«امیرحسین نصیری» از شهدای اقتدار ایران اسلامی است که در جنگ ۱۲ روزه رژیم غاصب صهیونی به شهادت رسید.
مادر شهید میگوید: فرزندم خیلی دوستداشتنی، مهربان و صبور بود. اخلاقش بینظیر بود. وقتی با لباس نظامی میرفت، همیشه در نهایت احترام و ادب با دیگران برخورد میکرد. همانطور که در خانه مهربان و با دلسوزی با ما رفتار میکرد، با دیگران هم همیشه مهربان بود. مردی که در کار و تلاشش جدی و ثابت قدم بود، اما در کنار تمام این ویژگیها، همیشه در رفتار و گفتارش صمیمی و دلنشین بود. وقتی پسرم دیپلم را گرفت، همانطور که در آرزوی خدمت به وطن بود، به سربازی رفت. همیشه در فکر این بود که چگونه به کشورش خدمت کند. وقتی به مرخصی میآمد، با دلسوزی به خانه میآمد و از همه میپرسید که چه کاری برایمان میتواند انجام دهد. هر چند که کمتر پیش میآمد، اما زمانی که میآمد، میدانستیم که همهچیز بهتر خواهد شد. وقتی به تهران رفتیم برای پیدا کردن پیکر فرزندم، ۱۲ روز در بیمارستانها و مراکز مختلف سرگردان بودیم. از همه جا میپرسیدیم و به دنبال نشانهها میگشتیم. بالاخره توانستیم او را شناسایی کنیم، اما در دل من همیشه این سؤال باقی ماند که چرا باید چنین اتفاقی میافتاد؟ دخترم هنوز هم از شهادت برادرشان غمگین و نگران است و همیشه در دلش درد این فقدان را دارند، اما به یاد او، قویتر از قبل میایستند.
پدر شهید نیز میگوید: پسرم صبور بود و اهل ترس و کنار کشیدن نبود. مأموریتهایی که میرفت، هیچ وقت از آنها حرف نمیزد. همیشه شجاع و نترس بود. مردی بود که در شرایط سخت هم هیچگاه جایی برای ترس باقی نمیگذاشت. وقتی به یاد پسرم میافتم، نشانههای او را در زندگیام میبینم. گاهی اوقات با خودم فکر میکنم که هنوز هم در کنارم است. وقتی که برای شناسایی پیکر فرزندم به تهران رفتم، روزها دنبال مکانی میگشتیم تا جایی برای دفن او پیدا کنیم، اما من به خانوادهام گفتم: نگران نباشید، هم پیکر فرزندم پیدا میشود و هم خودش مزارش را پیدا میکند. اصلاً نگران این نباشید که جایی برای دفن او پیدا کنیم و حالا، جایش خیلی خوب است. فرزندم وقتی دیپلمش را گرفت، خیلی زود به خدمت نظام مشغول شد. همان موقع برای درجهداری رفت و با درجه استوار یکم به شهادت رسید. او همیشه در پی این بود که چگونه به کشورش خدمت کند و برای دفاع از وطن آماده بود. همیشه شخصیتی خاص داشت. مردی بود با اخلاقی به شدت صبور، مهربان و با ایمان. هر وقت از او میپرسیدم که کجا میرود، همیشه میگفت که باید به وطن خدمت کند و هیچ چیزی از این مهمتر نیست. هیچ وقت گلهای نمیکرد، حتی زمانی که سختیهای زندگی را پشت سر میگذاشت.