مقدمه:
تغيير شرايط و ��حول در محيط فرهنگي و هنجاري، مسايل و پديدههاي جديدي را به وجود ميآورد. اين پديده بنا به ماهيت خود، بر وضعيت ساير حوزههاي نظام اجتماعي از جمله ثبات در حوزۀ سياسي نيز تأثير ميگذارد. هدف اصلي اين نوشتار، بررسي و تبيين موضوع «فرقهگرايي مذهبي» است و سؤالات اصلي آن عبارتند از:
1. مفهوم و ماهيت فرقهگرايي مذهبي چيست؟ شاخصها و مؤلفههاي اساسي آن كدام است؟
2.فرقهگرايي مذهبي چه تأثيري ثبات سياسي، نظم اجتماعي و امنيت عمومي ميگذارد و ساز و كار تبعات و كاركردهاي آن كدامند؟
الف. ماهيت و مفهوم فرقهگرايي مذهبي
فرقهگرايي اساساً منشاء ديني دارد، هر چند كه ميتواند ماهيت، شكل و يا خاستگاه سياسي هم داشته باشد. اديان در طول تاريخ، مهمترين منشاء شكلگيري آئينها، دستجات و فرق بودهاند. شكلگيري نحلههاي مختلف در حوزه دينهاي بزرگ تاريخي پديدهاي رايج بوده و هست. در دامان اديان، همواره كيشها و آئينهايي به وجود آمدهاند كه آنها نيز به نوبه خود مايه تولد فرقههاي جديدتري شدهاند. اما اين ويژگي با كاركرد اساسي دين در تناقض است. آنگونه كه در اكثر نظريههاي جامعهشناختي به ويژه نظريه دوركيم آمده است، دين منشاء و عامل همبستگي و همدلي بين آحاد و اعضاي هر جامعه است زيرا باعث تقويت روح جمعي و اشتراك نظر مردم در خصوص باورها، ارزشها و هنجارها ميشود.
علت اين امر آن است كه در همۀ اديان و در همۀ دورههاي تاريخي، همواره گروهها و حركتهاي جديدي از بطن دين به وجود آمدهاند كه همگي در ابتداي پيدايش، ماهيتي فرقهاي و محفلي داشتهاند. در اين مقطع، اديان نه در جهت تقويت همبستگي اجتماعي بلكه برخلاف آن عمل ميكنند. اما با فراگير شدن و اقبال عمومي به اين نحلهها، دوباره كاركرد انسجامبخش و پيوند دهندۀ خويش را ايفا ميكنند.
بر اين اساس، انواع انشعابها در درون يا حاشيۀ اديان بزرگ را ميتوان به نحو زير تقسيمبندي كرد:
الف. فرقه1هاي سنتي و قديمي كه به طور سنتي در دامن اديان تاريخي و بزرگ به وجود آمدهاند. (مانند صوفيگري)
ب. جنبشهاي جديد مذهبي2
ج. مذاهب3؛ كه در اثر تكوين و گسترش فرقهها و تبديل وضعيت اجتماعي آنها مطرح ميشوند.
مطابق اين تقسيمبندي، فرقه به هرگونه انشعاب گروهي از دين اصلي و رايج اطلاق ميشود كه مبدع و يا بازآفرين ارزشهاي معنوي و اعتقادي جديد باشد. فرقه از بطن يك آئين يا دين مستقر به وجود ميآيد و ممكن است مانند برخي از جنبشهاي جديد ديني، تلفيق و تأليفي از عقايد چند دين متفاوت باشد. از نظر استارك و بين بريج، فرقه انحراف و رويگرداني از يك سازمان مذهبي جا افتاده است. حال آنكه كيش را بايد نوعي دين نوپديد و غيرمنشعب از سازمان مذهبي تثبيت يافته دانست.(1) جنبشها و انشعابهاي ديني، غالباً با تقسيمبنديها و كشمكشهاي اجتماعي همراه بودهاند؛ بنابراين بررسي فرقهها ميتواند تا اندازهاي به بررسي اختلافهاي اجتماعي نيز منجر شود.(2) به اين معنا، فرقه گروه كوچكي است كه به منظور اعتراض، اصلاح، تكميل و يا بازسازي اديان بزرگ به وجود ميآيد. طبيعي است كه در ابتدا بسيار بطئي بوده و با پيرواني اندك، كار خود را آغاز مينمايد.
يكي از مسايل مهم در اين بررسي، تفاوت بين دين و فرقه است كه ارايۀ تبييني روشن از آن ضروري است. ميشلمالرب در پاسخ به اين سؤال چند ملاك زير را ارايه و نقد كرده است:
اول آنكه، ملاك تفاوت دين و فرقه، «كاميابي» است. اديان كامياب بوده و پيرواني فراوان دارند. اما فرق، فاقد چنين اقبالي هستند و البته اديان بزرگ نيز در آغاز راه پيروان زيادي نداشتهاند.
دوم آنكه، اديان در پي ايجاد يك پيوند روحاني بين آدميان و خداوند هستند. اما فرقه را گروهي از مردم تشكيل ميدهند كه سلوكشان از روال عادي فراتر ميرود تا جايي كه در نگاه اكثريت بزرگ مردم ـ چه ديندار چه بيدين - به ريشخند و يا رسوايي ميرسند. به بيان ديگر، فرقهگرايان به رفتارهاي مذهبي نابهنجار و خارج از عرف ميپردازند كه موجب تحير سايرين ميشود.
سوم آنكه در فرقهها، باور مردم با ايمان، به سوي اهدافي سوق داده ميشود كه در آنها وجههاي از روحانيت وجود ندارد. مانند پول، جاهطلبي شخصي و سياست، به شرط آنكه اين جاهطلبيها هدف آگاهانه و حساب شده خود دين (جديد) باشد.(3) بنابراين شاخص و وجه مميزه دين و فرقه از نگاه مالرب در شخصيت رهبران و بنيانگذاران فرق و تمايل آنها به سوءاستفاده شخصي از عقايد و اعضاي فرقه نهفته است.
نوع ديگر جهتگيري مذهبي، صوفيگري4است كه در آن مبنا بر عضويت آزادانه مؤمنان در يك سازمان يا ساختار كوچك است.
نيبوهي5 به جاي فرقه مفهوم انجمن مذهبي6 را براي بررسي انحراف از آموزهها و سازمانهاي مذهبي سنتي و مسلط مطرح كرده است كه محصول تقسيمبندي و تمايز روزافزون جامعه است. به نظر وي، فرقهها و انجمنهاي مذهبي بيش از يك نسل دوام نميآورند؛ زيرا در نسل دوم، فرقه تبديل به دين شده و عضويت افراد در آن مادرزادي ميشود.(4)
در ادبيات جامعهشناسي، محروميت به عنوان يكي از منابع مهم فرقهگرايي به حساب آمده است. ترولتش، فرقهها را اعتراض عليه نظم موجود ميداند كه به وسيله آن، افراد محروم موقتاً بر احساس محروميتشان فايق ميآيند.(5) وي بر آن است كه آئينهاي فرقهاي، به منظور ارايه راهحلهاي ديني براي رفع محروميت اقتصادي، انقلابي نمادين را به جاي يك تغيير بنيادين در ساخت اجتماعي مينشانند. فرقهها سعي ميكنند تا خود را از عناصر ساختي نظم اجتماعي سنتي آزاد كنند و همين مسأله باعث افراطگرايي آنها ميشود.
هيل از نگاهي ديگر، ايجاد فرقهها را ناشي از محروميت منزلتي ميداند(6) و آن را مبناي شكلگيري گرايشهاي تند و پرخاشگر در فرق تلقي ميكند. يكي از نكات حايز اهميت در فرقهها آن است كه پايگاه ديني در فرقه، ميل به برتري دارد. نقش ديني، نقش غالب است و ساير پايگاهها فرعياند. بنابراين همه تعاريف ديگر نقش و رفتارهاي آن از پايگاه ديني نشأت ميگيرند.(7) به همين دليل فرقهها تمايل فراواني براي افراطگرايي، خشونت و پرخاشگري دارند. التزام فرقهاي در ميان اعضا، چنان تام است كه فرد ممكن است در مقابل تعاريف نقش ـ بيرون از فرقه ـ فعالانه مقاومت كند. فرقهها مانند جنبشهاي انقلابي، تمامي التزام و انرژي اعضاي خود را جذب ميكنند.
بين بريج به نقل از بنتون جانسون، ويژگيهاي اصلي فرقههاي مذهبي را به ترتيب ذيل برميشمارد:
1. جدايي از اجتماع كلي و برخورداري از ارزشها و نگرشهاي متفاوت
2. تمايل به تضعيف نگرشها و ساختار اجتماعي
3. تأكيد بر تجربه درون قلبي اعضا
4. عضويت داوطلبانه (در مقابل عضويت مادرزادي)
5. روحيه بازآفريني
6. غلبه روحيه فردي و اخلاق طبيعي(8)
بنابراين در جمعبندي ويژگيهاي فرقهها ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
1. فرقه انشعاب و انحراف از سازمان مذهبي مسلط جامعه است. فرقه از جامعۀ بزرگتر جدا و با مذهب رسمي موجود، مخالف و ناسازگار است.
2. در فرقهها، رياضتجويي رايج است و اين امر به تدريج تعلقات دنيوي را در بين اعضا حاكم ميكند. چون در اثر رياضتجويي، امنيت مالي بهتري به وجود ميآيد.
3. فرقهها تماميتگرا هستند و با ساير گروههاي مذهبي مخالفند. آنها تمايلي به رواداري و همزيستي با ديگران ندارند و خصوصياتي نظير آشتيجويي و تطبيق با شرايط، از شناسههاي آنها نيست.
4. فرقهها، متعصب و بر درستي عقايد خود مصراند. بنابراين، خود را درست آئين7 دانست و مدعي انحصار در كشف حقيقت هستند.
5. فرقهها براي حفظ موقعيت و نفوذ خود، در عضوگيري قايل به محدوديت بوده و ريشهگرا (يا بنيادگرا) هستند.
6. عضويت در فرقه ـ حداقل در نسل اول ـ داوطلبانه و اختياري است و منوط به كسب بعضي فضايل، آگاهي آموزه فرقه و يا گرايش به نوع خاصي از تجربه مذهبي است. فرقه هر كسي را در درون خود نميپذيرد و رويههاي خاصي براي اخراج اعضا دارد.
7. رهبران فرقه معمولاً از رهبران رده پائين سازمان مذهبي (رسمي) بودهاند كه اينك درصدد دستيابي به ردههاي بالاتري از اقتدار معنوي هستند.
8. فرقهها خود را حافظ تعاليم و اصول اوليهاي ميدانند كه به نظر اعضا، سازمان رسمي مذهب، آنها را سس يا رها كرده است.
ب. جنبشهاي جديد مذهبي
يكي ديگر از روندهاي اجتماعي جديد در حوزۀ دين، شكلگيري جنبشهاي جديد مذهبي است. هماكنون در حدود 2600 جنبش مذهبي در اروپا و آمريكا وجود دارد كه تنها در آمريكا 12 ميليون نفر پيرو دارند.(9) جنبشهاي جديد، حاكي از تلاش نسبتاً سازمانيافته بخشي از مردم، براي حفظ يا تغيير سازمان ديني يا برخي ابعاد زندگي ديني است.(10) اين جنبشها از جنگ دوم جهاني به بعد و به ويژه در دهههاي 1960 و 1970، در جهان غرب رشد كردهاند و نسبت به فرقههاي مذهبي، مدرنتر و امروزيتر به شمار ميآيند.(11) دربارۀ تمايز ميان جنبشهاي جديد و فرقهها، يواخيم واخ به نكته مهمي اشاره كرده است. وي بر آن است كه جنبش اعتراض ديني، يا گروهي مستقل است كه راه و رسمي تازه و ويژه در پيش ميگيرد؛ كه تحت عنوان «جنبش جديد ديني» ناميده ميشود و يا به بعضي اصول و قواعد اصلي دين (دين منشاء يا مادر) مقيد است كه فرقه نام دارد.(12) به نظر ميرسد كه اين گرايشهاي جديد، محصول بازگشت قدرتمندانه دين به صحنۀ عمومي جوامع غربي در دهه 1970 و از هم پاشيدگي نهادهاي سنتي دين است.(13)
مشخصۀ اين دينداري، «خارج كردن امر ديني از دين» است. به اين معني كه امر قدسي در حوزههايي نظير سياست، فوتبال و يا حتي هنر تجلي مييابد. اين دينداريها با عنوان سكولار يا «دين فردي شده» نيز شناخته ميشوند. دينداري سكولار به مفهوم درهم آميزي8 نظامهاي اقتصادي و مقولههاي فكري و عقيدتي متعلق به دستگاههاي گوناگون معرفتي است. درهمآميزي سوسياليسم و مسيحيت (الهيات رهاييبخش در آمريكاي جنوبي و لاتين)، در همآميزي اسلام و سوسياليسم يا اسلام و ليبراليسم (دينداريهاي ايدئولوژيك)، در همآميزي اديان غربي و شرقي، درهمآميزي اديان شرقي و نظريات علمي مدرن به ويژه نظريات روانشناسي و اشكال ديگر جنبشهاي نوين ديني در غرب، از مصاديق ادعاي فوق به حساب ميآيند. ريشۀ اين نوع دينداري، عمدتاً اديان تاريخي و بزرگ مثل آئين هندو، بودا، اسلام، مسيحيت و يا مذاهب سرخپوستان آمريكاي لاتين (كه نماد آن، كارلوس كاستاندا است) و نيز ورزشهاي رزمي و ذهني (رواني) ژاپني، كرهاي و چيني مانند يوگا، كونگفوا و ذن هستند. كليساي وحدتبخش، فرزندان خدا، جماعت مسيحي، رسالت نورالهي، جامعه بينالمللي براي آگاهي كريشنا، مراقبۀ متعالي، معبد مردم آشوم شيرينكيو، ساتيبابا و بسياري ديگر از آئينهاي مذهبي كه نگاه به جوامع شرقي داشته و تصوف ويژۀاديان شرقي را به كار گرفتهاند، نمونهاي از اين تحركات جديد در حوزۀ دين به شمار ميروند. اين گروهها عمدتاً به مغزشويي، آدمربايي، كاربرد هيپنوتيزم، شگردهاي نظارت ذهني و مصرف مواد مخدر متهم شدهاند. اين مذاهب نيز مانند فرقههاي سنتي، غالباً از طريق مغزشويي و اعمال روشهاي تحميلي و يا تصنعي به فريب جوانان ميپردازند. بسيار معتقدند كه اين جنبشها، اعضا را در معرض تظاهرات افراطي، محبت عميق، توجه دايمي، تحسين و فوران احساسات گرم و صميمانه و يا حتي دامگستري جنسي، فشار جسماني و انزواي اجتماعي قرار ميدهند. در هر حال اين جنبشها داراي اعتقادات و رفتار خاص، سازماندهي، رهبري، گردش مالي، سبك زندگي و نگرشهاي متمايز نسبت به زنان و كودكان، نظام آموزشي و مناسبات اخلاقي هستند كه آنها را از دين رسمي و يا حتي فرقههاي سنتي جدا ميكند.(14)
بسياري از نظريهپردازان معتقدند كه اين جنبشهاي نوپديد ديني را بايد به مثابه واكنشهاي متفاوت در برابر مسايل عصر تجدد و مدرنيسم، به ويژه در ميان جوانان طبقه متوسط و طبقات مرفه دانست. از نظر كاستلز هويتهاي جديد مذهبي نوعي رفتار بنيادگرايانه است. بنيادگرايي به معناي بر ساختن هويتي براي انطباق رفتار فردي و نهادهاي جامعه با هنجارهاي برگرفته از احكام خداوند است و تفسير آنها صرفاً بر عهده مرجع مقتدري است كه واسطه خداوند و بشريت است.(15) اين اقدامات به عنوان جنبشهاي تحديد حيات9 مشهوراند.
در جمعبندي علل شكلگيري فرقهها و آئينهاي مذهبي ميتوان به دو نكته مهم اشاره نمود:
اول آنكه، ميزان ادغام دين رسمي با ساختار حكومتي و سياسي در رشد انواع جنبشهاي جديد ديني مؤثر است. اين ادغام، باعث ميشود تا ناراضيان سياسي، مباني ديني حاكميت را انكار و دست به ابتكار عمل در اينباره بزنند.
دوم آنكه، عملكرد فرقهاي حكومت ميتواند فرقهگرايي مذهبي را دامن بزند. به اين معني كه حكومت متعلق به يك فرقه باشد و يا با افراطگرايي ديني و تعصب مذهبي و استفاده از ابزارهاي رسانهاي، پارهاي ويژگيهاي مذهب رسمي را تبليغ كرده و برخلاف اكثريت جامعه ـ دينداران معمولي و متعادل ـ سعي در تثبيت وقايع و يا ترويج مفاهيم خاصي داشته باشد.
از سوي ديگر، بحران ارزشها يا هنجارها، جانشيني آئينهاي جديد به جاي شورشهاي سياسي يا شورشهاي فرهنگي (مانند ناآراميهاي دهه 1960 در اروپا)، غلبه دو روحيه فايدهگرايي و ماديانديشي، مصرفگرايي نوين و عقلانيت فرهنگي تحت سلطه علم، به عنوان منشاء اين جنبشها به حساب ميآيند.(16)
بنابراين در جوامع، با انواع انشعابهاي مذهبي روبرو هستيم كه هركدام به ميزان معيني يا جامعه بزرگتر و دين رسمي فاصله و تمايز دارند. براي شناخت بهتر ميتوان آنها را در دو دسته كلي فرقههاي سنتي (مثل صوفيگري در اسلام) يا جنبشهاي جديد ديني (مثل ذن) تقسيم كرد. همۀ اين فرقهها و گرايشها، در انشعاب و انحراف از دين رسمي و مستقر مشترك هستند. بنابراين، كاركرد همگي آنها، تعميق شكافهاي مذهبي به عنوان يكي از ابعاد مهم شكافهاي اجتماعي10 است.
ج. مكانيسم تأثير فرقهگرايي مذهبي بر ثبات سياسي
ديويد ساندرز در كتاب مهم خود تحت عنوان بيثباتي سياسي، پس از مرور رويكردها و تعاريف بيثباتي سياسي، بر آن است كه بيثباتي وقوع رخداد و حوادث بيثباتكننده براساس عرف و شرايط هر جامعه است. به سخن ديگر، وقوع حوادث و مسايلي كه تعادل هر جامعه را بر هم ميزند، نشان از بيثباتي آن جامعه است.(17) افزون بر اين، شاخص و وجه مميزه اين رخدادها، آميختگي آنها با خشونت است. به بيان ديگر، بيثباتي سياسي به معناي بروز رخدادهاي (غيرعادي) خشونتآميز در يك جامعه سياسي است. اين رخدادها، ميتوانند عليه حكومت جهتگيري شوند و يا آرامش و تعادل اجتماعي شهروندان را بر هم بزنند.
1. فرقهگرايي مذهبي و اختلال اجتماعي
مذهب از بعد جامعهشناختي، موجب انسجام و يگانگي ميان افراد و جوامع ميشود. اعتقاد به باورها، ارزشها و نمادهاي مشترك، همدلي و همآهنگي را ميان مؤمنان ايجاد و تقويت ميكند. اميل دوركيم، در بررسي كاركردهاي اصلي دين به چهار مورد اشاره كرده است كه عبارتند از: انضباط بخشي، انسجام بخشي، حيات بخشي و اعطاي خوشبختي(18). از لحاظ انسانشناسي نيز دين واجد سه كاركرد اصلي است:
دين از كارويژه سازماندهي برخوردارست؛ زيرا نظمي را مفروض گرفته و حفظ آن را مهم ميداند.
از سوي ديگر دين ايمنيدهنده است. زيرا ترس و تنشهاي رواني انسان را از طريق ايمان و اميد به عدالت، به سطح قابل تحملي ميرساند.
كاركرد سوم دين نيز انسجامبخشي است؛ زيرا با اخلاق (حريمها و تنبيههاي ناشي از تخطي نسبت به آنها) سر و كار داشته و جماعت دينداران را به يكديگر پيوند ميدهد.(19)
بسياري از جامعهشناسان اذعان دارند كه دين به واسطۀ توافقي كه بين انسانها ايجاد ميكند، نوعي نظم و همآهنگي را در بين آنها به ارمغان ميآورد. نقش اجتماعي دين اساساً در مجتمع كردن انسانهاست. دين، پيوستگي اعضاي جامعه و الزامات اجتماعي را افزايش ميدهد و به وحدت ميان آحاد جامعه كمك ميكند. دين توافق گستردهاي را در سطح جامعه تضمين ميكند؛ زيرا ارزشهايي كه زيربناي نظامهاي الزام اجتماعي هستند، در بين گروههاي ديني مشتركاند.(20) اهميت و تأثير دين در حفظ توافق و اجماع11 تا بدانجاست كه در نظريات ماركسيستي از دين به عنوان عامل حفظ وضع موجود و دفاع از نهادهاي سياسي و نظم نابرابر ياد شده و حتي اين پرسش نيز مطرح شده است كه آيا دين مانع بروز تغييرات و اصلاحات اجتماعي است يا خير؟
حال پرسش اساسي اين است كه آيا دين، همواره نقش انسجام بخش خود را حفظ ميكند؟ در پاسخ بايد گفت: فرقهگرايي مذهبي، يكي از عواملي است كه مانع بروز كاركرد انسجامبخش دين ميشود. در اين چهره، دين مشابه يك خط گسل و شكاف اجتماعي عمل كرده و موجبات تجزيه و انشقاق شهروندان را فراهم ميكند. فرقههاي مذهبي، مردم را به چندبخش و گروه متفاوت تقسيم ميكنند. از نظر گئورگ زيمل، در فرقهها صورتهاي خاصي از كنشهاي متقابل ساختاري حاكم است. رفتار فرقهاي مبتني بر اين باور است كه اعضاي يك فرقه در يك دانش رمزآميز و منحصر به فرد با يكديگر سهيماند و از همين روي فراتر از جهان پست روزمره سير ميكنند. اين امر به تعلق خاطر شديد و انحصاري اعضاي فرقه به يكديگر و دوري از امور خارج از فرقه منجر ميشود.(21)
بر اين اساس همۀ انسانهاي خارج از فرقه، «غريبه و بيگانه» محسوب ميشوند كه نبايد با آنها به تعامل پرداخت زيرا در جهان و موقعيت دون و پستي قرار دارند و شايسته همكاري، مشاركت و همدلي با اعضاي فرقه نيستند. اين مهمترين و در عين حال ابتداييترين كاركرد منفي فرقهگرايي است. اهميت اين موضوع به اين خاطر است كه اين نوع نگرش و رفتار فرقهاي، ديگران را مستحق هرگونه برخورد ناشايست (از عدم ارتباط تا حذف فيزيكي) ميداند و در نتيجه، زمينههاي انشقاق و چند دستگي را در صحنه اجتماع به وجود ميآورد. انواع خصومتها و تكفيرها، ناشي از حاكميت چنين الگوهايي در فرقهها است.
علاوه بر اين، فرقهها منبع رفتارها و الگوهاي متنوع انحرافي و نابهنجار هستند و در جريان عضوگيري نيروهاي جديد و يا ايجاد شرايط براي تداوم عضويت آنها، از انواع محركها و زمينهها بهره ميجويند. دامگستريهاي جنسي، رفتارهاي رياضتجويانه، اغواي جوانان، خودكشيها و مرگهاي دستهجمعي، قرباني كردن و سوءاستفاده از امكانات مالي و اقتصادي اعضا و حتي سوءاستفاده جنسي از آنها، بر نگرانيهاي عمومي دامن زده و احساس امنيت اجتماعي را كاهش ميدهد. ميتوان گفت كه فرقهها، محمل و محلي براي بروز انواع رفتارهاي مجرمانه محسوب ميشوند. رهبران فرقه نيز زمينه شرايط بروز و شيوع اين رفتارها را فراهم كرده و آنها را آموزش ميدهند.
بنابراين، فرقهها از طريق تعميق و يا ايجاد شكافهاي اجتماعي و نيز بهرهگيري از رفتارهاي انحرافي، نظم اجتماعي را مختل و احساس امنيت عمومي را كاهش ميدهند.
2. فرقهگرايي به مثابه يك تهديد نرمافزاري
از منظر كاركردگرايي، هر نظام اجتماعي از طريق مجموعهاي از باورها و ارزشهاي نسبتاً مشترك در ميان اعضا قوام و تداوم مييابد. مهمترين كاركرد اين جهانبيني مشترك، تعديل تقاضاها، آرزوها و تمنيات و ايجاد حس خوشبيني و آرامش خاطر نسبت به شرايط موجود است. هرگونه عدم تعادل، صرفنظر از منشاء دروني و بيروني آن، در نظام باورهاي مشترك، ثبات اجتماعي را مختل ميسازد؛ به خصوص اگر عوامل مخل تعادل نيز «سريع» و تند آهنگ باشند. زيرا از لحاظ جامعهشناسي، سرعت تغيير از اصل تغيير مهمتر است. تغييرات سريع، ثبات جامعه را برهم زده و مانع از بروز و ظهور تغييرات طبيعي در اجتماع ميشود.(22) شكلگيري نظامهاي عقيدتي متفاوت با نظام ارزشي مستقر و رايج، يكي از منابع مهم عدم تعادل ارزشي و نهايتاً بيثباتي به حساب ميآيد. فرقههاي مذهبي جديد كه از ساختاري مدرن و غير مرسوم برخوردارند و از شيوههاي امروزين (مثل موسيقي و كامپيوتر) بهره ميجويند، نه تنها در ميان عموم مردم و قشرگريزان از نظام باورهاي حاكم ـ به ويژه در بعد مذهبي - بلكه در دژهاي به ظاهر تسخيرناپذير مذهب سنتي نيز نفوذ ميكنند و نگرشهاي انتقادي عليه عقايد مسلط را گسترش ميدهند.
فرقهها با طرح عقايد و باورهاي جديد و جذاب و ايجاد امكان ارتباط با منابع معنوي و روحاني، به نياز روحي و رواني شهرونداني كه از نظم عقيدتي مستقر ناراضي بوده يا نسبت به آن كم عقيده هستند، پاسخ گفته و اخلال در نظام باورها را تسريع ميبخشند. اين امر ميتواند در نهايت به فروپاشي مذاهب سنتي بيانجامد. اين فرقهها؛ آرمانها، نهادها و سلسله مراتب مذاهب سنتي را به طور مستقيم يا غيرمستقيم تخطئه نموده و درهاي جديدي را براي نسل گريزان از ايدئولوژي رسمي اما طالب معنويت ميگشايند. بنابراين، فرقهها و جنبشهاي جديد ديني مهمترين منبع تعارض ايدئولوژيك به شمار ميآيند و اين تعارض در نظامهاي سياسي مبتني بر ايدئولوژي جديتر است. در نظامهاي لائيك و ليبرال، اين تضاد در سطح نظام اجتماعي باقي ميماند اما در نظامهاي ايدئولوژيك و عقيدتي كه بر قرائت مشخصي از مذهب استوار شدهاند، فرقهگرايان به سرعت مباني مشروعيت حكومت را هدف گرفته و چهره اپوزيسيون به خود ميگيرند. براي مثال ميتوان از فرقه فالون گونگ در چين نام برد. اين فرقه در طي 14 سال، صد ميليون پيرو جذب كرده و از حزب كمونيست اين كشور با 60 ميليون عضو پرقدرتتر است. اين فرقه، به سرعت ماهيت اعتراض پيدا كرده و حتي به نظر «انجمن بينالمللي مطالعات استراتژيك لندن»، «فالون گونگ از تهديدهاي اصلي حاكميت چين است». رشد اين عقايد به حدي است كه در مقامات عالي سياسي ـ نظامي و حزبي چين نيز نفوذ كرده و مطابق ادعاي رئيس كنگره خلق: مبارزه با فالون كونگ جديترين كشمكش سياسي ـ ايدئولوژيكي پيشروي دولت است.(23) اين فرقه در سال 1992، پس از سركوب جنبش دانشجويي در ميدان تيان آنمن به وجود آمده است. به اين ترتيب، فرقهها نقش مهمي در تضعيف وحدت سياسي جامعه و تزلزل در مباني مشروعيت نظام سياسي ايفا ميكنند و اين مسأله از طريق اختلال در فرآيند فرهنگپذيري رخ ميدهد. نحوۀ برخورد دفتر تحقيقات فدرال12 آمريكا با فرقه داويديان در سال 1996 كه با خشونت تمام همراه بود، نشان ميدهد كه موضوع فرقه براي همه دولتها اهميت فراوان دارد. اين حساسيتها نشاندهنده آن است كه دولتها براي حفظ يكپارچگي عقيدتي مردم و جامعه متبوع خود جديت دارند.
3. فرقهگرايي و خشونت
فرقههاي موجود را به لحاظ منشاء و ريشه تاريخي، ميزان ارتباط با اديان بزرگ (مثل اسلام، مسيحيت، يهود، بودا و زرتشت)، خاستگاه و ابزارها و تكنيكها، ميتوان به دو نوع سنتي و مدرن تقسيم كرد.
همچنين فرقهها را به واسطۀ زمينهسازي براي بروز خشونت و يا ارتكاب به آن، ميتوان به دو نوع كلي خشونتگرا يا مسالمتگرا تقسيم كرد.
با به كارگيري اين دو معيار، ميتوان چهار نوع فرقه را به لحاظ منشاء و روش، مطابق جدول ذيل بازشناسي كرد.
براساس تقسيمبندي فوق، فرقههاي سنتي و مدرن (هر دو)، ميتوانند آبستن بروز خشونت سياسي و استفاده از اين ابزار باشند و اعضاي خود را در اين خصوص تحريك و تشجيع نمايند. حال سؤال آن است كه كدام زمينهها و شرايط، موجب سوق يافتن فرقهها به خشونت ميشود؟ براي پاسخ به اين سؤال، لازم است به برخي از ويژگيهاي جامعهشناختي فرق به شرح ذيل اشاره كرد:
1. تعصب و جزميت اعضا بر آئين و باورهاي فرقه، خصيصۀ ذاتي فرقهها به شمار ميآيد. فرقهها براي خود، رسالت جدي (هزارهاي) قايلاند.
2. کوچکی گروه و محدودیت اعضا و «احساس در اقلیت بودن»، در بین فرق مشهود است. به نظر کاستلز، هویتهای جدید دینی نوعی «هویت مقاومت» علیه جهانی شدن است.(24) در حقیقت، فرقهگرایی نوعی تلاش برای هویتیابی نسل جدید در شرایط مدرن است.
3. افراطگری و تندروی در بعضی فرقهها وجود دارد و این موضوع از طریق ضدیت با دیگران معنا مییابد. گاهی فرق، هویت خود را در نفی دیگران جستجو میکنند. بنابراین فرآیندهای خصومتورزی، تضاد و تکفیر از سوی فرق و در درون آنها همواره ساری و جاری است.
4. قطبیت و اهمیت محوری سران، رهبران و قطاب، ویژگی دیگر فرقههاست؛ تا حدی که اغلب با مرگ و کنارهگیری اقطاب اصلی و بنیانگذار، تحرک فرقه نیز کاهش یافته و یا از بین میرود.
5. تا زمانی که عقاید فرقه رواج عمومی نیافته است، فرقهها رسمیت پیدا نمیکنند. بنابراین تصور غیرقانونی و غیرآشکار بودن برای اعضای فرقه به وجود میآید. تصور پنهانی بودن، زمینه را برای استفاده از ابزارهای خشونتآمیز آماده میکند.
6. انشعاب و جریانسازی در درون فرقهها، به صورت جدی مشهود است.
ویژگیهای پنجگانه فوق موجب سوق یافتن اعضای فرقه به استفاده از خشونت میشود. خشونت در فرقهها در سه بعد یا جهت قابل طرح است:
3-1. خشونت درون فرقهای
از لحاظ تاریخی، کوچکترین مسأله و حادثهای که حاکی از عدم توافق اعضا یا رهبران باشد (به ویژه بر سر مسأله جانشینی رهبران فرقه)، اختلاف عمیقی به وجود آورده و باعث ایجاد گرایشها و انشعابهای جدید در درون هر فرقه میشود. این امر به سبب سنتهای تشکیلاتی خاص فرق و سبک هیأتی و غیرمنسجم بودن آنها (به ویژه فرقههای سنتی) است. رقابتهای درونی، موجب شکلگیری انواع نحلهها و رگههای مختلف در درون فرق شده و زمینههای تنش، تضاد و خشونت را در آنها پدید میآورد.
3-2. خشونت بین فرقهای
یکی از پدیدههای ذاتی فرقهگرایی، شکلگیری انواع ضد فرقهها13 است.(25) این ضد فرقهها گاهی از سوی سایر فرقهها و گاهی از سوی متولیان دین رسمی به وجود میآیند. (برای مثال فرقههای زیادی علیه بهائیت فعال شدهاند که از جمله مهمترین نها انجمن حجتیه بوده است). تعارض بین فرقهها و ضدفرقهها، منبع دیگر تنش و خشونت در نظام اجتماعی به شمار میآیند. تضادهای فرقهای در پاکستان و هند از این جملهاند و عمدتاً خاستگاه بین فرقهای دارند.
3-3. خشونت بین فرقه و حکومت
گاهی دامنه تعارض بین فرقهها توسعه یافته و تبدیل به تضاد فرقه و نظام سیاسی میشود. البته در مواقع بسیار، این رویارویی آشکار نیست اما نفس اعمال خشونت اعضای فرقه علیه سایر شهروندان، موجب بیثباتی سیاسی میشود. مثال بارز این رفتار، اقدام فرقه آئوم شننویکیو در ماه مارس 1993 در ژاپن است که طی آن تعدادی از مسافران، در اثر سه انفجار در کپسولهای حاوی گازهای سمی در متروی توکیو کشته شدند.(26) دامنه به کارگیری خشونت توسط فرقههای مذهبی تا بدانجاست که بعضی معتقدند همه مذاهب پتانسیل تبدیل به جنبشهای تروریستی را دارند؛ در حالی که ترور توسط فرقهها و نه ادیان بزرگ تاریخی انجام میشود و عملیات تروریستی توسط فرقهگرایان رواج یافته است.(27)
ورود فرقههای مذهبی به عرصه سیاست و بهرهگیری آنها از ابزار خشونت، در پارهای مقاطع به دلیل اراده مقامات سیاسی و رقبا برای سوءاستفاده از ارزشهای فرقهای است. به عبارت دیگر، کنشهای فرقهای در این شرایط رنگ سیاسی به خود میگیرد. برای مثال تعارض بنیادی در پاکستان، بین فرق سنی و شیعی کاملاً مشهود است؛ در حالی که این تعارضات توسط جریانهای سیاسی قویتر که ماهیت غیرفرقهای دارند، حمایت و تشجیع میشوند. در چنین شرایطی، وقتی دولت نتواند تعارضات فرقهای را حل یا تعدیل کند، با عدم مشروعیت و کارآمدی مواجه میشود. حتی ممکن است این مسأله به سقوط دولت بیانجامد که مبین بیثباتی سیاسی شدید است.
بنابراین، فرقهگرایی از طریق ایجاد و دامن زدن به انواع تضادها، کشمکشها و خشونتها نقش مستقیمی در ایجاد بیثباتی سیاسی ایفا میکند. خشونتهای فرقهای در اشکال مختلفی قابل مشاهده است که از آن جملهاند: ترور، آدمربایی، گروگانگیری، تخریب و بمبگذاری، اغتشاشات و ناآرامیهای شهری.
نکته قابل توجه آن که بعضی از فرقههای مذهبی، علاوه بر فعالیت تجاری و برخورداری از سازمانهای سیاسی، واحدهای شبهنظامی هم دارند.(28) برای مثال فرقه آئوم شننویکیو، در سال 1990 وارد رقابتهای سیاسی شد که شکست خورد. متعاقب آن با این پیش فرض که تهدیدات جهانی از ناحیه دولت واحد جهانی است که نماینده منافع شرکتهای چندملیتی، امپریالیسم آمریکا و پلیس ژاپن میباشد؛ به سمت خرید اسلحه، هلیکوپتر، تانک و موشکهای هدایت شونده رفت و توانست با خرید از روسیه خود را مسلح کند.(29)
د. فرقهگرایی در روابط بینالملل
در عرصه روابط بینالملل، کشورها و قدرتهای مختلف از ابزارهای متفاوت برای نفوذ و تحت فشار قرار دادن دولتهای رقیب بهره میجویند.
به تجربه ثابت شده است که فرقهگرایی، ابزار و محمل مناسبی برای دخالت و نفوذ قدرتهای خارجی، به ویژه قدرتهای بزرگ سیاسی و جهانی در امور سایر کشورها به شمار میرود. قدرتهای بزرگ از فرقهها برای نفوذ و تأثیر بر اراده سیاسی دیگر حکومتها استفاده میکنند. در این صورت، فرقهها مانند اسب تروای دشمن عمل کرده و زمینه حضور و دخالت عوامل خارجی را در درون جامعه فراهم میکنند.
علیرغم اینکه طی ده سال اخیر، موضوع فرقهها در اروپا، از یک پدیده نگرانکننده به اولین معضل امنیت عمومی تبدیل شده است و ساز و کارهای مختلفی برای نظارت و کنترل آنها ایجاد شده؛ اما همین دولتها به شدت از سوی آمریکا به خاطر برخورداری با فرقهها تحت فشار قرار دارند. در وزارت خارجه ایالات متحده، مرکزی به نام «دفتر دموکراسی، حقوق بشر و اشتغال و کار» تأسیس شده که به حمایت از فرقههای مذهبی - حتی در اروپا - میپردازد. همچنین در سال 1998، کنگره آمریکا در خصوص آزادی اقتصادی و دینی، قانونی را به تصویب رساند که بر مبنای آن، دایرهای در «دفتر فعالیت حقوق بشر و دموکراسی»14 به نام «دفتر بینالمللی آزادی ادیان» تأسیس کرد. ریاست این دفتر را نیز فردی با مرتبه سفیری برعهده داشت. علاوه بر آن، در هر سفارت نیز فردی در ارتباط با این دفتر به کار گمارده شده بود. در سایه کوششهای این دفتر، فرقهها و تشکلهای دینی (غیرقانونی) در جوامع مختلف مورد حمایت قرار میگیرند.(30) در همین رابطه سازمان جدیدی که آن هم مستقیماً به کاخ سفید وابسته است؛ تحت عنوان «کمیسیون بینالمللی آزادی ادیان آمریکا» راهاندازی شده است.
رهبران فرقه، نقدینگی فراوانی را (که عمدتاً تحت عنوان جمعآوری اعانه به دست آورده است) به آمریکا منتقل میکنند و در این راستا سناتورها، نمایندگان و مقامات عالیه را برای حمایت از خود تحت فشار قرار میدهند. این فرقهها از طریق رشوه و شانتاژ، اقدام به لابی نموده و از کاندیداهای مختلف حمایت میکنند. قدرتهای بزرگ به ویژه آمریکا، از شعارهایی نظیر «معنوی نمودن دنیا»، «دموکراسی» و «آزادیهای مذهبی» سوء استفاده میکنند. حمایت آمریکا از فرقه کلیسای سانیتولوژی آلمان که در معرض تحقیقات و فشارهای گسترده پلیس آلمان قرار گرفته بود و نیز پشتیبانی وسیع این کشور از فرقه فالون کونگ چین در همین راستا قابل تحلیل است.
افزون بر این، فرقهها به عنوان عامل بیثباتی سیاسی، نقشهای چندگانه ذیل را به طور هم زمان ایفا میکنند:
1. به تحريك عامل خارجي، برعليه دولت مستقر فعاليت ميكنند. انسجام و ساختار شبكهاي فرق، هزينۀ دولتهاي خارجي را در تحميل اراده و نفوذ در ساير جوامع به شدت كاهش ميدهد.
2. دول خارجي به بهانۀ «حمايت از حقوق بشر» و «آزادي اديان»، دولتها را تحت فشار قرار ميدهند.
3. چون بسياري از فرق فعاليت فرامرزي دارند، محمل و منبعي مهم براي نفوذ و كسب اطلاعات از سوي دول خارجي محسوب ميشوند.
4. در پارهاي شرايط، فرقههاي تحت حمايت، نقش راست افراطي را ايفا ميكنند كه به علت خصلت افراطگري، زمينهساز بروز خشونت سياسي ميشوند.
5. فرقهها، ابزار ايجاد تنش و اختلاف در جوامع رقيب هستند (مانند هند و پاكستان).
6. گاه فرقهگرايي مذهبي، عامل تنش در روابط خارجي دولتها است. براي مثال ميتوان به نقش فرقههاي وهابي در روابط ايران و پاكستان اشاره كرد.(31) گاه فعاليت فرقهها موجب طرح ادعاهايي نظير نقض حقوق بشر از سوي سازمانهاي بينالمللي شده و عامل تشديد فشار خارجي بر عليه دولتها ميشود.
يكي ديگر از ابعاد بيثباتكنندۀ فرقهها، سوءاستفاده قدرتهاي خارجي از اقطاب فرق است كه مصاديق تاريخي متعددي در اين زمينه وجود دارد. از جمله حمايت روس و انگليس از فرق بابيه، بهائيه، ازليه، و واركينه، اسماعيل رائين در كتاب حقوق بگيران انگليس، به كرات از وابستگي جدي سران و اقطاب دروايش به دول انگليس و روس سخن گفته است. همچنين ارتباطات خارجي فرق و امكان نفوذ آنها در مسئولين حكومتي، حساسيتها را در اين خصوص دو چندان ميكند.
نتيجهگيري:
در مقام جمعبندي اين مقاله، ميتوان به دو كاركرد منفي و به ظاهر متفاوت فرقهگرايي مذهبي در جوامع مختلف اشاره نمود:
1. اختلال در همبستگي و نظم اجتماعي
2. اختلال در ثبات سياسي و مشروعيت حكومت
هر چند اين دو كاركرد در نظامهاي فرقهاي و فرقهگرايي، قابل مشاهده است؛ اما با نگاهي واقعبينانه بايد اذعان كرد كه فرقهها كانونهايي از انرژي هستند كه در عين ايفاي كاركردهاي منفي، ميتوانند كاركردهاي مثبتي را نيز به همراه داشته باشند كه اين مقاله در مقام بررسي آنها نبوده است. در نهايت، ساز و كار و تأثير فرقهگرايي مذهبي بر ثبات سياسي را ميتوان در مدل نظري ذيل خلاصه كرد: