غلامرضا جلالی
در جهان غرب، نهضت فکری و هنری رنسانس و دگرگونیهای چهارصد ساله، نظام مشروطه را در پی داشت.
روح مشروطه، برانگیخته و نشأت یابنده، از قانون بشری و پیروی ارکان سیاسی جامعه از روح عرفی، دنیوی و نفسانی بود. جایگاه نهادهای دینی در آن دگرگون شد و دین در عرض علم و هنر حسی جدید قرار گرفت و روشنفکران، نمایندگان تفکر جدید غرب، روحانیان مسیحی و فئودالها، نمایندگان جامعه سنتی را، سرکوب و از میدان دور کردند.
جداسازی قوا و پیدایش نظام پارلمانی، به خواستههای این نظام نوپا پاسخ میداد.
این دگرگونیهای درازدامن غرب، به وسیله روشنفکران ایرانی، پارهبندی شد و آنگاه، تلاش گردید که در زمانی کوتاه، برخلاف نبود زمینههای سازوار، به کالبَد جامعه ایرانی سریان یابد. ولی ناهمسوییهای تجربه غرب در این باره با جامعه سنتی ایران و نهادهای دینی و نیز نابرخورداری مشروطه ایران از پشتوانه تاریخی و بسنده کردن مشروطهخواهان به تقلید سطحی از مشروطیت به معنای غربی آن، سبب پریشانی فرهنگی جامعه ایران گردید و چالشهای نوینی در درون نهادهای فرهنگی و سیاسی کشور رخ نمود. روحانیان در برابر این رویداد، به چند دسته، دستهبندی شدند و موضع گرفتند.
گروهی، مشروطه را به گونهای که خود میفهمیدند و درک میکردند، تفسیر کردند و پذیرفتند و به پشتیبانی از آن برخاستند. هر چند این مشروطه، همان مشروطهای نبود که در غرب پا گرفته بود و از آن سخن در میان بود و حکومتها بر آن شالوده سامان گرفته بود. گروهی، ناسازگاری رکنها، پایهها و عنصرهای تشکیلدهنده مشروطیت را در هر دو حوزه: عملی و نظری، با قانونها و آیینهای اجتماعی اسلام گوشزد کردند و به دفاع از مشروعه در برابر مشروطه برخاستند.
اما گروه سوم، که در رویارویی با این دو جریان خود را نشان داد، راهی بود بین مشروطه و مشروعه. این جریان، با پافشاری و بها به دستاوردهای مورد پذیرش و پسندیده مشروطه، که با اندیشههای اسلامی به رویارویی برنمیخاستند و از در ناسازگاری درنمیآمدند، و نیز با سنتهای راستین شریعت ناهمگونی نداشتند، کوشش میکرد تا با بهرهگیری از قراءت و خوانش دقیقتر از دین، از جمود حاکم بر جامعه دینی، کمکم دور شود و جدا گردد و به روح دین نزدیک شود و حرکت و حریت را از این راه در کالبد بیحس جامعه بدمد و سنتهای فراموش شده دینی را جانشین نظام خشک طبقاتی حاکم بر دوره واپسین قاجار کند و علم و دین را به میان مردم ببرد و از رنج و فقر و فاقه آنان بکاهد و جای سنتهای بازدارنده، سنتهای آفریننده و زاینده و فرهنگساز را در جامعه حاکم کند و کمکم حکومت صالح، توانا و قدرتمندی را جانشین حکومت مستبد قاجار کند و با حاکمیت قانون و آزادی، زمینهها و بسترهای به بالا برآمدن، برکشیده شدن، رشد و بالندگی فردافرد جامعه را فراهم سازد و با این روش، به یاری مردم بشتابد و غل و کُند و زنجیر ستم را از دست و پای آنان بگشاید.
از آن جا که هنر مشروطه، سست کردن پایههای دین بود و در ضمیر پنهان آن اقتدار روشنفکران و سکولاریسم نهفته بود، در این جنبش پیش از آن که به نیازهای جامعه ایرانی توجه شود، خواستهای روشنفکران در قالب قانونها، طرحها و لایحهها طرح شد. با گذشت زمان و آشکار شدن خفایای این جنبش، هر سه جریان از آن فاصله گرفتند و شکست نهضت و هرج و مرج ناشی از آن، سبب پیدایش طرح ناسیونالیسم تندروانه در میان جریانهای روشنفکران گردید و ناگزیری و بایستگی شکلگیری حکومت قدرتمند مرکزی، در عرصه اندیشه سیاسی و باستانگرایی، کم و بیش، در قانون توجهها قرار گرفت. همه اینها، زمینه را برای پذیرش و روی کار آمدن رژیم ستمپیشه و دست نشانده رضا شاه فراهم ساخت.
ما در این مجال، سه رویکرد سیاسی علمای مشهد را در برابر مشروطه به بوته بررسی مینهیم و میکوشیم تا سهم و جایگاه و نیز فراز و فرودها و پیامدهای هر یک را روشن سازیم:
1. جریان نخست: نپذیرفتن مشروطیت
سیدعلی سیستانی، از شاگردان میرزای شیرازی و سیدباقر رضوی، در شمار کسانی بودند که از چشمانداز فقهی نهضت مشروطه را نپذیرفتند. اینان، مشروطه را ناسازگار شریعت میدیدند. در نگاه ایشان، در اجرای شریعت، نیازی به رایزنی نبود. از این نگاه، تکیه بر اکثریت برای نوشتن قانون، سرشماری، نرخگذاری مساوات زن و مرد و مسلمان و کافر، حدود شرع، و نوشتن نظامنامه برای وزارتخانهها خلاف شرع به شمار میرفت. به همین دلیل سیدعلی سیستانی در رد مشروطه چندان پایداری داشت که حتی در رساله عملیه خود، مشروطهخواه نبودن را از ویژگیهای مرجع تقلید برشمرد.1 فتوای او علیه مشروطیت مشهور است: «المشروطة کفر و المشروطه طلب کافر، ماله مباح و دمه جم».2
سیدمحمدحسین نجفی (1339 ـ 1281 هـ.ق) فرزند میرزا عبدالجواد نیز که در سال 1318 هـ.ق به مشهد بازگشت، با مشروطه همراه نبود و چون مشروطهخواهان با وی به دشمنی برخاستند، به هندوستان رفت و پس از چندی به مشهد بازگشت و پس از شهادت شیخ فضلالله نوری در 1327 شباهنگامان، مشروطهخواهان، آهنگ جان او کردند؛ اما جان به سلامت برد.
شیخ مهدی واعظ خراساتی (1370 ـ 1286 هـ.ق) نیز که در آن روزگار 38 سال داشت و از شادابی علمی و روحی کافی برخوردار بود، با مشروطه به رویارویی برخاست و علیه آن در مسجد گوهرشاد سخنرانی میکرد.3
2. جریان دوم: پشتیبانی از مشروطیت
در برابر جریان مخالف مشروطیت، شماری از عالمان مشهد، در ردیف پیشگامان مشروطه، به شمار میآمدند. از سردمداران روحانی مشروطهخواهی در مشهد، شیخ ذبیحالله مجتهد قوچانی (1274 ـ 1235 هـ.ق)، از شاگردان میرزای شیرازی و آخوند خراسانی (1255 ـ 1328 هـ.ق) بود. وی پس از چندین دهه سکنی در عتبات، به سال 1319 هـ.ق به ایران آمد و در قوچان سکنی گزید و پیش از برپایی مشروطه، به مشهد آمد و ماندگار شد. در مشهد، طلبههای قفقازی، بادکوبهای، ایروانی، شیروانی و قوچانی دور او را گرفتند. شیخ ذبیحالله به سفارش آخوند خراسانی، با مشروطهخواهان به همکاری پرداخت.
او برای کشاندن روحانیان و عالمان به صف مشروطهخواهان، ابتدا با چند تن از علمای برجسته، از جمله حاج میرزا حبیبالله مجتهد (1266 ـ 1327 هـ.ق) به گونه محرمانه مسأله نامه آخوند خراسانی را، که در آن از وی خواسته شده بود تا در راستای گسترش اندیشه مشروطهخواهی به تلاش برخیزد، در میان گذاشت. ولی بیشتر آنان عذر آوردند و از این که در این راه گام بردارند، سر باز زدند. تا این که با حاج سیداسدالله قزوینی مجتهد، که تازه به مشهد وارد شده بود، پس از چند نشست سری، پیمان بستند تا در راه پیشرفت مشروطه به تلاش برخیزند و با کسی هم این پیمان را در میان ننهند.4 متن این پیماننامه، نزد هر دوی آنان سالیان دراز موجود بوده است.
از این تاریخ، تلاش آنان در آشنا کردن مردم با زوایای مشروطه و رهایی آنان از رنج اسارت، به گونه محرمانه آغاز گردید. ولی در مشهد، اشراف، خانها، سران عشایر و طایفهها و زعمای آستانه قرار داشتند و آنان با توجه به منافع خود، هیچ رویکردی به سمت و سوی انقلاب مشروطه از خود نشان نمیدادند و همراه کردن ولایتهای دیگر و پیوند دادن مرکز استانها با یکدیگر، با به وجود سانسور، کار سختی بود که باید سازمان یافته انجام میگرفت.
برای گستراندن و رواج دیدگاههای آخوند خراسانی، نامهها و اعلانیهها و بیانیههایی نوشته و همراه مالالتجاره در بسته پارچه پیچیده میشد و از مشهد به شهرهای گوناگون ارسال میگردید. و یا برای آگاه شدن از آخرین دیدگاههای آخوند، به گونه برنامهریزی شده و محرمانه، از همین راه و راههای دیگر استفاده میشد. کمکم، مشروطهخواهان جا پا باز کردند و نشستهای سران مشروطه در مشهد آشکارا برگزار میشد و چند تن از بازرگانان ترک، و چند تن از خراسانیان پشتیبانی مالی این جریان را به عهده داشتند.
ابتدا نشستها در منزل یکی از بازرگانان در کوچه شیخ محمدتقی بجنوردی، نزدیک بست بالا خیایان برگزار میشد. در این جلسهها میرزا عبدالشکور تبریزی، از علمای پرهیزکار و مرجع آذربایجانیهای ساکن مشهد حضور مییافت. سپسها این نشستها در منزل حاج محمدتقی درودی، در ابتدای کوچه کنسولی تشکیل میشد. در این جلسهها و گردهماییهای عمومی، درباره پیشرفت جریان انقلاب، تصمیمگیری میشد.
رفته رفته، شماری از پیشنمازها نیز در گردهماییها حاضر شدند. از آستان قدس رضوی، تنها شاهزاده سراج السلطان و امام جمعه و از خانهای خراسان شجاع الملک هزاره، که خانه خود را با اثاثیه آن به رایگان تا چند سالی در اختیار مشروطهخواهان گذاشته بود، و از گمرک دکتر متین السلطنه و شاهزاده ارفع السلطان، حضور مییافتند و میرزا یعقوب صدرالعلما و شجاع التولیه، و از منبریها حاج ملا بمانعلی تهران، معروف به حاج محقق (م: 20/4/1296 هـ.ش) با مشروطهخواهان همکاری میکردند. تهرانی، پیونددهنده علمای تهران و مشهد بود. از تلگرافخانه، شاهزاده جلیل میرزا همکاری داشت.
از عالمان، حاج میرزا ابوالقاسم معین الغرباء (م: 25/7/1299 هـ.ش)، حاج شیخ حسن حجتکاشی (م: 5/12/1313 هـ.ش)، حاج شیخ عبدالرحیم عیدگاهی، حاج میرزا عبدالشکور آقاتبریزی، حاج میرزا محمدباقر مدرس رضوی (م: 20/5/1303 هـ.ش) و میرزا مرتضی سرابی (م: 22/10/1311 هـ.ش) از انقلاب مشروطه پشتیبانی میکردند.
افزون بر یادشدگان، از علمای دوره مشروطیت خراسان، میتوان کسان زیر را نام برد: حجتالاسلام شفتی اصفهانی (م: 7/3/1297 هـ.ش)، شیخ محمدحسین مجتهد طبسی (م: 8/3/1297 هـ.ش) حاج سیدعلی سیستانی (م: 21/2/1301)، حاج سیدعباس موسوی شاهرودی (م: 3/3/1302 هـ.ش)، ملامحمدعلی معروف به حاجی فاضل (م: 24/8/1302)، مدرس رضوی (م: 20/7/1330 هـ.ش) عبدالجواد ادیب نیشابوری (م: 6/3/1305)، میرزا محمد سرابی (م: 16/7/1312 هـ.ش)، حاج سیدحسین میبدی یزدی (م: 15/9/1312)، حاج شیخ محمدحسین مدرس سبزواری (م: 14/10/1312 هـ.ش)، میرزا عسکری آقابزرگ حکیم (م: 25/6/1315) و شیخ حسن نهاوندی.
شیخ ذبیحالله مجتهد قوچانی بین سران مشروطه خراسان با آخوند، پیوند برقرار کرده بود. آخوند شکایتهای مردم خراسان را از حاکمان و خانها، به ایشان ارجاع میداد. در واقع، بیشتر جریانهای انقلاب مشروطه مشهد، ریشه در جریانهای موجود در عتبات داشت. پیروان روحانی آخوند این اصل را پذیرفته بودند که شریعت با سیاست دمساز است و اکثریت آرا و مشارکت سیاسی مردم، آزادی، مساوات، عدالت و استبدادستیزی با شریعت اسلام همسازی کامل دارد.
هواداران مشروطه، نخستین حرکتی را که با الگوگیری از تهران و تبریز انجام دادند، سامان و سازمان دادن انجمنهای نهان و آشکار بود، که در جریان انقلاب نقش پررنگ و تلاشهای چشمگیری داشتند. این انجمنها، پایههای قدرت مردمی به شمار میآمدند و با رشد و توسعه آنها، جریان مشروطیت نیز رشد و توسعه مییافت.
در آغاز، فئودالها و بزرگ مالکان و گاه روحانیان آزادیخواه و روشنفکران، عضو این انجمنها بودند. و پیشهوران و خرده مالکان در اقلیت بودند و از کارگران و کشاورزان خبری نبود، ولی با پیشرفت انقلاب، این ترتیب، دگرگونی یافت و گروههای گوناگون نمایندگان جامعه به انجمنها راه یافتند.
در آغاز، انجمنها، برای نظارت بر انتخابات نمایندگان مجلس اول پدید آمدند و کمکم، انجمنهای دیگری، به گونه محفل روشنفکری، صنفی، سیاسی، تجاری و کشاورزی شکل گرفت. تلاشها و حرکتهای این انجمنها در مطبوعات محلی مشهد در عصر مشروطیت، بازتاب گستردهای یافته است و این امر از توسعه گام به گام و پله به پله قدرت سیاسی و اجتماعی این انجمنها حکایت دارد.
انجمنها، پیوند نزدیکی با تودههای مردم داشتند. در بسیاری از کارها وارد میشدند و نقش میآفریدند و به شکایتهای مردم و خواستههای آنان، رسیدگی میکردند و به آگاهی نمایندگان خود در مجلس میرساندند.5 مردم با سازمانهای حزبی آشنایی نداشتند، به گونه خودجوش، با اثرپذیری از تهران، انجمنهایی را به وجود آوردند. پارهای از این گروههای کوچک حوزه کاری کوچکی داشتند؛ جلسههایی برگزار میکردند و در آنها از رویدادهای سیاسی، اجتماعی و... کشور سخن به میان میآوردند و گاهی نیز با انتشار شبنامه یا اعلامیه، دیدگاههای سیاسی خود را در همراهی، یا ناهمراهی با پارهای از رویدادها و جریانها اعلان میکردند.
پارهای از انجمنها از اقتدار سیاسی برخوردار بودند و در رأس هرم آنها تنی چند از نخبگان دینی و سیاسی قرار داشتند.
یکی از مهمترین انجمنها، انجمن اثنیعشری بود؛ بسیار کوشا و رهبری آن را حاج سیداسدالله قزوینی، به عهده داشت.6
از دیگر انجمنها، انجمن سعادت است. این انجمن در پیوند با انجمن سعادت استانبول و آزادیخواهان بادکوبه، در مشهد به وجود آمد و از گروههای گوناگون در آن عضو بودند: کارمندان دولت، طلاب مدارس علوم دینی و تجار و کسبه.7
انجمن سعادت، چندین سال دوام آورد و جشنهای ملی را اداره میکرد. براساس گزارش ملکالشعراء بهار، سیدمحمد طباطبایی مجتهد، در زمان اقامت در مشهد، در جریان استبداد صغیر، همراه خانواده و فرزندش در پارهای از این جشنها شرکت میکرد.8
انجمن دیگری نیز که در صدر مشروطیت در مشهد به وجود آمد و سرچشمه و منشأ خدمتهای بزرگی شد، انجمن معدلت رضوی بود که میرزا حبیبالله مجتهد در رأس آن قرار داشت.
در میان انجمنهای پدید آمده از متن انقلاب مشروطیت، بیگمان، مهمترین انجمن، انجمن رسمی ایالتی و ولایتی بود.
براساس ماده نُه قانون انتخابات دوره مشروطیت، انجمنهای نظارت بر انتخابات مجلس را بر عهده داشتند. در هر ایالت دوگونه انجمن دایر شد: انجمنهای ایالتی در شهر اصلی و انجمنهای محلی در شهرهای دیگر.
قانونهای جدیدی برای کار انجمنها در اردیبهشت 1286، یک سال پس از انقلاب مشروطه تهیه شد. این قانونها، حد و مرز انجمنها را روشن کرد. براساس این قانونها، هر ایالت تنها میتوانست یک انجمن رسمی داشته باشد و بخشها و شهرهای کوچک و روستاها اجازه تشکیل انجمن نداشتند. براساس ماده 103 قانون جدید، انجمنهای ایالتی و ولایتی از ورود به بخشهای سیاسی، باز داشته شده بودند.
انجمنهای ایالتی و ولایتی، قدرت اجرایی و قضایی داشتند، اما حق قانونگذاری نداشتند. با این حال، برابر قانون، از آزادی عمل بسیار برخوردار بودند. نظارت بر انتخابات مجلس، حق نظارت بر کارکرد حاکمان، گرفتن مالیات، هزینه کردن درصدی از آن در کارهای سودمند برای همگان، راهاندازی و سازماندهی صندوق بازنشستگی کارکنان دولت و...
انجمن ایالتی مشهد به تاریخ 8 اسفند 1286، 14 محرم 1325، با تلاشهای بسیار سامان یافت. ریاست انجمن ایالتی و ولایتی مشهد را در آغاز، میرزا حبیبالله مجتهد به عهده داشت و نشستهای آن به مدت دو سال، در منزل وی برگزار میشد.
میرزا محمدباقر رضوی، مدرس اول آستان قدس رضوی (م: ذیحجه 1342/ 20 تیر 1303) از سوی عالمان خراسان، به نمایندگی این انجمن برگزیده شد. تا زمانی که انجمن ایالتی در منزل میرزا برگزار میشد، او نیز در آن شرکت میجست و به بست و گشاد کارها میپرداخت و نامهها، با املای ایشان نوشته میشد.9
دسیسهچینی ناسازگاران انجمن ایالتی و ولایتی، سبب شد از همان ابتدا، مدام این نهاد رسمی و بسیار مهم و مردمی انقلاب مشروطه، دستخوش نوسانها و درگیریهای پیاپی باشد. در همان نخستین ماههای بنیانگذاری انجمن، اغتشاش مهمی در آن روی داد. بنا بر فتنهانگیزی شماری از اعضای انجمن، سربازها به بهانه نرسیدن حقوق، یکی از اعضای انجمن را که معروف به اصلاحطلبی بود، کتک زدند.10 میان انجمن ایالتی و اداره بلدیه نیز اختلافهایی به وجود آمد.11
علمای هوادار مشروطه، به جز فعالیت در انجمنها، در انتخابات دوره قانونگذاری مجلس شورای ملی نیز حضور چشمگیری داشتند. و مجلس شورای ملی را میتوان دومین نهاد مدنی مشروطیت دانست که پس از پیدایش انجمنها به وجود آمد. وقتی که به دنبال فرمان مشروطه، دستور انتخابات داده شد، برخلاف ناخرسندی و بازداری آصفالدوله والی خراسان، از سوی انجمن ایالتی و ولایتی به همه گروهها و لایههای اجتماعی، اعلان گردید تا نمایندگان خود را به منزل شاهزاده سراج السلطان بفرستند، و آنها از بین خود نمایندگانی را برای اعزام به تهران برگزینند و در اعلامیه چاپی بزرگی، مورد اعتمادهای محلی فرا خوانده شدند.
در روز رأیگیری، برای شش نفر از نمایندگان دستهها و لایهها و اصناف حاضر، و به گونه کتبی و محرمانه رأیگیری شد. در نتیجه حاج میرزا علی آقا مجتهد تبریزی، حاج سیدعبدالحسین شهشهانی، حاج میرزا علی نقی ناظم آستانه و حاج رضا مهدوی ملقب به رئیسالتجار، به نمایندگی برگزیده شدند12 و پس از دو سه روز به سوی تهران حرکت کردند.
مجلس اول از لحاظ برنامه و چگونگی کار در بین همه دورهها نمونه بود. این مجلس توانست قانون اساسی را که دربردارنده 51 اصل بود، در تاریخ 8 دیماه 1285 به توشیح مظفرالدین شاه برساند و پس از فوت وی، متمم آن را در 15 مهر 1286 به امضای جانشین او محمدعلی شاه برساند و قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی را که دارای 122 ماده بود، به تصویب برساند. مجلس اول همچنین بودجه را موازنه کرد، حقوق و مقرری شاهزادگان قاجار و شاه را کاهش داد، واگذاری زمینهای تیول را لغو کرد و پیشنهاد محمدعلی شاه را در مورد استقراض چهارصد هزار پوند استرلینگ از بریتانیا و روسیه، رد کرد.13
مجلس ملی اول از 14 مهر 1285/ 17 شعبان 1324 تا 23 جمادیالاول 1326، به کار خود ادامه داد. آصفالدوله در مشهد، تلاش ورزید از برگزاری انتخابات جلوگیری کند؛ اما نتوانست و همانگونه که اشاره شد، انتخابات، برگزار شد.
انتخابات در مجلس اول، دو درجهای و صنفی بود. شهروندان به 6 طبقه تقسیم شدند:
1. شاهزادگان و اعضای خانواده قاجار
2. روحانیان
3. اشراف
4. تجار و ملاکین
5. کشاورزان
6. پیشهوران و اصناف
مردان حق شرکت در انتخابات را داشتند؛ اما زنان خیر. سن مردان برای شرکت در انتخابات، باید دستکم 25 سال میبود. برای استفاده از حق انتخاب، یک نصاب مالی تعیین شده بود. برای ساکنان روستاها، مالکیت زمینی که ارزش آن کمتر از 1000 تومان نباشد و برای تجار و پیشهوران، داشتن مغازه خصوصی شرط لازم بود. بر این اساس همه کارگران، دهقانان و بیشتر پیشهوران از حق شرکت در انتخابات و برگزیدن نماینده، محروم بودند.
در جریان نخستین انتخابات مجلس شورای ملی در مشهد، از 1300 نفر از اصناف شهر در 10 روز فرا خوانده شد؛ تا به برگزیدگان خود رأی دهند و آنها به 200 نفر رأی دادند و این شمار نیز کاندیدهای خود را برگزیدند.14
از میان برگزیدگان مردم برای نخستین دوره مجلس، حاج میرزا علی آقا مجتهد تبریزی، از علمای طراز اول مورد توجه مردم و علما بود. او برای دوره اول با 60 رأی وکیل شد. تجار ترکزبان برای خرج سفر ایشان وجهی تهیه کردند، ولی او نپذیرفت و گفت: «این کار برای من مثل نماز واجب است» و پارهای از کتابهای خود را فروخت و زاد و توش سفر را آماده ساخت.15
در مجلس نخست، نقش رهبری را روحانیان برجسته به عهده داشتند. این مجلس هم از جهت ترکیب نمایندگان و هم چگونگی کار و تلاش، نسبت به دورههای دیگر تقنین، پیشرفتهتر بود.
از کارهای مجلس اول در مشهد این بود که توانست آصفالدوله، استاندار خراسان را به دلیل جنایتهایی که انجام داده بود، از استانداری خراسان و سالار مفخم حاکم بجنورد را به دلیل فروش دختران اسیر از ایل باشقانلوی قوچان به ترکمنها، از حکومت بجنورد برکنار و او را به پرداخت سیصد تومان جریمه برای هر نفر از ربودهشدگان محکوم کند.16
میرزا محمد خراسانی مشهور به آقازاده (1356 ـ 1294 هـ.ق) فرزند آخوند ملا محمدکاظم خراسانی، از چهرههای مهم هوادار مشروطه بود. او پس از رسیدن به درجه اجتهاد در سال 1325 هـ.ق. یعنی یک سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه، به دستور پدر به مشهد آمد. در مراسم استقبال از ایشان، همه مؤسسههای دولتی و خصوصی و بازار، به احترام و بزرگداشت شخصیت ایشان تعطیل شد. شماری با مکاری و کجاوه تا شریفآباد طرق و شماری تا نیشابور رفتند و زنان از مزرعه گل ختمی تا صحن امام رضا(ع) بین استقبالکنندگان شرکت داشتند.
وی پس از تشرف به آستان قدس رضوی، در منزلی که آقایان: حاج عبدالرحیم صراف و حاج مجلل التولیه و امین الشریعه و حاج محمدجعفر یزدی، از مبارزان برجسته و نامور شهر، تهیه دیده بودند17، سکنی گزید.
مردم، مجاهدان و مشروطهخواهان به دیدار ایشان میشتافتند و مجلل التولیه تا سه ماه میزبان ایشان بود و پس از سه ماه، منزل حاج رجبعلی فخرالاسلام بخارایی، که در کوی گوهر سود، پشت سرای ازبکها قرار داشت، برای آقازاده خریداری شد. از آن به بعد کوچه یاد شده به کوچه آقازاده شهرت یافت.
میرزا محمد، به سفارش پدر، آخوند ملا محمدکاظم خراسانی، با شیخ ذبیحالله مجتهد قوچانی در برنامهها و کارهای سیاسی رایزنی میکرد و این امر در نامههای آخوند به ایشان به خوبی دیده میشود.
کمکم میرزا محمد آقازاده توانست رهبری جناح رادیکال را در دست بگیرد، ولی میرزا حبیب که به امید اصلاحاتی به نهضت پیوسته بود، کمکم از آن کنار کشید. ایشان با توجه به سن و سال و تجربههای تلخ گذشته و شناخت دقیقی که از شماری از چهرههای به ظاهر انقلابی داشت، نمیتوانست به آینده انقلاب خوشبین باشد.
ایستادگی عالمان دین و مردم در برابر استبداد صغیر
پس از به توپ بسته شدن مجلس و آغاز استبداد صغیر در 23 جمادیالاول 1326، آصفالدوله از کار برکنار و رکنالدوله والی خراسان شد. نفیر استبداد، بسیاری از مشروطهخواهان را واداشت تا از کنسول بریتانیا درخواست پناهندگی کنند، که پذیرفته نشد.18 و انجمن ایالتی و ادارههای نوبنیاد، مثل اداره بلدیه و اداره معارف و اداره نمک تعطیل شدند.19 از نشر مطبوعات جلوگیری شد. میرزا صادقخان مدیر جریده خورشید کتک خورد، دفترش به غارت رفت و روزنامهاش توقیف گردید.20 اما عناصر انقلابی و ملیون به کارها و تلاشهای زیرزمینی خود ادامه میدادند.
در آذر 1286/ ذیقعده 1326 نوشتهای از علمای کربلا درباره مسموم شدن حاج میرزا خلیل در مشهد نشر یافت که سبب برانگیختگی زیاد مردم گردید. در این روز نزدیک به 4000 طلبه در حرم گرد آمدند، بازاریان مغازههای خود را بستند و میرزا محمد آقازاده در صحن حرم به سخنرانی پرداخت از جمله گفت:
«حاج میرزا خلیل را مسموم کردهاند، ای مردم پیشوایان ما را میکشند و ما هیچ نمیگوییم».21
روز بعد، به دلیل دستگیری یکی از جلوداران مردم، شورشی بروز کرد و بین طلاب و نیروهای دولتی درگیری مسلحانه صورت گرفت در 9 آذر شمار تحصنکنندگان در حرم افزایش یافت و بسیاری از کسبه به طلبهها پیوستند و نظامیان، خیابانها و کوچهها را در اختیار و زیر نظر گرفتند.22
مردم خواستار برقراری مشروطه و عفو عمومی بودند. شاه شایع کرده بود که یادداشت علمای کربلا جعلی است، ولی والی اطمینان داشت که نامه از کربلا فرستاده شده و میکوشید پی ببرد که چگونه به مشهد رسیده است.
در جریان شورش مردمی روز 11 آذر/ 8 ذیقعده نیروهای دولتی توپ و چاتمههای23 خود را از کوچهها برداشته و به مشروطهطلبان پیوستند. از روستاها نیز شماری برای یاری مشروطهطلبان به آنان پیوستند. تلگرافخانه را در اختیار خود گرفتند. این وضع تا 15 آذر/ 12 ذیقعده ادامه داشت. در این روز شاه تلگراف زد که اگر مردم از حرم خارج شوند و بازارها باز شود، وی یک مجمع عدالتی اعطا خواهد کرد. ولی مردم طالب انجمن محلی و عفو عمومی و یک ماه فرصت جهت وصول مالیات بودند. بالاخره همه این شرطها پذیرفته شد و مردم پراکنده شدند.24 با این حال، شماری آرام نگرفتند و با جمع هماهنگ نشدند و پس از آن، ناآرامیها و شورشهای بسیاری به وجود آوردند.25 پارهای از رویدادهای مشهد، بنا به گزارش چرچیل، وکیل شرقی کنسولگری وزارت امور خارجه انگلیس، در روز 10 آذر 1287/ 7 ذیقعده 1326 به دلیل حضور آقای سیدمحمد طباطبایی در مشهد بوده است.26
آمدن سیدمحمد طباطبایی به مشهد، در جریان استبداد صغیر، اسباب نگرانی استبدادیان گردیده بود. این پندار وجود داشت که بین ایشان و میرزا محمد آقازاده، ممکن است هماهنگی به وجود بیاید و زمام امور مشهد را به دست بگیرند و این شهر را به یکی از کانونهای بزرگ تبلیغی علیه رژیم استبداد دگر کنند. این بود که طباطبایی در نامهای به وزیر اعظم نوشت:
«صحبتی میان داعی و ایشان و دیگران از بابت مشروطه ابداً نشده و نخواهد شد. احدی از اهل مشهد با داعی راه ندارند...»27
ولی آقازاده، بدون این که به تهدیدهای تهران پاسخ دهد و یا توجه کند، با آزادیخواهان شهر، از جمله حاج شیخ علی تهرانیان، حاج شیخ محمدکاظم تهرانیان، حاج محمدجعفر کشمیری، شیخ احمد بهار و حاج احتشام کاویانیان، در پیوند بود28 و با آنان محرمانه به مصلحتاندیشی میپرداخت.
در اسفند 1287/ صفر 1327 براساس گزارش ماژور سایکس، مشروطهطلبان مشهد در برابر ستمکاریهای نیروهای سلطنتطلب بازارها را بسته و انجمن تشکیل دادند. شورشیان تلگرافخانه را در اختیار گرفتند.29 ملکالشعرای بهار، در جمع تحصنکنندگان در تلگرافخانه، علیه استبدادیان سخنرانی کرد.30
در این روزها سردار سعید، رئیس قشون مشهد بود و فوج قرائی و تعدادی سواره نظام به فرماندهی سالار نصرت در شهر استقرار داشتند و مجاهدین مشروطهخواه، مسجد گوهرشاد را مقر خود قرار داده بودند.
اوجگیری استبداد و ایستادگی مردم، به رهبری شیخ ذبیحالله قوچانی
رکنالدوله، برای آرام کردن مردم و چیرگی بر شهر، روز 23 رمضان 1326 میرزا مهدی عمادالمحدثین، پسر میرزا یحیی طباخ را که از واعظان مشروطهطلب بود، به کلات تبعید کرد و این امر سبب شد تا مردم علیه او بشورند. رکنالدوله به دفاع از کیان استبداد و ترساندن مشروطهخواهان، به پشتگرمی روسها، فرمان شلیک توپ داد.31 نظامیان از ارگ چندین گلوله توپ به سوی منزل شیخ ذبیحالله پرتاب کردند. گلولهها به بادگیر حوضخانه و گلولهای با فاصله کم جلو مسجد «سه دره» خورد و پیرمرد خوردهفروشی را از پا درآورد. گلولهای آخر کوچه «راسته عیدگاه» به زمین افتاد و چند گلوله دیگر به کوچه دراز عیدگاه برخورد کرد.
شیخ ذبیحالله، از آن جا که پیشاپیش در جریان تصمیم رکنالدوله قرار داشت، خانواده خود را به بالا خیابان، منزل یکی از دوستان خود فرستاد. یاران وی پیشنهاد کردند: چند قبضه اسلحه داشته باشد، تا اگر مأموران رکنالدوله حمله کردند، از خود به دفاع برخیزد؛ اما او گفته بود:
«رکنالدوله جرأت دستور حمله به سربازان را ندارد. خود او هم میداند که نفسهای آخر را میکشد. مهمتر این که چون در اقدام به این کار خدا مورد نظر ماست، او بزرگتر از آن است که ما را حفظ نکند.»32
مشروطهخواهان پیش از این رویداد با حضور شیخ ذبیحالله، در منزل رضااف از راه جمعآوری اعانه توانسته بودند مقداری اسلحه، از جمله تفنگهای ورندل، که آن زمان معروف به ظلالسلطانی بود و نیز اسلحه برزنکه از اصفهان و عشایر آن سامان، خریداری کنند و در میان کالاها و بارهای تجاری به مشهد بیاورند.33
وقتی رکنالدوله، برای گزارش از سیر و چگونگی کارها، به تهران رفت، یکی از نفوذیها و خبرچینهای مجاهدین در ارگ شناسایی شد و سربازان به او آسیب بسیار وارد کردند. این خبر مجاهدین را برآشفت و آنان به قصد گرفتن ارگ تا مقابل حیطه حاج کربلا علی پیشروی کردند و آن جا را سنگر خود قرار دادند، تا شباهنگام، به ارگ یورش برند. در این گیر و دار، یکی از نظامیان با تیر مجاهدین کشته شد، ولی آنان برخلاف ناخرسندی از دولت، به دلیل نگرفتن حقوق واپس افتاده خود و نداشتن فرمانده، توانستند مجاهدان را شکست دهند. مجاهدان بالای سردَرِ کاروانسرای شیخ فیض محمد را سنگر قرار دادند. روسها با توپ این سنگر را ویران کردند و نیروهای مجاهد ناگزیر شدند فرار کنند و نظامیان آنان را تا حمام سالار بهادر دنبال کردند. این جنگ و گریز، مدتها ادامه یافت تا این که رکنالدوله از تهران برگشت.34
مجاهدان جنازه بیگلربیگی را به دُم قاطر بستند و پس از گردش در کوچههای شهر، به تخت داروغه، واقع در پایین خیابان، روبهرو کوچه عباسقلیخان بردند. مردم تا غروب به تماشای جسد او میرفتند. جنازه قاتل که از مجاهدان آذربایجانی بود، باشکوه تشییع شد و بازار تعطیل گردید. تمام علما و طلاب و تجار و اصناف و حدود 10 هزار مجاهد مسلح شهری و روستایی جلوی جنازه، در ردیفهای چهار نفری حرکت میکردند. جنازه را داخل صحن به خاک سپردند.35
دولت جدید پس از پابرجایی دوباره مشروطه، رکنالدوله را بر پُست پیشین باقی گذارد؛ ولی وی، هیچگونه قدرتی نداشت. از این جهت شکایت داشت. انجمن محلی مشهد به آگاهی او رسانده بود که هیچ کاری بدون دستور قطعی از تهران نباید انجام دهد.36
کمکم ناخرسندی انجمن و علما از رکنالدوله فزونی یافت و انجمن از تهران خواستار برکناری او شد. سست شدن پایگاه سلطنتطلبان و جناح استبداد، سبب شد که میرزا محمد آقازاده که برای مدتی در تنگنا بود، از تنگنا به در آید و از نظر سیاسی به پایگاه برتری دست یابد. از نظر سیاسی ایشان، افزون بر درس و بحث و پرورش شاگردان، در همه امور شهر دستاندرکار بود37 و نیروهای مشروطهخواه را سازماندهی میکرد و مجاهدان و تودههای مؤمن را با نجف و بیت آخوند خراسانی پیوند میداد. همیشه بیش از بیست محقق در خانه آقازاده بودند و ایشان حدود شرعی را در خانه خود جاری میکرد.38 وی در جریان برکناری محمدعلی شاه، نامزد عضویت در کمیسیونی شد که برای این هدف به وجود آمده بود. او به تهران رفت و در کنار اعضای دیگر کمیسیون برای برگرداندن مشروطه تلاش ورزید. او و شرکتکنندگان دیگر در کمیسیون، محمدعلی شاه را از سلطنت برکنار کردند و ولیعهد سیزده ساله او را با نام احمد میرزا به سلطنت برگزیدند.39 نفوذ مجاهدان و تکروی آنان سبب شد تا میرزا حبیبالله مجتهد در کارها کمتر دخالت کند. مدرس رضوی نیز از همکاری با انجمن کنار کشید. کمکم جریان سوم ناگزیر شد عقیده خود را آشکارتر بیان کند.
در جریان مشروطه و چالش مشروطهخواهان و مشروعهخواهان خراسان، ما به ابراز عقیدههای ناسان و گوناگون میرزا حبیبالله مجتهد برمیخوریم که نشان میدهد، ایشان هر چند از روی دوراندیشی و احتیاط با هر دو جریان کنار میآمد و سازش نشان میداد؛ ولی با توجه به تجربههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی که داشت، به طور کامل، هیچ یک از دو جریان را پذیرا نبود. بویژه این که نگاه ایشان به دین، الهام گرفته از نگاه عرفانی و همراه با آزاداندیشی و آسانگیری بود و از گروهگرایی و سطحینگری پرهیز داشت. از دیگر سو، از رویکردهای روشنفکرانه به مسائل دینی و فرهنگی نیز دوری میجست. ما همه این برداشتها را از شخصیت میرزا، به جز دیوان شعر و اسناد مربوط به وی، از نقشآفرینی ایشان در اصحاب سراچه داریم.
شماری از اهل معرفت و عالمان عارف و اصلاحطلب، در منزل کوچک (سراچه) نزدیک مسجد جامع گوهرشاد گرد میآمدند و با الگوگیری از «اصحاب صفه» خود را «اصحاب سراچه» میخواندند و در اندیشه اصلاح جامعه به چنین گردهمایی دست زده بودند. زینالعابدین سبزواری، از اصحاب سراچه، که بعدها در جنبش مشروطه، با عنوان ریاست طلاب خراسان، به پشتیبانی از مشروطه برخاست و از این روی، به «رئیس الطلاب» شهرت یافت، صبحها، در اوج محبوب بودن اصحاب سراچه ـ سالها پیش از انقلاب مشروطه ـ در یکی از شبستانهای مسجد جامع گوهرشاد، جلوس میکرد و تا اذان ظهر، به بحث و گفتوگو درباره مسائل اجتماعی ـ سیاسی برای طلاب میپرداخت. از جمله جستارهایی که در این نشستها از او نقل کردهاند: پیشرفت کشورها و ملتهای غرب در علم و صنعت، واپس ماندگی مسلمانان در امور دینی و دنیوی، تعصبهای بیهوده و عمر بر باد ده شیعه و سنی است.
مردم مشهد در 1303 هـ.ق در پشتیبانی از اصحاب سراچه و شخص حاج میرزا حبیب و حاجی فاضل برخاستند. این از آن روی بود که آصفالدوله، دستور تبعید رهبران اصحاب سراچه را از مشهد به درگز و کلات صادر کرده بود. در پی این حرکت، آصفالدوله به تهران فرا خوانده شد و به جای وی، محمودخان ناصرالملک، از سوی ناصرالدین شاه به ایالت خراسان برگمارده شد.
مهمترین و عزیزترین اصحاب سراچه، حاج میرزا حبیب مجتهد خراسانی بود.40 پیشوای طریقتی ایشان را مهدی خدیو گیلانی (م: 1309) به عهده داشت.
ملا غلامحسین شیخالاسلام مشهد (1246 ـ 1319 هـ.ق) و حاج فاضل خراسانی (م: 1342 هـ.ق) و سیدعلیخان درگزی (م: 1336 هـ.ق) و سیدزینالعابدین رئیس الطلاب سبزواری (1245 ـ 1335 هـ.ق) و سیدمحمدامین الحکمای سبزواری (م: 1324 هـ.ق) و سیدمحمود قدسی توسی از اصحاب سراچه بودند.
او از برجستهترین شاگردان میرزای شیرازی شمرده میشد. پیش از نهضت تنباکو در کنار شیخ محمدتقی بجنوردی، از گردانندگان دینی و سیاسی شهر مشهد بود و از نزدیک با چهرههایی چون حاج سیاح محلاتی و مجدالاسلام کرمانی و سیدجمالالدین واعظ41، که در آستانه انقلاب مشروطه به مشهد تبعید شده بودند، آشنایی پیدا کرد و در همین پیوند و آشنایی با این کسان، با اندیشههای سیدجمالالدین اسدآبادی آشنایی یافت.
میرزا حبیب، در ابتدای نهضت مشروطیت، برای همراهی با این حرکت گسترده مردمی، انجمن معدلت رضوی را بنیان نهاد. اخبار ایران از تهران، به گونه دست نوشت به این انجمن میرسید و این انجمن در دوره استبداد صغیر منحل شد.
میرزا حبیب مجتهد با توجه به فراز و فرودهای زندگیاش که اندکی به آن اشاره شد، در اوج بگومگوها و اختلاف دیدگاه رهبران مشروطه و مشروعه از وارد شدن به عرصه پرهیز کرد. به درخواست هیچ یک از دو سوی پاسخ نداد. در این هنگام شیخ فضلالله نوری، در تلگرافی در بیستم صفر 1327 هـ.ق که بسان آن را به دیگر جاهای کشور نیز فرستاده بود، به میرزا حبیب نوشت:
«در این موقع مهم تجافی حضرتعالی از مهام کلیه چه جهت دارد؟ آیا انقلاب مشهد به چه اندازه است و از کیست و علاج چیست؟ مستدعی است در اطلاعات جداً کوشش بفرمایید و آن چه مقتضی است، دستورالعمل بدهید، از طرف دولت علیه و سلسله عملیه اقدام و مبادرت میشود».42
میرزا علی، فرزند میرزا حبیب، با همفکری محمدعلی فاضل و با صلاحدید خود میرزا در پاسخ تلگراف شیخ فضلالله نوری نوشت:
«بحمدالله و المنة در ارض اقدس، کسی در مقام شرارت نیست. کلیه طبقات از علمای اعلام و وجوه اعیان و تجار و کسبه و غیرهم به موجب احکام مطاعه مبادی عالیه در انعقاد انجمن و مراسم مشروطیت اتفاق نموده و به کلمه واحده تشکیل انجمن و ترویج احکام شرعیه الهی نمودهاند. اصلاً کاری که موجب خلاف قاعده، یا بینظمی باشد، اتفاق نیفتاده، چاره هم تصور نمیشود مگر به مساعدت و همراهی اولیای دولت که چند مرتبه به مواعیه مردم را ساکت کرده و اصلاً در مقام انجاز نبودهاند. حال هم اگر خراسان و رعیت خراسان را میخواهند، غیر از مساعدت و موافقت چاره نیست و اما قهراً این مطلب انجام گرفته و خواهد گرفت. بدیهی است بر هر مسلمی واجب است که از جان و مال و مقام ترویج احکام شرعیه مضایقه نکنند.»43
از متن این تلگراف به دست میآید که میرزا حبیب، هنوز با مشروطه سر ناسازگاری برنداشته بود و این تلگراف به دستور او، در جهت پشتیبانی از انقلاب مشروطه و انتقاد از بیکفایتی دولتمردان نگارش یافته است.
حزب مجاهد مشهد، قدیمیترین حزب سیاسی در تاریخ احزاب ایران به شمار میرود که در اثرگذاری سیاسی در مشهد، میتوان آن را پس از انجمنها و مجلس، سومین نهاد مدنی دوره مشروطیت خراسان دانست. این حزب کمی پیشتر از پیروزی انقلاب مشروطه، به رهبری حیدرخان عمواوغلی با تشکیلات مخفی به وجود آمد. ایدئولوژی این حزب و مرامنامه و نظامنامه آن، براساس حزب همت که شعبه مسلمانان حزب سوسیال دمکرات روسیه بود، سامان یافته بود.
مرامنامه و نظامنامه این حزب، در سال 1284 هـ.ش در باکو به چاپ رسید44 و همان سال که همزمان با آغاز استانداری غلامرضا آصفالدوله شاهسون بود، این حزب در مشهد شکل گرفت.45 حیدرخان در ایجاد آن نقش اول را به عهده داشت. وی، پیش از این، به عنوان مهندس برق در سال 1279 هـ.ش/ 1318 هـ.ق و به نقلی در شعبان 1320 به مشهد آمد و تا رجب 1321 در این شهر بود46 و با جریانهای سیاسی شهر آشنایی کامل داشت.47
لفظ مجاهد لغت ساده و مذهبی بود. سران حزب برای این که از کار بردن واژه غربی سوسیال دمکرات یا اسم نامفهوم اجتماعیون عامیون پرهیز کنند، مجاهد را برای تشکل خود به کار میبردند.48 این سیاست در مرامنامه حزب مجاهد نیز که عبدالمحمد کامبخش آن را نگاشته بود،49 دنبال گردید. مرامنامه حزب مجاهد مشهد تعدیل شده مرامنامه حزب اجتماعیون عامیون است. در کل مرامنامه حزب اجتماعیون عامیون از مرامنامه حزب مجاهد مشهد تندتر است.50
در اواخر شهریور 1286 هـ.ش/ 1345 هـ.ق نخستین کنگره مجاهدین در شهر مشهد برگزار شد51 و مرامنامه آن در این شهر به چاپ رسید.52 در این کنگره، اعضا، همرأی شدند مرکز کل اداره مجاهدین، همان که در گذشته بود، در باکو بماند.53 در مرامنامه حزب مجاهد مشهد، درباره اراضی آمده است:
«املاک شاهی باید بلاعوض مصادره شده بین خانوادههای دهقانان تقسیم گردد و اراضی زاید ملاکین، توسط یک بانک ملی خریداری شده و به دهقانان واگذار شود.»
ماده پنج مرامنامه حزب مجاهد مشهد، آزادی بیان، مطبوعات، اجتماعات و غیره را مورد توجه قرار میدهد.54
در نظامنامه حزب مجاهد مشهد، از حقوق محاکم ویژه حزب که میتواند هموندان خود را در برابر خیانت به مذهب تنبیه کند، سخن رفته است و هدف مقدس مجاهدین همان پیشرفت اسلام در نظر گرفته شده است.55
مسلک حزب مجاهد مشهد دفاع از حکومت ملی و خواهان موجودیت مجلس، آزادی قلم و بیان و مجامع سیاسی و آزادی شخصی و تشکیل نهادهای مفید و سودمند برای همگان و تهیدستان، از جمله تحصیل رایگان اجباری56 بود. این حزب در خفا همان آرمانها و عقاید نوظهور مارکسیستی و انقلابیون روسیه را دنبال میکرد.
حزب مجاهد، ایدئولوژی التقاطی داشت. از لیبرالیسم و ناسیونالیسم هواداری میکرد، با علمای سنتگرا مخالف بود و از سنتهای مذهبی شیعی در ظاهر پشتیبانی میکرد. مجاهدین خود را متعهد به انقلاب میدانستند و از سیاستهای اصلاحطلبانه مجلس حمایت میکردند، اما گاه برای پیشبرد هدفهای خود، دست به ترور میزدند.
آن دسته از اعضای مجاهدین که از قفقاز آمده بودند و در اصل ایرانی بودند، مجاهدین قفقاز خوانده میشدند و یونیفرمهای شیکی میپوشیدند و مجاهدین مشهدی به آنها دلبستگی انقلابی داشتند و آنها را انقلابی اصیل میشمردند.
در شعبه فرقه اجتماعیون عامیون در مشهد، پیشهوران، کارگران، روشنفکران جوان، شماری از روحانیزادگان و کشاورزان عضویت داشتند.
شبکه انجمنهای مجاهدین، علاوه بر مشهد در شهرهای تبریز، تهران، اردبیل، خوی، اصفهان، قزوین، رشت و انزلی نیز فعال بود.
اعضای فرقه در محفلهای خصوصی، عمومی و محفل فدائیان اجتماع میکردند. محفلهای خصوصی، فعالیتهای محفلهای عمومی را هماهنگ میکردند و تنها نهادهایی بودند که با دفتر مرکزی باکو تماس داشتند و وابستگی آنها به مرکز باکو برای اعضای عادی معلوم و شناخته شده نبود.
نگرشهای سیاسی و فرهنگی انجمنهای مجاهدین اعمال فشار برای نوسازی، ناسازگاری با نهادهای مذهبی، آزادی زنان و دگرگونیهایی در مناسبات ارضی و کار، چالشهای سهمگین را با نهادهای سنتی جامعه و شماری از علما به وجود آورد.
مجاهدین هرگز نتوانسته بودند شماری از علمای برجسته، از جمله میرزا حبیبالله مجتهد را که خط سوم را رهبری میکرد، به طور قطع، با خود همدم سازند. آنان وقتی خواسته بودند تا احکام علمای نجف را به وسیله ایشان تنفیذ کنند، میرزا گفته بود:
«من همیشه معتقد بودهام که در این مملکت بایستی روحانیون قدم پیش نهاده، اجتماعی با اتحاد و اتفاق پدید آید و به اصلاح احوال و تنویر افکار مسلمانان همت گمارند، تا این که خود مردم رفته رفته امور را تشخیص داده، از خرافاتی که اکنون در آن غوطهورند، رهایی یابند. اکنون که بحمدالله آقایان اقدامات لازم را فرموده و میفرمایند، امید است به فضل الهی به خیر و سعادت مسلمانان خاتمه یابد. اما راجع به نوشته و امضای من، چنانکه همه آقایان میدانند سالهاست که من از نوشته، امضاء و فتوا دست کشیدهام. آن چه واضح و بدیهی است، احتیاجی به فتوا ندارد. مسلمانان حتیالمقدور زیر بار حکومت فاسد نبایستی بروند و حکومت صالح لازم الاتباع است. آن چه از دست من برمیآید، دریغ نخواهم ورزید و از نظریات آقایان پیروی خواهم کرد.»57
این مقدار همسویی برای مجاهدین کافی نبود. جایگاه مردمی میرزا حبیبالله مجتهد، با اقتدارگرایی بیحد و مرز مجاهدین هماهنگ نبود. شماری از مجاهدین، با توجه به نگرش انقلابی و سوسیالیستی که داشتند، میرزا را به لحاظ جایگاه طبقاتی، وابسته به طبقه فئودالها میدانستند و در نهان و آشکار ناسازگاریها و دوگانگیهای ایدئولوژیکی خود را با میرزا آشکار میکردند. گردانندگان اصلی مجاهدین یا از اعضای حزب اجتماعیون عامیون بودند و یا سخت از آنها اثرپذیری داشتند. همکاری آنها با چهرههای روحانی مشروطهطلب شهر، بیشتر تاکتیکی بود. البته نمیتوان گفت که همه مجاهدین دارای یک گرایش بودند، ولی بیگمان، بیشتر آنان، بویژه مجاهدین تُرک که بخشی از زندگی فرهنگی و سیاسی خود را در قفقاز و باکو و بادکوبه گذرانده بودند، سنتها و ارزشهای جاری و سیستم طبقاتی حاکم را پذیرا نبودند.
از مظاهر این ناسازگاری فکری و مجاهدین با میرزا حبیبالله بر تازیانه زدن حاج حسنخان بالا خیابانی، یکی از نزدیکان میرزا به دست مجاهدین ترک جلوی منزل ایشان است.
میرزا که انسانی دنیا دیده و هوشمند بود، در نشستی به مردم، که آماده حمایت همه جانبه از ایشان بودند، گفت:
«حکایت تُرک و فارس نیست، انقلابی است عمومی، برای از میان برداشتن حکومت استبداد. علمای اعلام حکم دادهاند، همه جا آشوب برپا است. صلاح نیست خراسانیها در این موضوع مخالفت کنند. خارجیان در کمین هستند، ممکن است ایالات را به روی یکدیگر وادارند و کار را به جنگهای داخلی بکشانند و مقاصد خود را انجام دهند.»58
میرزا با درایت کممانندش، همیشه میکوشید تشنجزدایی کند. او سعی میکرد مردم به رویارویی کشیده نشوند.
رویارویی میرزا حبیبالله مجتهد با مشروطهخواهان
میرزا حبیبالله مجتهد با دیدن پیامدهای خشونتبار انقلاب مشروطه از تأیید آن به طور کلی دست کشید و در بحرآباد انزوا گزید و میان ایشان و مجاهدین اختلافها آشکار گردید.
حاجی فاضل خراسانی نیز جانب میرزا را گرفت. نظر آنها این بود که مشروطه قانونهای اسلامی را به اجرا نمیگذارد و معتقد بودند از این به بعد مرتب روش حکومتها در اروپا و مغرب تغییر خواهد کرد و ما نباید مرتب قوانین اسلام را با توجیه و تأویل، با مشروطه و حکومتهای دیگر هماهنگ سازیم.
در سال 1327 هـ.ق گروههای مجاهد، مسجد گوهرشاد را مرکز و محکمه قرار داده و با شاهزاده رکنالدوله، حاکم مشهد، طرف شدند. آنان در مهرماه سال 1288 در رمضان 1327 حاجی فاضل را ترور کردند. او با این که بیش از هفتاد سال، از عمرش میگذشت، در حالی که خون از بدنش میرفت، فریاد میزد: بلند بگو لا اله الا الله. مشهور گردید که انجمن سری رشت حکم ترور او را داده است.59
به درازا کشیده شدن ماندن میرزا در بحرآباد، این پرسش را در ذهن همگان مطرح میساخت که آیا ایشان با انقلاب مخالف است؟ این بود که سران مشروطه برای جلوگیری از ناسازگاری آشکار ایشان، به بحرآباد رفتند و به ایشان گفتند:
«مردم عدم تشرف شما را حمل بر نارضایتی شما از اوضاع میکنند. هر ترتیبی که برای تشرف شما به حرم مطهر لازم است، دستور فرمایید تا انجام دهیم. ایشان گفته بود همین که حال تشرف داشته باشم به حرم مشرف خواهم شد.»
سرانجام میرزا به مشهد آمد، هر کس او را میدید به سویش میشتافت و ادای احترام میکرد. وقتی میرزا جلو منزل خود که مقر انجمن ایالتی بود رسید، مجاهدان تفنگ به دست نیز به انبوه مردم افزوده شدند. میرزا در بست بالا، از خر پیاده شد و از صحن عتیق به حرم مشرف گردید. ازدحام مردم بیاندازه بود. میرزا از دارالسیاده وارد ایوان مسجد شد و در شبستان کنار کفشکن مسجد چند لحظهای استراحت کرد. گروهی از مجاهدین با این که در داخل حرم و مسجد حمل تفنگ ممنوع بود، تفنگ به دست ایستاده بودند. در این هنگام مجاهدین راه باز کردند و چند نفر از طلبههای مشروطهخواه، در حالی که اوراقی در دست داشتند، جلو میرزا نشستند و یکی با صدای بلند اظهار داشت:
«این است احکام علمای اعلام، کثرالله امثالهم، راجع به وجوب مشروطیت، حضرت آقا هم خرق اجماع نفرمایید و مایه تشتت کلمه مسلمانان نگردید»!
میرزا وقتی این سخنان را شنید، با این که بسیار کم خشمگین میشد، برآشفت و فریاد کشید:
«کدام ابله است که میخواهد تکلیف مرا به من تعلیم دهد؟ من تکلیف خود را بهتر از تو میدانم بدبخت.»
و عصای خود را برداشت و به راه افتاد.60 و تنگ غروب از مشهد خارج شد و به بحرآباد برگشت.
میرزا با همه کهولت سن، تحت فشار و شرایطی که به وجود آمده بود، بر آن شد از ایران خارج شده و از راه روسیه به ترکیه و از آن جا، از راه شام به مدینه برود و آخر عمر خود را در آن جا سپری کند. قهوهچی میرزا در بحرآباد، که گفته میشود جاسوس مشروطهطلبان بوده است، آنان را از حرکت وی آگاه ساخت.
میرزا از بحرآباد به قصد کلات حرکت کرد. در کلات مورد استقبال عشایر آن جا قرار گرفت. دو نفر قفقازی، از نیروهای مسلح مشروطهخواه، به قصد ترور به دنبال وی به کلات رفتند. سرمای هوا، مانع از آن بود که میرزا به راه خود ادامه دهد، زمستان را در کلات گذراند و اوایل تابستان به مشهد بازگشت و یکسره به باغ ابرده پایین رفت. شماری از سران مشروطه به دیدار او رفتند. ساعتی پس از ملاقات آنان، میرزا دچار تشنج شد و عصر روز 27 شعبان 1327/ 1287 شمسی درگذشت و در حرم مطهر دفن گردید.
میرزا حبیب، به لحاظ داشتن تجربههای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی منشأ تفاهم گروههای موجود در جامعه شهری آن روز مشهد بود. او از سویی با فقیهان و محدثان و مفسران در پیوند بود؛ و از سویی با حکیمان و عقلگرایان و ارباب حکمت و فلسفه؛ و از دیگر سوی، با صوفیان و صوفیمشربها. در عین حال با روشنفکران و مبارزانی چون حاج سیاح محلاتی، حشر و نشر داشت و در جریان دگرگونیهای جهانی و مسائل سیاسی بینالمللی قرار میگرفت.
وجود شخصیت معنوی میرزا حبیبالله مجتهد خراسانی در خراسان آن روز، موجب تعدیل هر دو نهضت تنباکو و مشروطیت در مشهد و شهرهای دیگر خراسان شد. اگر ایشان و یکی دو چهره دیگر مثل میرزا محمد آقازاده نبودند، مردم مرارتهای بیشتری را باید میکشیدند. و انحراف زیادی ممکن بود بر شریانهای زندگی آنان چنگ اندازد. بویژه مشروطهطلبان از روحانیت بریدند، تا جایی که آخوند خراسانی در آخرین ماههای حیات خود دست از حمایت مشروطه کشید.
استاد واعظ زاده خراسانی در مصاحبهای که با مجله حوزه دارد، میگوید:
«آخوند خراسانی نامهای به مشهد فرستاده، او در این نامه گفته بود: هدف ما از مشروطیت، برقراری عدالت و ترویج اسلام بود، نه این که مالیاتهای سنگینی برای مردم وضع کنند و دستور داده بود که مردم مسلمان با مشروطیت مبارزه کنند.»
این نامه شش ماه در راه بود. و وقتی به دست علمای مشهد رسید، آنان از شیخ مهدی واعظ خراسانی خواستند تا به منبر برود و نامه آخوند را برای مردم بخواند. ایشان خواندن نامه را با توجه به اوضاع حاکم بر آن روزها، مشروط کرده بود به این که همه علمای مخالف مشروطه پای منبر حضور یابند، اما آنان حاضر نشدند و این نامه آخوند هیچگاه در گردهماییها و برای همگان خوانده نشد.
شیخ فضلالله نوری در یکی از آخرین پیامهای خود به مشهد و همه شهرها، به گونه خلاصه و به زبان رمز، یادآور خطرهایی شد که جامعه روحانیت در پیش رو خواهد داشت. در این تلگراف آمده است:
«فصل دایر به حفظ قوانین اسلام مردود، و مکنونات خاطر مکشوف، اساس دین متزلزل، عموم متحیر، متدینین علما مهاجرت زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم، موقع اقدام لازم است».61
این تلگراف شیخ، بدون پاسخ ماند. حال و روز مشهد بدتر از آن بود که کسی بتواند قدمی در راستای خواستههای شیخ فضلالله بردارد. حاج شیخ، درست دو هفته پس از فتح تهران، به جرم مشروعهخواهی، به دست خونآلود و اهریمنی انقلابیون، در روز 13 رجب سال 1327/ 9 مرداد 1288، در میدان توپخانه تهران به دار آویخته شد.
اختلاف مشروطهخواهان
دوره دوم قانونگذاری، پس از یک سال و 4 ماه و 21 روز فَتْرَت، به تاریخ 24 فروردین 1288/ دوم ذیقعده 1327، شروع شد. نخستین جلسه رسمی مجلس، به تاریخ 27 فروردین 1288 برگزار گردید و روز سوم دیماه 1290/ سوم محرم 1330 هـ.ق برافتاد.
در این دوره، سیستم صنفی از میان برداشته شد و مستشاران آمریکایی و سوئدی و فرانسوی، برای اصلاح امور دارایی و دستگاههای اداری، به کار گرفته شدند.
مردم مشهد در این دوره به سیداسدالله قزوینی رئیس انجمن ایالتی و ولایتی، رئیس التجار و مهدوی، که در آن هنگام در استانبول به سر میبرد و شیخ حبیبالله افتخار الواعظین رأی دادند. حاج سیداسدالله قزوینی، رئیس انجمن ایالتی و ولایتی خراسان، جزو پنج نفر علمای طراز اول علمای مجلس شد که در قانون اساسی قید شده بود و حاج شیخ ذبیحالله مجتهد قوچانی ریاست آن را به عهده گرفت.
همزمان با گشایش پارلمان و آغاز دومین دوره قانونگذاری، دو حزب پا به میدان سیاست گذاشتند: «انقلابی» و «اعتدالی» و هر دو در مشهد به تلاشها و تکاپوهایی دست زدند. کوششهای این دو حزب در رویدادهای اجتماعی و سیاسی مشهد، کارگر افتاد.62
دو حزب یاد شده در سال 1289 هـ.ش/ 1328 هـ.ق به اسم اجتماعیون اعتدالیون و دمکرات عامیون رسمیت یافتند. مدتی هم هر دو حزب، «حزب دمکرات» خوانده میشدند.
رکنالدوله در این دوره انتخابات بود که توانست بین مجاهدین اختلاف اندازد. شماری از مجاهدین که فارسزبان و بومی بودند، پیرامون انجمن ایالتی جمع شدند. آنان میگفتند نباید ترک خارجی در ولایت ما مجری مرام مشروطه باشد. مراد آنان از ترک خارجی، مجاهدین مهاجر قفقازی بود.
کوششهای علما به جایی نرسید. در آن میان حاج محمد شالفروش، یکی از مستبدین کشته شد و تعدادی از زنان به انجمن وارد شدند و محل آن را ویران کردند. بازار تعطیل گردید و فردای آن روز، جسد یک ارمنی مشروطهطلب تبعه روس، در بالا خیابان پیدا شد.
انجمن که متوجه انگیزشها و انگیختنها شده بود، دو رئیس برای مجاهدین برگمارد. امور مجاهدان فارسزبان را به شجاعالاسلام سپرد و امور مجاهدان ترکزبان و مهاجران قفقازی را به میرزا بابا.
نام واقعی شجاعالاسلام کربلایی سیدآقاکوچک، رئیس خبازان، و از ساکنان محله نوقان بود. او توانسته بود نائب علیاکبر حسنی را از سر راه مشروطهطلبان بردارد و تلگرافخانه و باغ انبر را به تصرف نیروهای مجاهد درآورد. انجمن برای قدردانی از خدمات وی، او را ملقب به شجاعالاسلام کرد.
با دعوت حاجی مجللالتولیه هر دو گروه که شمار آنان، به چهار هزار نفر میرسید در باغ حسنخان گرد آمدند و به این ترتیب توطئهها بیثمر ماند و وحدت بین نیروهای مجاهد برقرار شد.63 ولی چندی بعد میرزا بابا و شجاعالاسلام به تهران فرا خوانده شدند. میرزا بابا پس از چند روز اقامت در تهران با گلوله فرد ناشناسی کشته شد و شجاعالاسلام پس از سه روز بازداشت، تعهد سپرد که بدون اجازه دولت به مشهد برنگردد و رئیسالتجار، خانهای در اختیار او گذاشت.
از کوششهای سیاسی انجمن ایالتی میتوان به تأیید تلگراف انجمن ایالتی آذربایجان، مبنی بر ضرورت شرکت پنج نفر از علمای طراز اول در مجلس اشاره کرد. این تلگراف در تاریخ 14 آذر 1288/ 13 ذیقعده 1327 به مجلس فرستاده شد در این تلگراف آمده است:
«به مدلول ماده دوم قانون اساسی و امر مطاع حضرات آیاتالله دام ظلهم، که پنج نفر از طراز اول علما از عده بیست نفر منتخب گردیده در جلسات مقدس شرف حضور به هم رسانند. اهالی خراسان هم مستدعی میباشند این ماده قانون را که زیاده از حد قابل توجه و جلب قلوب عامه خلق است، در کلیه جلسات مقدس مراعات فرموده، منظور فرمایند.»64
از آغاز به کار مجلس دوم، رفته رفته انجمنها بسته شدند و حضور توده مردم مشهد در صحنه سیاسی شهر کاهش یافت.65
در همین دوره دولت در تنگنای مالی شدید قرار گرفت و گردانندگان مشروطه، مسأله استقراض را پیش کشیدند.
آقازاده با دریافت وام از دولتهای بیگانه، به مخالفت برخاست و صدای اعتراض او از خراسان به همه جای ایران رسید و مسیر تصمیمگیری را ایشان به طور کلی تغییر داد.
روزنامه حبلالمتین در شماره 36 سال 1328 هـ.ق متن تلگراف بسیار شدید او را ثبت کرده است. در این تلگراف آمده است:
«هیأت وزرای نظام دامت شوکته: تمام این خونریزیها و از جان گذشتگیها برای حفظ بیضه اسلام و وطن عزیز بود، لهذا بر مسلمین و ایرانیان واجب است که برای یک وجب خاک عزیز خونآلود ایران از جان و مال بگذرند و نگذارند بیش از این دست پلید اجانب در این مملکت دراز و دامان ناموس وطن زیاده بر این آلوده گردد.
امروز روزی است که باید خون شهدای راه وطن را، که استقلال ایران است، مسلمانان حفظ کنند. از قرار مسموع، برای مصارف دولت پنج کرور تومان وجه لازم شده. معلوم نیست چرا اولیای دولت فقط راه به دست آوردن این وجه ناقابل را قرض کردن از خارجه با آن شرایط جانگداز که یک مرتبه قلم به هستی ایران میکشد، دانستهاند؟
وزرای ممالک خارجه برای مصارف فوقالعاده مملکت خود، آن وجه را با ترتیبات صحیحه از داخله و خود جمعآوری کرده، ملت هم با کمال میل میدهد. چه شده که اولیای دولت این موقع را مغتنم نشمرده و تا حال فکری برای جمعآوری اعانه از داخله نکرده؟ آیا در میان سی کرور ایرانی نمیتوان با تدابیر عملیه و این حسن توجه امروز، رؤسای روحانی و رغبت خود ملت، پنج کرور دریافت که هر یک روی هم رفته پنج تومان آماده و بیست و پنج کرور برای رفع احتیاجات دولت فراهم گردد؟ تا به این ننگ زیر بار قرض خارجه نرویم. این نوع استقراض از خارجه به مراتب معایبش بیشتر از قرض سابق است که پشت استقلال ایران را شکسته و ما را به این روز سیاه افکنده است...»
آقازاده با توجه به جایگاهی که در میان علما، اصناف و عامه مردم داشت، نقطه تعدیلی بود که هم جناحها را در راستای مصالح کشور و انقلاب هماهنگ میکرد و هم آگاهیهای لازم را با توجه به گستره دید و پیوند با مراجع بزرگ و رجال سیاسی، در اختیار تودهها میگذاشت. موضعگیری به حق او در جریان محاکمه نایب صدر، یکی از چهرههای سیاسی دوره مشروطیت زنجان و از حامیان ملا قربانعلی زنجانی، معروف به حجتالاسلام، پدیدآورنده خط سوم در انقلاب مشروطیت ایران، سبب جلوگیری از اعدام ایشان به دست تندروان شد.
سرنوشت مشروطهخواهی و دخالت کشورهای خارجی
در جریان نهضت مشروطیت ایران دو کشور روس و انگلیس دارای دفتر نمایندگی در مشهد بودند. انگلیس از مشروطهخواهان و روس از سلطنتطلبان پشتیبانی میکردند. امضای قرارداد روس و انگلیس در سنت پترزبورگ در شهریور 1286/ 31 اوت 1907 زمینهساز نفوذ امپریالیسم در ایران شد. شمال ایران در حوزه نفوذ روسیه و جنوب ایران در حوزه نفوذ بریتانیا قرار گرفت و منطقه میانی بیطرف ماند. هر دو قدرت موافقت کردند که در قلمرو نفوذ قدرت رقیب در پی امتیازهای سیاسی یا تجاری نباشند.
در جریان اشغال خراسان، میرزا محمد آقازاده، نقش مهم و اثرگذاری در ایستادگی مردم علیه روسها داشت. شماری قزاق و 25 توپچی و 7 عراده توپ قوای روس از مرز خراسان گذشته و وارد مشهد شدند. مردم با هدایت ایشان تلگرافهای زیادی در اعتراض به اشغال خراسان به تهران زدند. ناامنی همه جای خراسان را فرا گرفت. دابیژاکنسول و ژنرال ردکو فرمانده نظامی روس در خراسان، مردم را در منگنه گذاشته بودند. مردم پناهگاهی جز بیوت عالمان دین، بویژه بیت میرزا محمد آقازاده نداشتند و ایشان با درایت و شجاعت تمام، مخالفت مردم علیه روس و انگلیس را رهبری میکرد. از خاطرات سیاسی فرخ، به دست میآید که قتل اسماعیلخان قرهباغی، معاون کنسولگری روس به اشارت آقازاده صورت گرفته است.
فرخ که مدتی کارگزار دولت، در تربت حیدریه بوده است، مینویسد:
«کنسول روس میکوشید قتل را به گردن معروفترین دشمن خود در ولایت خمسه، یعنی شیخ علیاکبر مجتهد بیندازد. دلیل او نامهای بود که به خط شیخ علیاکبر خطاب به فاضل بسطامی، دست راست آیتالله آقازاده نوشته شده بود. در این نامه آمده بود: «به زحمت اسماعیلخان برداشته شد» و مهر شیخ علیاکبر نیز در زیر نامه نمایان بود.»66
همزمان با این رویداد، یکی دیگر از اتباع روس به دست حاجی مرتضی میرزا، حکمران گناباد به قتل رسید و روسها سرمنشأ این حرکتها را روحانیت مشهد، بویژه آقازاده میدانستند. و این امر را میتوان از خاطرات ژرژ سرگی یویچ آقا بگف جاسوس شوروی، که با عنوان بازرس مخصوص نمایندگی تجاری شوروی در محل کنسولگری مشهد سکنی داشت، به خوبی به دست آورد. او و مأموران دیگر سازمان چکا و بعدها گ.پ، از میدانداری و نقشآفرینی روحانیت در خراسان به رهبری آقازاده بیمناک بودند. وی مینویسد:
«در حدود سه هزار نفر از روحانیون در مشهد گرد آمدند و این عده قدرت و نفوذ سیاسی فراوان در سراسر ایران دارند. ما برای رخنه به این مرکز قدرت بارها کوشیدیم، ولی هیچگاه توفیق استفاده از نفوذ این مرکز در جهت پیشرفت کارهایمان را نیافتیم.»
آنان راه رخنهگری را در آزانگیزی ناپسری آقازاده یافتند. آقابگف مینویسد:
«تا آن که بالاخره توانستیم با رشوه دادن و فریفتن یکی از تجار، به داخل این مرکز قدرت راه پیدا کنیم. این تاجر، ناپسری آقازاده، رئیس روحانیون مشهد بود.»67
روسها با گسترش حضور خود در خراسان به دنبال بهانهای میگشتند تا بتوانند این بخش از خاک وطن را به زیر نگین قدرت خود دربیاورند. و این بهانه را در جریان دادن اولتیماتوم به دست آوردند. از جمله مواد این اولتیماتوم عزل مورگان شوستر آمریکایی بود که به تصویب مجلس شورای ملی، ریاست کل خزانهداری را به عهده داشت. براساس این اولتیماتوم، حرکت حکام به ولایات، میبایست به تصویب سفارت روس و انگلیس باشد. این امر، با توجه به پیامدهای شومی که برای استقلال ایران در پی داشت، طوفان خشم و نفرت را در کشور برانگیخت که این بار چگونگیها و حالها، با جریانهای سال 1327 و 1328 هـ.ق که روسها در کار ایران دخالت میکردند، فرق داشت.
در 8 آذر 1290/ 1329 مجلس به اتفاق آرا، اولتیماتوم روسیه را رد کرد. در مشهد مهاجران قفقازی، انقلابیون محلی و روحانیان و تودههای مردم آماده پایداری و ایستادگی مسلحانه در برابر روسیه شدند.68
علمای نجف پس از دریافت تلگراف درباره رویدادهای ناگوار ایران بر آن شدند با پیروان خود به کاظمین و از آن جا به سوی ایران حرکت کنند، تا مردم را علیه اشغالگران رهبری کنند. آخوند ملا محمدکاظم خراسانی با ارسال نامههایی به شهرهای مهم ایران، از جمله مشهد دستور داد مردم علیه کافران بپاخیزند و کالاهای روس را حرام کنند و آموزشهای رزمی لازم را ببینند. به نقل ادیب هروی که خود از شاهدان این رویداد بوده است، پس از اعلان مواضع روحانیان، هیجان عمومی همه مشهد را فرا گرفت و شاگردان مدارس با عَلَم و بیرق میان کوچه و بازار دست به راهپیمایی زدند. آنان شعارهایی علیه اشغالگران میسرودند، از جمله میگفتند:
آن چه در پردهداری آسمان بنما عیان
تن نخواهد داد بر ظلم و ستم ایرانیان
سر به کف جان در قدم داریم ما ورد زبان
یا که استقلال ایران یا که مرگ ناگهان
در یکی از روزها همه به مسجد گوهرشاد رفتند. مسجد پر از جمعیت شد. حاج شیخ مهدی سلطان المتکلمین دو ساعت به غروب مانده به منبر رفت و مواد اولتیماتوم را برای مردم خواند.69
علمای مشهد به پیروی از آخوند خراسانی اعلامیهای در تحریم استفاده از کالاهای روسی صادر کردند. در این اعلامیه آمده است:
«چون اجحافات و تجاوزات دولت روس که چون شعله آتش به خرمن اسلام افتاده از حد گذشته است، و به واسطه سوق قشون خود به نقاط شمالی و شرقی و غربی ایران، امنیت این مملکت را منهدم و افکار عمومی را به نمایشات خارج از قانون خود اشغال نمود و روح دیانت مسلمین را به فشارهای فوقالعاده خودش معذب داشته و به کلی جلوی ترقی و تکامل و پیشرفت امور ملکی و ملی ما را سرکشیده است، و روز به روز هم بر تعداد قشون خود در داخله افزوده و میافزاید، علمای عظام و حجج اسلامیه نجف اشرف که از ارکان عالیه روحانیت ما به شمار میآیند، در جلو حرکات دول همجوار متعدی، به خصوص دولت روس، اظهار نفرت فرموده و به ترک امتعه این دولت استظهار متواتره صادر فرمودهاند. ماهیت حاضره نیز نظر به تجاوزات دولت مزبور، عموماً و احکام حجج اسلامیه خصوصاً از امروز به ترک امتعه روس میان بسته و با تمام نفرت خودمان اجناس این دولت جابر را به نظر بیقابلیتی دیده، و کلیه مالالتجاره، از قند و چای روس و سایر اقمشه و اشیاء را بر خود حرام داشته و هر کس از ایرانیان که جنس روسی استعمال کند، او را از کسوت روحانیت عاری شناخته و با او آمد و رفت را موقوف خواهیم کرد.»70
درست زمانی که علمای عتبات خواستند به کاظمین حرکت کنند، آخوند خراسانی، چشم از دنیا فرو بست71 و با پذیرش اولتیماتوم از سوی دولت ایران، این جریان فروکش کرد.
پس از تعطیل شدن مجلس دوم روسها به نفوذ خود در مشهد افزودند. مردم، سخت برانگیخته شدند و به هیجان آمدند. آنان رخنهگری روس و انگلیس را عامل انحلال مجلس میدانستند. این بود که بر ضد قشون روسیه تزاری و همچنین قوای دولت انگلیس و حکومت مطلق ناصرالملک قیام کردند. روس و انگلیس دمکراتها را عامل این حرکتها میدانستند و به همین دلیل از هر مجالی برای سست کردن آنها استفاده میکردند. سلیمان میرزا از تهران، به دموکراتها دستور پایداری داد. بازارها بسته شدند و مردم اسلحه برداشتند، ولی با قطع ارتباط مشهد و تهران به دلیل پاره شدن سیم مخابرات کاری صورت نگرفت.
ملکالشعرای بهار مینویسد:
«من و رفقا ندانستیم چه باید کرد و از راه سیم عشقآباد ـ باکو با تبریز ارتباط به دست آوردیم که تکلیف خود و جریان حوادث را بدانیم، اما جوابی که آنها به ما دادند از راه داخل مخابره شد و بعد از ختم جانبازیهای احرار تبریز آن جواب به ما رسید. ما با سیم عشقآباد به خط لاتین این شعر عربی ناتمام را به روزنامه فرستادیم و برای آن چنین کردیم که از تفتیش تلگرافچی روس ایمن بماند.
شعر این است:
یا حافظین الدین و الناس
ما حالکم و الحرب بین الر...
جوابی که داده شده بود دو ماه بعد که سیم باز شده و آبها از آسیابها افتاده ـ به ما رسید این بود:
منتظر الامر من الکبار
القتل اولی من رکوب الر...»72
نوبهار در این گیر و دارها و کشاکشهای سیاسی به دستور کنسول روس توقیف شد و بیدرنگ بهار «تازه بهار» را درآورد.
حضور بیگانگان در خراسان موجب شد تا نهادهای سیاسی موجود در مشهد؛ از انجمن ایالتی و ولایتی، حوزهها و روحانیت مترقی و حزب دمکرات به وحدت نظر برسند.
انجمن ایالتی و ولایتی در جریان اشغال سال 1288/ 1328 هـ.ق. مشهد در حال و روز بدی قرار گرفت. با این حال، هنوز زمام بسیاری از امور در اختیار انجمن بود. و در روز پنجشنبه ربیعالمولود 1328، با بیشترین آراء شیخ ذبیحالله به ریاست انجمن و ارفع السلطان نایب الرئیس و فاضل بسطامی منشی دوم و شیخ محمدکاظم تهرانیان به عنوان منشی اول انتخاب شدند. حاج غلامعلی یزدی به عنوان تحویلدار و روزنامه طوس به عنوان ارگان رسمی انجمن و روزهای فرد هفته، روزهای رسمی آن معین شد.
با توجه به حضور روسها و بازدارندههایی که پیش آمده بود، انجمن در تنگنای شدید مالی و سیاسی قرار گرفت. بنا بر گزارش اول رجب 1328 هـ.ق. انجمن از نظر مالی در تنگنا بود و اعضای آن پارهای از وقت خود را در انجمن سپری میکردند و پارهای دیگر را ناگزیر بودند برای معاش خود تلاش کنند.
فشارهای مالی سبب شده بود که بیشتر آنان، بر سر مقرری با تشکیلات انجمن درگیر شوند. انجمن تأمین مالی نمیشد و کمکم در وضعیت بد و بدتری قرار گرفت.
در سال 1289/ 1329 هـ.ق، ظهیر السلطان، پس از فتح تهران از سوی ملیون مأمور خراسان شد. برخلاف حکم قانون اساسی و آئیننامهها مبنی بر این که انجمنهای ایالتی و ولایتی و بلدی، کار شهر و ایالت را به عهده داشته باشند، وی آن را زیر پا گذاشت73 و در شماره 222 روزنامه استقلال، تلگرافی توهینآمیز درباره انجمن به چاپ رسید.
روز 27 ربیعالاول 1329 هـ.ق تنی چند از دستاندرکاران و سران انجمن گرد هم آمدند و پیمان بستند که برای اعاده شرف خود دست به کار شوند و اگر از کارهای یاد شده ناامید شدند، انجمن را تعطیل کنند و همه استعفا داده و قضیه را با مردم در میان گذارند.
انجمن و گردانندگان آن، بویژه شیخ ذبیحالله نسبت به مبارزه دمکراتهای خراسان علیه روسها خوشبین بودند. او خود روزنامه نوبهار را میخواند و سعی میکرد علما را علیه حضور روسها برانگیزاند. در محرم 1330 به دستور وثوقالدوله، وزیر خارجه وقت، به دست حکومت خراسان، این روزنامه نیز توقیف شد. بهار دستگیر و همراه 9 نفر از افراد کمیته ایالتی حزب دمکرات خراسان به تهران فرستاده شد. در طول راه، بهار و همفکرانش در بیابان گرفتار دزدان شدند و داراییشان به غارت رفت. آنها در بین سبزوار و شاهرود، با حیدرخان عمواوغلی و ابوالفتحزاده که از راه مشهد به سوی روسیه و اروپا در حرکت بودند، دیدار کردند ملکالشعرای بهار آنان را با معرفینامهای خطاب به شیخ جواد تهرانی، روانه مشهد کرد تا برای گرفتن جواز گذر از مرز، از او یاری بگیرند.74
حضور نیروهای روس و تبعید سران دمکرات خراسان به تهران، سبب شد تا استبدادیان به قدرت برسند و کسانی چون سیدمحمد یزدی طالب الحق، برادر سیدعلی آقایزدی مجتهد و پسر عموی سیدضیاءالدین طباطبایی، همراه یوسفخان هراتی، در مسجد گوهرشاد، علیه دمکراتها، به سخنرانی بپردازند و مردم را به رویارویی با آنان و مشروطهطلبان فرا خوانند. تلاش نابخردانه اینان، فاجعه به توپ بستن حرم امام هشتم(ع) را به دست نیروهای روس، به دنبال داشت.
سرانجام مشروطهخواهی در مشهد
در فترت بین مجلس دوم و سوم، روسها، دست به کارهای ننگین و فاجعههای بسیار دردناک زدند. ژنرال ردکو، فرمانده نظامی روس در مشهد، مجلسی در محل اقامت خود سامان داد و شروع به انگیزاندن افراد کرد. او توانست سیدمحمد یزدی طالب الحق، برادر سیدعلی آقایزدی مجتهد را با خود همراه کند. او به ظاهر مشروعهخواه بود. زیرا پیش از این، هنگامی که شیخ فضلالله نوری، به همراه شماری از مردم، در میدان توپخانه تهران، تحصن کرده بود، وی هم در آن جمع حضور یافته بود با نشر شبنامه به اسم بابیان وانموده بود که آنان در انتخابات دخالت دارند و امور ملی را به دست گرفتهاند.75
و هم چنین یوسفخان هراتی را که در شرارت و ماجراجویی از نظر سیستم قضایی آن روز مشهد فرد بزهکاری شناخته میشد و مدت شش ماه در مدرسه میرزا جعفر متحصن شده بود و بعدها برای روسیه کار میکرد و خبرهای شهر را در اختیار نمایندگان سیاسی این کشور قرار میداد، با خود هماهنگ کرد و محمدعلی قروشآبادی هم، که از اوباش باجگیر بود، به آنان پیوست و به این ترتیب مقدمات شورشی فراهم شد که میتوانست خراسان را تجزیه کند و به آرزوهای شوم و دیرین روسیه جامه عمل بپوشاند.
یوسفخان، مهاجر و از ایل ابدالی افغانستان بود که در 12 ربیعالاول 1290 در هرات به دنیا آمد و هنگامی که هیأت انگلیسی به ریاست کلنل ریجویی برای روشن کردن حدود مرزی افغانستان و روسیه در سال 1302 هـ.ق. به افغانستان وارد شد، در خدمت هیأت قرار گرفت و در سال 1309 هـ.ق. در جنگ هزاره مورد اتهام قرار گرفت و با خانواده خود به ایران آمد.
یوسفخان در آغاز ورود، مورد توجه مؤیدالدوله قرار گرفت و با حسینخان شجاعالدوله به قوچان رفت و در آن جا مأمور تدارک و تربیت سواره نظام برای هیأت مذاکرات سرحد فیروزه میان ایران و روس شد. او پس از بازگشت از قوچان، خواستار برقراری مستمری و حمایت سیاسی از دولت ایران شد. وقتی به نتیجه نرسید به دولت انگلیس روی آورد، ولی به دلیل دوستی با دولت روس، مورد اطمینان انگلیسیها قرار نگرفت. این بود که متوجه دولت عثمانی شد. از آن جا هم نتیجه نگرفت. سرانجام به دولت روس روی آورد و کنسول روس ایشان را پذیرفت و انعام و مدد معاش داد و تا پایان زندگی؛ یعنی سال 1330 هـ.ق. به مدت 16 سال، از پشتیبانی مالی و سیاسی کنسولگری روس در مشهد برخوردار گردید.76 و در آخر نیز جان خود را بر سر این معامله نهاد.
یوسفخان در جریان استقبال از رکنالدوله، والی جدید خراسان زندانی گردید. در سال 1306 هـ.ق. به اتهام خرید اسلحه مسروقه دولتی گرفتار شد. در 1317 در جریان معاملات ملکی مغضوب مقامات ایالت خراسان واقع شد. خود وی در هر دو کتاب خود یعنی بحرالفوائد و عین الوقایع به برخی از این سوانح زندگی خود اشاره کرده است.
یوسفخان سرگذشت خود را در بحرالفوائد با عباراتی به پایان میبرد که سرسپردگی وی را به روس نشان میدهد. وی مینویسد:
«حمد میکنم بینیاز چارهساز را که با این همه سرگذشت پر خطر، در خراسان همه وقت به دارایی و نعمت زندگانی نمودم، چون آقا و مولایم خسرو طوس و مدد معاشم از دولت روس است. ملک از ملک عالم و عزت از عزیزترین اعم خواستم، نه تنم خوار شد و نه تنم خوار شد و نه حالم زار».77
یوسفخان، با پشتیبانی فرمانده نظامی روس ابتدا در محله سرشور در مسجد نزدیک قبرستان میرهوا مجلسی تشکیل داد و مردم را به سوی محمدعلی شاه دعوت کرد.78 سه روز بعد هم نایب علیاکبر نوغانی و طالب الحق، سراچه تکیه را مرکز تلاشهای سیاسی خود قرار دادند و سقف آن جا را با چادر پوشاندند و مردم را دور خود جمع کردند. وقتی کارشان بالا گرفت به مسجد گوهرشاد رفتند.79
یوسفخان خود را سردار ملی و محمد قروشآبادی نیشابوری را سالار ملی خواند.80
اندک اندک بر شمار مسجدیان افزوده شد. سید با همراهان خود از جمله اکبر بلند که از الواط تهران بود و با طالب الحق به مشهد آمده بود،81 که همه مسلح بودند، در مسجد و قسمتی از بازار سرشور و یوسفخان در صحن نو و سراچه روی حوض انبار مستقر شدند. آنها این حجره را دیوانخانه و شربتخانه و... نامیدند و هر روز یوسفخان تفنگدارهای خود را به پشت بام صحن با طبل و شیپور میفرستاد و به آنها مشق نظامی میداد و بعد برای همه مردم به سخنرانی میپرداخت و مواضع سیاسی خود را برای آنها بیان میکرد. سید نیز به مردم دلگرمی میداد و از سفر محمدعلی شاه سخن میگفت.82 آن دو محکومین را شلاق میزدند و حکم صادر و آن را اجرا میکردند.83
یوسفخان اعلان کرد: باید ادارات جدید و نوبنیاد که پس از مشروطه دایر شده است، برچیده شوند و تهدید کرد در غیر این صورت، به ادارات حمله و اساس آنها را ویران میکنیم.84
آنها در مسجد گوهرشاد، ضد حزب دمکرات و مشروطهخواهان و در نهایت برخلاف حکومت مرکزی و به هواداری محمدعلی شاه، که در استرآباد به سر میبرد، قیام کردند.
طالب الحق که نظریهپرداز این آشوب بود، هر روز به منبر میرفت و با مردم سخن میگفت. او در منبر میگفت:
«هر کس صد و هفتاد مرتبه بگوید اللهم العن الدیموکرات، خداوند گناهان او را میآمرزد.»85
او میگفت:
«مشروطه کفر است و مشروطهخواهان کافر، دمکراتها بابی هستند، ما ادارات نمیخواهیم، عدلیه یعنی چه؟ مالیه برای چه؟ نظمیه برای ملت چه فایده دارد؟».
طالب الحق، شماری از کودکان را تحت سرپرستی یک نفر از هواداران خود به کوچه و بازار میفرستاد و آنان شعار میدادند:
ما دین نبی خواهیم مشروطه نمیخواهیم
مشروطه قانونی هرگز نمیخواهیم86
دمکراتها در برابر طالب الحق ساکت ننشسته بودند. آنان نیز علیه استبدادیان تبلیغات میکردند. حتی قصد ترور سرکردگان آنان را داشتند.
احمدخان نوشته است:
«در کمیته فرقه دمکرات در مشهد دو نفر برای کشتن سید حاضر بودند، و علت این که از کشتن او منصرف شدند، این بود که در لباس اهل دین بود و ترور او مایه شورش میگشت».87
روز دوم محرم 1330/ 2 دیماه 1290، شمار 1300 قزاق روس و چهار عراده توپ بزرگ از دروازه بالا خیابان به مشهد وارد شدند و در کوچه تلگرافخانه قدیم به سوی ارگ دولتی حرکت کردند، علی نقی میرزا رکنالدوله که در سال 1329 هـ.ق بار دیگر والی خراسان شده بود، از طرفداران محمدعلی میرزا به شمار میرفت، ضمن حمایت از طالب الحق و یوسفخان هراتی، دستور داد قزاقخانه، سربازخانه باغ خونی، گل خطمی و سایر عمارات عالی را که در اطراف ارگ بود، برای روسها خالی کنند.88
طالب الحق روز 11 محرم 1330 برای فرو نشاندن هیجان مردم نسبت به آمدن قشون روس، در ایوان مقصوره منبر رفت و به مردم گفت: قشون روس جهت حمایت محمدعلی شاه به مشهد آمده است.
شیخ علیاکبر ترک، که تبعه روس بود، روی منبر رفت و گفت:
«محمدعلی شاه سلطان ایران است، چند روز دیگر به مشهد خواهد آمد و از این جا به تهران خواهد رفت. باید اهالی مشهد همت کنند، بگویند ما مشروطه نمیخواهیم. این مشروطه دین اسلام را از میان برده.»
او سپس به مدیر روزنامه بهار و میرزا صادقخان مدیر جریده خورشید و میرزا هاشمخان مدیر روزنامه طوس و خوانندگان این روزنامه لعنت کرد.89
طالب الحق به مردم وانمود میکرد که مشکل کشور در برکناری محمدعلی شاه است. ادیب هروی مینویسد:
«روزی که در نزدیکی کشیک خانه دربانها به منبر رفته بود، گفت: اعلیحضرت شاهمان را میطلبیم و با او دست بیعت میدهیم، اگر ما را به قدوم خود خوشوقت کرد خیلی خوب والاّ به پطرگراد به امپراطور روس تلگراف میکنیم که ما گله بیصاحب هستیم، امانت ما را به ما تسلیم کن، بس است درستکاری و امانت.»90
روز 24 دیماه 1290 شمار سپاه روس به دو هزار نفر رسید.91 چند روز بعد کنسول روس جمعی از معاریف مشهد را دعوت کرد و اظهار داشت: علت ورود قشون روس، حفظ جان و مال مردم روس است و قصد دیگری ندارد.92
روز 13 بهمن 1290/ 13 صفر 1330 هـ.ق. طرفداران سلطنت محمدعلی شاه در مسجد میرهوای مشهد گرد آمدند و خواستار بازگشت او شدند.93
و روز 15 بهمن 1290/ 15 صفر 1330 طوماری به طرفداری از محمدعلی شاه از سوی مردم مشهد به رهبری یوسفخان، جمعآوری شد.94
15 اسفند به درخواست اشرار امور نظمیه مشهد از سوی اردوی روس به ماژور خااتف سپرده شد و حکومت نظامی اعلان گردید.95
این فراز و فرودها حدود سه ماه به طول انجامید.
آقازاده و شیخ محمدجواد تهرانیان در جریان این شورش مشهد را ترک کرده و به تهران رفتند.96 با کوشش طالب الحق شماری از علمای خراسان فتوا به کفر مشروطهگران دادند. از آن میان میتوان به نام حاج میرزا جعفر، حاج سیدعلی سیستانی، آقای فاضل، آقا میرزا ابراهیم مجتهد رضوی و ملا عباسعلی اشاره کرد.97
طالب الحق فتواهای عالمان را به رکنالدوله داد و از دولت خواهان بازگشت شاه شد. هیأت دولت با ارسال تلگراف 19 صفر 1330 ضمن اشاره به حرکت علما علیه مشروطه به رهبری میرزا ابراهیم که چند ماه قبل صورت گرفته بود، از رکنالدوله خواست، سرسختانه و بیهیچ سستی و درنگ، با شورش احتمالی، به رویارویی برخیزد.
در بخشی از تلگراف هیأت وزرا به رکنالدوله آمده است:
«باید عموم بدانند که معاودت محمدعلی میرزا و اتباع او به خاک ایران نشدنی و از امور حتمیه و مسائلی است که تغییر و تردید در آن متصور نیست... مملکت ایران منحصر به خراسان نیست که اظهارات معدودی از اهالی آن جا در امور سیاسیه تغییر و تبدیل وارد نماید».98
طالب الحق در نامه دیگری به رکنالدوله از او خواست:
«تا خراسان نیز مثل اغلب ممالک ایران از شوائب آلایش ادارات جدید متمدنه عدلیه و نظمیه و نواقل و بلدیه و انجمن و عوارض فوقالعاده و فروع آنها مبرا شود و کما فی السابق مسئول نظم شهر، بیگلربیگی و کدخدایان محلات باشند و آلات محرم و آزادی در اشاعه منکرات شرعیه و روزنامه موقوف گردد»99
وی از علمای خراسان در این زمینهها استفتاء کرد و آنان پاسخها و فتواهایی، به شرح، به پشتیبانی از دیدگاههای وی نوشتند.100
با کوشش طالب الحق، مشروطهخواهان روز شنبه 15 محرم 1330 را که همزمان با سالگرد شهادت شیخ فضلالله نوری بود، اعلان عزای عمومی کردند و سه روز مجلس بزرگداشت در دیوان مقصوره به پا داشتند.101
دولت که احساس خطر میکرد، روز 29 صفر به رکنالدوله استاندار خراسان فرمان داد:
«اگر از راه منطق حل مسائل ممکن نشد، در کمال سختی و بدون ملاحظه با شورشگران برخورد کند.»102
کمکم، بینظمی، به جایی رسید که مردم به دهنه کوچهها در نصب کردند و هر محلهای برای خود تفنگدارانی را به کار گرفتند.103
روز چهارشنبه 17 ربیعالاول شورشیان به کمیسیاریای پایین خیابان حمله کردند و اعضای آن جا را دستگیر و در صحن حبس کردند. و در حمله روز جمعه 19 ربیعالاول حدود سی نفر کشته شدند.
در آخرین روزهای ربیعالاول شورشها و درگیریها بالا گرفت. کمتر شبی بود که منزلها و مغازهها به غارت نروند. از جمله دکان یکی از اتباع روس در بالا خیابان به یغما رفت و این مسأله سبب شد تا کنسول روس، دخالت و توپ و مسلسل روی مغازه یکی از اتباع خود نصب کند. این مغازه پیوسته به کوچه شیخ محمدتقی و روبهروی گنبد بود.104
نمایندگان مردم، روز پنجشنبه اول ربیعالثانی 1330 که برابر با عید نوروز بود، از یوسفخان خواستند تا مردم برای دید و بازدید آزاد باشند و او با این پیشنهاد موافقت کرد. ولی روز یکشنبه چهارم عید، نایب حبیب را که رئیس کمیسر نوغان بود مقابل سرای ملک کشتند و همان روز کمیسر پایین خیابان و کمیسر سرشور و عیدگاه را خراب کردند و جمعی کشته شدند و شورشگران به ادارات ریختند.105
رکنالدوله زیر فشار دابیژا، که از او خواسته بود یا شهر را آرام کند و در اختیار بگیرد و یا استعفا دهد، استعفای خود را روی میز او گذاشت و رفت. عصر همان روز، ردکو فرمانده قشون روس مأمور انتظامات شد و خازانوف رئیس نظمیه جدید، از پلیس شهری خواست تا اسلحههای خود را در اختیار او قرار دهند. به این ترتیب همه نیروهای انتظامی را خلع سلاح کردند و دابیژا به شورشیان اخطار کرد که پس از 48 ساعت اگر پراکنده نشوند به قوه قهریه با آنان برخورد خواهد کرد.106
در اوج تشنج، بزرگان شهر جلسهای در ارگ تشکیل دادند. متولی باشی، نایب التولیه، قائم مقام، طالب الحق، شیخ اسماعیل قائینی، میرزا ابراهیم، حاج میرزا جعفر، میرزا عبدالرحمان مدرس، رکنالدوله و دیگران در آن حضور داشتند. بحث به طول انجامید و نتیجهای حاصل نشد.
روز بعد، عبدالحمیدخان مترجم کنسول روس به دستور وی به منزل میرزا ابراهیم رفت و ابلاغ کرد که اگر تا دو ساعت دیگر شورشیان دست از شورش برندارند و خلع سلاح نشوند، به ضرب گلوله توپ با آنان برخورد خواهد شد. این بود که شیخ مرتضی بجنوردی، حاج سیدعباس شاهرودی و سیدجعفر شهرستانی کوشیدند شورشیان را راضی کنند، تا دست از پایداری بردارند، ولی باز هم نتیجهای نداشت.107
حاج ملا هاشم خراسانی، در کتاب منتخب التواریخ مینویسد:
«برای جستن راه به منزل میرزا ابراهیم رضوی مجتهد که عمده اجتماعات در منزل او صورت میگرفت، رفتم تا با وساطت وی طالب الحق از حرم خارج شود و امکان به توپ بستن حرم را از سوی قوای روس به ایشان گوشزد کردم، ولی میرزا ابراهیم مجتهد گفت: این خیال فاسد است، روسها اتباع مسلمان زیادی در قفقاز و غیره دارند، آنها جرأت چنین کاری ندارند.»108
کسی گمان نمیکرد روسها دست به چنین کار نکبتبار و فاجعهآمیز بزنند. روسها از سویی به طالب الحق و یوسفخان دستور پایداری و ادامه شورش میدادند و در واقع شورش را هدایت میکردند، و از دیگر سوی، وانمود میکردند که مایل نیستند این ادامه پیدا کند. هدف نهایی آنها تسلط بر امور اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خراسان بود.
روسها روز سهشنبه دهم ربیعالثانی 1330 هـ.ق. توپهای قلعهکوب شرنبل را در خارج شهر مستقر کردند و توپهای مسلسل را بر پشت بام مدرسه ملا محمدباقر (باقریه) و دکان حاج محمدجعفر، پیوسته به کوچه شیخ محمدجعفر بجنوردی و پشت منزل قاسمبک تاجرباشی روس و پشت بام سرای بانک، واقع در میان بازار بزرگ و باغخونی و دروازه پایین خیابان نصب کردند.109 به دستور فرمانده نظامی روس در هر ثانیه صد گلوله توپ و تفنگ به مدت چند ساعت به سمت حرم مطهر امام هشتم(ع) شلیک میشد.110 آنها دَرِ بالا خیابان را با دینامیت خراب کردند و زوار به حرم پناهنده شدند.111
در این روزها که روسها با توپهای خود حرم را میکوبیدند، میرزا مرتضی قلیخان متولیباشی که برای پراکندن اشرار، پیش از ساعت اخطار وارد صحن شده بود و تلاشهایش بینتیجه مانده بود، از شکاف در توحیدخانه، دستمال سفیدی را سر عصای خود نصب کرد و امان خواست و روسها، کمکم دست از شلیک برداشتند.112
این روز تلخ در تاریخ مشهد به نام عاشورای دوم ثبت شد. ادیب هروی نویسنده کتاب حدیقة الرضویه که خود شاهد این فاجعه دردناک بوده است، مینویسد:
«اگر فجایع چند ساله روسیه در ایران جداگانه جمع و تألیف شود، یک کتاب ضخیمی خواهد شد که برای اثبات مضرت رژیم نحس امپراطوری تا روز قیامت کافی میباشد و واقعه دهم ربیعالثانی نیز ناشی از همین رژیم است.»113
روسها پس از این کشتار هولانگیز، میان رواق دارالسیاده، دو صف بستند و دوش به دوش یکدیگر ایستادند و صحن کهنه را محل بازداشتشدگان قرار دادند. طلاب مدارس خیراتخان، میرزا جعفر، مستشار، بالاسر، پریزاد، دودر (شاهرخ) و پایین پا از بازداشتشدگان بودند. روسها آنها را نیمه شب از حجرههایشان بیرون کشیده و به صحن کهنه آوردند و آنان را در حلقه خود گرفتند. اگر کسی کوچکترین حرکتی میکرد با سرنیزه و قنداق تفنگ او را میزدند.114 بازداشتشدگان تا صبح در کنار پیکرهای شهیدان و زیر باران به سر بردند.115
مرتضی قلیخان، متولیباشی نقل کرده است:
«در زاویه صحن کهنه میان اسرا بودم که مرا گفتند: ژنرالی تو را خواسته است. نزدیک دو ساعت و نیم از شب گذشته بود که به پایین خیابان رفتم، دیدم در قهوهخانهای را شکسته بودند و برای ردکو چایی ترتیب داده بودند. ردکو به من گفت از حالا تو باید تحت فرمان پولکونیکباشی و او مرا جلو انداخت و خود با عدهای از عقب سر روانه شد. بیوتات آستانه را یک یک تفتیش کردند و دربهای بسته را شکستند، فردای آن روز طالب الحق را دیدم که با فرزند خود میان اسراست. در این اثنا ژنرال آمد، طالب الحق خود را به او معرفی کرد و ردکو اظهار محبتی به او نمود و دستی به سر و روی پسرش کشید و مرخصشان کرد.»116
در روزهای دهم تا سهشنبه 13 ربیعالثانی حرم و همه صحنها و مسجد در اختیار قوای روس بود. در این مدت، کنسول روس و انگلیس و زنانشان برای دیدن حرم به آن جا آمد و شد داشتند.117 روز دوازدهم ربیعالثانی ردکو اجازه داد تا کشتهها دفن شوند.118 کشتهها، در قبرستان قتلگاه دفن شدند.119 شمار کشتهشدگان، حدود 415 و به نقلی بیش از 800 نفر بودند شماری از زخمیها، بعدها از بین رفتند. از روسها هم 34 نفر به قتل رسیده بودند.120
سایکس ژنرال کنسول انگلیس، بیمیل نبود از این فاجعه، که خود نیز در آن شرکت داشت، برای هدفهای سیاسی انگلیس، علیه روسها استفاده کند. این بود که با مرتضی قلیخان متولیباشی تماس گرفت و از او خواست درِ حرم مدتی بسته بماند تا خبر به توپ بستن حرم در کشورهای اسلامی، از جمله بخش مسلماننشین هند، بازتاب یابد.121 ولی متولیباشی تن به این خواسته نداد.
از روز سهشنبه تا عصر پنجشنبه، مرتضی قلیخان و ثقةالاسلام خادمباشی، کشیک اول، ملا هاشم خراسانی، همراه سیفالعلمای نیشابوری، نظامالعلما، حاج سیدمحمدعلی ملا مظفر میرزا حسین، پدر سیدعلیاکبر مدرس، حاج شیخ محمدحسین شیرازی و شماری از خادمان حرم آثار جنایت و سفاکی نیروهای روس را از حرم و پیرامون آن پاک کردند.
ردکو فرمانده قشون روس، پس از انجام این جنایت دردناک و غیر انسانی، صبح روز دهم فروردین 1291/ 11 ربیعالثانی 1330، اعلامیهای صادر کرد؛122 در این اعلامیه آمده بود:
«جمعی از اشرار آستانه مقدسه را مأمن خود قرار داده به واسطه اغراض و منافع شخصی در مدت یک ماه باعث اضطراب و وحشت عموم اهالی شهر گردیده، مردمان سالم را میکشتند و غارت میکردند و به واسطه این قتل و غارت مانع از کسب کسبه که میبایستی معاش یومیه خود را تحصیل نمایند، شده بودند. محصل حصول امنیت در شهر و رفاه اهالی، هر چه اولیای امور دولت بهیه روسیه از اشرار خواستار شدند که تمرد از احکام ننمایند، قبول نکردند و با وجود اتمام حجتی که کرده بودم، اشرار خلع اسلحه ننمودند و ابتدا از طرف آنها به قشون دولت بهیه روسیه شلیک کردند. به قوه جبریه شهر مشهد را منظم کرده از عموم مطالب زیر را خواستارم:
1. تسلیم رؤسای اشرار و تعیین محل اقامت آنها.
2. با نهایت فوریت هر چه اسلحه داشته باشند باید تسلیم قشون دولت بهیه روسیه نمایند.
3. تمام بازار و تجارتخانهها را باز کرده مطمئن باشند که در تحت حمایت قشون دولت بهیه روسیه به فراغت و آسودگی میتوانند مشغول تجارت باشند.»123
روسها طالبالحق را که به نوشته فقیه سبزواری از تمام جریان روسها خبر داشت،124 به روسیه فراری دادند و او از روسیه به بصره رفت و از آن جا به کربلا. در کربلا، که دولت عثمانی فرمانروایی میکرد، به جرم جاسوسی بازداشت شد و به دستور محاکم نظامی در بغداد تیرباران گردید.125
یوسفخان هراتی، با کمک و یاری روسها، همراه هفتاد نفر از اشرار، از راه نوغان فراری شد126 و محمد قروشآبادی و تعدادی دیگر را با خود برد.127 یوسفخان در فریمان به دستور نایبالایاله دستگیر و به مشهد برگردانده شد و در بین راه به ضرب گلوله از پا درآمد و روز هفتم جمادیالثانی 1330 نعش او را به مشهد آورده و به دار زدند.128
سایکس یا ماژور سایکس، کنسول انگلیس در مشهد که خود در رهبری این فتنه دست داشته است، مینویسد:
«نوراللهخان نوه میرزا ابوالحسن ایلچی، که در مشهد به عنوان نماینده روسها و در حقیقت جاسوس انگلیسیها دائماً، با قشونخانه روابط تلفنی داشت، تبلیغات خود را ادامه داد و به تعداد جمعیت که اکثر از زوار بودند افزوده و بالاخره روسها حرم را هدف توپ قرار دادند و ضمناً به قتل و غارت زوار بیچاره مظلوم و سکنه بیگناه شهر مشغول شدند، ولی نمایندگان خود آنها که محرک اصلی بودند مخفی گردیده و از خطر مصون ماندند و شبانه از یکی از دروازههای مشهد که تحت نظر قزاقهای روسی بود از شهر خارج شدند».129
پس از به توپ بستن حرم، تنها کار مفید مرکز این بود که سلطان حسین میرزا نیرالدوله را به جای رکنالدوله که استعفای خود را تسلیم روسها کرده بود، در روز 19 جمادیالاولی به مشهد فرستادند. او با جمعآوری اعانه از مردم، به بازسازی حرم مطهر پرداخت و معادل التجار، حاج معین و حاج عبدالرحیم را که در شورش مردم دست داشتند به ترشیز (کاشمر) تبعید کرد.130 ریاست قشون به معززالملک واگذار شد.131 قشون روسیه به دلیل شروع جنگ اروپا به کشور خود برگشت و تنها چهل نفر روس برای پاسداری از کنسولگری ماندند.132
از پیامدهای این رویداد، نفرت شدید مردم مشهد از دولت133 و پریشانی و اختلال سالهای 1331 تا 1334 مشهد بود. اشرار در همه جا به یغماگری مشغول بودند. در شهر برخورد ادارههای دولتی بسیار تند و شکننده بود و اسباب ناخرسندی عمومی را فراهم میساخت. آدمکشها برای خود گروهی تشکیل داده بودند و سودجویان بانفوذ برای افزودن بر داراییهای نامشروع خود، دست به هر کاری میزدند و مردم، نه آسایش داشتند و نه امنیت مالی و جانی. قحطی و گرسنگی بیداد میکرد.134