باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا، به همراه لئون پانهتا، وزیر دفاع، و مارتین دمپسی، رئیس ستاد مشترک آمریکا، روز پنجشنبه 5 ژانویه استراتژی جدید دفاعی آمریکا را اعلام کرد. میتوان به طور کلی گفت که این استراتژی خطوط کلی راهبرد نظامی آمریکا را در آینده مشخص میسازد که براساس آن، آمریکا در سه محور اصلی؛ حوزههای امنیتی، تدوین بودجه نظامی و ساختار نظامی متناسب با دو محور نخستین تجدیدنظر کلی خواهد کرد. کاهش بودجه نظامی آمریکا تا سقف 450 میلیارد دلار طی 10 سال آینده یکی از نتایج آشکار این تجدیدنظر است که باعث میشود هم در میزان نیروهای در خدمت ارتش و هم هزینههای تحقیقاتی و تولید تسلیحاتی آمریکا کاهش قابل توجهی رخ دهد.
یکی دیگر از نتایج مهم این سند و تجدیدنظر کلی برآمده از آن در تغییر حوزه امنیتی آمریکا از اروپا به آسیای شرقی و خاورمیانه است که بنابر آن، آمریکا قصد دارد با کاهش نیروها و پایگاههای نظامی خود در اروپا، بر تعداد پایگاهها و نیروهای خود در آسیای شرقی و خاورمیانه بیفزاید. این موضوع چیزی نیست که از دید مقامات کشوری همانند چین مخفی بماند چرا که این کشور خود را هدف اصلی سند استراتژی جدید دفاعی آمریکا میداند و روشن است که نمیتواند در مقابل چنین امری ساکت بماند.
چین به مثابه هدف آمریکا
هر چند سند استراتژی جدید دفاعی آمریکا چین را به عنوان دشمن اصلی آمریکا در قرن 21 معرفی نکرده اما روشن است که آمریکا در این سند، اصل راهبرد نظامی خود را بر مبنای تقابل با چین تعریف کرده است. نقش چین در این سند به این صورت معرفی شده است؛ «ظهور چین به عنوان قدرتی منطقهای در درازمدت ظرفیت اثرگذاری بر اقتصاد و امنیت ایالات متحده دارد». واضح است که طراحان این سند نمیخواهند و یا غرور مفرط آمریکایی به آنان این اجازه را نمیدهد تا چین را به عنوان قدرت جهانی تعریف کنند و به این دلیل، از آن به عنوان قدرت منطقهای یاد میکنند.
به همین جهت است که به نظر آنان، رشد و افزایش قدرت اقتصادی و نظامی چین بر منافع آمریکا در منطقه شرق آسیا تأثیرگذار خواهد بود و آن را تا همین اندازه تهدیدی علیه منافع آمریکا میدانند اما واقعیت امر حاکی از آن است که چین را دیگر نمیتوان قدرت منطقهای دانست و این کشور مبدل به قدرتی جهانی شده که حتی در ابعاد مختلف جهانی از بحران ملی گرفته تا بحران اقلیمی و دیگر مسائل جهانی یکی از کشورهای تعیینکننده است.
وجود این واقعیت تا آنجا آشکار و روشن است که حتی طراحان سند استراتژی دفاعی آمریکا نیز نمیتوانند آن را پنهان کنند و در نهایت، مجبور به اعتراف آن هستند. به عبارت دیگر، طراحان این سند با وجود آنکه از چین به عنوان قدرت منطقهای نوظهور یاد کردهاند اما تعریف حوزه آسیای شرقی به عنوان حوزه امنیتی استراتژیک آمریکا توسط آنان نشان میدهد که چین را دیگر نه یک قدرت منطقهای، بلکه قدرت نوظهور جهانی میدانند.
این واقعیت از جنبه دیگری خود را در سند استراتژیک آمریکا نشان داده و آن صفبندی نوین آمریکا در شرق آسیاست که در این سند به وضوح ذکر شده است. طراحان این سند از توازن جدید امنیتی – نظامی در آسیا و اقیانوسیه یاد کردهاند و برای برقراری این توازن است که متحدان فعلی آمریکا در این حوزه و یافتن متحدانی جدید برای آمریکا نقش کلیدی پیدا کردهاند. متحدان فعلی آمریکا در استراتژی جدید این کشور به عنوان پایه حیاتی امنیت آسیا و اقیانوسیه دانسته شدهاند که آمریکا باید این پایه را حفظ و تقویت کند و علاوه بر این، طراحان سند از شرکای جدیدی برای آمریکا نام بردهاند که این کشور باید با برقراری ارتباط گسترده با آنان بتواند پا به حیاتی امنیت در شرق آسیا را تقویت کند.
اگر چین در نظر طراحان سند فقط قدرت منطقهای است دیگر لزومی ندارد که آنان در پی ایجاد شبکهای گسترده از متحدان فعلی و شرکای آینده باشند تا به این وسیله بتوانند در برابر چین به توازن متقابلی دست یابند. طراحی و ایجاد چنین شبکهای در سند استراتژی دفاعی آمریکا نشاندهنده این موضوع است که آمریکا چین را به مثابه اصلیترین تهدید امنیتی خود میداند و ایده ایجاد شبکه گستردهای به دور چین حاکی از یک انتقال اساسی حوزه امنیت در دیدگاه طراحان استراتژی دفاعی آمریکاست.
تقابل دو سوی اقیانوس
سند استراتژی دفاعی آمریکا به روشنی تغییر جهت در محورهای امنیتی آمریکا را نشان میدهد به نحوی که میتوان گفت آمریکا از تقابل آتلانتیک به تقابل پاسیفیک روی آورده است. اگر بر اثر جنگ جهانی و طی دوران جنگ سرد، آمریکا محور بنیادین امنیتی خود را در حوزه آتلانتیک تقابل امنیتی آن میدانست که نقطه شروع آن به نحوی از منشور آتلانتیک بود، آمریکا با این سند نشان داده که در حال حاضر محور امنیتی خود را در پاسیفیک تعریف کرده است. باید توجه داشت که آمریکا قصد ندارد محور آتلانتیک و پیمان آتلانتیک برآمده از آن را به کناری گذارد، نکتهای که در این سند نیز به آن اشاره شده، اما این کشور دیگر تهدید اصلی را در این حوزه نمیداند بلکه این چین است که آمریکا را متوجه حوزه پاسیفیک کرده و باعث شده تا تهدید اصلی خود را در این حوزه ببیند و امنیت استراتژیک خود را بر مبنای همین امر تدوین کند.
در مقابل، چین بیش از هر کشور دیگری خود را هدف اصلی این سند دانسته و نسبت به آن واکنش نشان داده است. دریادار یی یانگ به عنوان یکی از مقامات ارشد ارتش چین با چاپ مقالهای در روزنامه حزب کمونیست این کشور به صورتی شدید و واضح به استراتژی دفاعی آمریکا پاسخ داد به نحوی که کشور خود و ایران را هدف اصلی این سند دانست. او در مقاله خود از دولت درخواست کرده تا به مقابله با اقدامات آمریکا بپردازد و توان حمله دوربرد خود را تقویت کند تا آنکه بتواند در مقابل تهدیدهای آمریکا بایستد باید توجه داشت که چاپ این مقاله در چنین روزنامهای و البته در صفحه نخست آن اهمیت مقاله را نشان میدهد تا آنجا که مقاله مذکور را نباید بیانگر یک نظر شخصی ارزیابی کرد بلکه آن را باید اعلامیهای از سوی بالاترین سطح قدرت در چین دانست.
بنابراین، به همان گونه که آمریکا راهبرد امنیتی و نظامی خود را در تقابل با چین تعریف کرده، چین نیز راهبرد خود را در برابر آمریکا میداند و به همین دلیل است که روزنامه چینی گلوبال تایمز در برابر سند استراتژی دفاعی آمریکا، افزایش و توسعه توان تهاجمی را به دولت چین پیشنهاد داد تا این کشور بتواند با تهدید قلمرو آمریکا، محدوده بازی با آن کشور را گسترش داده و راههای جدیدی در این بازی به دست آورد. شاید در همین راستا است که چین در سالهای اخیر بر توسعه توان هوایی و دریایی تمرکز کرده و در زمینه تولید سلاحهای فوق پیشرفتهای همانند جتهای جنگنده ضد رادار، زیردریاییها و هواپیماهای بیسرنشین و همچنین، موشکهای استراتژیکی نظیر «قاتل هواپیمابر» سرمایهگذاری قابل توجهی کرده است.
در هر صورت، سند استراتژی دفاعی آمریکا نه تنها خط مشی راهبردی امنیتی آمریکا را تدوین کرده بلکه زمینه تقابل جدید آمریکا را مشخص ساخته و در مقابل، چین نیز پیام آمریکا از این سند را دریافت کرده که نتیجه این امر، شکلگیری تقابل گسترده امنیتی – نظامی در حوزه پاسیفیک است. آمریکا در این تقابل سعی میکند تا در عین کاهش هزینههای نظامی خود، با پهن کردن شبکهای وسیع از متحدان، توری گسترده به دور چین بکشد و به این وسیله زمین بازی را برای این کشور محدود سازد. چین در مقابل به دنبال آن است تا با بالا بردن توان نظامی خود در عمل زمین بازی را به قلمرو آمریکا بکشاند تا آنکه کارآیی این شبکه را کاهش دهد.
علاوه بر این، چین با اتکا به پیمانهای استراتژیکی مثل پیمان شانگهای و پیمان بریک و برقراری روابط استراتژیک با اتحادیه اروپا سعی دارد تا بر نفوذ بینالمللی خود بیفزاید تا به این وسیله زمین بازی با آمریکا را به حوزههایی بسیار گستردهتر از پاسیفیک بکشاند. به نظر میرسد که هر دو سوی پاسیفیک خود را آماده رویارویی گستردهای کردهاند و هر دو طرف سعی میکنند تا با استفاده از ابزارهای موجود طرف دیگر را مغلوب خود سازند و باید دید که آمریکا با طراحی استراتژیهایی از این دست تا چه میزان میتواند در مهار اژدهای چینی توفیقی به دست آورد.