تاریخ گواه این است که عهد ناصریه یکی از سختترین دوران به لحاظ اجتماعی و سیاسی در کشور ما بود چرا که بر اساس استبداد و ظلم پادشاهان آن زمان، زن که همواره یکی از ستونهای جامعه است؛ به نازلترین جایگاه و شان خود رسید. درباریان خوشبختی زنان را در راه رسیدن به حرمسرا خلاصه کردند و هرگونه ستمی را بر آنها روا داشتند تا همواره تصمیمگیریها توسط پادشاه و سپس مردان صورت بگیرد.
در دوران قاجار باوری که به مردم تحمیل شد؛ این بود که جامعه به خصوص سیاست، جای زنان نیست و آنها باید در کسوت «مادری» ایفای نقش کنند. بر همین اساس بود که زنان عهد قاجار از حق رای دادن و شرکت در انتخابات محروم و خانهنشین شدند. با این همه، در حالی که پادشاهان قاجار شعار دینداری و حرکت در مسیر آموزههای دینی را سر میدادند اما بهره وجودی از اسلام نبرده و با سفر به فرنگ و آشنایی با سبک زندگی اروپاییان در تلاش بودند مذهب را در جامعه کمرنگ کنند.
اين روند ادامه داشت تا اینکه نوبت به دوران پهلوی رسید. با وجود توجه و تأکید ظاهری رژیم پهلوی بر حضور گسترده زنان در جامعه، رضاخان و پسرش هیچگاه نظر خوشی درباره زنان نداشتند. رضاخان ارزشی برای بانوان قایل نبود و تا جایی پیشرفت زنان را قبول داشت که برای مردان سیاست، مزاحمتی ایجاد نکنند.
در واقع، او ارزش زن را در فریبایی او میدید و شاید به همین دلیل بود که علیرغم تظاهری که درباره پرهیز از هوسرانی نسبت به زنان از خود نشان میداد چهار زن دائمی اختیار ولی پسرش عیاشی شاهانه را، هم در خلوتکدهها و هم بیمحابا و بدون پردهپوشی انجام میداد و گاه رسواییهای پر سر و صدایی به همراه میآورد. محمدرضا بر این باور بود که زنان تنها هنگامی اهمیت خود را به دست میآورند که بتوانند به درستی از مردان دلربایی کنند. این دیدگاه وی حتی در کارگزاران سطوح پایینتر رژیم هم رواج داشت که نمونه آن روابط عاشقانه و نامشروع اشرف پهلوی بود که هیچگاه تاریخ آنها را فراموش نخواهد کرد.