روزنامه کیهان**
خدمات متقابل ایران و اعضای شانگهای/محمد ایمانی
شروع به کار دولت انقلابی در ایران، نقطه پایان بر رویکرد معطلی و فشلی و برجامیزاسیون همه امور بود. ضمنا، دوره پسابرجام در ایران، نقطه عطفی در ظهور «قرن جدید آسیایی» هم هست. بسیار ضرورت دارد که جایگاه منحصر به فرد ایران در این چرخش جهانی محور قدرت از شرق به غرب، درست فهمیده شود.
۱- در کشور، جریان سیاسی- رسانهای آلودهای را سراغ داریم که مامور است هزیمت سیاسی غرب و غربگرایان را بپوشاند. آنها چنین وانمود میکنند که دولت جدید هم مجبور است مسیر منفعلانه قبلی درباره برجام و FATF (در جا زدن در بنبست!) را ادامه دهد. اما ایران در دوره جدید، با برجام همان معامله را میکند که غرب میکند. اگر تحریمها را در چهارچوب مطالبه روشن و منطقی رهبر انقلاب لغو کردند، ایران هم به انجام تعهدات برمیگردد؛ در غیر این صورت، اجازه نمیدهد آمریکا با حیلهگری، صرفا بخواهد دوباره عضو برجام شود، بیآنکه تحریمهای اساسی را لغو کرده و تضمین مطمئن درباره عدم تکرار عهدشکنی داده باشد. اگر هم بخواهند مثل چند سال گذشته فقط با اسم برجام بازی کنند، ما هم در همان حد رفتار میکنیم، بیآنکه مثل گذشته، خود را معطل کنیم.
۲- صادرات سوخت به لبنان و سوریه، واردات انبوه واکسن (در سه هفته به اندازه هفت ماه)، و عضویت در یک پیمان مهم آسیایی، عبور معنادار از کارشکنیهای آمریکا و FATF بود. نفتکشها و تانکرهایی که از مقابل نظامیان آمریکا و اسرائیل در دریای سرخ و کانال سوئز و دریای مدیترانه گذشتند و سوخت را به سوریه و لبنان رساندند، مرگ دیپلماسی انفعال را گواهی کردند. در همین حال، خبرگزاری رویتر در روزهای اخیر گزارش داد که درآمد صادراتی ایران با وجود تحریمها افزایش یافته است: «منابع آگاه میگویند با اینکه تحریمها، مانع صادرات نفت خام ایران شده، اما صادرات مواد پتروشیمی و سوخت آن به آسیا و اروپا به سرعت در حال گسترش است. اکنون درآمد ایران از صادرات محصولات نفتی، به مراتب از صادرات نفت خام فراتر رفته است. صادرات مواد پتروشیمی و سوخت ایران به ۲۰ میلیارد دلار رسیده که دو برابر ارزش نفت خام صادراتی است. در حالی که شناسایی نفت خام از روی درجه (گرید) و دیگر خصوصیات آن امکان پذیر است، ردگیری صادرات مواد سوختی و پتروشیمی دشوار است. بخشی از این صادرات به کشورهای همسایه است که ردگیری آن برای خزانهداری آمریکا دشوار است. در حالی که توان پالایشی بیشتر کشورها با شیوع کرونا کاهش یافته، ایران که تا ۲۰۱۸ وارد کننده بنزین بود، صادرات بنزین را با افزایش۶ برابری، به هشت میلیون تن در روز رساند. ایران قبلا هم به ونزوئلا فروخت». پایگاه خبری اویل پرایس هم گزارش داده: «ایران با وجود تحریمهای آمریکا، صادرات نفت خود را افزایش داده و نیز با صادرات سوخت به لبنان، توانسته مشتری جدید پیدا کند. ایران صادرات سوخت به افغانستان را هم اواخر ماه اوت آغاز کرد».
۳- با رایزنی رئیسجمهور، ضمن خرید ۶۰ میلیون دُز واکسن، در واکسیناسیون عمومی تسریع چشمگیری اتفاق افتاد. حالا اگر کسی مثل قبل ادعا کند واردات واکسن مشروط به تمکین از FATF و آمریکا است، انگشتنما میشود. گذشت زمانی که مشکل آب خوردن و تولید و اشتغال و ساخت مسکن و صیانت از محیط زیست و. را فیالجمله، مشروط به جلب رضایت کدخدا میکردند و از پاسخگویی طفره میرفتند. امروز میشود گریبان هر مدیری را در حوزه مسئولیتش گرفت و از او توضیح خواست که انجام ماموریت موظفش در چه مرحلهای قرار دارد؛ او هم باید بدون بهانه جویی پاسخگو باشد. البته که اصلاح ویرانیهای ناشی از هشت سال قفل زدن بر در و پیکر نظام مدیریت اجرایی، زمانبر است. مانند باغ یا مزرعه آبادی که سالها بدون رسیدگی، در مقابل سیلاب و طوفان و هجوم انواع آفتها و علفهای هرز رهایش کنند. مرمت چنین زمین حاصلخیزی، احیای حصارها، رفع علفهای هرز و انواع موجودات مزاحم، و سرانجام، رساندنش به موقعیت محصولدهی قبلی، حتما زمان میبرد؛ چنانکه روزنامه اقتصادی تعادل (دو قلوی روزنامه اعتماد) اذعان کرد «چهار سال رشد اقتصادی ۵ درصد لازم است تا کشور به رشد اقتصادی قبل از دولت روحانی برگردد». اما اگر همت و تدبیر و عقلانیت سرلوحه اقدام باشد، به مدد الهی میتوان ظرف یکی دو سال، آثار رونق اقتصادی را دید.
۴- آمریکا در برابر تحولات تحقیرآمیز اخیر (زیر پا گذاشته شدن پیاپی تحریمهایش از سوی ایران و شرکایش) لال شده و اصلا چه دارد که بگوید؟ همان بهتر که خود را به ندیدن بزند. ایران، از دمشق و بیروت در کنار مدیترانه، تا دوشنبه تاجیکستان و پیمان شانگهای، در حال شالودهشکنی تحریمهای غرب است. اما ماجرا، فقط این نیست. ایران میتواند نقش موثری در تکوین «قرن جدید آسیایی» و انتقال محور قدرت از غرب به شرق ایفا کند. مراد از انتقال محور قدرت، همان است که در ادبیات سیاستمداران غرب دیده میشود؛ فدریکا موگرینی مسئول پیشین سیاست خارجی اتحادیه اروپا: «قدرت رهبری آمریکا در حال کاهش و زوال است. من هرگز آمریکا را تا این حد بیثبات و قطبی شده ندیده بودم. آمریکا در درون، منسجم نیست».
- نیکولا سارکوزی رئیس جمهور اسبق فرانسه: «محور جهان در حال عبور از غرب، به شرق (آسیا) است. ما در گذشته بر جهان تسلط داشتیم، اما حالا به هیچ وجه مسلط نیستیم. روی کارآمدن ترامپ که باور کردنی نبود، نشانه وخامت شرایط غرب بود، نه علت آن».
- جوزپ بورل مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا: «تحلیلگران از مدتها پیش درباره پایان نظم تحت رهبری آمریکا و ظهور قرن آسیایی سخن گفته اند. این اتفاق، پیش چشم ما در حال وقوع است. شیوع بیماری کرونا، نقطه عطفی برای تغییر توازن قدرت از غرب به شرق است».
-ولفگانگ ایشینگر رئیس کنفرانس امنیتی مونیخ: «جهان در حال عبور از غرب به عصر پساغرب است. کاهش نفوذ اروپا و آمریکا، زمینه را برای کشورهای دیگر فراهم کرده تا نظم جهانی جدیدی را شکل دهند. بازیگران غیرغربی، امور بین المللی را شکل میدهند و برخی از اساسیترین ارکان غرب و نظم جهانی تضعیف شده. ناکامی در پاسخ به درگیری سوریه و اوکراین، ضعف ما را آشکار و زمینه را برای پُر کردن خلأ توسط کشورهایی مانند ایران و روسیه فراهم کرد».
- ویلیام برنز رئیس سیا: «در صحنه جهانی که بیش از پیش پیچیده و رقابتی شده، رویکرد چین، بزرگترین چالش ژئوپولیتیک آمریکاست... روسیه و ایران، دیگر تهدیدهای بزرگ امنیتی هستند... آمریکا باید برای مقابله با تهدیدهای ایران، راهبردی فراتر از مسئله هستهای داشته باشد».
۵- ایران، اکنون در حالی که جاده ترانزیتی تهران- بغداد- دمشق- بیروت را تا کنار دریای مدیترانه امتداد داده، میتواند شمال و شرق آسیا (از چین و هند و روسیه تا تاجیکستان و ازبکستان و پاکستان) را به غرب آسیا متصل کند و امکان کم نظیری از مبادلات تجاری را در این مسیر چهارضلعی شمال تا جنوب و شرق تا غرب فراهم سازد. دیپلماسی فراگیر و موثر، یعنی در حالی که محور همکاریهای اقتصادی را با عضویت در پیمان شانگهای به شرق و شمال آسیا گسترش میدهید، نفتکشهای سوخت را در غرب آسیا به دمشق و بیروت برسانید. قدرتهای نوظهوری مثل چین و روسیه، هر کدام دارای توانمندیهای چشمگیر، و در عین حال ضعفها و خلاهایی هستند و مشارکت دستهجمعی در آسیا با چنین کشورهایی میتواند ضمن پوشاندن نقاط ضعف یکدیگر، فرصتهای اقتصادی و ژئوپولتیکی را برای همپیمانهای منطقهای فراهم سازد.
۶- روزنامه فرانسوی فیگارو اواخر دیماه ۹۹ نوشت؛ «ایالات متحده با پنج بحران بزرگ درگیر است و این، هشداری برای کشورهای غربی است. اول، پیشروی افسارگسیخته کرونا که رکورد ابتلا و کشتهها را برجا گذاشته. امید به زندگی در آمریکا با ٣٣٢ میلیون جمعیت، پایینتر از چین با ۱/۴ میلیارد نفر جمعیت است. بحران دوم؛ رکود اقتصاد آمریکا به ۶/۳ درصد رسیده و ۲۲ میلیون نفر بیکارند. موازنه تجاری با چین بیش از گذشته منفی شده، کسری بودجه به ١٥ درصد رسیده و بدهیهای عمومی، ١٢٧ درصد تولید ناخالص ملی است. سومین بحران بزرگ، اجتماعی است که در فروپاشی طبقه متوسط و تشدید فقر متبلور شده. بحران چهارم، بحران نظام تصمیم گیری و فروپاشی وحدت ملی است. بحران پنجم، بین المللی است. شاهد عقب نشینیهای پیوسته آمریکا، و فروپاشی رهبری جهانی آن هستیم که عملاًً راه توسعۀ نفوذ دیگران را هموار کرده. بایدن برخلاف دوره اوباما، نه با از سرگیری رونق اقتصاد، بلکه با مسئله بازسازی روبه رو است. مشکل، اما این است که پیامدهای کرونا، رکود اقتصادی و تسریع انقلاب اطلاعاتی، دوقطبی شدن و نابرابری میان ایالتها را تشدید خواهد کرد. نظام آمریکا، دیگر نقش راهنما و سرمشق را ایفا نمیکند و هشداری برای کشورهای غربی است که باید در پی ابداع نظام سیاسی و اجتماعی جدیدی باشند».
۷- روزنامه لوموند هم ۱۵ دی ۹۹ در تحلیلی به قلم «ژان پیر فیلیو» استاد دانشگاه مطالعات سیاسی پاریس نوشت: «سال ۲۰۲۰ نشان داد کاهش حضور آمریکا در خاورمیانه، روندی غیر قابل بازگشت شده. آمریکا نتوانست مانع نفوذ فزاینده ایران شود. تصمیمات شلخته ترامپ نباید ذهن را از پدیده اصلی غافل سازد: حضور آمریکا در منطقه از زمان اوباما تدریجاً رنگ باخته و به شکلی برگشت ناپذیر ادامه خواهد یافت. در ماجرای ترور ژنرال سلیمانی و حمله تلافی جویانه ایران به عین الاسد، آمریکا نتوانست مانع نفوذ فزاینده ایران شود... آمریکا قبل از آنکه در پرونده اسرائیل- فلسطین به کلی منفعل شود، در سوریه، یمن و لیبی به حاشیه رانده شد... در این میان، نه روسیه به رغم حضور در سوریه، و نه چین با وجود سرمایه گذاری گسترده در منطقه، نتوانسته اند خلأ استراتژیک را پر کنند. مسکو و پکن قادر نیستند ساز و کار منسجم اقتدار و نفوذ را پیاده کنند».
۸- پیمان شانگهای برای ما فرصت مغتنمی است و از آن، مانند فرصت دیپلماسی و تجارت و شراکت با سایر مناطق دنیا استفاده میکنیم. اما اشتباه نشود؛ شانگهای و نظائر آن، قله پویش پیشرفت ما نیست. انقلاب اسلامی، طرحی نو، انسانی و عادلانه و مبتنی بر احترام متقابل در دنیا در انداخته و همین منطق استوار را با همت و عقلانیت و به مدد الهی پیش میبرد. امپراتوری شوروی دو دهه قبل فرو پاشید و استکبار آمریکا نیز سرنوشتی جز همین را در پیش ندارد. صاحبنظران بسیاری در دنیا اذعان دارند که اگر مقاومت پیروز ایران در غرب آسیا نبود، آمریکا بر منطقه چنبره زده و چین و روسیه (و حتی متحدان غربیاش، از انگلیس و فرانسه و آلمان در غرب، تا ژاپن و کره جنوبی و هند در شرق) را تحت فشار گذاشته بود. کاخ سفید با تسلط بر ۶۰ درصد منابع انرژی جهان، میتوانست خواستههای خود را به شرق و غرب دیکته کند. آمریکا از یکسو تا دروازههای روسیه در شرق اروپا پیش رفته بود و از طرف دیگر میتوانست چینِ نیازمند منابع غرب آسیا را زمینگیر کند. هم انقلاب رنگی به راه انداخت و آن را تا مسکو کشاند و هم با راهاندازی «جنگ جهانی چهارم» در افغانستان، عراق، لبنان و فلسطین (و لیبی و سوریه و...) سعی کرد هارتلند جهان را قبضه کند. فقط یک قدرت نوظهور بود که ترمز آمریکای یاغی را کشید و آن جمهوری اسلامی ایران بود. ایران برخلاف آمریکا که به متحدانش (از افغانستان تا فرانسه) خیانت کرد و از پشت به آنها خنجر زد، پشت متحدانش را رها نکرد؛ چنانکه امروز در دنیا، ایران را متحدی قابل اعتماد میشناسند. همین جبهه مقاومت نگذاشت مقدمات جهان تکقطبی فراهم شود. همان گونه که شرّ تروریسم منطقهای را از سر دنیا کم کرد، شرّ جهانی شدن استکبار آمریکا را از سر بسیاری از ملتها و دولتها کوتاه نمود و مجال تنفّس در دنیای چند قطبی و متکثر را فراهم ساخت. ما منتی سر هیچ کشوری نداریم، اما جایگاه عزتمند خود و کار کارستانی را که در دنیا شکل دادهایم، به درستی میشناسیم و در همان تراز رفتار میکنیم. والحمدلله ربالعالمین.
**************
روزنامه وطن امروز**
رفتار دوگانه غرب و آژانس در قبال نقض «انپیتی»/دکتر حسن هانیزاده*
۱- با توجه به متغیرهای جهانی و کاهش نقش هژمونیک آمریکا در منطقه و خروج انگلیس از اتحادیه اروپایی، شرایطی فراهم شده که فرانسه میکوشد نقش فرادستی در غرب آسیا و شرق آسیا و در کل دنیا داشته باشد.
اختلافنظرهایی اخیرا بین فرانسه و برخی کشورهای اروپایی مانند انگلیس و همچنین آمریکا به وجود آمده است؛ حضور فعال امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه در مسائل غرب آسیا بویژه حضور وی در نشست اخیر سران کشورهای منطقه در بغداد نشان میدهد فرانسه در صدد بازسازی سیاستهای خود در منطقه و به دست گرفتن نقش مدیریتی و مهندسی جهان است. فرانسه در مسائل مختلف با آمریکا و انگلیس دچار اختلافات شدیدی شده که این موضوع در لغو یکجانبه خرید زیردریاییهای هستهای فرانسه از سوی استرالیا نمود بیشتری دارد.
فرانسه میکوشد خود را به عنوان رهبر اتحادیه اروپایی در عرصه جهانی و به عنوان یک مدعی مدیریت جهان نشان دهد و مانع نفوذ و تأثیرگذاری انگلیس و آمریکا در سیاستگذاریهای اتحادیه اروپایی شود.
موضوع فروش زیردریایی هستهای و مسائل دیگر در گذشته هم عامل اختلاف بین فرانسه، آمریکا و انگلیس بود و حتی آنها اختلافات نظامی هم در ناتو در موضوعات مختلف داشتهاند ولی هماکنون این اختلافات پررنگتر شده و فرانسه هماکنون در مقابل سیاستهای لندن و واشنگتن قرار گرفته و در آینده هم این اختلافات قطعا تشدید خواهد شد. فرانسه سعی میکند به کشورهای منطقه بویژه کشورهای اسلامی نزدیکتر شده و میکوشد نقش آمریکا و انگلیس را در سیاستهای جهانی کمرنگتر کند، ضمن اینکه آمریکا با خروج شتابزده از افغانستان ثابت کرد به لحاظ توانمندیهای نظامی در سطح بالایی نیست و آسیبپذیری بالایی دارد و این آسیبپذیری نظامی ایالات متحده برای همگان مشهود شده است.
۲- از سوی دیگر متأسفانه غربیها که مرتب از NPT در موضوعات مختلف هزینه کرده و سعی میکنند کشورهای غیرهمسوی خود را با این حربه تحت فشار قرار دهند، در موضوع فروش زیردریاییهای آمریکایی به استرالیا سکوت کرده و سعی میکنند به این موضوع اشارهای نکنند.
متأسفانه آژانس بینالمللی هستهای در این باره سکوت اختیار کرده و سعی میکند به این موضوع ورود نکند، هر چند فروش زیردریایی هستهای آمریکا به استرالیا در حقیقت اشاعه بیشتر جنگافزارهای هستهای در دنیاست اما نه آژانس بینالمللی انرژی اتمی و نه سازمانهای حقوق بشری در این باره موضع نگرفتند.
کاملا مشخص است اقدامات و برنامههای در دستور کار آژانس بینالمللی انرژی اتمی کاملا سیاسی بوده و در موضوعاتی که منافع کشورهای غربی بویژه استکبار جهانی میطلبد در این باره سکوت اختیار کرده و از این موضوع انتقاد نمیکنند، ضمن اینکه آمریکا و انگلیس باید به افکار عمومی پاسخ دهند که چرا در زمینه توسعه و فروش تسلیحات نظامی و هستهای در دنیا کاملا فعال هستند اما اجازه نمیدهند برخی کشورها نظیر جمهوری اسلامی ایران از منافع برنامه صلحآمیز هستهای بهره ببرند.
* کارشناس بینالملل
**************
روزنامه خراسان**
شمعی در تاریکخانه اقتصاد ایران/مهدی حسن زاده
اقتصاد ایران را از منظر مالکیت مجموعههای اقتصادی باید در مدل «شتر گاو پلنگ» دستهبندی کرد. بخش قابل توجهی از اقتصاد ایران دولتی است و بقیه اقتصاد بین شبه دولتیها و بخش خصوصی تقسیم شده است. خود ماهیت شبه دولتیها هم یکسان نیست. یک سو شبه دولتیهای حاکمیتی نظیر بنیاد مستضعفان و ستاد اجرایی فرمان امام و سوی دیگر شبه دولتیها زیرمجموعه دولت از جمله شستا و صندوق بازنشستگی را میبینیم. با این حال بخش دولتی در اقتصاد ایران شامل دو بخش دولت و شرکتهای دولتی است. شرکتهای دولتی در ادبیات متعارف بنگاه داری یک پدیده دووجهی هستند. از یک سو نقش حاکمیتی دارند و از سوی دیگر، باید تن به قواعد تجاری دهند، اما آمیختگی نقش حاکمیتی با نقش بنگاه داری و نفوذ سیاسی به جای تصمیمات عقلانی در این شرکت ها، موجب شده است تا عملکرد این شرکتها عمدتا در مقایسه با شرکتهای مشابه در بخش خصوصی منفی باشد. سال هاست که شرکتهای دولتی به هر دلیلی که زیان ده و ناکارامد هستند، وجه منفی خود را پشت نبود شفافیت پنهان کرده اند؛ لذا در ادبیات شفافیت اقتصادی یکی از مطالبههای کارشناسی این بوده که اطلاعات مالی شرکتهای دولتی مانند شرکتهای شبه دولتی و بخش خصوصی شفاف باشد تا بتوان در اتاقی شیشهای، عملکرد شرکتهای دولتی با نمونههای غیردولتی را همزمان دید و قضاوت کرد. از این رو وعده وزیر اقتصاد در نخستین روزهای مسئولیت برای انتشار اطلاعات مالی شرکتهای دولتی در سامانه کدال بورس، بسیار مهم تلقی میشد و زمانی که خاندوزی وعده یک ماهه برای این اقدام را داد بسیاری تصور میکردند که بعید است شرکتهایی که صورتهای مالی منتشر شده ندارند یا آخرین صورتهای مالی منتشر شده آنها مربوط به چند سال قبل است، صورتهای مالی خود را منتشر کنند، ولی روز شنبه با انتشار صورتهای مالی بانک ملی و سپس روز گذشته با انتشار صورتهای مالی چندین شرکت و سازمان دیگر زیرمجموعه وزارت اقتصاد، گام بلندی برای تحقق وعده شفاف سازی شرکتهای دولتی برداشته شد. با این حال این شفاف سازی با چند ملاحظه مهم باید همراه باشد:
۱- شفاف سازی به دیگر بخشهای دولتی اقتصاد از جمله شرکتهای دولتی زیرمجموعه وزارتخانههای نفت و نیرو نیز تسری یابد. به ویژه در بخش نفت، (البته با در نظر گرفتن ملاحظات تحریمی) با توجه به حجم عظیم منابع و گردش مالی در این بخش، اطلاع از وضعیت عملکردی در بخشهای مختلف نفت، گاز و پالایش و پخش ضروری است.
۲- پروژه شفاف سازی نیاز به حمایت رسانهها دارد. رسانهها مهمترین مدعیان شفاف سازی هستند و به برکت همین شفاف سازی میتوانند عملکرد بخشهای مختلف را با چشم بازتری نقد کنند. در این زمینه دو رویکرد میتوان داشت. رویکرد نخست، تخریب شرکتهایی است که وضعیت مالی نابسامان آنها شفاف شده و رویکرد دوم، حمایت از این شفاف سازی و نقد منطقی وضعیت مالی و عملکردی شرکتهای شفاف شده است.
۳- درباره نقد عملکرد شرکتهای دولتی باید توجه داشت که به صرف زیان ده بودن یا هرگونه شرایط منفی در وضعیت مالی این شرکتها نمیتوان زود قضاوت کرد و مدیران فعلی و حتی قبلی را مقصر دانست. بلکه باید توجه داشت که در عمل شرکتهای دولتی به عنوان قلک و حیاط خلوت مدیران، تحت فشار چهرههای سیاسی و مسئولان مختلف قرار داشته اند و گاهی با یک رویکرد اجتماعی و عام المنفعه و به دور از منطق اقتصادی کار خود را انجام داده اند لذا نمیتوان صرفا مدیران فعلی این مجموعهها را مقصر وضعیت زیان دهی شرکتها دانست.
۴- گام مهم پس از شفاف سازی اصلاح عملکرد شرکتهای دولتی است. حالا که چهره پر زخم و آبله این شرکتها از پس ماسک نبود شفافیت خارج شده است، باید فرایند اصلاح در این شرکتها در پیش گرفته شود. باید مشخص کرد که هر یک از شرکتهای دولتی به چه دلیل زیان ده هستند؟ چگونه میتوان عملکرد این شرکتها را ارتقا داد؟ چه تعداد از این شرکتها قابل واگذاری به بخش خصوصی هستند؟ شیوه خصوصی سازی این شرکتها چگونه باید باشد و ...
۵- موضوع کلیدی درباره شفاف سازی شرکتهای دولتی فهرست اموال بسیار گسترده و مازاد آن هاست. ظرفیت مولدسازی داراییهای دولتی، ظرفیتی است که برخی آن را به اندازه درآمدهای مالیاتی و فراتر از درآمدهای نفتی کاسته شده سالهای اخیر موجب رفع بحران کسری بودجه میدانند. گام مهم پس از شفاف سازی شرکتهای دولتی، شفاف سازی اموال مازاد این شرکتها و همچنین شفاف سازی اموال مازاد خود دولت و دستگاههای مختلف دولتی است. اموالی که واگذاری آنها میتواند تنفس دوبارهای به بودجه دولت و اقتصاد کشور دهد. در هر صورت پس از سرعت گرفتن واکسیناسیون کرونا و پیوستن کشورمان به سازمان شانگهای، شفاف سازی شرکتهای دولتی را میتوان سومین اقدام مهم دولت در ماههای نخست دانست. این اقدام مهم باید تا انتها پیگیری شود و تحت حمایت رسانهها و مدیران اصلی دولت و دیگر قوا قرارگیرد تا اقتصاد مه آلود بخش دولتی به اندازه بخش خصوصی شفاف و قابل رصد شود.
**************
روزنامه ایران**
آینده خصوصیسازی در گذشته پژوهی/محمد امیرزاده*
یکی از موضوعات مهمی که دولت سیزدهم طی ۴ سال آینده باید دنبال کند، خصوصیسازی است؛ اما قبل از آنکه دولت مسیر خصوصیسازی را ادامه دهد، باید به یک سؤال پاسخ داده شود و آن اینکه چرا خصوصیسازی در ایران موفق نشد و دولت سیزدهم، چه تجربهای از خصوصیسازی گذشته میتواند بگیرد؟
اولین موضوعی که در این مبحث باید به آن پرداخته شود، تغییر نگرش جامعه، سیاستگذاران و مسئولان نسبت به خصوصیسازی است، در حال حاضر دیدگاه مناسبی نسبت به خصوصیسازی در کشور وجود ندارد. از طرفی زمانی که سرمایهها در بخش دیگر، چون سازمانها و بانکها متمرکز است و به آنها اجازه داده میشود که طرحهای توسعهای خود را پیش ببرند، دیگر منابعی برای توسعه بخش خصوصی باقی نخواهد ماند که بتواند فعالیتهای خود را توسعه دهد.
در وضعیت امروز بخش خصوصی چندان توانمند و قوی نداریم، مگر بخش محدودی که دارنده معادن و صنایع پتروشیمی هستند؛ لذا برنامه توسعهای زمانی مفید واقع میشود که خصوصیسازی را عمومی کرد، بر این اساس ضرورت دارد، فعالان اقتصادی توانمند به منابع دسترسی پیدا کنند و با توجه به شرایط علمی خود فعالیتهای توسعهای کشور را دنبال و اقتصاد را پویا کنند. پرکاری، درستکاری، دانش و مثبتاندیشی، ۴ موضوع محوری است که در توسعه کشور بسیار مفید است. زمانی محورهای یاد شده در اقتصاد پیادهسازی میشود که محیط و فضای کسب و کار اجازه این گونه نگاه و تفکرات را داشته باشد. متأسفانه در برخی از بخشها، میبینیم که خصوصیسازی دچار چالش میشود؛ لذا باید وضعیت این مجموعهها بررسی و آسیبشناسی شود و این سؤال پرسیده شود که چرا و چگونه یک بخشی که خصوصیسازی در آن اجرایی شد، با چالش مواجه شده است؟
یکی از مهمترین نکات این است که فرهنگسازی در حوزه خصوصیسازی صورت نگرفته است. در خیلی از بخشها، خصوصیسازی به نفع مردم و جامعه است، اما چون فرهنگ سازی درست صورت نگرفته، نسبت به اجرای خصوصیسازی مقاومتهایی شکل میگیرد. اگر کار فرهنگی صورت گرفته بود مردم میدانستند که عبور از دره و یا کانال خصوصیسازی باید چگونه باشد و یا چه همکاری و یا همراهی لازم است. از طرفی تمام خصوصیسازیهای که صورت گرفته باید مورد پژوهش قرار گیرد تا به صورت شفاف مشخص شود که واحدها چه سرنوشتی دارند و نتیجه خصوصیسازی آنها چه بوده است؛ به هر ترتیب گذشته چراغ راه آینده است، وقتی گذشته پژوهی نکنیم، آینده درست نمیشود.
چندین سال است که شعار درستی به اسم «خصوصیسازی» میدهیم و باید این موضوع به شیوه درست و همان گونه که در سایر کشورها دنبال میشود، اجرایی شود. هیچ کشور و جامعهای حتی با سیاستهای مختلف اقتصادی، بدون خصوصیسازی نتوانستند به موفقیت و پیشرفت دست پیدا کنند. چین با اقتصاد کمونیستی، مالزی با اقتصاد باز و امارات با حکومت فردی مسیر توسعه خود را از طریق خصوصیسازی دنبال کردند و در حقیقت مسیر توسعه آنها یک مدل دارد، لذا ایران هم مستثنی از قاعده جهانی نیست.
*عضو هیأت نمایندگان اتاق بازرگانی ایران
**************
روزنامه شرق**
تحولات افغانستان معادلات جهانی و محاسبات چین/محمدحسین عمادی*
تحولات افغانستان و خروج شتابزده نیروهای آمریکایی همراه با حاکمیت سریع و بهتآور طالبان معادلات منطقه و جهان را بهشدت تحتالشعاع خود قرار داده است. بیشک خروج نیروهای آمریکا از افغانستان و منطقه خاورمیانه به دلیل مواجهه و رویارویی با اژدهای در حال ظهور در اقیانوس آرام و دریای چین است. صفبندیهای جدید و جسورانه ایجاد ائتلاف نظامی امنیتی با استرالیا و انگلستان AUKUS حتی به بهای بیثباتی در اقیانوس آرام و تحریک تایوان همگی نشان از قصد جدی آمریکا در مواجهه با دومین قدرت اقتصادی جهان دارد. الگوی ذهنی سیاستمداران آمریکا بر مبنای معادلات جنگ سرد شکل گرفته و معتقدند که باید چین را مانند شوروی سابق، با همکاری همپیمانان سنتی خود از جوانب مختلف کنترل و محدود کرد. چین نیز با بهرهگیری از الگوی خود به محاسبه دقیق شرایط پرداخته و با روشهای دیپلماتیک و «اقتصادمحور» خود سعی در پرکردن خلأ قدرت بهوجودآمده در منطقه و افغانستان دارد. فعالیتها و اقدامات دیپلماتیک اخیر چین در نزدیکی با حکومت موقت و نوپای طالبان نشانگر اشتیاق و نقش فعال چین در تعامل با امارت اسلامی افغانستان است. طالبان نیز بهصورت مکرر به نقش چین و اهمیت همکاری با این کشور تأکید داشته و در آخرین مصاحبه سخنگوی خود (ذبیحالله مجاهد) صراحتا اعلام کردند که چین مهمترین شریک راهبردی ما خواهد بود و فرصتهای فراوانی برای ما فراهم میکنند. حال باید دید بر اساس معادلات جهانی و آخرین مشاهدات از تحولات افغانستان و محاسبات چین، برنده این بازی در بلندمدت کیست و چه خطرات و فرصتهایی در انتظار ماست؟ چین در رقابت با آمریکا شش اصل بالقوه را متأثر از اصول مارکسیسم، فرهنگ سنتی چین و تجربه تاریخی خود پس از جنگ جهانی دوم دنبال میکند. این اصول عبارتاند از: ۱- رعایت تعادل بین مأموریت رهبران سیاسی و عوامل تاریخی ۲- تأکید بر نقش حیاتی و ساختاری اقتصاد ۳- پیروی از الزامات راهبردی برای شناخت دقیق رقیب ۴- تلاش برای بهدستآوردن هرچهبیشتر دوستان و شرکای سیاسی ۵- اجتناب از جنگ و مبارزه ایدئولوژیک ۶- حفظ سازگاری و انطباق سیاست داخلی با فضای جهان بیرون. بر همین اساس میتوان اهمیت افغانستان از دیدگاه چین را بررسی کرد. چین از یکسو با تاریخ تحولات نیمقرن اخیر افغانستان عمیقا آشناست و شکست نیروهای انگلیس، روسیه و آمریکا را نظاره کرده است و در ۲۰ سال گذشته در تمامی نشستها و مجامع مربوط به افغانستان شرکت و از نزدیک تمامی وقایع را دنبال کرده و همواره با تمامی طرفهای درگیر در ارتباط بوده است. از طرف دیگر و بر اساس سیاستهای بنیادی فوق دستیابی به سه هدف اصلی و حفظ سه فرصت بهدستآمده در افغانستان و منطقه را با قدرت دنبال میکند. چین بر مبنای شش اصل استراتژیک گفتهشده بهصورت خاص در حوزه افغانستان بر سه هدف راهبردی تکیه میکند: ۱- بههیچوجه گرایش به مداخله مستقیم و حضور نظامی-امنیتی در معادلات منطقه و بهویژه افغانستان در مقطع کنونی نخواهد داشت ۲- در راستای پروژه راه جدید ابریشم BRI از جایگاه جغرافیایی استراتژیک، منابع غنی متنوع معدنی و بازار مصرف ۴۰ میلیونی همسایه خود افغانستان چشمپوشی نخواهد کرد ۳- جهت کنترل و تأمین امنیت منطقه سینکیانگ از خطر اسلامگرایان افراطی، چین میتواند از کمک طالبان بهرهمند شود. حاکمیت موقت طالبان در افغانستان و چیدمان کنونی قدرتهای منطقهای برای چین فقط در یک ماه گذشته فرصتهای فراوانی به همراه داشته که میتوان به برخی از آنان اشاره کرد: ۱- خروج شتابزده و شرمآور آمریکا از افغانستان هژمونی آمریکا را باوجود هزاران میلیارد دلار هزینه در این کشور با چالش جدی روبهرو کرده و الگوی صدور دموکراسی و آزادی (مبانی قدرت نرم آمریکا در جهان) را از طریق مداخله نظامی و اقتصادی در سطح جهان زیر سؤال برده. ۲- حذف هندوستان از معادلات افغانستان که همواره مهمترین رقیب منطقهای چین و پروژه راه ابریشم بوده است، دستاورد آشکار چین در صحنه معادلات منطقه است. ۳-احیا و قدرتگرفتن سیاسی-امنیتی پاکستان در منطقه بهعنوان شریک استراتژیک چین در احداث کریدور ششم از پروژه راه ابریشم جدید (بندر گوادر، اسلام آباد، کاشغر). با درنظرگرفتن اهمیت سه هدف راهبردی چین و ضرورت حفظ سه فرصت طلایی بهوجودآمده در کوتاهمدت، باید به افق درازمدت این دستاوردها بر اساس تجربه چین و مبانی محاسباتی آنها در طراحی معادله رویارویی با شرایط جدید اشاره کرد.
نحوه تفکر راهبردی و دیپلماسی چین برگرفته از فرهنگ سنتی این کشور است. در فرهنگ چین دو لغت خاص برای واژه خطر و فرصت وجود ندارد، آنها از لغتی استفاده میکنند بهنام «خطر/فرصت» و معتقدند نحوه تعامل و برخورد با یک پدیده و شرایط میتواند آن را برای شما به یک خطر یا فرصت تبدیل کند؛ بنابراین نحوه محاسبه و تصمیمسازی چین بسیار پویا و عملگراست و بستگی کامل به نحوه شناخت و تعامل شما با آن پدیده دارد. از سوی دیگر در فرهنگ سنتی چین و در نحوه تفکر استراتژیستهای چین در برابر حریف معتقدند که بر اساس قول معروف سان تزو، استراتژیست چین باستان، «اگر خودت و دشمنت را بشناسی، از نتیجه مواجهه نگران نباش» به همین دلیل تلاش اصلی را در شناخت خود و شرایط میکنند تا با تبدیل هزینهها به فرصت همواره یک مواجهه کمهزینه و پیروزمندانه داشته باشند. چین با آنکه خود یک سیستم حکومتی مبتنی بر ایدئولوژی است با تکیه بر تعالیم باستانی و عملگرای کنفوسیوس و تجارب تاریخی خود معتقد است که دیپلماسی خارجی برخاسته از ایدئولوژی غالبا باعث گسترش جنگ و مایه بدبینی دیگر کشورها شده و نهایتا خلاف منافع ملی خواهد بود. به همین دلیل چین در نیمقرن اخیر بهشدت از جنگ ایدئولوژیک با آمریکا پرهیز کرده و با عملگرایی به ارتقای سیستم متکی بر اقتصاد و کارایی تکنولوژیک خود متمرکز شده و از واکنش و جدال ایدئولوژیک رودررو با آمریکا اجتناب میکند. اما از نظر تجربی اقدامات وسیع چین در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین در امر سرمایهگذاری و بازسازی کشورهای فقیر و سنتی بدون مداخله در سیستم سیاسی و اعتقادی این کشورها در دو دهه گذشته همگی نشان از توانمندی بالقوه چین درحضور و همکاری بلندمدت با گروه بنیادگرای طالبان دارد تا جایی که هر دو طرف تمایل خود را نشان داده و سخنگوی طالبان چین را یک شریک استراتژیک خود نامیده است. در مدت کوتاهی که از سلطه طالبان بر افغانستان میگذرد نیز میتوان شاهد ظهور علائمی از عملگرایی آنان در فرایند کسب و تثبیت قدرت از یکسو و تفکیک عنصر قدرت و شریعتمداری در فرایند سلطه سیاسی بود. با گرایشهای عملگرایی در بین طرفین و در افق میانمدت، امکان همکاری فعال چین و طالبان امری امکانپذیر به نظر میرسد. در کشورهای منطقه و همسایه نیز میتوان نشانههای آن را در ابراز تمایل روسیه، خرسندی بیش از حد پاکستان و سکوت دیگر همسایگان افغانستان که خود معاهداتی راهبردی با چین دارند، شاهد بود. اما این امر با دو مانع اصلی روبهروست. اولین مانع قطعا ناامنی دوباره افغانستان و ظهور و رشد گروههای تروریستی در جغرافیای این کشور و مرزهای آن است. آتش ظهور داعش و القاعده در افغانستان نهتنها سلطه طالبان را بیاعتبار خواهد کرد بلکه دامن همه بازیگران صحنه و همسایگان را خواهد گرفت و معادلات را بهسمت جنگ داخلی و ناامنی منطقهای میکشاند. مانع دوم که میتواند ثبات و امنیت هر دولتی را در کابل به خطر بیندازد تنگنظری طالبان به بهانه تعهد به شریعت و عدم مشارکت عادلانه تمامی قومیتها در دولتی فراگیر است. تجربه نیمقرن اخیر افغانستان بهوضوح نشان داده است که رمز پایداری بلندمدت هر نظام سیاسی و صلح ماندگار در این کشور منوط به مشارکت آحاد مردم افغانستان در پروسه حکمرانی است. بیشک در مواجهه با شرایط پیچیده و خطرناک موجود، تدبیر و دوراندیشی همه جناحهای سیاسی داخلی و رسانهها در قبال تحولات افغانستان و دیپلماسی فعال و خلاق دستگاه سیاست خارجی ایران با همسایگان و جامعه جهانی، یک ضرورت حیاتی است. عضویت رسمی ایران در اجلاس شانگهای و حضور در نشست ادواری وزرای خارجه کشورهای همسایه افغانستان فرصتی است بینظیر تا خطر تروریسم در حال ظهور در افغانستان و ضرورت تشکیل یک دولت فراگیر با دیپلماسی فعال، مجدانه دنبال شود. بدیهی است عدم تمکین طالبان در استقرار امنیت و دولت فراگیر باید با به کارگیری اهرمهای کنترل خارجی (مانند بهرسمیتنشناختن، قطع کمکهای بینالمللی و اعمال تحریم) و حمایت از معترضان داخلی از سوی تمامی کشورها و بهصورت هماهنگ پاسخ مناسب داده شود.
* مشاور ارشد سابق سازمان ملل در بازسازی افغانستان و مدرس دانشگاههای چین
******************************************