تاریخ مملو از لحظاتی است که در آنها، ساختارهای دفاعی و سیاسی کشورها در پی یک غافلگیری راهبردی، ضرباتی مهلک و گاه جبرانناپذیر را متحمل شدهاند. پژوهشهای دقیق تاریخی، از جمله تحلیلهای آذر گات، نشان میدهد که در قرن بیستم، هر تلاشی برای دستیابی به غافلگیری در آغاز یک جنگ، بدون استثنا، موفقیتآمیز بوده است. این یافته تکاندهنده، فراتر از یک اتهام ساده به نهادهای اطلاعاتی، ما را به بازاندیشی عمیق در مورد ماهیت تهدید و شیوههای مقابله با آن فرامیخواند. عملیات طوفان الاقصی در تاریخ ۷ اکتبر ۲۰۲۳، درست پنجاه سال پس از جنگ یوم کیپور در ۱۹۷۳، بار دیگر اثبات کرد که حتی باتجربهترین دستگاههای اطلاعاتی و دفاعی نیز در برابر این پدیده آسیبپذیرند و شکست در پیشبینی، صرفاً یک خطای اطلاعاتی نیست، بلکه یک شکست مفهومی و راهبردی است که در سطح رهبران سیاسی و فرماندهان نظامی نیز ریشه دارد!
تجربه نشان داده است که دلایل این شکستهای مکرر، پیچیده و چندبعدی هستند. یکی از مهمترین عوامل، «انگاره حاکم» یا همان «کانسپت» است؛ یک چارچوب ذهنی قدرتمند که باعث میشود رهبران و تحلیلگران، شواهد متناقض را نادیده گرفته یا آنها را در راستای باورهای از پیش موجود خود تفسیر کنند. جامعه اطلاعاتی پیش از وقوع یک حمله، با حجم عظیمی از دادهها روبهروست که تشخیص «سیگنالهای» واقعی از «نویزهای» گمراهکننده را تقریباً غیرممکن میسازد. تنها پس از وقوع فاجعه است که با نگاه به گذشته، قطعات پازل بهسادگی کنار هم چیده میشوند. علاوه بر این، در شرایط تنش طولانیمدت، پدیده «چوپان دروغگو» به یک معضل جدی تبدیل میشود. حفظ سطح بالای آمادگی در برابر تهدیدهای مکرر، عملاً ناممکن است و بهتدریج، هشدارها اهمیت خود را از دست میدهند و روزمرگی بر هوشیاری غلبه میکند.
با این حال، کلیدیترین عامل موفقیت غافلگیریها، توانایی طرف مهاجم در پنهانسازی «نیت» خود، حتی در صورت آشکار بودن «آمادگی» نظامی است. تجمعات گسترده نیرو و تجهیزات در مرزها، که با فناوریهای امروزی بهراحتی قابل رصد است، اغلب با توجیهاتی مانند «رزمایش نظامی»، «اعمال فشار سیاسی» یا حتی «اتخاذ موضع دفاعی در برابر حمله احتمالی از سوی ما» تفسیر میشود. استالین، تدارکات گسترده آلمان نازی برای عملیات بارباروسا را نوعی قدرتنمایی سیاسی میدانست. آمریکا و کویت نیز استقرار نیروهای عراقی در مرز را یک بلوف برای گرفتن امتیازات نفتی تلقی میکردند. این خطاهای تفسیری، که در تاریخ بارها تکرار شدهاند، نشان میدهند که تکیه صرف بر تحلیل نیت دشمن، راهبردی شکننده و خطرناک است.
پس راهحل چیست؟ اگر تاریخ بهصراحت به ما میگوید که پیشبینی دقیق زمان و مکان حمله تقریباً ناممکن است، آیا باید نهادهای اطلاعاتی را در این حوزه ناکارآمد بدانیم؟ پاسخ منفی است، اما نیازمند یک تغییر پارادایم در دکترین دفاعی کشور است. راهکار، حرکت از یک رویکرد مبتنی بر «نیتمحوری» به یک رویکرد «توانمندیمحور» است. سؤال اصلی برای ساختار دفاعی و سیاسی یک کشور نباید این باشد که «آیا دشمن قصد حمله دارد؟»، بلکه باید این باشد که «اگر دشمن با تمام توانمندیهای شناختهشدهاش حمله کند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟».
بر این اساس، معماری دفاعی کشور نباید بر پایه امید به دریافت یک هشدار اطلاعاتی دقیق و بهموقع بنا شود. این هشدار اگر دریافت شود یک مزیت است، نه یک پیشفرض. اصل بنیادین باید ایجاد یک «حداقل آمادگی پایدار» باشد که بتواند ضربه اول یک حمله غافلگیرانه را جذب کرده و از فروپاشی کامل ساختارهای فرماندهی و کنترل در ساعات اولیه بحران جلوگیری کند. این آمادگی شامل استقرار نیروها، تجهیز استحکامات، توانمندسازی نیروهای بومی و محلی، و تدوین طرحهای واکنشی است که فرض را بر عدم وجود هشدار قبلی میگذارند. به طور مثال تقویت توان زرهی و هوایی کشور در شمال غرب کشور، علیرغم ارزیابی احتمالی مبنی بر عدم احتمال تهدید آفرینی دشمنان در ماههای پیش رو، میتواند نمونهای از همین تفکر باشد که میتواند به عدم شیطنت کشورهای همسایه در ماجرای زنگزور منجر شود. در مقابل، انبوه شهدای بامداد روز اول جنگ ۱۲ روزه محصول اعتماد بیش از حد به ارزیابی نیت دشمن و غفلت از توانمندیهای تروریستی او بود!