در جنگهای امروز، قبل از آنکه گلولهای شلیک شود، موجی از پیام، تصویر و روایتهای جعلی، ذهن مردم را هدف میگیرد. اینبار، بهجای پدافند هوایی، آگاهی عمومی است که باید از ما دفاع کند مانند جنگ تحمیلی ۱۲ روزه میان ایران و رژیم صهیونیستی که فقط در میدان نبرد نبود؛ بخش خطرناکتر آن در گوشیهای ما، در کانالهای بینام و در باورهایی شکل گرفت که بدون پرسش، پذیرفته شدند.
در عصر جدید، جنگ فقط در میدان نبرد رخ نمیدهد. هر گلولهای که شلیک میشود، با دهها پیام، تصویر و تحلیل در شبکههای اجتماعی همراهی میشود. هر انفجاری، با موجی از روایتها، تفسیرها و بازنشرهای جهتدار دنبال میشود.
به همین دلیل، در دوران جنگهای معاصر، دیگر تنها «سلاح گرم» تعیینکننده نیست؛ بلکه «سواد رسانهای» به یکی از مهمترین ابزارهای دفاعی و بقای جمعی تبدیل شده است.
جنگ تحمیلی ۱۲ روزه با رژیم صهیونیستی، علاوه بر حیث نظامی، از منظر رسانهای نیز یک مطالعه موردی بسیار قابل توجه است. در این جنگ، پیامها، ویدیوها، شایعهها و روایتهای هدفمند، همزمان با عملیات نظامی، فضای ذهنی میلیونها ایرانی را تحت تأثیر قرار دادند.
در این جنگ، یکی از تاکتیکهای پرکاربرد دشمن، بهرهگیری از «شایعه» بهمنزله ابزار جنگ روانی بود.
شایعهها در شبکههای اجتماعی بهسرعت دستبهدست شدند؛ بعضیها با ظاهری دلسوزانه، بعضی دیگر با زبان تهدید و برخی دیگر با استفاده از اطلاعات بهظاهر مستند، اما نادرست.
برای نمونه، در روزهای جنگ، توییتی با تصویر انفجاری شبانه منتشر شد که مدعی بود سایت هستهای «فردو» هدف حمله قرار گرفته است. این ویدیو بعداً مشخص شد متعلق به حادثهای در یکی از استانها بوده، اما در همان چند ساعت نخست، ذهن میلیونها مخاطب را به خود مشغول کرده بود.
در جریان همین جنگ، رسانههای معاند بهشدت تلاش کردند روایت مسلط را از آن خود کنند. روایتی که علاوه بر خبر، با استفاده از عکس، ویدیو، موسیقی و حتی زبان «احساسات انسانی» ارائه شد.
بهطور نمونه، اکانت رسمی «اسرائیل به فارسی» در بحبوحه جنگ و قطعی اینترنت سراسری در ایران، توئیتی منتشر کرد با این مضمون: «اگر صدای ما را از ایران میشنوید، به یاد داشته باشید: جنگ ما با مردم ایران نیست.»
در ظاهر، این جمله لحنی آرام و صلحطلب دارد. اما در عمق، نوعی «عملیات شناختی» در جریان است. چراکه همین پیام، با پشتیبانی ۱۷ هزار حساب جعلی لایک و بازنشر شد تا در ذهن مخاطب این تصور القا شود که دشمن واقعی، ساختار حکمرانی است، نه رژیم متخاصم.
این در حالی است که مردم ایران در آن ساعات اینترنت نداشتند که بخواهند آن پیام را لایک یا بازنشر کنند.
اینجاست که سواد رسانهای باید فراتر از توانایی تحلیل پیام، به درک اهداف پشتپرده تولید پیام نیز گسترش یابد.
یکی دیگر از شیوههای مهم عملیات روانی در این جنگ، استفاده از سندهای جعلی با طراحی دقیق بود. نامهای با امضای ساختگی و سربرگ ریاستجمهوری منتشر شد که بهظاهر استعفای رئیسجمهور را اعلام میکرد. این نامه ایرادات جدی داشت، اما باز هم از سوی هزاران نفر بازنشر شد.
یا تصویر ویدیویی از حمله به «برج اساتید» که عنوان میکرد آن برج ویژه نخبگان امنیتی بوده و به مردم عادی فروخته نمیشده است، در حالیکه همان ساختمان، در پلتفرمهای ملکی عمومی برای فروش آگهی شده بود.
سواد رسانهای، تنها ابزار فکری مقابله با چنین شگردهایی است. زیرا مخاطبی که آموخته چگونه اسناد را راستیآزمایی کند، بهراحتی فریب قالب رسمی پیام را نمیخورد.
در شرایط جنگی، وقتی رسانه رسمی دیر به میدان بیاید، فضای ذهنی جامعه را رسانههای رقیب و بعضاً معاند پُر میکنند. این پدیده، «بحران مرجعیت رسانهای» نام دارد. بهعبارت دیگر، اگر رسانه رسمی بهموقع و صادقانه اطلاعات ندهد، حتی رسانههای بیاعتبار هم تبدیل به منبع اطلاعات میشوند.
برخی کاربران در فضای مجازی در روزهای اخیر، اخبار انفجارها، حرکت موشکها، یا استعفای مسئولان را نه از منابع رسمی، بلکه از صفحات ناشناس، کانالهای بدون هویت و حتی چتهای گروهی دریافت و باور کردند. این شکاف دقیقاً همانجایی است که خطر واقعی آغاز میشود.
امروز، در شرایط پیچیده جنگهای ترکیبی، سواد رسانهای به سطحی از هوشیاری جمعی تبدیل شده که میتواند امنیت روانی جامعه را حفظ کند.
آگاهی از منابع معتبر، شناخت شیوههای جعل سند و تصویر، راستیآزمایی اخبار و درک لایههای پنهان پیامها، همگی بخشهایی از این توانمندیاند.
اگر در جنگ نظامی، سربازان از مرز جغرافیا دفاع میکنند، در جنگ رسانهای، شهروندان با آگاهی خود از «مرز حقیقت» محافظت میکنند؛ بنابراین شاید بیجا نباشد که بگوییم: «در عصر جنگ روایتها، باسوادترین مردم، مقاومترین ملتها خواهند بود.»