روزنامه کیهان **
بهترین هدیه به گرگهای گردنه!/محمد صرفی
با برگزاری انتخابات اخیر یکی از خطوط اصلی عملیات روانی دشمن طرح موضوعی تحت عنوان «حاکمیت یکدست» است. البته این ادعا و برچسب فقط از سوی دشمن و ضدانقلاب تکرار نمیشود و برخی افراد در داخل نیز همین موضوع را بیان کرده و نسبت به آن هشدار میدهند و حتی از ماهها پیش از انتخابات نیز با لحنی تهدیدآمیز از آن سخن میگفتند.
آنچه دشمن سعی دارد از یکدستسازی حاکمیت به افکار عمومی القا کند، حذف سلایق گوناگون از سیاست و اجتماع و حاکم کردن یک نوع تفکر خاص با استفاده از اجبار و فشار است. اما آیا به راستی چنین است و چنین اتفاقی افتاده؟ سؤال مهمتر اینکه آیا اساساًً چنین ادعایی امکان تحقق دارد؟
برای پاسخ به این سؤال باید به چند انتخابات اخیر نگاهی دقیق کرد. انتخابات مجلس فعلی (در زمستان سال ۹۸).
ریاست جمهوری و شورای شهر. در انتخابات ریاست جمهوری جریان اصلاحات مدعی است نامزدهایش از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شدهاند. این نامزدها که بودند؟ میتوان از دو طیف نام برد؛ طیف نخست افرادی مانند جهانگیری و پزشکیان و طیف دوم هم نامزدهای طیف به اصطلاح رادیکال جریان اصلاحات.
آیا بهراستی اصلاحطلبان انتظار داشتند کسانی که صراحتاً
قانون اساسی کشور و ساختار رسمی نظام را قبول ندارد، تایید صلاحیت شوند؟! بعید بهنظر میرسد عقلای جریان اصلاحات چنین دید کوتهفکرانهای به سیاستورزی داشته باشند.
اما طیف اول؛ حتی خود اصلاحطلبان هم معترف هستند که شورای نگهبان از منظر سیاسی به آنها لطف کرد و اگر میخواست سیاسیبازی کند باید افرادی همچون جهانگیری را تایید میکرد تا با توجه به عملکرد و کارنامه خود چنان پاسخی از مردم بگیرند که تا سالهای سال نتوانند در میدان سیاست سر بلند کنند. اما ملاک و معیار برای شورای نگهبان قانون است و نه محاسبات سیاسی.
در انتخابات مجلس و شورای شهر وضعیت به مراتب روشنتر است. در هر دو انتخابات اصلاحطلبان لیست داشتند و از لیست خود آشکارا هم دفاع کردند. در انتخابات مجلس ۵ لیست داشتند و در شورای شهر تهران لیستی واحد به اسم جمهور که حمایت مکتوب شخص خاتمی را به همراه داشت. اما در هر دو انتخابات شکست خوردند. حال میتوانند صادقانه کلاه خود را قاضی کنند که چه عواملی موجب رویگردانی مردم از آنها شده است و یا به فرافکنی روی بیاورند و از پروژه یکدستسازی حاکمیت برای حذف خود دم بزنند و چشم خود را به روی واقعیات ببندند.
اما موضوع یکدستسازی حاکمیت لایه دیگری هم دارد که بسیار از آنچه گفته شد مهمتر است. ایران درگیر جنگی تمامعیار و همهجانبه است. شدیدترین و سختترین تحریمهای طول تاریخ بشریت بر ما تحمیل شده و در کنار آن مشکلات و معضلات دیگری وجود دارد که در مجموع وضعیت سخت و حساسی را رقم زده است.
فرض کنید خانوادهای با خودرو در حال عبور از یک گردنه مهآلود و یخزده است. راه ناهموار است و درههایی عمیق در کنار جاده. علاوه بر این گرگهای درندهای نیز اینجا و آنجا کمین کردهاند. به نظر شما در چنین شرایطی اصلیترین و ضروریترین نیاز این خانواده برای عبور از این مهلکه چیست و خطرناکترین حالت برای آنان کدام است؟ برای این خانواده هیچ چیز مهلکتر از اختلاف و عدم انسجام نیست. در حالی که باید همه حواسها و نیروها با یکدیگر جمع شده و معطوف به مقابله با موانع طبیعی و خطرات غیرطبیعی پیش رو باشد، درگیری و اختلاف درونی، علامت سفاهت و بهترین هدیه به گرگهای گردنه است.
وضعیت امروز ما بسیار خطیرتر از خانواده مورد مثال است. دشمن میخواهد با برچسبهایی مانند یکدستسازی حاکمیت، مانع از اتحاد و انسجام داخلی شده و آن را امری قبیح و مذموم جلوه دهد. از نظر آنان حاکمیتی مطلوب است که مسئولان آن هر روز یقه همدیگر را بگیرند و بر سر مسائل ریز و درشت اختلاف و دعوا داشته باشند و این اختلاف را علنی نیز کنند. اصل اولیه و تعیینکننده برای عبور موفق از این پیچ تاریخی و گردنه
پر از مخاطره، اتحاد و انسجام زیر چتر یک فرماندهی واحد است.
اگر میخواهید میزان حیاتی بودن این اتحاد و انسجام را بدانید باید به این عبارات تحلیلگر مشهور آمریکایی، توماس فریدمن در کنفرانس سالانه سیاستگذاران اندیشکده شورای ملی روابط اعراب و آمریکا دقت کنید. حرفهای فریدمن تاریخ مصرف ندارد و یک راهبرد دقیق و ثابت است. او میگوید:
«رژیمهایی مثل رژیم ایران از بالا دچار گسست و شکست میشوند، این رژیمها از پایین دچار گسست و شکست نمیشوند. چنین رژیمهایی مثل اتحاد جماهیر شوروی (سابق) هستند. نحوه فروپاشی این رژیمها از بالا است و اینگونه است که یک شکاف واقعی ایجاد میشود.
اگر ترامپ و پمپئو تحریمهای (ضد ایران) را برمیداشتند و به همراه شرکای اروپاییشان به سراغ ایرانیها میرفتند و میگفتند «ما فقط میخواهیم ۱۰ سال دیگر به مدت توافقنامه هستهای بیافزاییم یا میخواهیم ۱۵ سال به مدت توافقنامه هستهای بیافزاییم، ما میخواهیم که آزمایشهای موشکی شما به شعاع خاورمیانه محدود شود». اگر فقط همین دو چیز را به ایرانیها میگفتند آنها (ایرانیها) در بالاترین سطوحِ رژیم با یکدیگر درگیر میشدند. نیمی از آنها میگفتند که ما باید از این پیشنهاد استفاده کنیم، چون ما برای همیشه تحریم بودیم، نیمی دیگر نیز میگفتند خیر!
شما باید در بالاترین سطوح رژیم، جنگ و درگیری راه بیاندازید. نباید به اصطلاح «شُل و وِل» بود، باید پیشنهادی روی میز گذاشت که برای بخشی از حاکمیت (ایران) وسوسهانگیز باشد!»
هر موضعگیری و اقدامی که با اتحاد، انسجام و هماهنگی نیروهای مادی و معنوی کشور در تعارض باشد، بازی در زمین دشمن و پاس گل به حریف است. مهم نیست نیت چیست و چرا چنین ماجرایی رخ داده است. مهم آن است که اصلیترین و ضروریترین وضعیت نیروها - همان هماهنگی و همافزایی- خدشهدار و تضعیف شده است. تاریخ مملو از بزنگاههایی است که جماعتی به دلیل همدلی و اتحاد موانع بزرگ را پشتسر گذاشته و افتخار آفریدهاند و برعکس جماعتی نیز با همه امکانات و فرصتها بهدلیل تفرقه، شکستهای سنگین خوردهاند.
استاد شهید مرتضی مطهری درباره علت اصلی سکوت امیرالمومنین علی (ع) پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) میگوید: «طبعا هر کس میخواهد بداند آنچه علی علیهالسلام درباره آن میاندیشید، آنچه علی علیهالسلام نمیخواست آسیب ببیند، آنچه علی علیهالسلام آن اندازه برایش اهمیت قائل بود که چنان رنج جانکاه را تحمل کرد، چه بود؟ حدسا باید گفت: آن چیز وحدت صفوف مسلمین و راه نیافتن تفرقه در آن است. مسلمین قوّت و قدرت خود را که تازه داشتند به جهانیان نشان میدادند، مدیون وحدت صفوف و اتفاق کلمه خود بودند. موفقیّتهای محیّرالعقول خود را در سالهای بعد نیز از برکت همین وحدت کلمه کسب کردند. علیالقاعده علی علیهالسلام بهخاطر همین مصلحت، سکوت و مدارا کرد.
امّا مگر باورکردنی است که جوانی سی و سه ساله دورنگری و اخلاص را تا آنجا رسانده باشد و تا آن حد بر نفس خویش مسلّط و نسبت به اسلام وفادار باشد که بهخاطر اسلام راهی را انتخاب کند که پایانش محرومیت و خرد شدن خود اوست! بلی باور کردنی است. شخصیّت خارقالعاده علی علیهالسلام در چنین مواقعی روشن میگردد. تنها حدس نیست، علی علیهالسلام شخصا در این موضوع بحث کرده و با کمال صراحت علّت را که جز علاقه به عدم تفرقه میان مسلمین نیست، بیان کرده است.»
********************
روزنامه وطن امروز**
از محدود کردن حق رأی تا نژادپرستی
برنامه ترامپ برای بازگشت به کاخ سفید/ثمانه اکوان
دموکراتها در آمریکا بر این عقیده بودند بعد از پیروزیشان در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۲۰، دیگر کار سختی برای بیرون کردن ترامپ از صحنه و فضای سیاسی آمریکا ندارند. با این حال شواهد و خبرهای جدید از فعالیتهای انتخاباتی ترامپ و فعالیتهای سیاسی طرفدارانش نشان میدهد این کار به آسانی نیز میسر نخواهد شد.
ترامپ چند هفتهای است اقدامات انتخاباتی خود را به صورت رسمی کلید زده است. نخستین اقدام او انتخاب معاونش بوده است. او که به دلیل بیتوجهی مایک پنس به خواستههایش در ماجرای روز ۶ ژانویه و تأیید حکم ریاستجمهوری بایدن، بسیار از او ناراحت بود، ترجیح داده است فرماندار فلوریدا را که تاکنون خدمات بسیاری به او و خانوادهاش کرده است، به عنوان معاونش در رقابتهای انتخاباتی سال ۲۰۲۴ انتخاب کند. در گام دوم آغاز کمپین انتخاباتی و سفرهای ایالت به ایالت ترامپ برای تبلیغات و همچنین سخنرانیهای تند و آتشین علیه بایدن است.
دموکراتها امیدوار بودند پرونده فرار مالیاتی ترامپ در ایالت نیویورک بتواند او را به زندان بیندازد یا اینکه راهی برای بیرون کردنش از صحنه رقابتهای انتخاباتی سال ۲۰۲۴ به آنها نشان دهد، اما رویه کند و بسیار پر پیچ و خم رسیدگی به این پرونده در نیویورک نشان داده است چندان هم نباید امیدی به بیرون کردن ترامپ از صحنه رقابتها با پروندهسازی علیه او داشت.
نگاهی به فعالیت افراد حامی ترامپ نیز نشان میدهد آنها با وجود همه محدودیتهایی که برای کار و تبلیغات در ایالات متحده دارند، باز هم اعتماد به نفس خود را حفظ کرده و به دنبال راهی برای گسترش تفکرات ترامپی در آمریکا هستند. نمایندگان سرشناس حامی ترامپ در کنگره مانند «مارجری تیلور گرین» با وجود اینکه توسط همکارانشان از کار برکنار شده و دیگر نمیتوانند در جلسات کمیتههای تخصصی مجلس نمایندگان حضور یابند، فرصت را غنیمت شمرده و به دنبال اقدامات و فعالیتهای انتخاباتی در جهت حمایت از ترامپ هستند. نخستین پروژه این افراد ـ که تنها پروژه پیش روی آنها نیز نیست ـ حفظ گفتمان نژادپرستی و سفیدبرترپنداری در تمام رسانههای منتسب به ترامپ یا رسانههای جریان اصلی است. سیبل حملات این گروه را سیاهپوستان، سناتورها و نمایندگان دموکرات و اعضای گروه ترقیخواهان کنگره یعنی «الکساندریا اوکازیو کورتس»، «ایلهان عمر»، «رشیده طلیب» و «آینا پریسلی» تشکیل میدهند. گرین، نماینده حامی ترامپ و ادبیات نژادپرستانهاش، بارها در سخنرانی خود به این افراد حملهور شده و بتازگی نیز گفته است «آنها باعث شرمساری ایالات متحده و تروریست هستند».
حملات حامیان ترامپ، اما تنها به این افراد ختم نمیشود. آنها به دنبال راه یافتن پدیدهای به رسانههای جریان اصلی آمریکا هستند که خود از آن با عنوان «بومیگرایی» یا Nativism یاد میکنند. بدین معنی که تنها سفیدپوستانی که ریشه آنگلوساکسون داشته و در آمریکا به دنیا آمدهاند حق دارند در سیاست حضور پیدا کرده و برای مردم آمریکا تصمیم بگیرند. به همین دلیل هم هست که آنها مرتبا نام میانی اوباما یعنی «حسین» را با تاکید فراوان به کار میبرند و در عین حال به نمایندگان و همکاران سیاهپوست و لاتینتبارشان حملهور میشوند. حالا ماهها بعد از اینکه ترامپ کاخ سفید را ترک کرده است، مارجری تیلور گرین و سایر همکارانش از جناح راست افراطی مانند «مت گیتز» نماینده فلوریدا تلاش دارند با سخنرانیهای آتشین خود، همچنان به انرژی حامیان و طرفداران ترامپ اضافه کنند.
اگر حلقه اولیه نزدیکان ترامپ در کنگره به دنبال دمیدن در تنور اختلافهای نژادی برای رأی آوردن دوباره ترامپ در انتخابات آتی هستند، حلقههای بعدی هر کدام مأموریت ویژه خود را در این باره دارند. گروهی دیگر از نمایندگان و فعالان راست افراطی به دنبال تغییر قوانین رأی دادن در آمریکا هستند تا با محدود کردن مساله حق رأی و سختتر کردن شرایط حضور مردم پای صندوقهای رأی، کاری کنند که میزان کمتری از مردم در پای صندوقهای رأی حاضر شوند و در نتیجه احتمال موفقیت نامزد جمهوریخواه ـ هر کسی که باشد ـ بیشتر شود.
حلقه بعدی، اما به دنبال تأمین منابع مالی برای انتخابات هستند. آنها سعی دارند استفاده از پولها و منابع مالی با منبع ناشناس را برای انتخاباتهای بعدی در ایالات متحده قانونی کنند تا بدین ترتیب نخواهند به کمیسیون انتخابات فدرال درباره منابع مالیای که وارد چرخه انتخابات میکنند، پاسخی بدهند. آنطور که روزنامه یواسای تودی گزارش داده است، گروههایی، چون بنیاد «America First» تلاش دارند با برپایی کنفرانسهای مختلف اقدام به جمعآوری پول برای نامزد انتخاباتیشان کنند. آنها میدانند تشکیل سازمانها و بنیادهای مختلف برای پیشبرد جمعآوری منابع مالی، آسانتر از کار کردن در کمپین انتخاباتی است و البته منابع مالی با منبع ناشناس نیز از طریق این سازمانها و بنیادها راحتتر به چرخه هزینههای انتخاباتی اضافه میشود. مارجری تیلور گرین در این حوزه نیز بشدت فعال است. او تنها نماینده کنگره در طول تاریخ آمریکاست که تنها در ۳ ماه ابتدایی سال ۲۰۲۱ توانسته ۲/۳ میلیون دلار کمک مالی دریافت کند. این رقم، در طول تاریخ آمریکا بیسابقه است. او حالا با این کمکهای مالی سعی دارد گروه ویژه «اول آمریکا» را در کنگره از بین حامیان ترامپ تشکیل داده و از آن حمایت مالی کند. در منشور این گروه آمده از نظر آنها «ایالات متحده کشوری با سنتهای منحصر به فرد آنگلوساکسون است». در این منشور همچنین هشدار داده شده است ایالات متحده در حال تبدیل شدن به محور اصلی جذب مهاجران است و اکثر آنها هم در زمانی که نتوانند دیگر از مزایای اقامت در آمریکا بهرهمند شوند، به دنبال یک کشور با سیاستهای رفاهی گستردهتر میروند. در بعد سیاست خارجی این گروه با «گلوبالیستها» مرزبندی شفاف دارد و آنها را تهدیدی برای امنیت آمریکا میداند. در بعد امنیت ملی نیز این گروه مخالف هر نوع حضور و دخالت آمریکا در جنگهای دیگر در کل دنیا است. آنها با نام خود «اول آمریکا» دقیقا قرار است یادآور گروهی در جنگ دوم جهانی باشند که کمیتهای برای مقابله با حضور آمریکا در این جنگ ایجاد کرده بودند.
تا به اینجا گمان میرود تمام جمهوریخواهان موافق ایده تشکیل چنین گروههایی نباشند. «کوین مککارتی» رئیس اقلیت مجلس نمایندگان در این باره گفته است: «حزب جمهوریخواه، حزب لینکلن است و حزبی است که به دنبال فرصت برای تمام آمریکاییان است نه تنها زوزهکشان بومیگرا».
با این حال باید دید آیا نحوه جمعآوری منابع مالی عظیم برای حمایت از شعارها و اقدامات ترامپ میتواند حزب جمهوریخواه را از او و کمکهای مالی طرفدارانش دور کند؟
مسأله دیگر در این باره حمایت برخی رسانههای مستقل از تئوریهای توطئه ترامپ و تلاش برای تئوریسازی گفتهها و اندیشههای او است. «استیو بنن»، مشاور استراتژیک ترامپ در یک سال اول فعالیتش در کاخ سفید، پادکست «اتاق جنگ» را دارد و هر روز در این برنامه رادیویی به یکی از فعالیتها و عملکردهای بایدن تاخته و تقریبا هر روز نیز میهمانان برنامهاش به ماجرای تقلب در انتخابات میپردازند. فوئنتس، یکی از نژادپرستان ملیگرای آمریکا که تنها ۲۲ سال دارد، وظیفه دارد با برنامههای خود در صفحات مجازی که به صورت تاکشو برگزار میشود، موضوعات مرتبط با سفیدبرترپنداران را برای نسل نوجوان و جوان آمریکا تشریح کند و آنها را به سمت حمایت از ترامپ بکشاند. او در یکی از برنامههای خود صراحتا تاکید میکند: «سفیدپوستان این کشور را تأسیس کردند. این کشور بدون سفیدپوستان وجود خارجی نداشت. اگر آمریکا به مردم فعلی آن محدود شود، اگر آمریکا چارچوب فرهنگی مردم سفیدپوست را از دست بدهد و تأثیر فرهنگ و تمدن اروپایی در آن از بین برود، اگر جمعیت سفیدپوست خود را از دست بدهد، اگر عقیده خود به عیسی مسیح را از دست بدهد، دیگر آمریکا نخواهد بود». «پاول گوسر» نماینده اهل آریزونا نیز کمپینی برای مبارزه با سانسور در شبکههای اجتماعی به راه انداخته است. تلاش تیم حقوقی ترامپ برای شکایت از روسای شبکههای اجتماعی مانند توئیتر و اینستاگرام در آمریکا در همین راستا بوده و نشان میدهد ترامپ برنامهای جدی برای به چالش کشیدن دموکراتها و در نهایت حضور پررنگ در انتخابات سالهای ۲۰۲۲ و ۲۰۲۴ دارد.
********************
روزنامه خراسان**
آن سوی یک جابه جایی نظامی/امیر مسروری
حضور آمریکاییها در غرب آسیا به نیمههای قرن گذشته باز میگردد. زمانی که جنگ جهانی فاتح بزرگی، چون متفقین داشت و آمریکاییها به دلیل دوری مسافت و گسیل نیروی انسانی به اروپا با امنیت در این منطقه جنگیدند و قدرت برتر جهان شدند. بازی جنگ سرد از سطح مداخله آمریکاییها در این منطقه نکاست و واشنگتن به دلیل جغرافیای پیچیده و نفت غرب آسیا تلاش کرد بازیگری بیشتری در این منطقه داشته باشد.
با این حال از ابتدای دولت دوم جرج بوش فعالیت آمریکاییها در غرب آسیا به سبب جنگ در افغانستان و عراق و ماجرای برجهای دوقلو و مسئله القاعده تفاوت بسیاری پیدا کرد. پایگاههای آمریکاییها به یکی از عملیاتیترین پایگاههای نظامی فرا منطقهای تبدیل و عملا سر فرماندهی مرکزی به یکی از گزینههای پر درگیری تبدیل شد.
با آمدن بایدن سیاست دفاعی آمریکا سرعت باورنکردنی برای درگیری با چین پیدا کرد. خروج غیر مسئولانه و ناگهانی از افغانستان و طرح کوچکسازی واحدهای نظامی در عراق و انتقال پایگاه نظامی به اردن از قطر نشان میدهد سیاستهای دفاعی - امنیتی آمریکا در غرب آسیا همچنان با طرح حفاظت از رژیم صهیونیستی مطرح است، اما انتقال تنش به شرق آسیا و کنترل چین در سالهای آتی ماجراجویی واشنگتن را تکمیل میکند. با این حال این انتقال و تخلیه چند اهمیت ویژه دارد:
۱. آمریکاییها مایل اند نیروهای خود را از دسترس گروههای کوچک مقاومت دور کنند. حضور در قطر، عراق و سوریه برد لازم برای عملیات هزینه ساز را کاهش میدهد با این حال این انتقال میتواند نیروی انسانی و تجهیزات آمریکاییها را تا حدودی از عملیاتهای کوچک محفوظ دارد. مسئلهای که یکبار پیش از ۲۰۱۱ تجربه شد و آمریکاییها را مجبور کرد برای کاهش هزینه از عراق خارج شوند.
۲. آمریکا یک هدف مهم در غرب آسیا دارد، تامین امنیت رژیم صهیونیستی و رینگامنیتی این رژیم؛ باورنکردنی است اگر درگیریهای سال ۲۰۱۴ به این سوی آمریکا در غرب آسیا را نظاره کرد و ردپای واضح حمایت از رژیم صهیونیستی را ندید. ارتش صهیونیستی آسیب جدی در نبردهای زمینی دارد و انتقال یگانهای زمینی و تکاور به اردن این نقطه ضعف را تا حدودی پوشش میدهد. نیروهای صهیونیستی بر خلاف قدرت پیشین در نبردهای زمینی با سناریویی مواجه شدند که هزینه جنگهای رودررو را افزایش میدهد. از جنگ تموز (۳۳روزه به این سو) استراتژی مقاومت در برابر رژیم صهیونیستی به اسارت گرفتن سربازها و انجام معاملههای سنگین با تل آویو است. مسیری که با جایگزین سازی یگانهای زمینی آمریکایی میتواند چالشهای نبردهای احتمالی را کاهش دهد.
۳. آمریکا خوب میداند بازیگری حزب ا... یکی از مهمترین ساختارهای قدرت نظامی تقابلی در سالهای آینده است. بدین معنا نمیتواند از حزب ا... چشم پوشی کند. دلیل آن نیز هدایت نیروهای مقاومت در غرب آسیا توسط چهرههای آموزش دیده مقاومت از جمله حزب ا... لبنان است. نقش حزب ا... در انتقال مدیریت میدان نبرد به نیروهای سوری و عراقی غیر قابل انکار است و اردن فضای مناسبی است تا طرحمهار حزب ا... همچنان مطرح باشد.
البته فراموش نشود این انتقال هرچند سریع، عجولانه و غیر مسئولانه بود، اما پیش زمینههای لجستیکی اش سال هاست اجرایی و طراحی شده و از سند امنیت ملی آمریکا در سال ۲۰۲۰ میآید. در این سند نگاه به شرق و دورسازی قدرت ژئوپلیتیک از چین و بازیگری در طرح مهار پکن اولویت امنیت ملی واشنگتن در نظر گرفته شده و کاهش سطح درگیری مستقیم بخشی از این سناریو ست. البته نباید فراموش کرد پنتاگون به این درک رسیده که حضور در غرب آسیا تنها به نفع ایران و محور مقاومت تمام شده است. انزجار اجتماعی از آمریکا سبب شده تا افکار عمومی به سمت مقاومت علیه آمریکاییها هدایت شوند و این مسئله حتی برای متحدان عربی واشنگتن نیز آسیب زاست.
********************
روزنامه ایران**
آیا واقعاً سن اعتیاد پایین آمده است؟
از گل تا «دسته گل»/محمد معصومیان
شاید شما هم در حین قدم زدن در پارک آرام محله از نزدیک شاهد نوجوانانی بوده باشید که در یک دورهمی ساده زیر درخت سبز یک نخ گل را دست به دست میکنند و بلند بلند میخندند یا درازکش روی چمن با هدفونی در گوش موسیقی گوش میدهند. تصویری گاه تکراری که این روزها در هرگوشه از تهران و شهرستانها دیده میشود. سالهاست که کارشناسان و پزشکان از پایین آمدن سن اعتیاد میگویند. یک روز ۱۶ سال، یک روز ۱۵ سال، یک روز ۱۳ سال. هر یک سال پایین آمدن این سن میتواند چه پیامدی داشته باشد؟ اصلاً چگونه کار به اینجا کشیده که دسترسی به مواد مخدر در برخی نقاط راحتتر از خرید پیتزا شده است؟ چه کسی مقصر است؟ خانواده؟ جامعه یا مدیریت مبارزه با مواد مخدر؟ این دود به چشم چه کسی میرود؟
آنطور که آمارها میگویند سن شروع مصرف مواد در ایران نزدیک به ۱۵ سال است. اما هرازگاهی مسئولی استانی یا شخصی از دیدههایش مبنی بر پایینتر بودن این سن میگوید. اگر ۱۵ سال، سن آغاز مصرف باشد و حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که شروع اعتیاد با موادی مانند گل باشد؛ این میتواند آغاز یک پایان تلخ باشد. دکتر علیرضا نوروزی، روانپزشک مرکز ملی مطالعات اعتیاد معتقد است همه چیز از بستر یک خانواده ناکارآمد آغاز میشود؛ چه کودکی که از مادری معتاد به دنیا میآید، چه فردی که خانواده برای تسکین درد به او مواد سبک میخوراند و چه آن نوجوانی که بواسطه پدر و مادری معتاد مواد در دسترس دارد. نوروزی میگوید: «فرد قبل از اینکه به دنبال مواد برود حال بدی را تجربه میکند و برای تسکین سراغ مواد میرود و این مسأله به ناکارآمدی خانواده، مدرسه، محله و اجتماع برمیگردد که حال خوب، توانایی دلبستگی و تعلق خاطر را در نوجوان بهوجود نیاورده است.»
نوروزی معتقد است، خانواده باید محیطی شاد و شیرین برای کودک خود ترتیب دهد تا از این طریق بتواند انتظارات و ارزشهای مطلوب را با زبانی روشن در کودک درونی کند: «اگر فرد در خانواده و جامعهای کارآمد بزرگ شود، هیچ محرک بیرونی نمیتواند مجال بروز پیدا کند.» آنطور که او میگوید، راه ساده برای توجیه علل اعتیاد نوجوانان موارد بیرونی است مانند الگوهای مصرف در فیلم و سریال یا موسیقیهای زیرزمینی که سبک زندگی متفاوتی را تبلیغ میکند: «خانواده، مدرسه، محله و اجتماع باید بستری برای تأیید و تشویق کودک و رشد دادن استعدادهایش فراهم کند و این خاطرات را در ذهن فرد ثبت کند.» نوروزی با اشاره به این نقشها از شرایطی میگوید که جامعه ناتوان از برآورده کردن این نیازهاست: «باید زندگی متعادل و رضایتمندانهای برای افراد خانواده ایجاد کنیم تا کودک این خانواده در ریل درست حرکت کند و اگر در این ریل حرکت نکرد باید بفهمیم که این ریلگذاری جذابیت ندارد.»
کودک امروزی تا چند سالگی در خانه و زیر نظر خانواده بزرگ میشود؟ اگر پدر و مادر خانواده شاغل باشند خیلی زود کودک در مهدکودک و مدرسه با ارزشها و افراد جدیدی روبه رو میشود. اردشیر گراوند جامعه شناس، معتقد است خانواده درصد پایینی در شکلدهی کودک دارد و این کلیت نظام اجتماعی است که تأثیرگذاری بیشتری روی فرد دارد: «شرایط اقتصادی سخت در کنار جامعهای با ۱۴ میلیون پرونده قضایی که ۶ میلیون خانواده را درگیر کرده و ۱۸ هزار طلاق سالانه و موارد بسیاری که نشان میدهد خانواده هم مریض است.»
او پدر و مادر را بخشی از کلیت بزرگ میداند که ناکارآمد است و نمیتواند از پس مشکلات خود بربیاید. او شرایط اقتصادی را دلیل بزرگ شدن اقتصاد منفی یا همان شبکههای پیچیده توزیع مواد میداند که هر روز با موادی تازه و اثرگذاری بیشتر درحال حمله به نوجوانان است: «این سیستم سعی میکند برای تولید ثروت تهاجمی عمل کند و برای در اختیار گرفتن بازار از سطوح پایین سنی آغاز کرده است.» سعید صفاتیان کارشناس و تحلیلگر اعتیاد از آخرین گزارش سازمان ملل که چند هفته پیش منتشر شده میگوید که نشاندهنده وضعیت نامناسب اعتیاد در همه کشورهای دنیاست. وضعیتی که نشان دهنده هر چه بیشتر زنانه شدن اعتیاد و پایین آمدن سن اعتیاد دارد.
او با انتقاد از ساختار مدیریت اعتیاد در کشور میگوید: «ما یک دبیرخانه مبارزه با مواد مخدر داریم که در طول سال از دولت بودجه میگیرد برای مبارزه، اما نکتهای که وجود دارد این است که نگاه کلی در این مجموعه همواره امنیتی، انتظامی و قضایی بوده که این تقریباً مغایر با سیستم کشورهای موفق در زمینه مبارزه با مواد مخدر است.» او با توجه به سالها فعالیت در حوزه مدیریت کلان مبارزه با اعتیاد معتقد است کشور ما باید مانند کشورهای موفق دنیا در این زمینه از حضور جامعهشناس یا روانشناس یا پزشک در مدیریت این حوزه استفاده کند.
از نظر صفاتیان اگر میخواهیم سن اعتیاد کاهش پیدا نکند باید روی پیشگیری کار کنیم. او بر اساس مطالعات صورت گرفته، میگوید ۱۷ درصد افراد بالای ۱۵ سال ما میل به مصرف دارند که رقم بزرگ و ترسناکی است: «ما باید روی کاهش تقاضا کار کنیم و در کنارش با عرضه مقابله کنیم. اما با مدیرانی که سابقه امنیتی قضایی یا انتظامی دارند نگاه و بودجه بهسمت مقابله با عرضه رفته است که البته در این زمینه هم موفقیتهای بسیاری داشتهایم.»
او معتقد است آموزش و پرورش باید زمان و تمرکز بیشتری روی آموزش دانشآموزان برای آگاهسازی آنها در رابطه با اعتیاد بگذارد و یک کلاس توجیهی با نیروی آموزش ندیده آن هم سالی یک ساعت، گرهای از کار باز نمیکند. او مسأله مهم دیگر در مدیریت را مسئولانی میداند که برنامههای کوتاه مدت در زمینه مبارزه دارند درحالی که کشورهای دنیا یک برنامه را حتی با تغییر مدیران با جدیت دنبال میکنند: «من وقتی با مدیران پیشگیری کشورهای دیگر صحبت میکنم، میگویند من یک سال است که آمدهام، اما برنامه ما از ۱۰ سال پیش آغاز شده و من با افتخار همان راه را ادامه میدهم، اما در ایران طرف میگوید من که میخواهم ۳ سال باشم چرا کاری را شروع کنم که ۱۰ سال طول میکشد؟ من آخر ۳ سال به کی بگویم چکار کردهام؟ پس رها میکنند.» او فشار سازمان غذا و دارو روی ستاد مبارزه با مواد مخدر برای عرضه متادون از طریق داروخانهها را غلط میداند و تبعات آن را پایین آمدن بیشتر سن اعتیاد در کشور ارزیابی میکند: «یک سال پایین آمدن سن اعتیاد یعنی ۳۰۰ هزار نفر نوجوان به سمت مواد مخدر رفتهاند. همین یک سال پایین آمدن یعنی نوجوانی که از ۱۳ سالگی متادون و گل مصرف میکند و این یعنی در ۱۶ یا ۱۷ سالگی دچار توهم و هذیان میشود و این فرد دیگر نه نیروی کار است، نه فعال سیاسی و اقتصادی و نه میتواند خانواده تشکیل بدهد.» حسن رفیعی روانپزشک و پژوهشگر، اما برخلاف تمام ادعاها معتقد است سن اعتیاد در ایران آنطور که پژوهشهای او و همکارانش با موضوع بررسی وضعیت اعتیاد در کشور برای ستاد مبارزه با مواد مخدر نشان میدهد پایین نیامده است. آنطور که او میگوید در سالهای ۷۷، ۸۳، ۸۶ و ۹۷ سراغ افرادی رفتهاند که در مراکز درمانی، زیرپلها، مراکز ترک و زندانها بودهاند و در این میان در سال ۷۷ از بین ۱۵۰۰ نفر ۱۲ سالگی پایینترین سن بوده، اما میانگین سنی ۳۳ سال و ۶ دهم بوده است. در سال ۸۳ از بین ۴ هزار و ۸۰۰ مورد، ۱۱ سالگی پایینترین سن بوده و میانگین سنی ۳۳ سال و چهار دهم. در سال ۸۶ از بین ۷ هزار و ۷۰۰ نفر، ۱۵ سال کمترین سن بوده، اما میانگین ۳۲ سال و شش دهم و در سال ۹۷ هم از بین ۲۰ هزار نفر ۱۵ سالگی کمترین سن بوده درحالی که میانگین سن ۳۵ سال بوده است: «میانگین سنی نشان میدهد شاید بهصورت موردی افرادی در سنین پایین مصرف را شروع کردهاند، اما این مسأله ارزش آماری ندارد و نمیتوان آن را به کل تعمیم داد.» چه سن اعتیاد در کل کشور و با فراوانی زیاد پایین آمده باشد یا نه، نمیتوان از این موضوع راحت گذشت. باید هرچه زودتر فکری به حال خانوادهها و سیستم آموزشی کشور در سطح کلان کرد تا آگاهی در این زمینه بالا برود. باید تبعات اعتیاد را هزاران بار گفت و نشان داد و فراموش نکرد که پیشگیری مهمتر از مقابله است.
********************
روزنامه شرق**
افسانه حسن و معدن/کیومرث اشتریان
پرده اول: «سهراب» را از کودکی میشناسم. در سوم ابتدایی از دانشآموزی رها شد و به سودای بازار رفت. خبری از او نبود تا اینکه رستاخیز انقلاب و آوردگاه جنگ پیش آمد و با دست زمانه به میدان نبرد با دشمن پرتاب شد. پیکرش زخمهایی عمیق برداشت. به طنز میگفتیم که نقشه «جغرافیای ایران!» بر بدنش نشسته است. او در شمار هزاران ماه «ده-چهاری» درآمده بود که از روزن سماوات در برکه غریب جبهه دنیا افتاده بودند. از جبهه و جنگ که بازگشت، به «مجتمع» رفت تا با طی تشریفات دیپلم متوسطه بگیرد. سپس در یک دستگاه اجرائی بهعنوان نیروی خدماتی مشغول به کار شد. دیپلم اعطایی به وی طبق «ضوابط مربوطه» لیسانس محسوب میشد. اینک او حتی گاهی کارشناس ارشد مینماید و از اظهارنظرهای بیمحابا در همه امور ابایی ندارد. این روزها به مدد فضای مجازی، دوستیهای پیشین در قالب بازنشر پیامها، هشدارها و طنزها برقرار شده است. همواره برایم پیامهایی تندوتیز از هتاکی به سیاسیون، مدیران و مسئولان میفرستد؛ و البته بیش از هرکس به قول خودش «حسن فریدون» را مینوازد. او را خیانتکاری بیبدیل و عامل فلان سازمان جاسوسی غربی میداند. شماری دیگر از نظر او دشمنانی قسمخوردهاند که در لباس دوست درآمدهاند. دشمنان، آنجا، در اینجا، همه جا. همه اینها آری؛ اما، بیش از اینها، دشمنانی موهوم از جنس خودی روزگاری بس غریب برایش پدید آورده است؛ غربتی از قدرت و از جهل و غرور. پیامهایش پر از غلطهای فاحش املایی و انشایی است. دوستش میدارم و به پاس خاطرات و خطرات جنگ، احترامش میگذارم. البته او دیگر آن ماه شب ۱۴ جبهه و جنگ نیست. او مینویسد: «این دولتِ ... برق کشور را داره ارسال میکنه برای کشورهای اطراف. پولهای آنها را خودشان میخورن میفرستند برای بچههای خودشان اونطرف آب به حرامخواری و کثافتکاریهای خودشان برسند. لعنت بر خیانتکاران منافقین داخل کشور... حسن فریدون این روزهای آخر حتی به دامهای مولد رحم نکرده و آنها را راهی کشتارگاه کرده تا شاید از این طریق هم ضربهای دیگر به دولت بعد بزند...». دهها پیام اینگونه را میفرستد و برایش این باور را ساختهاند که دولت در این یک ماه آخر مشغول تاراج، دزدی، خیانت و ازبینبردن اسناد است؛ گویی این هشت سال فرصت برای خیانت کافی نبوده است! این، حکایت یک رزمنده سابق از وضع کشور است؛ تو خود بخوان حدیث مفصلِ دیگران که چگونه درباره «حسن فریدون»ها میاندیشند و ناچار درباره کلیت جمهوری اسلامی نیز به همین راه خواهند رفت. او، در زندگی شخصیاش صادق و سالم است، اما در عرصه اجتماعی از تولید و بازنشر هر پیام دروغی پروا ندارد. اخلاق شخصیاش با رفتار اجتماعیاش از «سمک تا به سها» فاصله دارد. همه اینها را «برای رضای خدا» بدون اشکال میداند. اینک او دیگر صدق و کذبش در هم آمیخته است؛ خدمت و خیانتش نیز هم. تصورات موهومش پایه افکار و اعمال سیاسیاش شده است و بدینسان دیانتش را به تباهی، حریتش را به بیرحمی، شجاعتش را به جسارت، ادبش را به توهین و رفتارش را به افترا کشانده است. او دیگر دامن زهد و حیای خود را از سر بازار سیاست برنمیکشد.
پرده دوم: «برای این یک ماهی که داریم تا دولت جدید تشکیل بشه من واقعا نگران هستم... با عجله معادن رو گذاشتن برای مزایده» (دکتر سعید عمرانی، معاون قضائی دادستان کل کشور).
این عبارت آقای معاون دادستان کل، به این معناست که آقای حسن روحانی و دستگاه اداریاش در اقدامی خیانتکارانه در حال مزایده معادن کشورند. پرسش از این مقام قضائی این است که برای پیشگیری از وقوع جرم چرا حکم توقیف سامانه مربوطه را در وزارت صمت نمیدهید؟ شما مقام قضائی هستید و از قدرت و اختیار لازم برخوردارید. مگر این عین جمله شما نیست: «با عجله معادن رو گذاشتن برای مزایده»؛ پس منتظر چه هستید؟ چرا توقیف و تعطیل نمیکنید؟ اگر این ادعا درست باشد، اعمال خیانتآمیز در فروش معادن یعنی قانون سیاستهای کلی اصل ۴۴ قانون اساسی درخصوص واگذاریها و مقررات مربوط به مزایدهها نادیده گرفته میشود؛ یعنی در ۳۱ استان، ۳۱ مدیرکل صنعت و معدن و ۳۱ مدیرکل وزارت اطلاعات و ۳۱ مدیرکل وزارت اقتصاد و دارایی و ۳۱ مدیرکل فلان دستگاه همگی دستاندرکار یا حداقل شاهد و ناظر چنین تخلف عظیمی در کشور هستند. به این شمار اضافه کنید وزیران و معاونان آنها را. این به آن معناست که اساسا در این کشور معادن را میتوان به این راحتی و در یک ماه به فروش رساند و قوه مجریه جمهوری اسلامی دست اندرکار فساد بزرگی است. سخن آقای معاون دادستان بهزودی و به افزونگی از سوی افرادی همچون «سهراب»، همان رزمنده قدیمی سابق و مبارز سایبری فعلی، در فضای مجازی بازنشر میشود و عامه مردم بیاطلاع آن را گواهی بر این میگیرند که فساد از سر و روی کشور بالا میرود؛ «شاید هم برود! ما که از همه چیز مطلع نیستیم». سخنان آقای سعید عمرانی را حمل بر دلسوزی ایشان میگذاریم و البته مسئولان دلسوز برای کشور ارزشمندند، اما از یک مقام قضائی انتظار میرود سخنش به استواری منطق حقوقی باشد. از قاضی و دادرس انتظار صلابت حقوقی و استحکام منطقی میرود، نه شائبهسازی سیاسی و ابهامپردازی اداری. بدیهی است که عامی و عالم باید بهگونهای متفاوت سخن بگویند؛ چون از وزن متفاوتی در جامعه برخوردارند. یکی نشسته در گوشهای و دیگری جلوس کرده بر کرسی دادرسی. یکی با سواد سوم ابتدایی و کارشناسی ارشد اعطایی و دیگری با «دکترای» قضائی. این دو، باید از حیث اعتبار و بازتاب پیامدها بهگونهای متفاوت سنجیده شوند. سخنان مقام قضائی در فضای مجازی شتابان میتازد و میپیچد و بر طبل حقیقت میکوبد. در نگاه عامه مردم، متهم، مجرم است؛ چون گوینده «یک مقام قضائی و لابد آدم مطلع و معتبری است». در «افسانه حسن و معدن» مهمتر از هر چیز قدر، شأن و منزلت دستگاه قضاست که مورد توجه گفتار ماست. نگاه ما به قدر قوه قضا در این روزهای جمهوری اسلامی، نگاهی نگران و افسرده است. پرده اول، نتیجه گفتارهای ما در پرده دوم است.
پشت پرده: دامنه پذیرش ادعاهای بیپایه فقط به کمسوادان محدود نمیشود. من بسیاری از تحصیلکردگان و سخنرانان را میبینم که ادعاهایی را میپذیرند که از اساس باطل است. ما انسانها، گاهی به دلیل تمایلاتمان، از سر صدق دروغ میگوییم و دروغ میپذیریم. در امور سیاسی، گاه برای «رضای خدا»!، نماز بهتان میکنیم. همه اینها در سایهسار «رژیم حقیقتی» است که از باورها ساختهایم. «رژیم حقیقت» یعنی سازهای از باورها که انسانها برای خود میسازند. بر اساس آن همه چیز را توجیه میکنند و هر غذای مسمومی را که به هاضمه آن سازه بخورد، میبلعند. اینک، موتور آن «رژیم حقیقت» برای حسن روحانی بهخوبی کار میکند؛ غافل از آنکه همه اینها بهزودی و بلکه از هماکنون، به حساب همه نوشته میشود. سالهاست گروههای خاص، سخنبازان حرفهای استخدامی و برخی تریبونها، با سادهلوحی تمام، دیوارهای کاذب از باورهای باطل برساختهاند که آوار آن خواهناخواه بر سر خودشان فرود خواهد آمد. البته ما انتظار و آرزوی چنین روزهایی را نمیکشیم. مشفقانه آنان را تنبه میدهیم شاید از حصار تنگ و مخوف خودبینی درآیند. راه را از چاه نشان میدهیم و تأکید میکنیم که باید به بازسازی اعتماد عمومی پرداخت. همه ما مسئول فروپاشی اعتماد هستیم.
***********************************************