از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چهها دیدم، چهها کردم
گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی بردم
ولی فیض زیارت را تمنا از خدا کردم
به یادم مانده آن روزی که میجستم تو را اما
تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزهها کردم
تو را ای آشنای دل، اگر نشناختم آن روز
مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم
تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم، اما
برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها کردم
بسان شمع، آبم کرد، بانگ آب، آب تو
اگرچه تشنه بودم چشمه های چشم وا کردم
میان خیمه های سوخته همچون دلم، آن شب
نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم
شکسته جای مهرت را، ز بیمهری به نی دیدم
شکستم فرق خویش و اقتدا بر مقتدا کردم
ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل
سخنرانی میان دشمنان، چون مرتضی کردم