نیست و نمی‌توان آن را صرفاً در نتیجه خیزشی توده‌ای دانست. حرکت‌های توده‌ای شاید بتوانند بربیندازند اما نمی‌توانند بربسازند. از همین رو بنای نظام اسلامی را باید خروجی تلاقی فرخنده و البته دیریاب 2 مولفه بنیادین«ایده» و «عمل» دانست؛ ایده به معنای طرحی اندیشیده‌شده برای نظم مطلوب و عمل به مثابه اراده‌ای معطوف به تحقق آن ایده. با این حال، پرسش کلیدی این است: چه بارقه‌ روشنی‌بخشی این دو بال را به حرکت واداشت و ایده را از متون کلامی به عرصه و میدان سیاست کشاند؟ پاسخ را باید در مفهومی یافت که آگاهی به قدرت نام دارد؛ گمشده‌ای که قرن‌ها در تفکر شیعی در سایه‌سار نوعی بدبینی و دوری‌گزینی از قدرت مستقر خلافت قرار گرفته بود و این سیاست عملی، کمی در آرای نظری اندیشمندان شیعی نیز راه یافته بود. گذار از این بدبینی به قدرت که تاریخی بود، نه نظری و بنیادین و معطوف به تعین قدرت بود، نه بنیاد و تعقل درباره قدرت، در تاریخ معاصر، ابتدا در سیاست‌اندیشی علامه نائینی مشاهده شد و در ادامه در قامت فلسفه سیاسی، فقه سیاسی و عرفان سیاسی امام خمینی به شکوفایی رسید و به تاسیس نظم سیاسی جدید انجامید.
* عصر بدبینی به تعین قدرت تاریخی
تاریخ تفکر سیاسی شیعه برای سده‌های متمادی، زیر سیطره سنگین یک بدبینی تاریخی نسبت به امر سیاسی بود. علمای شیعه که در بستر استبداد اموی و عباسی نشو و نما یافته بودند، عینیت قدرت را بالاصاله پدیده‌ای مذموم و جائرانه می‌دیدند. این نگرش، تنها یک موضع‌گیری سیاسی ساده نبود، بلکه در بخش‌هایی از جامعه شیعی مبدل به نوعی هویت مذهبی شده بود؛ هویتی که صلاح را در دوری از دستگاه قدرت جست‌وجو می‌کرد.
در این مسیر، رگه‌هایی از این قبیل آرا که سیاست، قلمرو غصب و ستم است و دیندار حقیقی کسی است که دامان خود را از آلودگی‌های قدرت حفظ کند، در آرای نظری برخی متفکران شیعی راه یافت. جز این قبیل متفکران که دامنه وسیعی ندارند، آنچه در بخش بیشتری از علمای شیعی قابل مشاهده بود، بدبینی انباشته‌شده علیه قدرت‌های مستقر بود که همواره علیه تشیع عمل می‌کردند. این بدبینی  در طول تاریخ در بخشی از متفکران شیعه درونی شد و به یک تردید عمیق نسبت به ماهیت قدرت انجامید بود. قدرت نه به عنوان ابزاری برای سازماندهی امر خیر، بلکه به عنوان منبع تباهی درک می‌شد. پیامد عملی این نگاه، فقدان طرحی برای اداره و غیبت اراده‌ای برای تاسیس نظم مطلوب بود. در واقع، شیعه قدرت را می‌شناخت و در بنیاد نظری خود به آن توجه و التفات داشت اما حجاب تاریخی بدبینی به قدرت عینی، آگاهی به اهمیت قدرت را کمرنگ کرده بود. به این معنا که به قدرت به عنوان رکنی برای تغییر سرنوشت اجتماعی برای مومنانه‌تر کردن وضع توجه نداشت.
* طلوع آگاهی به قدرت در سنت سیاست‌اندیشی شیعی معاصر
یکی از نقاط عطف این تقویم فکری و تطور آرای متفکران شیعه درباره قدرت و کیفیت مواجهه با آن، با ظهور میرزای نائینی و نگارش رساله مهم «تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله» رقم خورد. نائینی کسی است که بارقه سنتز بزرگ را ایجاد کرد. او به جای گریز از قدرت، بر فهم قدرت و مداخله اصلاحی در آن تأکید ورزید. میرزای نائینی متوجه شد ریشه بسیاری از سیه‌روزی‌های جامعه اسلامی در غفلت از ماهیت آن و کیفیت مواجهه با آن نهفته است.
نائینی به جای آنکه قدرت عینی و تاریخی را مطلقاً منفی انگارد، توازنی واقع‌بینانه بنا نهاد. او به علمای شیعه هشدار داد اگر خواهان حل مسائل جامعه و ایجاد نظم و پیشرفت هستند، نمی‌توانند و نباید نسبت به سازوکارهای قدرت بی‌تفاوت بمانند. در اندیشه او، قدرت جریانی است که اگر توسط نهادهای صالح و در چارچوب اصول درست مهار و هدایت شود، نه‌تنها منبع شر نیست، بلکه تنها راه پیشرفت و عدالت است. او تلاش کرد برخی متفکران شیعه را از خواب غفلت بیدار کند تا آگاه شوند که در جهان معاصر، داشتن صرف اصول اخلاقی کافی نیست، بلکه باید «آگاهی به قدرت» داشت تا بتوان آن اصول را به واقعیت اجتماعی بدل کرد. نائینی در واقع جاده‌ای را صاف کرد که در آن، نگاه مثبت و سازنده به امر سیاسی جایگزین انفعال و بدبینی شد. البته نائینی از بدبینی به قدرت کاست و از این زاویه نظریه سیاسی خود را سامان داد، با لحاظ این مهم اما همچنان نمی‌توان او را جزو کسانی دانست که از پس تاریخ بدبینی به تعین قدرت در تاریخ سیاست اندیشی شیعی، خوش‌بینی به قدرت دارند و آن را خیر می‌دانند. میرزای نائینی نقطه عطف بود، پس از او توجه به قدرت و آگاهی به اهمیت آن در سیاست‌اندیشی معاصر شیعه و تحقق کلان طرح شیعی اهمیت روزافزون یافت.
* آغاز طی طریق در راه بزرگ تاریخ معاصر شیعه
میرزای‌نائینی نقطه عطف بود اما با این حال، حتی با نائینی نیز هنوز «ایده» و «عمل» به یگانگی کامل برای تاسیس نظم مطلوب نرسید. در آن مقطع عمل سیاسی شیخ فضل‌الله و اندیشه سیاسی میرزای نائینی توجه و آگاهی به قدرت را در ذهن و فکر ایرانیان  برجسته کرد. در مقاطعی مانند مشروطه یا مواجهه‌های دیگر، اگرچه افرادی چون شیخ فضل‌الله نوری بشدت درگیر امر سیاسی بودند اما عمل سیاسی آنها هنوز یک عمل مصلحانه بود، کما اینکه طرح کلی علامه نائینی نیز طرح مصلحانه بود، نه براندازانه و برسازانه. این هر دو در چارچوب نظم‌های موجود به دنبال اصلاح بودند، نه تاسیس یک نظم نوین سیاسی بر بنیاد تفکر شیعه.
در آن دوران، آگاهی به قدرت افزایش یافته بود اما هنوز تصمیم به تاسیس قطعی نشده بود. جامعه شیعی و رهبران آن، هنوز در میانه بدبینی به قدرت عینی و آگاهی به ضرورت قدرت در سیاست‌اندیشی شیعی، ایستاده بودند. گسست از نظم قدیمی هنوز به کمال نرسیده بود و اراده‌ای که بخواهد تمام مناسبات را بازتعریف کند، در شرف تکوین بود. طی طریق در راه بزرگ در این دوران آغاز شده بود.
* امام خمینی(ره)؛ خوش‌بینی به قدرت و تجلی اراده تاسیس
قله این تطور تاریخی درباره آگاهی به قدرت در سیاست‌اندیشی شیعی، در شخصیت و نهضت امام خمینی(ره) جلوه‌گر شد. امام خمینی(ره) فردی بودند که همزمان وارث آگاهی نائینی از قدرت بودند و هم اراده‌ای خلل‌ناپذیر برای عمل انقلابی داشتند، بیش از آنچه شیخ فضل‌الله اراده کرده بود. در نگاه امام، ایده سیاسی ولایت فقیه و مردم‌سالاری دینی تنها یک بحث تئوریک در حجره‌های مدرسه نبود، بلکه طرحی برای بودن در جهان جدید بود.
تفاوت امام با اسلاف‌شان در این بود که ایشان قدرت را نه به عنوان پدیده‌ای تبعی، بلکه به عنوان «مساله اصلی» می‌دیدند. نمونه‌های درخشان این تفکر را می‌توان در مواجهه با مسائل مختلف دید. ایشان راه‌حل مسائل را در نسبت با قدرت می‌دیدند و انگشت اشاره را به سوی هسته سخت قدرت نشانه می‌رفتند.
این بیان بدین معنا بود که هیچ دردی درمان نخواهد شد، مگر آنکه ساختار قدرت اصلاح و نظام سیاسی مستقر شود. این همان آگاهی به قدرت است. امام دریافتند جامعه ایران و جهان اسلام از طرح‌های مکرر و تکراری نظام‌های گذشته که پاسخگوی نیازهای درونی آنها نبود، خسته شده و تمنای نظمی را دارند که میان هویت اعتقادی و اقتدار سیاسی آشتی برقرار کند.
* میراث نائینی در معماری جمهوری اسلامی
بنا بر همه آنچه گفته شد، پیوند مستقیمی میان تحلیل‌های نظری علامه نائینی و سیاست عملی شیخ فضل‌الله نوری و طرح نظری با  اقدام عملی امام خمینی(ره) وجود دارد. امام نقطه شکوفایی مسیری بودند که علامه نائینی و شیخ فضل‌الله نقطه عطف آن بودند و پیش از این دو ملااحمد نراقی در تاریخ معاصر ایران آغاز‌کننده آن راه بود. نائینی توجیه نظری و بصیرت سیاسی لازم را برای ورود شیعه به ساحت قدرت فراهم کرد و امام خمینی(ره) آن آگاهی را به یک جنبش تاسیسی بدل کردند.
تاسیس نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران، میوه درخت باروری است که ریشه در تطور نگاه شیعه به مفهوم قدرت دارد. ما از دورانی عبور کردیم که در آن، دین را عین دوری از قدرت می‌دیدیم و به عصری رسیدیم که قدرت را ابزاری برای تحقق رسالت‌های دینی و انسانی یافتیم. میرزای نائینی در این مسیر، نقش مُذَکِّر  و بیدارگر را ایفا کرد که با زدودن غبار بدبینی تاریخی، راه را برای تاسیس بزرگ قرن هموار کرد.
امروز میراث این سیر تطور این است که بدانیم برای پایداری و شکوفایی هر نظام سیاسی، همواره نیازمند بازتولید آن 2 عنصر اصلی هستیم؛ طرح و ایده‌ای نظری که همپای زمان پیش رود و آگاهی مدام به قدرت که جرات اقدام و عمل را فراهم کند. جمهوری اسلامی ایران نظامی سیاسی است که ثمره آشتی میان «ایمان» و «قدرت» در بستر یک آگاهی تاریخی است که با میرزای نائینی نقطه عطف را تجربه کرد و با امام راحل به منصه ظهور رسید.

نظرات بینندگان
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات