مباني هستيشناسي
از پديدههاي عالم، طبقهبنديهاي مختلفي صورت گرفته است. از منظر بحث حاضر پديدههاي عالم را در سه گروه طبقهبندي ميكنيم:
1. پديدههاي مكانيكي: پديدههايي كه متشكل از يك يا چند عامل فيزيكي - شيميايي هستند. در شناخت اين پديدهها اختلافنظر كمتر پيش ميآيد؛
2. پديدههاي ارگانيكي: پديدههايي كه علاوه بر عامل يا عوامل فيزيكي - شيميايي، از عامل حيات و زندگي نيز برخوردارند. در شناخت اين نوع پديدهها نيز اختلافنظر كمتر بروز ميكند و اگر هم اختلافي وجود داشته باشد، براي زندگي اجتماعي سرنوشتساز نخواهد بود؛
3. پديدههاي سوپرارگانيك: پديدههايي كه علاوه بر عوامل فيزيكي و حياتي، واجد عامل جديدي به نام عامل «معنا» هستند. از آنجا كه عامل «معنا» از منظر ارزشها، فرهنگها و انسانهاي مختلف، متفاوت ميشود، پديدههاي سوپرارگانيك با معاني متفاوت و گاهي اوقات متعارض و متضاد خلق ميشوند. اختلافنظر در اين نوع از پديدهها فراوان است. ضمن اين كه هر نوع اختلافي در اين عرصه ممكن است كه تبديل شود. جنگهاي ديني، مذهبي، قومي، سياسي و... تماماً بر چنين شكافهايي قرار دارند.
به پديدههاي دسته سوم پديدههاي اجتماعي - فرهنگي نيز گفته ميشود؛ به تعبيري، هر پديدهاي كه بتواند انديشه و معنايي را «تجسم» و «عينيت» ببخشد و بر پديدهاي جسماني يا زيستشناختي افزوده شود؛ پديده اجتماعي - فرهنگي ناميده ميشود؛ براي مثال وقتي عامل معنا به يك «كاغذ» افزوده شود، آن كاغذ به اسكناس، كتاب مقدس يا هر نوع برگه بهادار و سندي تبديل ميشود كه او را از وضعيت كاغذ بودن درميآورد. همين عامل باعث ميشود كه انسان در رفتار خود در برابر آن كاغذ برخوردار از عامل معنا به گونه ويژهاي عمل كند.
در اين خصوص مشكلي كه انسانها دارند اين است كه با معنابخشيهاي متفاوت روبهرو هستند و نوعا مردم جوامع مختلف از اعتباربخشيهاي يكديگر برخوردار نيستند. حال اين پرسش مطرح است كه منبع و مأخذ معنابخشي انسان چيست؟ پاسخ ساده اين است كه ايدئولوژي و نظام باورها؛ باورهاي انسانها ممكن است منشأ وحياني داشته باشد يا منشأ غيروحياني. باورهاي انسانها، با منشأ الهي يا غيرالهي ميتواند از سه سطح و صورت و به تعبيري سه لايه بهرهمند گردد:
1. سطح ايدئولوژيك: اين سطح مربوط به مجموعه معناها، ارزشها و هنجارها به صورت اعتقاد و در ظرف وجود ذهني است؛ براي مثال اين كه يك انسان شهادتين بگويد و آموزههاي اسلامي را به عنواني مجموعهاي از آموزههاي حق بپذيرد؛
2. سطح ايدئولوژيك و رفتاري: وقتي افراد و گروهها ايدئولوژي را در اعمال روزانه خود به كار ميگيرند، صورت ايدئولوژي و صورت رفتاري توأمان به اجرا درميآيد؛ مانند آن كه فرد تازه مسلمان شده نماز بخواند، روزه بگيرد و ساير عبادات و وظايف ديني خويش را انجام دهد؛
3. سطح ايدئولوژيك، رفتاري و مادي: هنگامي كه محملهايي مادي ايدئولوژيها را تجسم و عينيت بخشند، شكل مادي ايدئولوژي نيز محقق شده است؛ ماند ساختن مسجد.1
نتيجه ميگيريم تمام فرهنگ و ارزشهاي هر گروه، شخص يا قومي از سه صورت و سطح فوق خارج نيست. بديهي است كه كاملترين صورت وقتي است كه هر سه سطح و لايه باشند؛ در حالي كه در بسياري از موارد اينگونه نيست؛ براي مثال مسلمانان و مسيحياني را مشاهده ميكنيم كه فقط از دينشان، سطح باور و وجود ذهني را پذيرفتهاند و برخي عمل شخصي خود را نيز با تعاليم ديني خود تطبيق ميدهند، در حالي كه عده كمي براي تحقق عيني آنها در قالب يك تمدن و اجتماع مدني فعاليت ميكنند.
در بحث از هستيشناسي نكته مهم، توجه به چارچوب نظري پژوهش است كه كسي كه به هستي همچون مخلوق خداوند متعال مينگرد، از نظر منطقي، بايد از رفتارها و محملهاي مادي متفاوتي نسبت به كسي كه نگاهي مادي به هستي دارد بهرهمند باشد، هرچند كه از نظر عملي، ممكن است ميان انديشهها و وجودهاي ذهني با اعمال فرد و وجودهاي خارجي ملازمه و سنخيت وجود نداشته باشد.
به منظور تدقيق بحث، از آيات قرآن و نيز آموزههاي فلاسفه در بحث حركت و اركان آن، استفاده خواهيم كرد. بنابراين پرسش از مبدأ، رهبري و مقصد و معاد، پرسشهاي اصلي اين قسمت از بحث است.
1. مبدأ هستي: دو نوع نگاه به هستي باعث دو نوع نگاه به تمام پديدهها، چون طبيعت، انسان، زندگي، قانون، حكومت، حق، هدف، مقصد و حركت هستي، غرايز، اقتصاد، رهبري و خير و شر ميشود؛ اين دو نوع نگاه به خصوص باعث پديد آمدن دو هسته و دو نوع پديدههاي فرهنگي، اجتماعي ميشود.
نتيجه جهانبيني الهي پذيرش توحيد است. نگاه توحيدي باعث ميشود تا انسان از غير خدا اطاعت نكند، حكومت و قوانين غيرالهي را نپذيرد و طرفدار آزادي باشد. آزادي بشر با اصل توحيد، به اين نحو محقق ميشود كه هيچ انساني يا جامعه و ملتي حق ندارد ديگران را از آزادي محروم كند يا براي آنها قانون وضع نمايد، زيرا شناخت و درك انسانها ناقص است و بنابراين نميتوانند قوانيني كه ضامن سعادت و كمال انسان باشد، وضع نمايند. ضمن اين كه اگر قانونگذاران انسان باشند، ممكن است كه منافع فردي، گروهي، قبيلهاي و... خود را در امر قانونگذاري دخالت دهند. تنها خداوند متعال است كه اطاعت از قوانين او موجب سعادت و كمال ميشود و تنها اوست كه آزادي ما را محدود ميكند.2
اللهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ؛3 هيچ معبودي جز الله نيست. زنده پاينده و نگهدار و نگهبان. او را چرت و خواب نميربايد. از اوست هر چه در آسمانها و زمين است. كيست كه در نزد او، جز به اذن و رخصت او، شفاعتي كند؟ هر آنچه پيش روي و هر آنچه پشت سر آنها (بندگان) است، ميداند. و آنان (بندگان) به چيزي از دانش او، مگر آنچه خود او بخواهد، احاطه و آگاهي ندارند. تخت قدرت و حكمراني او بر آسمانها و زمين گسترده است، و نگهباني آسمان و زمين او را گران نميآيد و اوست بلندمرتبه و بزرگ.
آفريدگاري و سيطره تكويني خدا و دانش بيپايان او مستلزم آن است كه قانونگذاري و تشريع نيز در اختيار او باشد و همگان ملزم به تبعيت از قانون خدا باشند. عبوديت موجودات در برابر خدا مستلزم نفي طاغوت است.4
وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللهِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدَّ حُبًّا لِلّهِ وَ لَوْ يَرَي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعَذابِ؛5 گروهي از مردم به جز خدا به رقيبان و هماورداني روي ميآورند، به آنان عشق ميورزند همچون مهري كه بايد به خدا ورزيد، و مؤمنان راستين، در دوستي خدا شديدتر و استوارترند. اگر آنان كه (با سرسپردگي به غيرخدا) ستم كردهاند، آنگاه كه عذاب را مشاهده ميكنند، ميديدند كه قدرت يكسره از آن خداست و عذاب خدا، سخت و سهمگين است (بيگمان از رفتار خود پشيمان ميشوند).
توحيد، علاوه بر آنكه يك بينش فلسفي و عرفاني است، براي مؤمنان عقيدهاي است بناي زندگي اجتماعي و فردي آنها بر آن نهاده ميشود.
قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأُرْضِ أمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ؛6 بگو: چه كسي آنان را از آسمان و زمين روزي ميدهد؟ يا چه كسي شنوايي و بيناييها را در قبضه اختيار دارد؟ و چه كسي بيرون ميآورد زنده را از مرده و مرده را از زنده؟ و چه كسي جهان را تدبير ميكند؟ (در تكوين) خواهند گفت: خدا. بگو: پس چرا پروا نميكنيد؟ (و غير او را به اداره امر جهان و تشريع انتخاب ميكنيد؟)
پس از چند آيه، ميان هدايت الهي و غير آن مقايسه كرده، انسانها را به داوري فراميخواند:
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ قُلِ اللهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهدي إِلاّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؛7 بگو: از ميان اين شريكان پنداري، چه كسي به سوي حق رهبري ميكند؟ بگو خدا به سوي حق رهبري ميكند. پس آيا كسي به حق رهبري ميكند شايستهتر است كه پيروي شود، يا آن كه خود راه نمييابد، مگر آن كه رهبري شود؟ پس شما را چه ميشود؟ چگونه قضاوت ميكنيد.
در سوره آلعمران خداوند به پيامبر دستور داده است كه همه را به سوي خدا بخوان:
قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَؤْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ فَإِنْ تَوَلَّؤْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ؛8 بگو اي اهل كتاب، به سوي سخني كه ميان ما و شما برابر باشد روي آوريد، و آن اين كه هيچ كس جز خدا را عبادت نكنيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و هيچ يك از ما ديگري را به جاي خدا، رب و سرپرست و مدبر كار خود نگيرد. پس اگر سر پيچيدند به آنها بگوييد: گواه باشيد كه ما تسليم و منقاد اين رويه هستيم.
يا أَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛9 اي انسانها، عبادت كنيد پروردگارتان را با آن كه آفريد شما را و همه گذشتگانتان را شايد به تقوا آراسته شويد.
تقوا عمل به دستورهاي الهي در زندگي اين جهان است. خداوند انسانهايي را مبعوث كرده تا دستورهاي الهي را به مردم ارائه كنند و راه هدايت را به آنها نشان دهند. از منظر علماي شيعه اين رهبري الهي تا پايان تاريخ جريان دارد؛ نبوت، امامت و ولايت در امتداد تاريخ، جريان هدايت الهي را رقم ميزنند.
2. هدايت و رهبري الهي: فلسفه نياز انسان به رهبري الهي و وحي اين است كه انسان به تنهايي نميتواند نيازهاي معنوي خود را فهم و برطرف كند. از اينرو، انبيا آمدهاند به انسان كمك كنند تا استعدادهاي خود را به فعليت درآورد. لازمه اعتقاد به رهبري الهي و از جمله نبوت، دخالت در سرنوشت اجتماع است. كه هدف انبيا نيز همين بوده است. به همين دليل اگر همه رهبران الهي و انبيا در يك زمان در محلي جمع بشوند هيچ اختلاف و نزاعي ميان آنها رخ نخواهد داد.10 انبيا به دنبال شكستن كنگرهها و كاخهاي ظلم11، مسلط بر نفس خويش،12 خدمتگزار مردم،13 جلوه رحمت حق تعالي بودهاند14 و ثبات قدم داشته15 و فروتن16 و سادهزيست بودهاند.17
نه تنها خوبي تودههاي مردم از بركت انبياست18، بلكه تمام خيرات عالم اثر انبيا است.19 انبيا عهدهدار تزكيه انسان هستند.
فلسفه ارسال رسل و رهبران الهي، راهنمايي انسانها به اطاعت از خدا و اجتناب از طاغوت است.20 در نگاه الهي سرانجام كار از آن مؤمنان و رهبران الهي است، هرچند كه دشمني ابليس و پيروانش در طول تاريخ در مقابل خداجويان قرار داشته و دارد.21 با ختم نبوت، رهبري الهي خاتمه نمييابد، بلكه در امامت و ولايت تداوم پيدا ميكند. چرا كه خداوند در قرآن راه را بر هرگونه اطاعت غيرالهي بسته است.
3. معاد و مقصد: حركت هستي و به ويژه حركت انسان در هستي به سوي هدفي نهايي، يعني بازگشت به محضر خداوند متعال، است. سعادت قصوا و نيز مجازات مناسب براي برخي جرايم تنها در قيامت امكان دارد. بديهي است فرض معاد و قيامت و اعطاي پاداش به نيكوكاران و مجازات به بدكاران در فرض جهانبيني و هستيشناسي الهي متصور است و الاّ ماديگرايان جهان را كهنه كتابي ميدانند كه اول و آخر آن افتاده و همهاش در دنياي طبيعي و مادي خلاصه ميشود.
اعتقاد به معاد باعث ميشود تا انسان در تمام اقدامات خود خداوند و دستورهاي او را در نظر داشته باشد و به خود و ديگران ظلم نكند و از صراط حق خارج نشود. ساحران، پس از آن كه به حقانيت موسي پي بردند، در مقابل فرعون ايستادند و چنين گفتند: «إِنّا نَخافُ مِنْ رَبَّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً؛22 ما از روز قيامت كه روزي گرفته و سياه و دردناك است ميترسيم».
آيه زير جامع مراحل هستي از آغاز تا پايان است:
كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛23 مردم چگونه كافر ميشويد به خدا و حال آن كه شما مرده بوديد و خدا شما را زنده كرد و ديگر بار بميراند و باز زنده كند و عاقبت به سوي او باز خواهيد گشت.
مباني انسانشناسي
پرسشهاي مطرح در حوزه انسانشناسي از پرسشهاي جاودانه در فلسفه سياسي است. پاسخهايي كه به اين پرسشها داده شده باعث ميشود تا تفاوت مكاتب و متفكران در حوزه فلسفه سياسي رقم بخورد. موضعي كه مكتب و حتي هر متفكري در مباحث انسانشناسي اتخاذ ميكند تأثير مستقيمي در انديشهها و ديدگاههاي سياسي وي خواهد داشت؛ براي مثل پاسخ به پرسشهايي از مبدأ يا مبادي پيدايش و تكوين انسان، ماهيت وجود و روابط وي و نيز غايات، اهداف و آمال انسان، هر چه باشد، دستگاه سياسي ويژهاي را پيريزي خواهد كرد. مكتب يا متفكري كه مبدأ انسان را الهي ميبيند (إنّا لله) با متفكري كه مبدأ انسان را مادي ميبيند دو نوع انديشه و عمل سياسي خواهند داشت. همچنين اگر غايت انسان را الهي بدانيم (إنّا إليه راجعون) يا مادي، باز هم در نوع انديشه و عمل سياسي تجويزي تفاوت حاصل خواهد شد.
پرسشهاي ديگري كه در حوزه انسانشناسي سياسي از اهميت قابل توجهي برخوردار است ميتواند پرسشهايي از اين قبيل باشد:
1. آيا انسانها فردگرا هستند يا جمعگرا؟24
2. آيا انسانها، از نظر آفرينش، سياسي آفريده شدهاند يا غيرسياسي؟25
3. آيا انسان در طبيعت اولي خود آزاد، مختار و عقلاني آفريده شده است يا مجبور و غيرعقلاني؟26
4. آيا انسان كمالطلب و كمالپذير است يا كمالناپذير؟
پرسشهاي ديگري از قبيل: بيگانگي انسانها از يكديگر يا همگرايي آنها با هم، عوامل تفرقه و همبستگي، اصالت همبستگي يا تفرقه، برتري يا عدم برتري انسان از ساير موجودات، انسان به عنوان جزئي از هستي يا جزئي ويژه از هستي، فضايل اجباري و اختياري انسان، شرافت مادي و معنوي انسان، جايگاه انسان در عالم هستي، ابعاد وجود انسان، غرايز انسان، عقل و نفس، قواي نفس، مراتب نظري و عملي عقل و هدفداري انسان، از پرسشهاي مهم و قابل توجه در فلسفه سياسي است.
در اين جا به بحث از ويژگيهاي انسان ميپردازيم؛ با اثبات نظريه ويژگيهاي ثابت و اكتسابي براي انسان، ميتوانيم بر عناصر ثابت و متغير در دين استدلال كنيم.
ويژگيهاي ذاتي انسان: ذيل حديث يازدهم كتاب چهل حديث امام خميني، بحث «فطرت انسان» مورد توجه قرار گرفته است. «فطرت» به معناي خلقت است.27 در روايات اسلامي از «فطرت» تعبيرهاي متفاوتي، از جمله تفسير به توحيد و اسلام، شده است؛ اما از نظر امام خميني اين احاديث از قبيل «بيان مصداق» و يا «تفسير به اشرف اجزاي شيء» است. امور فطري در وجود انسان، الطافي است كه خداي تعالي آنها را ويژه انسان قرار داده است و ديگر موجودات يا اصلا داراي اينگونه فطرتها نيستند يا حظّ كمي از آن دارند.
پيش از شمارش اين فطرتها لازم است به ويژگي اين مسائل فطري توجه كنيم. به نظر امام خميني، ويژگي مهم فطريات اين است كه در ميان تمام انسانها مشترك است و با تبدل احوال و تغيير زمان و مكان و تمدن متحول نميشود:
بايد دانست كه آنچه از احكام فطرت است، چون از لوازم وجود و هيئات مخمّره در اصل طينت و خلقت است، احدي را در آن اختلاف نباشد. عالم و جاهل و وحشي و متمدن و شهري و صحرانشين در آن متفقند، [...] اختلاف بلاد و أهويه و مأنوسات و آرا و عادات كه در هر چيزي، حتي احكام عقبيه، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطريات ابدا تأثيري نكند.28
مبناي فطرت باعث شده است تا علماي شيعه به يگانگي ذاتي انسانها حكم دهند. به اعتقاد آنها تمام انسانها از فطرت مشتركي برخوردارند، بنابراين، اصل بر همگرايي، وحدت و يگانگي و صلح ميان انسانهاست و اختلاف و جنگ و نزاع، اموري است كه از سر غفلت به وجود ميآيد.
ولي از امور مُعجبه آن است كه با اين كه در فطريات، احدي اختلاف ندارد - از صدر عالم گرفته تا آخر - ولي نوعا مردم غافلند از اين كه با هم متفقند، و خود گمان اختلاف مينمايند.29
راهحلي كه علماي شيعه براي رفع اختلاف و تفرقه بين انسانها ارائه كردهاند آگاهيبخشي است و اين بدان معناست كه آگاهي، رفتار انسان را تغيير ميدهد: «مگر آن كه به آنها تنبه داده شود. آن وقت ميفهمند موافق بودند در صورت مخالف».30
استدلال اصلي علماي شيعه بر ادعاهاي پيش گفته، علاوه بر احاديث، آيات شريفه قرآن است. از جمله: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعّلَمُون»؛31 فطرت الهي به معناي خلقت الهي است كه خداوند انسانها را آنگونه آفريده است. عبارت «لا تبديل لخلق الله» اشاره به ابدي بودن و غير قابل تغيير بودن اين فطرت دارد، چنان كه كلمه «الناس» اشاره به فراگير بودن اين آفرينش، و بخش اخير آيه اشاره به غفلت مردم از اين آفرينش مشترك دارد.
مهمترين امور فطري، عبارتند از فطرت بر اصل وجود مبدأ، فطرت بر توحيد، فطرت بر استجماع جميع كمالات آن ذات مقدس، فطرت بر توجه به روز معاد و رستاخيز، فطرت بر نبوت، فطرت بر توجه به وجود ملايكه، فطرت عشق به كمال، فطرت عشق به راحتي، فطرت عشق به حريّت و... كه بعضي از اينها از احكام فطرت و بعضي از لوازم فطرت است.
از مطالب فوق به دست ميآيد كه انسان كمالطلب است و كمال حقيقي او همان كمال مطلق يعني ذات مقدس باري تعالي است؛ از اينرو لازم است. هدايت انسانها به سمت كمال مطلق و بهرهگيري از فطريات مشترك مورد توجه سياستمداران و رهبران و انسانها قرار گيرد. ويژگي مهم حكومتهاي ديني و الهي محوريت همين آموزههاست.
2. ويژگيهاي اكتسابي انسان: ويژگيهاي اكتسابي بر اين مبناي مهم استوار است كه انسان ميتواند براي زندگي و رفتارهاي فردي و اجتماعي خود تصميم بگيرد و عمل كند. انسان دو راه پيش روي خود دارد: صراط مستقيم و صراطهاي غيرمستقيم، و بر اين اساس انسان ميتواند موجودي الهي و ملكوتي شود يا موجودي شيطاني و جهنمي.
در اين خصوص دو دسته از آيات درباره انسان قابل شناسايي است: آياتي كه انسان را موجودي شريف و برتر معرفي كرده است و آياتي كه او را نكوهش كرده و موجودي پست و حتي پستترين خلايق برشمرده است؛ از جمله موارد ذيل بر وجود انسان، به عنوان موجود برتر، دلالت ميكنند:
1. انسان خليفه خدا بر روي زمين است.32
2. انسان از ظرفيت علمي بسيار زيادي، حتي بيشتر از ملايكه، برخوردار است.33
3. انسان فطرتي خدا آشنا دارد؛ اين آشنايي در عمق وجود او نهادينه شده است.34
4. انسان علاوه بر عناصر مادي، از روحي الهي برخوردار است.35
5. انسان از كرامت و شرافت ذاتي برخوردار است. بيشتر مخلوقات در اين فضيلت با او برابري نميكنند.36
6. انسان در مسير خدا در حركت است.37
7. تمام نعمتهاي زمين براي انسان آفريده شده است.38
8. انسان آفريده شده است تا خدا را عبادت كند.39
موارد ذيل از جمله آموزههايي است كه بر وجود انسان، به عنوان موجود فروتر، دلالت ميكنند:
در برخي از آيات از انسان به مثابه موجودي منفي و پست و بلكه در برخي آيات پستتر از حيوانات ياد شده است؛ از جمله:
1. انسان موجودي ناسپاس است.40
2. در صورت بينيازي طغيان ميكند.41
3. انسان موجودي خودبين و فخرفروش است.42
4. همچنين صفاتي از قبيل ظلوم، كفور، هُلوع، جزوع و منوع براي انسان ذكر شده است.43 44
صدرالمتألهين در سخني بسيار مهم براي انسانها درجات و مراتب متنوع و متعددي قائل شده است. به نظر وي؛ انسان به گونهاي آفريده شده است كه استعداد صورتهاي مختلف را در خود دارد، بنابراين ميتواند از ملايكه و فرشتگان الهي به خدا نزديكتر شود و نيز ممكن است از حيوانات فروتر رود.
بدان كه در هيچ نوعي از انواع موجودات، اختلافي كه در افراد بشر يافت ميشود وجود ندارد و اين بدان سبب است كه ماده انساني به گونهاي آفريده شده است كه در آن استعداد انتقال به هر صورتي از صور و اتصاف به هر صفتي از صفات وجود دارد. برخي از انسانها در مرتبه بهايم هستند و نفس آنها نفس شهوي است و برخي در مرتبه درندگان هستند و نفس آنها نفس غضبي است و برخي در منازل شياطيناند و برخي از نوع فرشتگان، و هر يك از اين اجناس چهارگانه را انواع فراوان و بيشماري است.45
به نظر ميرسد از ابتكارات علماي شيعه باشد كه اولا ويژگيهاي اكتسابي را از ويژگيهاي ذاتي جدا كردهاند و ثانيا در ويژگيهاي ذاتي، انسانها را از فطرت الهي ثابت فرازماني برخوردار دانستهاند.
پيشفرضهاي مربوط به نظام سياسي
نظام سياسي در چارچوب تئوري سيستم داراي ساختارها و كاركردهاي تعريف شدهاي است. دلايل ضرورت دولت و نظام سياسي به طور عام و در اسلام به طور خاص، عناصر نظام سياسي، مرزهاي نظام سياسي و شبكه قدرت از مهمترين پرسشهاي مربوط به ساختار نظام سياسي براساس تئوري سيستم است؛ چنان كه در حوزه كاركردهاي نظام سياسي پرسشهايي درباره رهبري نظام سياسي، دامنه قدرت دولت، چگونگي جريان قدرت و مجاري بازخوردهاي نظام مطرح است.46 در اين جا مسائلي از نظام سياسي، كه از مسائل فرازماني به حساب ميآيند ميپردازيم.
1. نظام سياسي: منظور از نظام سياسي در اين جا دولت و حكومت به معناي عام است. دولت به معناي عام، سازمان قدرت به حساب ميآيد. كه تشكيل شده از افراد، كه با عنوان حاكمان و رهبران از آنها ياد ميكنيم، و نهادها كه هر كدام كارويژههاي خاصي دارند.47
نظامهاي سياسي عليرغم تفاوتها، ويژگيهاي مشتركي نيز دارند. تعريف ما براساس همين ويژگيهاي مشترك خواهد بود. مهمترين ويژگيهاي دولتها از اين قرار است:
1. دولتها داراي اقتدار عام و فراگيري هستند يا لااقل مدعي چنين اقتداري هستند؛ هر دولتي در حدود قلمرو خود قوانين عام وضع ميكند؛ به عبارتي تفوق حقوقي دارد؛
2. قوانين و مقررات دولتها آمرانه و حاكم بر ديگر مقررات و قوانين در هر جامعه است. به عبارت ديگر توافقي همگاني وجود دارد كه قانون دولت قانون برتر بايد شناخته شود؛
3. كاربرد مشروع قدرت منحصرا در اختيار دولتها است. به عبارت ديگر، فقط دولتها مجاز هستند اشرار و دزدان و سركشان و متخلفان از قانون را مجازات كنند.48
2. نظام سياسي و مسأله مشروعيت: پس از پذيرش ضرورت زندگي اجتماعي براي انسان، ضرورت نظم اجتماعي مطرح ميشود. فرمانروايي سياسي بر بستر نظم اجتماعي مستقر ميشود. در هر فرمانروايي يك نوع «نابرابري» متولد ميشود. اين نابرابري كه انسانها را به دو دسته فرمانروا و فرمانبر تقسيم ميكند نيازمند استدلال، استناد و توجيه است. به آنچه اين نابرابري را توجيه و پذيرفتني جلوه ميدهد و در واقع مشكل عدم اطاعت فرمانبران از فرمانروايان را حل ميكند «مشروعيت» گفته ميشود.
در طول تاريخ توجيهات مختلفي براي مسأله نابرابري سياسي صورت گرفته است. در يك تقسيمبندي چهار نوع نظريه در باب مشروعيت ارائه شده است:
1. نظريههاي فرادستي و فرودستي طبيعي؛
2. نظريههاي فرمانروايي معطوف به شناخت خير و سعادت؛
3. نظريههاي فرمانروايي الهي؛
4. نظريههاي فرمانروايي مبتني بر رضايت.49
درباره منابع مشروعيت نظريات ديگري نيز ارائه شده است50 كه هر يك به نوعي در طبقهبندي پيشگفته يافت ميشود. علماي شيعه در آثار خود از مشروعيت الهي به تفصيل سخن گفته و بر درستي آن استدلال كردند. از نظر اين علما ساير نظريات مشروعيت يا نادرست است و يا اين كه در مشروعيت الهي وجود دارد؛ براي مثال نظريههاي مشروعيت معطوف به شناخت خير و سعادت در نظريه مشروعيت الهي وجود دارد، زيرا سعادت انسان مهمترين دغدغه كساني است كه از سوي خداوند به رهبري جامعه انساني معرفي شدهاند. همچنين رضايت مردم در نظريه مشروعيت الهي لحاظ شده است، زيرا، نظام اسلامي، بدون حضور و نظر مردم در عالم خارج محقق نميشود.
نظامهاي سياسي سلطنتي، كه مشروعيت آنها نوعا از نوع طبيعي (تركيبي از قهر و غلبه و وراثت و نخبگي) است در انديشه سياسي علماي شيعه نفي شده است. آيات متعددي بر نفي مشروعيت مبتني بر قهر و غلبه و سلطنت و وراثت و مشروعيتهاي ناشي از غيرخدا و طبيعت انسانها دلالت دارد؛ از جمله:
1. آياتي كه مشروعيت حاكماني چون فرعون را نقد كرده و مورد طرد و مذمت قرار داده است.51 در اين آيات به صراحت از فرعون و پيروانش سلب مشروعيت شده و براي خدا و اهل تقوا قرار داده شده است.52
2. آياتي كه ظلم در آنها نفي شده و بر عدم تعلق رهبري معنوي و سياسي به ظالمان تأكيد شده است. مشهورترين آيه در اين خصوص آيهاي است كه خطاب به حضرت ابراهيم عليهالسلام نازل شده است:
قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ؛53 ابراهيم عرض كرد اين پيشوايي را به فرزندان من نيز عطا خواهي كرد؟ فرمود: (آري، اگر عادل و صالح و شايسته آن باشند كه) عهد من هرگز به مردم ستمكار نخواهد رسيد.
در اين آيه، مشروعيت مبتني بر وراثت صرف و بدون شايستگي نفي شده است. چون حكومت ظالمان مشروعيت ندارد، نبايد مؤمنان با ظالمان همكاري داشته باشند:
فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرُ وَ لا تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ؛54 پس اي رسول ما، تو چنان كه مأموري استقامت و پايداري كن و كسي كه با همراهي تو به خدا رجوع كرد (نيز پايدار باشد) و هيچ از حدود الهي تجاوز نكنيد كه خدا به هر چه شما ميكنيد بصير و داناست. و شما مؤمنان هرگز نبايد با ظالمان همدست و دوست باشيد وگرنه آتش كيفر آنان در شما هم خواهد افتاد و در آن حال جز خدا هيچ دوستي نخواهيد يافت و هرگز كسي ياري شما نخواهد كرد.
خداوند بر آنان كه عليه مسلمانان و نظام الهي ظلم روا دارند مجازاتهاي سختي مقرر كرده است.
3. آياتي كه اطاعت از گذشتگان را مورد نقد و مذمت قرار داده است. محتواي اين آيات زير نفي مشروعيت رهبران غيرالهي از سوي خداوند متعال دلالت ميكنند.
إِنَّ اللهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهّمْ سَعِيراً خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ وَ قالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ؛56 خدا كافران را لعن كرد و بر آنان آتش دوزخ مهيا گردانيد. آنان در آن دوزخ هميشه معذبند و بر نجات خود هيچ يار و ياوري نخواهند يافت. در آن روز صورتهاشان بر آتش همي گردد و گويند: اي كاش كه ما خدا و رسول را اطاعت ميكرديم و گويند: اي خدا ما اطاعت امر بزرگان و پيشوايان (فاسد) خود را كرديم كه ما را به راه ضلالت كشيدند.
در آيات ديگري از اين مسأله به صورت يك سنت ياد شده است كه معمولا مردم به پيامبران الهي ميگفتند ما از آنچه از پدران ما رسيده است دست برنميداريم و معمولا در اين سخن ردپاي سياستمداران غيرالهي ديده ميشود:
وَ كذلك ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وجدنا اباءنا علي أُمَّةٍ وَ انّا علي آثارهم مقتدون؛57 و همچنين ما هيچ رسولي پيش از تو در هيچ شهر و دياري نفرستاديم جز آن كه اهل ثروت و مال آن ديار به رسولان گفتند كه ما پدران خود را بر آيين و عقايدي يافتيم و از آنها البته پيروي خواهيم كرد.
4. آياتي كه بر تساوي ذاتي انسانها تأكيد دارد، تمام مشروعيتهاي مبتني بر طبيعت و ويژگيهاي ذاتي انسانها را نفي ميكند.
يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُم مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللهِ أَتْقاكُمْ؛58 اي مردم، ما همه شما را نخست از مرد و زني آفريديم و آنگاه شعبههاي بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد. بزرگوارترين شما نزد خدا باتقواترين شماست.
3. نظام سياسي مشروع: خداوند متعال حق حكومت را به انبيا واگذار كرد. برخي از انبيا همچون حضرت سليمان، حضرت يوسف و پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله حكومت تشكيل دادند و جامعه را بر طبق دستورهاي الهي اداره كردند. در واقع پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله هم ولايت در ابلاغ وحي داشت و هم ولايت در حوزههاي اجرايي و قضايي. وظيفه اجراي احكام و هدايت مردم، پس از آن حضرت به امام علي عليهالسلام و ساير امامان عليهمالسلام منتقل شد.59
در اين جا، مستندات قرآني زعامت سياسي انبيا، امامان و فقهاي جامعالشرايط را ارائه ميكنيم. ولايت فقيه، به عنوان استمرار حركت انبيا و ائمه عليهمالسلام، ولايتي است برخاسته از آنچه در قرآن و روايات با بيان اوصاف و شرايط قابل استنباط و استخراج است. آياتي كه بر نظام سياسي مشروع الهي تأكيد دارد در چند نكته قابل دستهبندي است:
1. آياتي كه بر حقانيت و مشروعيت نظام سياسي انبياي الهي اشاره دارد:
فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ؛60 پس به ياري خدا كافران را شكست دادند و داود، امير آنها، جالوت را كشت و خدا او را پادشاهي و فرزانگي عطا فرمود.
بر طبق اين آيه و صراحت نهفته در آن، منصب حكومت و سياست از سوي خدا به داود عطا شده است:
وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنّي يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ؛61 پيغمبر آنها گفت: همانا خداوند طالوت را به پادشاهي شما برانگيخت. گفتند: از كجا او را بر ما بزرگي و شاهي رواست در صورتي كه ما به پادشاهي شايستهتريم. او را مال فراوان نيست. رسول در جواب آنها گفت: او از اينرو به شاهي شايستهتر خواهد بود كه خداوندش بر شما برگزيده و او را افزوني بخشيده در بسط دانش و توانايي تن و خدا مُلك را به هر كه خواهد بخشد.
در اين آيه نيز گزارش درگيري و نزاع ميان مشروعيت برخاسته از اراده الهي و مشروعيت برخاسته از تصورات غيرالهي را مشاهده ميكنيم و اين مشروعيت الهي است كه مورد تأييد خداوند قرار گرفته است. حضرت سليمان نيز قدرت و شوكت را از خداوند تقاضا كرده است:
قالَ رَبِّ اغْفِرْلِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الّوَهّابُ؛62 گفت: پروردگارا به لطف و كرمت از خطاي من درگذر و مرا مُلك و سلطنتي عطا فرما كه پس از من احدي لايق آن نباشد كه تو بخشنده بيعوضي.
2. آياتي كه از آنها منصب سياسي پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآله استفاده ميشود. از جمله در آيهاي مكي آيه پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله از خداوند توفيق تشكيل نظام سياسي و جعل ولايت سياسي را براي خود تقاضا كرده است:
وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً؛63 و اي رسول ما، دايم دعا كن كه بارالها (هميشه به هر جا روم) مرا به قدم صدق داخل و خارج گردان و به من از جانب خود قدرتي قرار بده كه يار و مددكار من باشد.
همچنين آياتي كه بر اطاعت از پيامبر گرامي اسلام صلياللهعليهوآله در كنار اطاعت از خدا تأكيد شده است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كَنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ؛64 اي اهل ايمان، فرمان خدا و رسول و فرمانداران (از طرف خدا و رسول) را اطاعت كنيد و چون در چيزي كارتان به گفتوگو و نزاع كشد به حكم خدا و رسول بازگرديد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد.
علامه طباطبايي نظر برخي از مفسران را كه تكرار «اطيعوا» در آيه را براي تأكيد دانستهاند رد كرده و معتقد است تكرار «اطيعوا» دلالت دارد بر اين كه پيامبر، علاوه بر امور وحياني كه در اختيار مردم ميگذارد و آنها را بدانها امر و نهي ميكند، اوامري نيز براساس صوابديد خود صادر ميكنند كه خداوند متعال با اين بيان به آن اوامر مشروعيت بخشيده و دستور وجوب و لزوم اطاعت از آنها را داده است.65
در آيه ديگري بر نادرستي اعتراض به حكم خدا و پيامبر تصريح شده است:
وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً؛66 هيچ مرد و زن مؤمن را در كاري كه خدا و رسول حكم كنند اراده و اختياري نيست (كه رأي خلافي اظهار نمايند) و هر كس نافرماني خدا و رسول كند دانسته به گمراهي افتاده است.
3. آيات امامت، از جمله آيه ولايت67، و آيه تطهير68، و آيه مودت69، رهبري الهي در عصر غيبت برعهده فقهاي واجد شرايط است؛ زيرا فقها نايبان امام زمان(عج) هستند. اين عقيده از انديشههاي فراگير در عصر صفويه، حتي در ميان توده مردم است. آيات فراواني بر لزوم عادل بودن كارگزاران حكومت اسلامي و امين بودن آنها و نيز عالم بودن آنها به قوانين و دستورهاي الهي دلالت دارد؛ از جمله:
قالَ اجْعَلْنِي عَلي خَزائِنِ الْأَرْضِ إَنّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ؛70 [يوسف به عزيز مصر] گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده كه حافظ (امين) و دانايم.
در اين آيه بر شرط علم و دانايي تأكيد شده است.
قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ؛71 يكي از آن دو گفت: اي پدر (خطاب به حضرت شعيب است) او را استخدام كن (منظور موسي است)، زيرا بهترين كسي را كه ميتواني استخدام كني آن كسي است كه «قوي» و «امين» باشد.
در اين آيه به صفات امانت و قدرت تأكيد شده است.
إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلي أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ؛72 همانا خداوند به شما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبان آنها بازگردانيد و چون در ميان مردم داوري كنيد، به عدالت حكم برانيد.
به نظر برخي از علما مفهوم «حكم» كه در اين آيه آمده است، هم شامل قضاوت، كه شأن قاضي است، ميشود و هم حكومت را كه شأن زمامداران است. براي اثبات اين مدعا به حديثي كه در مجمعالبيان ذيل اين آيه آمده و نيز به آيه ديگري از قرآن استناد شده است. حديث چنين است: «امر الله الولاة و الحكام أن يحكموا بالعدل و النصفة؛ 73 خداوند به فرمانروايان و حاكمان دستور داده است كه با عدالت و انصاف حكم برانند».
اهداف نظام سياسي اسلامي: چيستي اهداف و كارويژههاي نظام سياسي مورد توجه دانشمندان گرايشهاي مختلف علوم سياسي و نيز دانشمندان علوم هنجاري و فرهنگي بوده است. با اين وصف تأثيرگذاري برخي حوزهها در تعيين اهداف و كارويژهها بيشتر بوده است. مؤثرترين حوزه از ديرباز تاكنون فلسفه سياسي بوده است؛ فلسفه سياسي رسالت تعيين خير و شر در عرصه نظام سياسي را براي خود قائل است. در جهان اسلام علاوه بر فيلسوفان، متكلمان و فقها نيز در اين عرصه تعيينكننده بودهاند و بلكه فقها نقش بيشتري داشتهاند.
در جهان معاصر جامعهشناسان سياسي نيز به صورت فعالي وارد اين عرصه شدهاند. به نظر ميرسد دو گرايش عمده در ميان كساني كه به تعيين هدف براي نظامهاي سياسي پرداختهاند وجود دارد: گرايشي كه دغدغههاي ارزشي و هنجاري دارد و گرايشي كه عمدتا حالت توصيفي و غيرهنجاري دارد. نوع فيلسوفان سياسي، فقها و متكلمان در گروه اول و اغلب جامعهشناسان در گروه دوم قرار ميگيرند. بحث ما از سنخ اول است، در عين حال اشارهاي به ديدگاههاي گرايش دوم ميتواند از جهاتي به ايضاح مباحث دسته اول كمك كند.
1. اهداف و كارويژههاي نظام سياسي: از ديدگاه جامعهشناسان كاركردگرا، به ويژه پارسونز، عوامل همبستگي و استمرار نظام اجتماعي چهار عامل است: ارزشها، هنجارها، نهادها و نقشها. ارزشها غايات زندگي را تعيين و رفتار و عمل افراد جامعه را به آن سمت و سو هدايت ميكنند. چنان كه خواهيم گفت، اين بحث در ميان فلاسفه و فقها مورد تأكيد است. جامعهشناسان كاركردگرا به محتواي اين ارزشها كاري ندارند، بلكه براي آنها كاركرد ارزشها، يعني ايجاد همبستگي، مهم است.
هنجارها در سايه ارزشها به وجود ميآيند و قواعد و روشهاي عمل اجتماعي را به دست ميدهند. هنجارها در قالب نظام حقوقي هر جامعه خود را نشان ميدهند. در حالي كه حقوقدانان از محتواي هنجارها بحث ميكنند، جامعهشناسان كاركردگرا از كاركرد اجتماعي هنجارها گفتوگو ميكنند. نهادها تبلور ارزشها و هنجارها هستند و نقشها مجموعه كارويژهها در درون هر حوزه از نظام اجتماعي هستند كه ارزشها و هنجارها را در درون نهادها اعمال ميكنند.
هر نظام اجتماعي جهت حفظ و استمرار خود بايد اين چهار كارويژه اصلي را انجام دهد: حفظ نظم و همبستگي اجتماعي، ايجاد همبستگي و حل منازعه، نيل به اهداف و انطباق با شرايط، نظام سياسي هر جامعهاي همين چهار وظيفه را انجام ميدهد. ايدئولوژي و قانون اساسي عهدهدار انسجامبخشي و همبستگي اجتماعي هستند، دستگاه قضايي و قوه قضاييه حل منازعات را برعهده دارند، نظام اداري عهدهدار تحقق اهداف است و قوه مقننه به كمك قواي ديگر از منظر به روز كردن قواعد و قوانين، كارويژه انطباق با شرايط متغير و جديد را انجام ميدهد؛ چنان كه دستگاه ديپلماسي كشور عهدهدار انطباق با محيط بيروني است.74
از منظر جامعهشناسان، كارويژه هر نهاد آن وظيفهاي است كه از عهده ساير نهادها برنميآيد. بر همين اساس جامعهشناسان نهادهايي مانند نهاد حكومت، نهاد خانواده، نهاد تعليم و تربيت، نهاد اقتصاد و نهاد دين را از نهادهاي اساسي و ضروري زندگي انسان ميداند.75 فيلسوفان سياسي درباره اهداف، اتفاقنظر ندارند، در حالي كه فلاسفه ليبرال بر «آزادي» به عنوان هدف غايي و نهايي زندگي سياسي تأكيد دارند.76 فلاسفه سياسي ماركسيست و سوسياليست بر «عدالت» و جامعه بيطبقه اصرار ميورزند.77 فلاسفه سياسي مسلمان «قرب به خدا» و «لقاءالله» را مقصد نهايي و هدف اساسي ميدانند.78
هدف نظام سياسي از منظر فيلسوفان سياسي امري است كه تمام اركان و نهادهاي اجتماعي سياسي را جهت ميدهد و همه در جهت رسيدن به آن تلاش ميكنند و نه يكي از نهادهاي اجتماعي مثل نهاد حكومت.
2. كارويژههاي نظام سياسي اسلام: كارويژه نظام سياسي اسلامي، خدمت و وظيفهاي است كه اگر نظام سياسي «اسلامي» نباشد انجام نخواهد شد. از منظر علماي شيعه، كارويژه اساسي نظام سياسي اسلام زمينهسازي براي تقرب به خداوند است و تمام تصميمات و برنامهها در اين نظام در جهت تحقق همين هدف است. اهداف ديگري مثل اجراي احكام اسلام و تحقق عدالت از اهداف مياني به حساب ميآيند. به دليل همين كارويژه است كه دولت اسلامي، در مقايسه با دولتهاي سكولار و غيرديني، بايد واجد ويژگيهاي خاصي باشد؛ در اين جا به مهمترين اين مميزات اشاره ميكنيم:
1. گفته شد كه در دولت ديني، رئيس دولت به اسم (مثل پيامبر و ائمه) يا به وصف (مثل فقيه جامعالشرايط) از جانب خدا تعيين ميشود، ولي در دولتهاي غيرديني چنين نيست. رئيس دولت در نظامهاي غيرديني از طريق زور، وراثت، كودتا، انقلاب، نظر بعضي از گروههاي قدرتمند يا رأي اكثريت مردم انتخاب ميشود. البته دولت ديني نيز رضايت مردم را به همراه دارد؛
2. منشأ مشروعيت الهي رهبر و رئيس دولت ديني ايجاب ميكند كه دولت ديني در چارچوب احكام الهي مستقر شود و عمل كند. دولتهاي غيرديني يا بر عقل و خرد بشري استوارند يا بر خواستهها و تمايلات حاكمان و يا هر دو؛
3. اطاعت از حاكمان در دولت ديني واجب شرعي است: «فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في أنفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلموا تسليماً؛79 نه چنين است! قسم به خداي تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نيستند مگر آن كه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آنگاه به هر حكمي كه (به سود و زيان آنها) كني هيچگونه اعتراضي در دل نداشته و كاملا از جان و دل تسليم فرمان تو باشند»، در حالي كه اطاعت از حاكمان غيرديني بر مؤمنان واجب نيست و بلكه در فرض اوليه حرام است.
4.معارضه با رئيس دولت ديني عنوان «بغي»، «محاربه»، «نفاق» و... را به خود ميگيرد و موجب عقوبتهاي شرعي و عقاب اخروي خواهد شد، برخلاف معارضه با دولتهاي سكولار و غيرديني. از منظر ديني معارضه با دولتهاي ضدديني پاداش دارد؛
5. قوانين دولت ديني، چون برخاسته از قرآن و احاديث است، ضامن سعادت دنيوي و اخروي انسانهاست، برخلاف قوانين دولتهاي غيرديني. كتاب خدا و سنت معصومين عليهمالسلام اساس قوانين دولت اسلامي است؛
6. مهمترين دغدغه دولت ديني اجراي شريعت و اطمينان از رضايت خداوند متعال است.80
تفاوت ديگري نيز ميتوان بين نظام سياسي مبتني بر دين و نظامهاي غيرديني برشمرد، اما مهمترين تمايز و تفاوت در باب رهبران، قانون و اهداف قانون است. در واقع مشروعيت الهي دولت ديني به تمام اجزا، اركان، عناصر و محتويات دولت ديني سرايت ميكند.
با توجه به آنچه گفتيم، برخي وظايف، از قبيل تأمين امنيت، حفظ نظم، تأمين رفاه، آموزش و پرورش و حل منازعه، كارويژههاي «نهاد حكومت» است و ديني يا غيرديني بودن نظام سياسي در آنها تأثير مستقيم نميگذارد. به عبارت ديگر، وظايف حكومتها دو بُعد دارد: يكي مربوط به وظايف مادي، دنيايي و اقتصادي و معيشتي حكومتهاست كه مشترك بين تمام دولتهاست. بخش ديگر مربوط به مسائل ارزشي و معنوي است كه همين اهداف معنوي به اهداف مادي نيز رنگ و جهت ميبخشد و آنها را هم تحتتأثير قرار ميدهد. اين قسمت در انديشه علماي شيعه مورد بررسي قرار خواهد گرفت. در اين جا برخي از مستندات قرآني آنها به مثابه مباني مشترك ميان علماي شيعه بيان خواهد شد. مهمترين اين اهداف به قرار زير است:
الف) هدايت انسان در جهت قرب به خدا: در اين باره آيات زيادي وجود دارد. برخي از آنها را ذكر ميكنيم:
كتابٌ أنزلنا إليك لتخرج الناس من الظلمات إلي النور بأذن ربّهم إلي صراط العزيز الحميد؛81 قرآن كتابي است كه ما آن را به سوي تو فرو فرستاديم تا مردم را از هر تيرگي و تاريكي برهاني و آنان را به نور برساني؛ البته اين رهانيدن از ظلمتها و رساندن به نور، به دستور و اجازه پروردگار آنان ميباشد.
الله وليّ الّذين آمنوا يخرجهم من الظلمات إلي النور؛82 خدا ولي كساني است كه ايمان آوردهاند، آنها را از تاريكيها به سوي نور ميبرد.
در آيه اول نوراني ساختن مردم را به رسول اكرم صلياللهعليهوآله نسبت داده و در اين آيه به خدا؛ زيرا انسان كامل، خليفه خداست و به اذن و اراده خدا عمل ميكند و نه به اصالت.83
هو الّذي بعث في الأميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلالٍ مبين؛84 اوست خدايي كه ميان عرب اُمّي پيغمبري بزرگوار از همان مردم برانگيخت تا بر آنان آيات الهي را تلاوت كند و آنها را پاك سازد و شريعت و احكام كتاب آسماني و حكمت الهي بياموزد با آن كه پيش از اين همه در ورطه جهالت و گمراهي بودند.
الذّين إن مكنّاهم في الارض أقاموا الصّلوة و آتوا الزّكاة و أمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر؛85 آنها (مؤمنان و ياوران الهي) كساني هستند كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيدهايم نماز را به پا ميدارند و زكات را ادا ميكنند و امر به معروف و نهي از منكر مينمايند.
تعبير «مكنّاهم في الارض» به معناي قدرت بخشيدن به مؤمنان در روي زمين است و بنابراين به تشكيل دولت و هدف و رسالت دولت و نظام سياسي در نزد مؤمنان اشاره دارد.86
وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصّالحات ليستخلفنّهم في الارض كما استخلف الّذين من قبلهم و ليمكنّن لهم دينهم الّذي ارتضي لهم و ليبدّلنّهم من بعد خوفهم امناً يعبدونني لا يشركون بي شيئاً؛87 و خدا به كساني كه از شما بندگان ايمان آورد و نيكوكار گردد وعده فرمود كه در زمين خلافت دهد (و به جاي امتهاي گذشته اقتدار بخشد)، چنان كه امم صالح پيامبران سلف جانشين پيشينيان خود شدند و علاوه بر خلافت دين پسنديده آنان را (كه اسلام واقعي است) بر همه اديان تمكين و تسلط عطا كند و به همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمني كامل دهد كه مرا به يكانگي بي هيچ شائبه شرك و ريا پرستش كنند.
آيه شريفه به صراحت يكي از ثمرات تشكيل حكومت صالح را عبادت خداوند و حذف شرك دانسته است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ؛88 جن و انس را نيافريدم مگر براي عبادت». اگر عبادت فلسفه آفرينش انسان است، نميتواند فلسفه تأسيس نظام سياسي اسلام نباشد.
همچنين خداوند متعال در آياتي كه سرگذشت پيامبران را متذكر شده و سخنان آنان را خطاب به مردمشان نقل كرده، اين پيام را از زبان همه آنها به مردمشان آورده است كه:
«يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ربّي وَ ربّكم».89
بنابراين نظام اسلامي موظف است در جهت تقرب مردم به خدا و نفي موانع عبوديت تلاش كند.
ب) خدمت به مردم، اجراي احكام اسلام و به ويژه تلاش براي تحقق عدالت: در اين زمينه نيز آيات فراواني در قرآن كريم آمده است كه به ناگزير به بخشي از آنها اشاره ميكنيم:
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ؛90 رسولان خود را با دلايل روشن ارسال كرديم و با آنان كتاب و ميزان را فرو فرستاديم تا مردم قسط و دادگري به پا دارند.
قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ؛91 [خداوند به پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله دستور داده است كه] بگو امر كرده است مرا پروردگارم به قسط.
فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ؛92 هنگامي كه پيامبرشان آمد بين آنان به قسط قضاوت كرده و بدانها ظلمي نشد.
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛93 آنان كه پيروي كنند از رسول و پيغمبر اُمّي كه در تورات و انجيلي كه در دست آنهاست (نام و نشانش را) نگاشته مييابند (كه آن رسول) آنها را امر به هر نيكويي و نهي از هر زشتي خواهد كرد و بر آنان هم طعام پاكيزه و مطبوع را حلال و هر پليد منفور را حرام ميگرداند و احكام پررنج و مشقتي را كه (از جهل و ناداني) چون زنجير به گردن خود نهادهاند همه را برميدارد پس آنان كه به او گرويدند و از او حرمت و عزت نگاه داشتند و ياري او كردند و نوري را كه به او نازل شد پيروي نمودند آن گروه به حقيقت رستگاران عالمند.
آيه اخير عمده هدف ما را برآورده است؛ وقتي وظايف پيامبر امر به تمامي نيكيها و نهي از تمام بديهاست، وظايف جانشينان او و وظيفه نظام اسلامي منتسب به پيامبر نيز همين موارد خواهد بود. همچنين بزرگترين خدمت به مردم باز كردن غل و زنجيرهاي جهل و گمراهي از افكار آنهاست.
إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبي وَ يَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ؛94 همانا خدا خلق را فرمان به عدل و احسان ميدهد و به بذل و عطاي خويشاوندان امر ميكند و از افعال زشت و منكر و ظلم نهي ميكند.
بديهي است اين دستور، دستوري عام است كه شامل نظام سياسي اسلامي و رهبران و كارگزاران حكومتي نيز ميشود.
ج) مبارزه با موانع راه خدا و تهديدات موجود بر سر راه جامعه اسلامي: در آيات قرآن عناصري چون طاغوت، ملأ، مترفين، احبار و رهبان از عوامل سد راه خدا به حساب آمدهاند و نامهايي چون فرعون، هامان و قارون در كنار ابليس و حميت جاهلي و هواهاي نفساني براي اهل قرآن آشناست.95 جنگ موسي و فرعون، همان جنگ هابيل و قابيل است و جنگ ابوسفيان و پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله همان جنگ يزيد و امام حسين عليهالسلام است؛ چنان كه در تاريخ معاصر جنگ محمدرضا پهلوي با امام خميني با صدام با امام و آمريكا با امام. همان جنگ يزيد و امام حسين است. برخي از آيات را ميخوانيم:
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً؛96 و همانند تو براي همه پيامبران دشمنان و مخاصماني از شيطانهاي انس و جن قرار داديم كه بعضي از آنها با سخناني فريبنده و خوش ظاهر و جهالتانگيز به بعضي ديگر الهام ميدهند.
محتواي آيه، همانطور كه تاريخ گذشته را توضيح ميدهد، بر وضعيت امروز جهان نيز صدق و تطبيق ميكند كه رسانههاي تبليغاتي جهاني در شكلها و قالبها و با ابزارهاي مختلف و با شعارهاي زيبايي چون دفاع از حقوق بشر، مبارزه با تروريسم سعي ميكنند مردم دنيا را فريب دهند.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ إِلي فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذّابٌ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقُتُلُوا أَبْناءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ وَ ما كَيْدُ الْكافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلالٍ؛97 همانا موسي را همراه با آيتهايمان و با حجتي آشكار فرستاديم به سوي فرعون و هامان و قارون؛ پس گفتند كه جادوگري دروغپرداز است. چون حق را از جانب ما به آنان ارائه داد، گفتند: پسران آن كساني را كه بدو ايمان آوردهاند بكشيد و زنانشان را زنده نگهداريد. دشمني و نقشهچيني كافران، گمراه و بياثر است.
اگر موساهايي نباشند كه در برابر فرعونها بايستند، مردم نميوانند ايمان بياورند و اگر ايمان هم بياورند، نميتوانند ايمان خود را حفظ كنند. بنابراين يكي از وظايف حكومت ديني و اسلامي، كه ادامهدهنده راه انبياست، مبارزه با اهريمناني است كه ميخواهند سد راه خدا باشند.
مبارزه با شرك از ديگر اقدامات دولت اسلامي و متديننان است:
كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَعْضاءُ أَبَداً حَتّي تُؤْمِنُوا بِاللهِ وَحْدَهُ؛98 براي شما مؤمنان بسيار پسنديده و نيكوست كه به ابراهيم و اصحابش اقتدا كنيد كه آنها به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و بتهاي شما كه به جاي خدا ميپرستيد به كلي بيزاريم. ما مخالف و منكر شماييم و هميشه ميان ما و شما كينه و دشمني خواهد بود تا وقتي كه تنها به خداي يگانه ايمان آوريد.
تمام آياتي كه پيش از اين درباره امر به معروف و نهي از منكر آورديم و نيز تمام آيات جهاد و آيات مبارزه با شرك و ظلم و بتپرستي، در اين جا قابل استناد است. از اين آيات فقط يك آيه مهم در حوزه داخلي و يك آيه را كه محور روابط خارجي امت اسلامي است ذكر ميكنيم.
قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْني وَ فُرادي؛99 اي رسول ما، بگو به امت كه من يك سخن شما را پند ميدهم (كه اگر بشنويد و عمل كنيد البته هدايت ميشويد) و آن سخن اين است كه شما خالص براي خدا دو نفر دو نفر با هم يا هر يك تنها در امر دينتان قيام كنيد.
خطاب اين آيه عام است، هم شامل رهبران و كارگزاران حكومتي ميشود و هم شامل آحاد مردم مسلمان.
لَنْ يَجْعَلَ اللهُ لِلْكافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً؛100 و خدا هيچگاه براي كافران نسبت به اهل ايمان راه تسلط قرار نداده است.
مطالب گذشته به دست ميآيد كه مهمترين هدف نظام سياسي اسلام كه در جهت تحقق آن حركت ميكند تكامل انسان و سير الي الله است: «انا لله و انا اليه راجعون». ساير اهداف از قبيل حاكميت دين و قوانين الهي بر اجتماع، اجراي مقررات شريعت، استقرار و تحقق امنيت فردي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و اخلاقي، عبادت پروردگار و نفي شركت و جهالت و هواهاي نفساني و خدمت به همنوعان، همه كمككننده به آن هدف مهم است.
يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ؛101 اي انسان، تو با كوشش و تلاش پيگيرت در عبادت و خدمت سرانجام نايل به ملاقات با پروردگارت خواهي شد.