تاریخ انتشار : ۱۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۹  ، 
کد خبر : ۲۹۹۱۶۹
هم‌انديشي انسان، جامعه و تاريخ در نگاه شريعتي با سخنراني احسان شريعتي، محمدامين قانعي‌راد، بيژن عبدالكريمي، جواد ميري و حسن محدثي

خطاي هرمنوتيك مخالفان شريعتي

مقدمه: علي شريعتي اين‌بار در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي؛ حدود سه هفته بعد از آنكه جواد طباطبايي در نشست رونمايي از كتاب فيلسوف سياست براي چندمين بار به او تاخت و او را در كنار جلال آل‌احمد مورد هجمه قرار داد. صندلي‌هاي پر شده سالن حكمت پژوهشگاه در يك روز سرد زمستاني با مخاطبيني از سنيني متفاوت اما نشان مي‌دهد كه شريعتي همچنان پر طرف‌دار است و هنوز خوانندگاني پر و پا قرص دارد كه از انديشه‌ها و آثار او دفاع مي‌كنند. هم‌انديشي انسان، جامعه و تاريخ در نگاه شريعتي ديروز در سالن حكمت پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي به همت مديريت همكاري‌هاي بين‌المللي اين پژوهشگاه با همكاري انجمن جامعه‌شناسي ايران برگزار شد. در اين هم‌انديشي شماري از استادان علوم اجتماعي و علوم انساني همچون احسان شريعتي، سيد محمد امين قانعي‌راد، بيژن عبدالكريمي، سيد جواد ميري، حسن محدثي، رحيم محمدي و آيدين ابراهيمي سخنراني كردند كه گزارشي از آن از نظر مي‌گذرد:
پایگاه بصیرت / محسن آزموده
(روزنامه اعتماد - 1395/11/07 - شماره 3730 - صفحه 12)

بي‌توجهي آكادمي به شريعتي

سيدجواد ميري / عضو هيات علمي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي

اين هم انديشي با سخنان آغازين جواد ميري، دبير علمي همايش آغاز شد. وي در ابتدا به دلايل برگزاري اين جلسه اشاره كرد و گفت: برگزاري اين همايش اينجا و اكنون دو علت عمده دارد. نخست اينكه بحث‌هاي زيادي درباره جايگاه دكتر شريعتي در علوم انساني ارايه مي‌شود. به خصوص در برخي نشريات بحث‌هايي مطرح مي‌شود با اين عنوان كه شريعتي متفكر نبوده و در حوزه علوم انساني انديشه‌اي نداشته و زمان او گذشته است و ظرفيت گفتمان شريعتي به پايان رسيده است. اين مباحث را بايد در كنار اينكه جامعه آكادميك ما هنوز از گفتمان شريعتي به مثابه يك انديشمند جدي بهره نگرفته است، در نظر گفت.

شريعتي در جست‌وجوي مكان شرقي

آيدين ابراهيمي / پژوهشگر علوم اجتماعي

آيدين ابراهيمي نخستين سخنران اين هم انديشي با تاكيد بر اينكه بحثش در حيطه علوم اجتماعي قرار مي‌گيرد، گفت: امكان وجود يك جامعه پيش فرض مسلمي است براي به رسميت شناختن ديگري. در ساحت‌هاي وجودي ما نيازمند پيش فرضي به نام جامعه هستيم. بر اين اساس گفتمان شريعتي مي‌خواهد از طريق فرم‌ها در سطوح گوناگون جامعه توليد كند. وي با تاكيد بر اين بحث كه فرم را از انديشه گئورگ زيمل وام گرفته، گفت: بزرگ‌ترين كار شريعتي ايجاد يك جامعه قوي از طريق فرم‌هاست. شريعتي از طريق اين فرم‌سازي‌ها اين امكان را بررسي مي‌كند كه آيا جامعه ايراني چه در سطوح هستي شناختي و چه در سطوح ديگر امكان يك جامعه قطعي و قدرتمند را دارد. بر اين اساس شريعتي حتي در بررسي اسطوره‌ها مثل جايي كه دست به دامان اسطوره خلقت مي‌شود، به كاركرد آن توجه دارد. شريعتي قصد ساختن يك جامعه قدرتمند دارد؛ جامعه‌اي كه كنشگران در آن حرفي براي گفتن داشته باشند.

رويكرد شريعتي در سپهر علوم انساني

احسان شريعتي / استاد فلسفه

احسان شريعتي در اين نشست با اشاره به مباني فلسفي در انديشه شريعتي گفت: پايه فلسفي انديشه‌ها و رويكرد دكتر شريعتي در سپهر علوم انساني چيست؟ به عبارت ديگر، هستي‌شناسي تطبيقي شريعتي به مثابه مبناي انسان‌شناسي، فلسفه تاريخ و جامعه‌شناسي، چه شاخصه‌هايي دارد؟ جهان‌بيني توحيدي نزد شريعتي در نسبت قياسي- سنجشي با فلسفه مدرن و معاصر غرب از سويي، اعم از ميراث هگلي- ماركسي و يا فلسفه‌هاي اگزيستانس (كي‌يركگور، ياسپرس- مارسل و هايدگر- سارتر) و ميراث كلامي- فلسفي- عرفاني ايران و اسلام و شرق از سوي ديگر، چه نقاط اشتراك و افتراقي دارد؟ ارايه پاسخي دقيق به اين پرسش بنيادين نيازمند فراهم آمدن شرايط امكان تعميق، بسط و طرح مباني آنتولوژيك و اپيستمولوژيك سرخط‌هاي اين جهان‌بيني و نيز، آن سنت فلسفي‌اي است كه انديشه شريعتي در بستر آن باليده است: ميراث اقبال لاهوري.

در آستانه چهلمين سالگرد هجرت شريعتي و در محدوده اين نشست، تنها در مقام يك تمرين آغازين، خواهيم كوشيد به ترسيم خطوط كلي سيماي «پديده‌شناسي تاويلي» او بنشينيم و ببينيم كه سير تطور طرح‌افكني‌هاي شريعتي از زمان درس‌هاي اسلام‌شناسي ارشاد (طرح هندسي مكتب) تا واپسين تز «عرفان، برابري، آزادي»، چگونه از «بازسازي» اقبالي به نوعي «واسازي» ريشه‌اي‌تر روي كرده است؟ و با چه روشي به «ساخت‌گشايي» «آنتو- تئو- لوژيك» : كلام و فلسفه و عرفان و... مي‌پردازد؟ و در پايان، در مسير اين واكاوي، در چه شرايطي و با چه شروطي انديشه شريعتي، با التفات به دستاوردهاي فلسفي معاصر، استمرار- و- تحول‌پذير و تاثيرگذارتر خواهد شد؟ كليد فهم فلسفي انديشه شريعتي در سپهر انسان‌شناسي و علوم انساني (و در راس ساير دانش‌هاي اين قلمرو، تاريخ و جامعه‌شناسي )، را در نسبتي كه با هستي (و حقيقت آن، ساحت قدسي) مي‌انديشد، بايد جست.

آنتولوژي شريعتي نوعي هستي‌شناسي «توحيد»، به مثابه «جهان‌بيني» است. جهان‌بيني‌ها در عصر مدرن، صورت‌بندي جديد تصويرهايي از جهان‌‌اند كه با تفوق خصلت رياضي- فيزيكي از طبيعت، همچون پايه فلسفي «ايدئولوژي‌»هاي دوران تجدد به شمار مي‌آيند؛ يعني تصويري بنيادين از جهان هستي كه از پي «گسست‌هاي معرفت‌شناختي» علمي طي سده‌هاي اخير در اروپا پديدار شده است. درك سنتي از توجيه هستي، اعم از روايت كلامي، حكمي، يا عرفاني آن، هنوز يك «جهان‌بيني» به معناي مدرن كلمه نبود. در جهان و تمدن ايران و اسلام، در عصر جديد، با طرح‌افكني‌هاي نوسازان انديشه مذهبي، اقبال و شريعتي، درك توحيدي از جهان و انسان به شكل نوعي «جهان‌بيني» جديد تبيين و طرح مي‌شود.درك «جهان‌بينانه» از هستي، نزد اين روشنفكران انديشه‌ورز، نشانه بارز پروژه «باز- نوسازي» بنيادين فلسفي راهكار اينان است.

تفاوت هستي‌شناختي اين نوع «جهان‌بيني» با كليه درك‌هاي سنتي پيشين در برداشت دگرانديشانه اينان از گذر «زمان» است. براي نمونه، هنگامي كه شريعتي، بر ضرورت جايگزين كردن دو عنصر «زمان و علم» به جاي «اجماع – و عقل» در كار «اجتهاد» يا بازخواني بنيادهاي «سنت – و – كتاب» يا بهره‌گيري از دستاوردهاي علمي و به ويژه علوم انساني رمان- و – جهان، تاكيد مي‌ورزد، اين تفاوت بنيادين را به نمايش مي‌گذارد.از ديگر سو اما، در اين بازخواني و نقد عقيدتي- «ايدئولوژيك» يا بازگشت مدرن به سرچشمه‌هاي سنت و كتاب، موضوع التفات، همچنان «توحيد» است با درك و سبكي جديد يا آينده‌محور آن، در سه بُعد يزدان‌شناختي، هستي‌شناختي و انسان‌شناختي و اين‌بار، به مثابه يك جهان‌بيني «رهايي‌بخش». آ‌رمان نجات و رستگاري ديني در اين خوانش جديد، تبديل به ايده و ايدئولوژي راهنماي عمل مي‌شود، در معناي اتوپيايي- انتقادي- اعتراضي آن، يعني به معناي اوليه فرانسوي كلمه نزد دستوت دوتراسي و ايدئولوگ‌هاي انقلاب فرانسه و نه با بار منفي در تعاريف بعدي و پساماركسي مفهوم.

اين «خود- آ‌گاهي رهايي‌بخش» ديگر نوعي پروژه- و- پروگرام آزاد‌ شدن از «چهار زندان» طبيعت (با انقلاب‌هاي علمي و فن‌آورانه) تاريخ و جامعه (با مبارزه طبقاتي و سياسي در راه عدالت و آزادي)، و روان ناخودآگاه است (با اخلاق معنوي و عرفان).شناخت شاخصه‌هاي اين نوع «خود»- آگاهي آينده‌نگر، به شكل سلبي و تنزيهي، تنها با اتخاذ نوعي خط‌مشي ضد «استحماري» (در دو سنخ كهنه سنتي و مدرن ايدئولوژيك آن)، ممكن و ميسر مي‌شود. استحمار، بيگانگي با «خود»‌، يا خودفراموشي است. اسم كوچك فلسفه اقبال و شريعتي «فلسفه خودي» است. فراخوان به «بازگشت به خويش» برگشت به گذشته تاريخي و تاريخ در گذشته نيست، از سرگيري خودانديشي براي «خود» شدن انساني و آينده سنت و سنت آينده يا به تعبير شريعتي، «تاريخ فردا» است.روش معرفت‌شناختي جهان‌بيني توحيدي شريعتي، به تصريح وي در اسلامشناسي ارشاد، نوعي پديدارشناسي است.

فنومنولوژي يا پديده‌شناسي يك متدلوژي قطعي و يقيني سبك دكارتي نيست؛ بلكه بيشتر نوعي «شباهت خانوادگي» است ميان دسته‌اي از رويكردهاي راهبردي پديده‌شناسان پس از هوسرل، كه در بازبيني و تجديدنظر در روش دكارتي، با شعار «بازگشت به خود چيزها»، «التفات» آگاهي را كه همواره آگاهي از چيزي، يا متعلق آگاهي است، راهنماي مطالعه تجربه‌هاي زيسته وجدان قرار دادند و با استفاده از شيوه‌هاي «فروكاست» و «برساخت» و «واساخت» (ساخت‌گشايي)، شالوده نهادها و نظام‌هاي متصلب متافيزيكي تاريخ فلسفه را مورد نقادي ساختاري و بنيادين قرار دادند.شريعتي اين روش را در تبيين تاويلي – هرمنوتيكي جهان‌بيني توحيد، با توصيف ساخت‌گشايانه مباني هستي‌شناختي، مانند بود و نمود، دو عالم «غيب و شهاده» و «سنت و آيه»، به كار مي‌گيرد و اصولا «آيه‌شناسي» را همان فنومنولوژي مي‌خواند.

از سوي ديگر، با توجه به كاربرد روش ديالكتيكي، متاثر از هگل و ماركس، كه «وحدت وحدت و تضاد» را همچون منطق حركت و پويش در هستي طبيعت و تاريخ تعريف مي‌كند؛ اين پرسش طرح مي‌شود كه نسبت ميان اين دو روش ديالكتيكي و فنومنولوژيك كدامست؟در واقع، ديالكتيك مورد نظر شريعتي را مي‌بايست در سنت شرقي – عرفاني آن، مثلا نزد مولوي، و به شيوه توحيدي، يعني غيرايدئاليستي- غيرماترياليستي فهميد. از اين رو، ديالكتيك نزد شريعتي، بيشتر به «پارادوكس» و «جهش» انديشي كركگووردي نزديك مي‌شود تا به «سنترسازي‌هاي سوبژكتيويستي – ابژكتيويستي هگي- ماركسي.

همچنان كه، در بحث از فطرت و طبيعت انساني، انسان‌شناسي توحيدي اقبال و شريعتي، نه به بدبيني لوتري درباره ذات انساني و نه به خوش‌بيني «اومانيستي» آراسموسي، شباهت دارد، به رغم استفاده وافر از اصطلاحاتي چون «اومانيسم» و «پرتستانتيسم» و...و در همين جا به يكي از زمينه‌هاي سوءتفاهم‌هاي رايج در كار شريعتي پيرامن نحوه استفاده و اخذ يا تاثيرپذيري از مفاهيم و مكاتب و «ايسم‌»هاي گوناگون در تاريخ انديشه غرب پي مي‌بريم: اين شكل از استفاده با تساهل و تسامح مي‌تواند موجب بدفهمي شود و شده است: ايدئولوژي، ديالكتيك، اومانيسم، پرتستانتيسم، اگزيستانسياليسم، سوسياليسم و... تمامي واژگان لاتين‌تبار را مي‌بايست در آثار شريعتي، با ملاحظه جامع، يعني با در نظر گرفتن نقدهاي همراه هر كاربرد، بازبيني كرد (براي نمونه، نگاه «انسان، اسلام، و مكتب‌هاي مغرب زمين» و نقد تك‌تك اين ايدئولوژي‌ها).

مجموعه مضمون‌هاي فلسفي غرب‌شناسانه شريعتي چنين مي‌آموزد كه او روشنفكري خودانديش، از تاريخ انديشه غربي، شيوه‌هاي انديشيدن به ريشه‌هاي شرقي، ايراني، و اسلامي خويش، را مي‌آموزد. از اين رو، در سنتز نهايي «عرفان، برابري، آزادي»، به رغم آموختن از فلسفه‌هاي اگزيستانس و فنومولوژي و هرمنوتيك و... در سپهر هستي و انسان‌شناسي، چنان كه از دموكراسي و جمهوريخواهي و ناسيوناليسم و ليبراليسم و آنارشيسم در زمينه آزاديخواهي و از سوسيال دموكراسي و سوسياليسم و آناركو كمونيسم و تئوماركسيسم، در حوزه عدالت‌طلبي در استفاده از منابع و معادل‌هاي نمادين شرقي، حلاج، بودا، مزدك و جمع همه، منفاد و تخته بند ساحت و فرهنگي- تمدني مدرنيته و پست مدرنيته نيست!

پروژه فلسفي شريعتي با اجتناب از ورود به پرسمان و تمايزگذاري متافيزيكي و انتو تئولوژيكي، از سرگيري انديشه سياسي، به مثابه «دولت شهر انديشي» (متمايز با فقه و رساله‌نويسي اخلاقي سنت نصايح و مرآت الملوك‌ها و آداب سلطانيه و...)، در جهان اسلام و ايران، همتراز و پس از فارابي و ابن‌خلدون، بود در دوران آخر عمر اما او بر ضرورت اسلام و انسان‌شناسي فلسفي تاكيد ورزيد و به فرزندش توصيه كرد كه فلسفه بخواند و از غرب آغاز و به شرق ختم كند.ميراث فلسفي «فلسفه خودي» اقبال و «جهانبيني يكتايي- يكتويي» شريعتي، نقطه عزيمت راه و كار ما پويندگان اين مسير، رنسانس و رفرماسيون، نوزايي ملي و نوپيرايي مذهبي بود ما پس از شريعتي با پديده بنيادگرايي با رويكرد اقتدار و عظمت‌گرا به تاريخ و سنت در ايران و جهان اسلام، و در سطح جهان‌روا با عصر پساها- و- پايان‌هاي كلان روايات، ايدئولوژي‌ها روبه‌رو شديم.

شريعتي، به مثابه روشنفكري پسا-استعماري با ملاحظه جغرافياي حرف، مي‌آموزاند كه ما ايراني مسلمان) دو زمان داريم، زمان اجتماعي (سده‌هاي ميانه) و زمان تقويمي (سده جديد بيستم). نكته مهم‌تر اما امروز توان طرح همزمان پرسمان اين دو زمان است زيرا اين دو زمان در آن واحد، در هم تنيده‌اند: «بنيادگرايي (يا سنت‌گرايي عصر مدرن) بازخورد feed back وضعيت (اولترا) مدرن است، لذا صورت مساله فقط اين نيست كه چگونه از سنت به مدرنيته گذر كنيم؟» (پرسش قرون وسطي) يا چگونه از مدرنيته به وضعيت پسامدرن كنوني گذريم؟، (پرسش دوران معاصر جهان) بلكه پرسمان از سويي، اين است كه «در دافعه تهاجم تجدد چگونه به پيش تجدد در نغلتيم؟ و از ديگر سو اين كه فراسوي سنت و تجديد بديل پيشاروي فردا كدامست؟»

شريعتي بوي نا گرفته است

بيژن عبدالكريمي / پژوهشگر و استاد فلسفه

بيژن عبدالكريمي نيز در اين نشست بحث خود را با اشاره به اينكه روزگار ما با روزگار شريعتي تفاوت‌هاي بنيادين دارد، آغاز كرد و گفت: افق تاريخي و معنايي روزگار ما با افق تاريخي و معنايي روزگار شريعتي تفاوت بنيادين دارد. شريعتي در آخرين دهه‌هاي دوران مدرنيته متقدم زندگي كرد، اما در چند دهه اخير كه به لحاظ زمان شناختي ممكن است ٣٠-٤٠ سال باشد، ما به لحاظ تاريخي وارد دومين شكاف تاريخي خودمان شديم، اين رخداد به ويژه از زمان فروپاشي اتحاد جماهير شوروي به وقوع پيوسته است و ما دوران مدرنيته متاخر يا دوران پست‌مدرن را تجربه مي‌كنيم و در نتيجه براي فهم شريعتي با يك مانع هرمنوتيكي مواجه هستيم.

البته از اين سخن نبايد نوعي تاريخ گرايي را نتيجه گرفت و به هيچ‌وجه نمي‌گويم دوران شريعتي به پايان رسيده است. به هر حال دوران ما با دوران افلاطون و آگوستين و... متفاوت است، اما اين به معناي آن نيست كه نمي‌توان به اين متفكران رجوع كرد. تاريخ گرايي به نوعي بربريت منجر مي‌شود. بر عكس من معتقدم در انديشه‌هاي متفكران پيشين مي‌توان مولفه‌هايي را يافت، منوط به اينكه بتوانيم از بصيريت‌هايي كه در دوران‌هاي تاريخي ديگر شكل گرفته، بهره بگيريم. اين بستگي به فرهيختگي خواننده دارد. خواننده‌اي كه فرهيخته نباشد، نمي‌تواند از انديشه‌هاي بزرگان بهره بگيرد. كسي كه مدعي تفكر است، بايد با اين نكته هرمنوتيكي آشنا باشد.

هم دانشگاه ما منحط است و هم جريان روشنفكري‌مان

عبدالكريمي در ادامه بحث خود با اشاره به ناكارآمدي دانشگاه در جامعه ما آن را منحط خواند و افزود: انحطاط تنها به جامعه و قدرت اختصاص ندارد. دانشگاه ما منحط است. جريان روشنفكري ما منحط است. ما قدرت خوانش متن را از دست داده‌ايم. به همين دليل نمي‌توانيم نسبت به متن گشوده باشيم و آن را به سخن در آوريم. معناي متن چيزي نيست كه در گذشته مانده و ما بايد برگرديم و آن را بيابيم. با هر خوانش تازه‌اي از متن، معناي تازه‌اي از متن‌زاده مي‌شود. معنا با هر خوانشي خلق مي‌شود. متعجبم كه برخي به من مي‌گويند تو شريعتي را تحريف مي‌كني! چنين نيست.

من بر اساس افق معنايي و تاريخي خودم اجازه مي‌دهم شريعتي با من سخن بگويد. عبدالكريمي با اشاره به خوانش‌هاي متعددي كه از شريعتي تاكنون شده گفت: قريب به اتفاق خوانش‌هايي كه از شريعتي شده، يا خوانش از او در افق گذشته يا خوانش در افق حال است. متاسفانه امروز شريعتي بوي نا گرفته و متعلق به گذشته شده است. اين كينه البته قابل فهم است، اما قابل تاييد نيست. دوستداران شريعتي نيز به قامت شريعتي نبودند. هيچ يك از دانشجويان و شاگردان و كساني كه با شريعتي نسبتي دارند، به قامت اين مرد نبودند.

شريعتي در برابر سنت‌گرايان و اصحاب روشنگري

عبدالكريمي سوال نخست بحث خود را نسبت تفكر شريعتي با آينده ايرانيان خواند و گفت: آينده ما ايرانيان به اعتقاد من از رهگذر از اين مولفه‌ها خواهد گذشت. شريعتي بر خلاف سنت‌گرايان ما و بر خلاف بسياري از شيفتگان عقل مدرن، با عقل مدرن منفعلانه برخورد نكرد. او با جهان مدرن فعالانه برخورد كرد. او در مقايسه با سنت گرايان ما مواجهه‌اي منفعلانه و كينه‌توزانه و عكس العملي با جهان مدرن نداشت. نحو مواجهه او با جهان مدرن، از سنخ كنش بود و نه واكنش. آينده تفكر ما ايرانيان نيز از رهگذر كنش فعالانه با جهان جديد خواهد گذشت.

در عين حال شريعتي بر خلاف بخش عظيمي از روشنفكران ما آنچنان شيفته تمدن و فرهنگ جديد نشد كه ما را به مضمحل شدن در فرهنگ غربي دعوت كند. وي گفت: شريعتي بيش از بسياري از سنت گرايان ما اجتناب‌ناپذيري مدرنيته را درك كرد. او به هيچ‌وجه نكوشيد در مواجهه با جهان مدرن، به جهاني شبه‌تاريخي و اسطوره‌اي پناه ببرد. تفكر شريعتي اسطوره‌اي نيست، اگرچه از اسطوره‌ها استفاده مي‌كند. آثار شريعتي مملو از اسطوره است، همچنان كه فرهنگ ما مملو از اسطوره است، اما كاربرد اسطوره، به معناي تفكر اسطوره‌اي نيست.

خطاي هرمنوتيكي روشنفكران در مواجهه با شريعتي

عبدالكريمي در ادامه گفت: امروز متاسفانه سنت‌گرايان ما به گونه‌اي از سنت تاريخي دفاع مي‌كنند كه با مولفه‌هاي جهان جديد سازگاري ندارد. هگل مي‌گويد روح دوران مدرن آزادي سوبژه است. اين آزادي سوبژه خود را در سه جريان رفرميسم مذهبي، عقل روشنگري و انقلاب كبير فرانسه نشان داد. تلاش شريعتي براي آزاد كردن سوبژه ايراني با هر سه حركت سازگار است. به كساني كه مي‌گويند شريعتي زمينه ساز بنيادگرايي است، بايد گفت كه اگر شريعتي نبود، به شما نشان مي‌دادم كه بنيادگرايي امروز چه بلايي سر ما مي‌آورد. روشنفكران برجسته اين كشور كه شريعتي را متهم به ايدئولوژي انديشي مي‌كنند، دچار خطايي هرمنوتيك هستند و به دليل اين اشتباه تاريخي‌شان اين كشور را از شريعتي به عنوان يكي از سرمايه‌هايش محروم كرده‌اند.

نگاه دوگانه به شريعتي

حسن محدثي / جامعه‌شناس و پژوهشگر

حسن محدثي در آغاز به رابطه خود با شريعتي اشاره كرد و گفت: براي من شريعتي متني است كه شاگردي مي‌خواهد آن را بخواند و مدام بياموزد. دوره طولاني براي من اين امر اتفاق افتاده و رابطه شاگردي را با آن دارم. گاهي عليه آن مي‌شورم و گاهي از آن مي‌آموزم. همواره نگاه دو گانه‌اي به شريعتي دارم، گاهي او را نقد مي‌كنم و گاهي از او مي‌ آموزم.

انسان‌شناسي شريعتي

اين جامعه‌شناس در ادامه بحث خود را بر انسان‌شناسي شريعتي متمركز خواند و گفت: احساس مي‌كنم در اين زمينه كشف تازه‌اي كرده‌ام. در انسان‌شناسي ديني، انسان موجودي است كه وديعه‌اي الهي پيشاپيش در او قرار گرفته است. در نتيجه در آن نگاه به نحو متافيزيكي از انسان سخن گفته مي‌شود و اين انسان بايد در اين جهان به همان امر متافيزيكي بازگردد. ماورا از قبل در تفكر ما مفروض تلقي مي‌شود و ما اساسا از جهان ماورايي آمده‌ايم و بايد اين وديعه را به همان جا بازگردانيم. عالم ديني ما وقتي از هبوط سخن مي‌گويد، هبوط تنزل از قلمرويي از هستي به هستي پايين‌تري است. اما در جهان مدرن تفكر متافيزيكي مجالي براي باورپذير بودن ندارد. متفكراني چون هابرماس از بحران تفكر متافيزيكي سخن رانده‌اند و گفته‌اند، ما در جهان پسامتافيزيك زندگي مي‌كنيم. در نتيجه اساسا تبيين‌هاي استعلايي از انسان و جهان، مسموع واقع نمي‌شوند و بنابراين براي تبيين جهان بايد تبيين‌هاي اين جهاني و درون ماندگار ارايه دهيم.

كويريات شريعتي

محدثي در بحث بعدي به فهم كويريات شريعتي پرداخت و گفت: كويريات بخش مهمي از آثار و انديشه‌هاي شريعتي است و دو كتاب هبوط و كوير از آثار مهم او است. او اين آثار را جزو آثار ادبي خودش تلقي مي‌كند و بر اين اساس بسياري قرابتي ميان اين آثار و ساير آثار او نيافتند. در حالي كه به نظر من اين برداشت درست نيست. به گمان من مساله اصلي كه شريعتي و پيش از او موريس بلوندل به آن مي‌پردازند، معناي حيات و زندگي است. ايشان معتقدند كه مساله اساسي انسان اين است كه انسان چه هدفي دارد؟ اين مشكل بنيادي انسان است. از منظر شريعتي تعريف انسان به نحو پيشيني و امر كلي درست نيست. انسان از نظر شريعتي چيزي جز شدن انسان نيست.

ماورا به نحو درون ماندگار

محدثي همچنين براي نشان دادن چگونگي حضور ماورا در جهان گفت: شريعتي در كتاب اسلام‌شناسي ٢ در پاسخ به سوالي چنان پاسخ مي‌دهد كه نشان مي‌دهد، ماورا در نظرش مفروض در نظر گرفته نشده است. بلكه به شكل درون ماندگار از دل زندگي برمي‌آيد. او انسان را متفاوت از جهان در نظر مي‌گيرد و در عين حال او را در درون تاريخ و محيط مي‌داند. او تجربه بيگانگي انسان با جايي كه در آن زيست مي‌كند و احساس تنهايي و جدايي را تجربه كوير مي‌خواند. كويريات يعني سخن گفتن از اين تجربه و اين تجربه كه انسان بيگانه است و احساس تنهايي مي‌كند. اينجاست كه متفكر دردهاي خودش را با خودش واگويه مي‌كند. كوير را نبايد به عنوان يك متن ادبي خواند، بلكه بايد آن را زندگي كرد.

هركدام از ما مي‌توانيم تجربه كوير داشته باشيم و جهاني كه در آن زندگي مي‌كنيم، كوير است. در اين حالت است كه وقتي كوير را تجربه مي‌كنيم، تازه هبوط مي‌كنيم. در تفكر شريعتي تمام انسان‌شناسي سنتي وارونه مي‌شود. در تفكر شريعتي هبوط قبل از كوير نيست، بعد از كوير است. برخي با تفكر سنتي به دليل درنيافتن اين نكته هبوط را قبل از كوير دسته‌بندي كردند. در حالي كه به نظر من با اين ديدگاهي كه مطرح كردم، شريعتي اول كوير را نوشته و بعد هبوط را تجربه كرده است، تاريخ انتشار كتاب‌ها نيز در واقعيت اين را نشان مي‌دهد. بنابراين اسم كتاب بايد هبوط پس از كوير باشد. هبوط در تفكر شريعتي پسيني است، برخلاف تفكر سنتي. تجربه غربت تنهايي نزد شريعتي منجر به جدايي مي‌شود كه همان هبوط است.

آفرينش پسيني

محدثي در پايان با قرائت بخش‌هايي از هبوط شريعتي گفت: شريعتي در بحث خود نشان مي‌دهد كه چگونه ماورا از دل همين جهان‌ زاده مي‌شود و امري پيشيني نيست. غيب در تفكر شريعتي از پيش داده نشده بلكه محصول پسيني زيستن انسان است. ماورا بر خلاف تفكر سنتي كه از قبل لحاظ مي‌شود، در بحث هبوط شريعتي، هبوط امري اگزيستانسيل و پسيني است كه از دل زيستن در جهان پديد مي‌آيد و ماوراطلبي است در دل زندگي. ماورا از دل اين تجربه مطالبه ديدني مي‌كنند كه آن ميوه در دسترس نيست. در نتيجه در تفكر شريعتي از دل زيست اين جهاني‌زاده مي‌شود. او وقتي از مفاهيمي چون غيب و ماورا سخن مي‌گويد، اين مفاهيم به نحو درون ماندگار طرح شده است. تجربه هبوط نزد شريعتي امري كيهاني و متافيزيكي نيست، بلكه تجربه‌اي اگزيستانسيل است. نزد شريعتي هبوط داستان آفرينش پسيني انسان به دست خويشتن است.

شريعتي فرزند زمانه شكست است

محمدامين قانعي‌راد / پژوهشگر و استاد علوم اجتماعي

محمد امين قانعي راد بحث خود را با اشاره به ضرورت نقد شريعتي آغاز كرد و گفت: شريعتي آن قدر ارزش دارد كه ما امروز ادبيات و متون او را مستمسكي براي انديشيدن قرار دهيم. كساني بيش از همه صلاحيت اين را دارند كه به شريعتي نقد كنند كه با شريعتي فكر كنند. با شريعتي فكر كردن به معناي اين نيست كه متون او را مقدس تلقي كنيم. شريعتي يك متفكر بود و باب تفكر را به اين معنا در جامعه ما گشود كه بحث چه بايد كرد را مطرح كرد. شريعتي كسي بود كه كل دستگاه فكري بومي و سنتي و جديد به ميزاني كه با آنها آشنا بود، را به خدمت فكر خودش در آورد و تلاش كرد به سنتزي برسد. شريعتي جرات سنتزسازي داشت.

مهم‌ترين سنتز او نيز سنتز اسلام، سوسياليسم و اگزيستانسياليسم بود. اين جامعه‌شناس تفكر را نوعي مخاطره خواند و گفت: تفكر افت و خيز دارد و با اين نشيب و فرازهاست كه ما جلو مي‌رويم. شريعتي مي‌خواست تقليد فكري را بشكند. ادعاي او البته ايجاد يك دستورالعمل كلي و همه‌جانبه نداشت. در بستر زمانه خودش مي‌زيست و فكر مي‌كرد و خطاهاي فكري نيز داشت. بنابراين ما به شريعتي فكر مي‌كنيم. اين ويژگي نقد درون ماندگار است، در مقابل نقد انتزاعي كه در بستر انديشه خود شريعتي نبود. نقد درون از شريعتي توجه به متن شريعتي و توجه به بستر فكري او است. همچنين امروز بايد شريعتي را وارد پروژه فكري خودمان كنيم، حتي اگر به توسعه مي‌انديشيم.

رابطه شريعتي و مصدق

قانعي راد در بخش ديگري از سخنانش شريعتي را متفكري خواند كه با بستر اجتماعي و سياسي ارتباطي وثيق داشت و گفت: در اين نگاه هر نوع كنش معرفتي نيز نوعي كنش اجتماعي و سياسي است. از اين حيث مي‌توان انديشه شريعتي را تبارشناسي كرد. او خودش را به تبار اقبال و سيد جمال منتسب مي‌كند. اما ممكن است جامعه شناسان در تبارشناسي او به نتايج متفاوتي برسند. با توجه به متن و زمينه شريعتي، مي‌توانيم امكانات انديشه او را دريابيم و متوجه مي‌شويم كه چرا شريعتي در آن زمينه‌هاي اجتماعي به گونه ديگري نمي‌توانست بينديشد. بر اين اساس تبار انديشه شريعتي به نظر من به دكتر محمد مصدق بازمي‌گردد و به شكست نهضت ملي شدن نفت و بحث كودتاي ٢٨ مرداد ١٣٣٢. شريعتي فرزند زمانه شكست است. اين نكته را به خوبي در كوير شريعتي مي‌توان بازيافت.

قانعي راد گفت: شريعتي و آثارش شكست زمانه يعني شكست پس از كودتا را در خود منعكس مي‌كند. اينجاست كه مقوله speech act مطرح مي‌شود. او در زمانه شكست از يكسو با دربار و استبداد، از سوي ديگر با برخي امپرياليسم و از سوي ديگر با برخي جريان‌هاي سنتي هستند كه از استبداد حمايت كردند و در نهايت با حزب توده مواجه است. او البته از خود زمانه متاثر است و ممكن است حتي از خود انديشه حزب توده نيز متاثر باشد.

قانعي‌راد به شكل‌گيري جامعه انقلابي در سال‌هاي پاياني دهه ١٣٤٠ و آغازين دهه ١٣٥٠ گفت: بعد از شكست نهضت ملي كردن، با توجه به حضور امپرياليسم و استبداد و... جامعه ما به تدريج از يك پروژه ايجابي كه محمد مصدق دنبالش بود، به يك پروژه انقلابي رسيد. شريعتي نيز فرزند زمان بود، ضمن آنكه مي‌دانست انديشه اهميت دارد. بنابراين شريعتي در ارتباط با شرايط زمانه پروژه خود را مطرح كرد. او نسبت به مصدق تصويري دارد و در نامه‌اي كه از اروپا به مصدق مي‌نويسد و مي‌گويد پير من در احمدآباد در حصر است، اين نكته را نشان مي‌دهد. بنابراين شريعتي از كنج آكادمي آغاز نكرد و از كف خيابان آغاز كرد.

مدرنيته: پروژه شريعتي

وي خود را از علاقه‌مندان پروژه شريعتي خواند و گفت: البته اين پروژه را خيلي مي‌شود نقد كرد. پروژه او نه غرب‌ستيزي بود، نه ضديت با امپرياليسم، نه ضديت با روحانيت و... پروژه شريعتي مدرنيته بود، با دو مولفه آزادي و عدالت. او آزادي و عدالت را به گونه‌اي جدي دنبال مي‌كند. در آزادي توجه او به فرديت است و نگاهش به آزادي خيلي راديكال است. مفهوم شريعتي از آزادي بسيار مدرن است. مفهوم عدالت نيز در انديشه شريعتي از انديشه سوسياليستي آمده است. تا جايي كه گاه نگاه جبر طبقاتي در ديد او مشهود است.

همچنين شريعتي متوجه بحران دموكراسي است. او بحران دموكراسي را به شيوه‌اي كه توكويل و مانهايم مطرح مي‌كنند، يعني جدا افتادن عدالت و آزادي مطرح مي‌كند. شريعتي معتقد است بايد آزادي و عدالت را با هم پيوند داد. او اين دو مفهوم را با مفهوم عرفان پيوند مي‌دهد. او اين سه را عامل رستگاري انسان و در عين حال عامل انفجار و شكست هستند. او مذهب عليه مذهب، سوسياليسم عليه سوسياليسم و آزادي عليه آزادي را مطرح مي‌كند و معتقد است اين سه هم حيات انسان را در طول تاريخ شكل داده‌اند و هم توانسته‌اند موجب فجايع شوند.

http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=66517

ش.د9503660

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات