صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۰:۳۸  ، 
شناسه خبر : ۲۶۵۵۸۷
غلامحسين مقيمي / دانش‌آموخته حوزه علميه قم و فارغ‌التحصيل كارشناسي ارشد علوم سياسي مؤسسه آموزش عالي باقرالعلوم(عليه‌السلام) - چكيده: افكار بيروني مجموعه‌اي از دانش‌ها و رويكردهاي متفاوت است. از اين رو مسأله اساسي در مطالعات «بيروني‌شناسي» شناخت ماهيت آرا و مباني معرفت‌شناسي، هستي‌شناسي و انسان‌شناسي اوست. اگرچه نگاه بيروني به غايت عالم طبيعي است و نقطه عزيمت انديشه وي توصيف الگوها و قوانين طبيعي است، اما همو با تعليل ذهني و در نهايت به واسطه وحي و شهود به تعادل و انسجام مي‌رسد؛ به عبارت ديگر مدل پژوهش وي «معرفت تركيبي» است كه از حس و استقرا آغاز و با عقل و قياس به تعادل و در نهايت با وحي به ثبات و استحكام مي‌رسد. واژه‌هاي كليدي: بيروني، معرفت‌شناسي، شناخت، روش‌شناسي، هستي‌شناسي، انسان‌شناسي. مقدمه: بيروني داراي مجموعه‌اي از دانش‌ها و رويكردها است، از اين رو، شناخت انديشه سياسي و اجتماعي بيروني در گرو بررسي آراي وي در زمينه علم، انسان، طبيعت، هستي، تاريخ، نجوم، رياضيات و... است. بنابراين با كشف و بررسي آثار بيروني، به تعبير جورج سارتون، معلوم شد كه سده پنجم هجري/ يازدهم ميلادي، «عصر بيروني»1 است، به نحوي كه چهره ابن‌سينا را كه هم‌عصر وي بوده است، تحت‌الشعاع قرار داد. «سرشت تفكر و عقايد او اگرچه به تعبير برخي متجددانه»2 و توأم با روح انتقادي سده نوزدهم ميلادي است. اما به لحاظ فلسفه علم، معرفت‌شناسي وي تركيبي است. به زبان ديگر، چون ماهيت انديشه وي اسلامي است توانست بين دانش‌هاي بشري و معارف الهي، عملاً نسبت منطقي و انسجام ايجاد كند. نكته ديگر اين كه، آراي وي به ظاهر متأثر از «معرفت هند و ايران و يونان و ديگر كشورهاي اسلامي است»،3 لكن روح انتقادي در سراسر آثار علمي وي سايه افكنده است كه موجب شده در تمامي نظريه‌ها، مستقل جلوه كند و فراتر از مناسبات تاريخي خود قلم‌فرسايي نمايد.

1. معرفت‌شناسي

الف) امكان، ضرورت و جايگاه معرفت‌شناسي: از منظر بيروني، شناخت حقيقت نه تنها امكان‌پذير است، بلكه رسالت انديشمندان كشف «حقيقت» است. در اين باره مي‌گويد: «با اين طريقي كه من پيش گرفته‌ام، سزاوار نيست كه شك را با يقين مخلوط كنم و مجهول را با معلوم».4 بيروني پا را از اين هم فراتر مي‌نهد و راه رهايي انسان را آگاهي و معرفت تلقي مي‌كند، چرا كه «افزار در بندي ناداني است و از اين روي، رهايي به دانايي است».5
همچنين وي ناداني را عامل زوال جوامع مي‌انگارد؛ به عبارت ديگر، هرگاه نوشته‌هاي قومي كم شود، انحطاط علمي و فرهنگي آغاز مي‌شود «و اين معنا در ناداني و دوري آنان از دانايي»6 مي‌افزايد. اما اين سؤال مطرح مي‌شود كه حال كه شناخت حقيقت ممكن است و راه رهايي نيز دانايي مي‌باشد، كيفيت درك شناخت و دانايي چگونه است؟ بيروني راه شناخت را منحصر در عقل و حس نمي‌كند، بلكه نگاهي نيز به معرفت اشراقي دارد كه ماهيت دانايي آن كاملا متفاوت از حسي و عقلي است:

و اگر ما بدين حيات [دنيا] تن را به كار نگيريم و جز بر ضرورت در آن نياويزيم و طبيعت آن اقتباس نكنيم بل از آن دوري گزينيم، به آسودگي، از ناداني آن به معرفت دست يابيم، و از رهگذر حصول دانايي، به ذوات خويش پاكيزه شويم تا آن كه ايزد ما را رهايي بخشد.7

چنان كه از فقره فوق برمي‌آيد علاوه بر معرفت دروني، دانايي مطلق و حقيقي در نزد خداست و به واسطه عنايت اوست كه شناخت ممكن مي‌گردد، از اين رو دانايي «ثبات و بقاء»8 دارد. بدين ترتيب، بالاترين مرجع شناخت و معرفت كلام خداوند است. بنابراين وي، به اين نظريه سياسي مي‌رسد كه در موارد اختلافي ملاك و معيار، در انحصار داوري عالمان و مرجعيت ديني است، چرا كه آنان مشروعيت دارند و مشروعيت امور نيز به آنها برمي‌گردد.
بيروني معتقد است خرد، مشاهده، تجربيات روزمره زندگي و حتي علم حضوري نمي‌تواند به تنهايي ابزار شناخت حقيقت و متضمن سعادت حقيقي انسان باشد، بلكه حقيقت و شناخت مبراي از خطا، پيش خداست. بدين لحاظ متون ديني بهترين و بالاترين مرجع شناخت در علوم انساني مي‌باشد «و سيرت فاضله همان است كه دين آن را بايسته گرداند».9 به اعتقاد وي اين خداخواهي است كه سبب خيرخواهي براي مردمان مي‌شود «و آن كس كه ايزد جويد، خواستار خير كافه مردمان باشد».10 از ديدگاه وي ارزش و اهميت علم به خاطر علم نيست، بلكه براي سعادت انسان است و لذا «بيروني مدافع كبير علم محض و فايده آن براي كمال انسان است».11

ب) مراتب سه‌گانه و ساختار شناخت‌شناسي: از مطالب مذكور مي‌توان ساختار شناخت‌شناسي بيروني را ترسيم كرد. اين ساختار، به لحاظ نظري از توصيف واقعيت آغاز، و به تعليل ذهني ختم مي‌گردد و به لحاظ عملي نيز از هستي‌شناسي علل شروع، و به مباني و اصول شناخت و معرفت منجر مي‌شود.

ج) منابع شناخت: ابوريحان براي ادراك و فهم پديده‌ها به منابع متعددي معتقد است و براي كسب دانش، هر كدام از منابع را در جاي خود به كار مي‌بندد؛ از اين رو، دانش‌هاي وي اعم از علوم نقلي، عقلي، اثباتي، طبيعي، تجربي، انساني، رياضي و اجتماعي استحكام زيادي دارد. همچنين «بيروني معمولاً يك زمان [فقط] بر روي رشته خاصي از علم تمركز مي‌كند»،12 زيرا به خوبي دريافته بود شناخت هر علمي ابزار و منبع خاصي را مي‌طلبد و امكان تحقيق عميق در علوم متعدد در زمان واحد ـ اگر ممتنع نباشد ـ بسيار دشوار است.

                                                                                  عين

                                                                                  Λ

                                                                                  

                                                             Λ                  

                    چگونگي اصول                          واقعيت                                توصيف

                                                             V                                  Λ

عملي          چيستي‌شناسي مفاهيم          ماهيت  │                           تحليل            نظري

                                                             V                                  Λ

                   هستي‌شناسي علل                حقيقت                                  تعليل

                                                                                       

                                                                                  V

                                                                                 ذهن      

1- حس: ابتدايي‌ترين ادراك و معرفت، محصول «حواس پنج[گانه]»13 است و «آن شنوايي است به گوش، و بينايي به چشم، و بويايي به بيني و چشايي به زبان و بساوايي به پوست »14 كه به واسطه آنها تنها مي‌توان ظاهر اشيا و موجودات را درك كرد، اما به هر حال «حواس بالفعل كه حاصل از نخستين دانايي و شناخت است»15 بايد با عقل كامل‌تر گردد تا از ادراك جزئي به معرفت كلي‌تر نايل شود.

2- عقل: در برابر حسّ كه مدرك جزئيات و مشترك بين حيوان و انسان است، عقل قرار دارد «كه بودِش و رشد از آن است»16 و لذا ملاك فضيلت «و رهايي به دانايي»،17 عقل و خرد مي‌باشد، «از اين رو نسبت آن با فرشتگان كرده‌اند»18 و ملاك عدم فضيلت، جهل و ناداني است كه آن را به «بهايم»19 تشبيه كرده‌اند. عقل انساني مهم‌ترين منبع براي درك حقيقت و بزرگ‌ترين مميز انسان و حيوان است كه بايد از راه «استدلال و قياس»20 به استنتاجات علمي نايل شود.21 به عبارت ديگر، «غايت اَمَل انسان، پيشرفت از شاهد محسوس به طرف غايت معقول باشد»،22 بنابراين منبع حس با منبع عقل ارتباط سلسله مراتبي دارد و علوم از طريق احساس‌هايي كه عقل آنها را با شيوه منطقي و تجريد ذهني ادراك مي‌كند و از مرتبه جزءنگري به كلي‌نگري ارتقا مي‌دهد، حاصل مي‌شود:

حواس در بدن، مناسب حيوانيت اوست، ليكن با انديشه و قوت استنباط خود، در آنها تصرف كرده، و با محسوسات به غايات آنها (معقولات) رسيده است.23

3- وحي (دين): دين مجموعه‌اي از مقررات و احكام است كه از جانب خداوند براي تنظيم امور زندگي بشر به پيامبر اكرم وحي شده است. دين در ذات «تعب و مشقت»24 و تكليف را براي انسان‌ها به همراه دارد، ولي برخلاف عقل داراي «ثبات و بقا»25 است، بنابراين در رأس منابع شناخت به لحاظ سلسله مراتب قرار دارد، چرا كه منشا آن الهي و ماوراي عقول بشري است.

4- قلب (فؤاد): قلب و فؤاد در بين انديشمندان اسلامي و از جمله بيروني به دو قسم عقل مرويه (زيبايي‌شناسي) و عقل نزوعيه (زيبايي‌گرايي) تقسيم مي‌گردد. در اولي، نگرش، دانايي و يقين مطرح است و در دومي، گرايش، كشف و شهود بحث مي‌شود. در مورد معرفت قلبي، بيروني ضمن نقل انديشه صوفيه، آن را يكي از راه‌هاي شناخت حقيقت مي‌شمارد.26 وي به نقل از ابايزيد بسطامي كه چگونه به اين درجه از معرفت رسيدي، مي‌گويد: بايد «از نفس خويش منسلخ شو[يم]، بدان‌گونه كه مار از پوست خويش برآيد».27 بنابراين، «قلب به انوار معرفت زنده نگردد، مگر به ميراندن تن به كوشايي».28

با توجه به بحث‌هاي گذشته مي‌توان ساختار و مراتب شناخت را براساس آراي بيروني ترسيم كرد. اين مراتب كه از عين آغاز مي‌گردد، به عقل و در مرتبه بعد با وحي و دين به تعادل مي‌رسد و در نهايت خروجي آن كه به جهان خارج مرتبط است بدين ترتيب مي‌توان نتيجه گرفت كه دستگاه معرفتي وي تركيبي است و چون حوزه مطالعاتي وي طبيعي است، نقطه عزيمت معرفت وي، عين است ولكن در مرحله بعد، با عقل و دين به انسجام مي‌رسد.

عقل ̶  حس – استقرا – تجربه ̶  وحي – دين ̶  عقل و حكمت

واقعيت ̶  ماهيت  ̶ > حقيقت

عين  ̶  ̶  ̶  ̶  ̶  ̶  ̶ >

د) روش‌شناسي: بيروني با طبقه‌بندي علوم متعدد، حوزه هر كدام را جدا كرده، براي تحقيق در هر كدام، مفاهيم و روش‌هاي خاص خودش را به كار مي‌برد. در ذيل به عمده‌ترين اين روش‌ها به اختصار مي‌پردازيم.

1- روش حسي: استقرا، تجربه و عرف عملي: روش استقرا به طور گسترده در كتاب تحقيق ماللهند كه اثري مردم‌شناختي است، آمده است. براساس روش استقرا:

علم با مشاهده آغاز مي‌شود. عالم مشاهده‌گر بايد داراي اعضاي حسي معمولي و سالم باشد و بايد آنچه را كه با توجه به وضعيت مورد مشاهده مي‌تواند ببيند، بشنود و غيره، با امانت‌داري تمام ضبط كند و اين عمل بايد با ذهني خالي از پيش‌داوري انجام پذيرد.29

ابوريحان با آگاهي كامل از اين روش مي‌نويسد:

انما صَدَقَ قول القائل: ليس الخبر كالعيان، لانّ العيان هو ادراك عين الناظر عين المنظور اليه في زمان وجوده و في مكان حصوله.30

در اين تعريف، مشاهده همان ادراك عيني مشاهده‌كننده درباره واقعه خاصي در زمان و مكان معين است. بدين ترتيب، بيروني به هر دو قسم استقرای شخصيه و كليه توجه كامل داشته است؛ «تعريفي كه انديشمندان اثبات‌گراي اروپايي»31 چندين قرن بعد ارائه داده‌اند. خلاصه، اين كه روش استقرايي بيروني داراي سه ركن اساسي است: 1- گردآوري مواد بر حسب مشاهده عيني و سَنَدي؛ 2- ذكر منابع خواه به صورت مكتوب باشد يا از طريق مسموع و 3- سنجش و انتقاد.32 اما بيروني به يكي از اركان بسيار مهم استقراي كليه نيز اشاره مي‌كند كه «دانش ثمره تكرار است».33

2- روش عقلي؛ قياس و استدلال: همان طور كه استدلال استقرايي كشف حكم و قانون كلي از جزئيات است، استدلال قياسي شناخت حكم جزئي از حكم كلي مي‌باشد، منتها اگر مقدمات استدلال صادق باشد نتيجه نيز صادق و منطقي خواهد بود و لذا قياس با انگيزه‌هاي مختلف (برهان، خطابه، شعر و جدل) مورد استفاده قرار مي‌گيرد. البته بيروني بيشتر به روش تجربي و استقرايي تمسك مي‌جست تا روش عقلي، چون علومي را كه براي تحقيق انتخاب كرده، مِتُدشان تجربي و استقرايي است.

3- ابزار و تكنيك انتقادي: امروزه تكنيك انتقادي بعضاً روش تلقي مي‌گردد، ولي در بين قدما و انديشمندان اسلامي تكنيك انتقادي همان روش عقلي محسوب مي‌شود. به هر حال، روش انتقادي بيروني، چنان صراحت و شيوع داشته كه تقريباً همه بيروني‌شناسان معتقدند: «در مشرق زمين، عالم نقاد كبيري به مانند او به وجود نيامده»،34 حتي برخي از محققان روش انتقادي وي را با روح انتقادي قرن نوزده اروپا تشبيه مي‌كنند.35 بيروني هر موضوعي را «به سبك تعليمات ارسطو و افلاطون و بطلميوس و جالينوس»36 با ديده انتقادي مي‌نگريسته است و بر همين اساس، كتاب تحقيق ماللهند را كاملاً با شيوه نقادانه و در عين حال عالمانه و بي‌طرفانه تدوين كرده است و هدف و غايتش كشف حقيقت است، نه مجادلات بي‌حاصل علمي و لفظي.

اين عبارت بيروني هم كه «من از پذيرفتن حقّ از هر منبع كه بيابم روي‌گردان نيستم»،37 نشان‌دهنده روح حقيقت‌جويي وي است. از جمله مواردي كه روش انتقادي بيروني در آن ظهور يافته، گفت‌وگوي فلسفي وي با ابوعلي سينا است. نكته جالب در آن، انتقادات او به فلسفه مشايي ارسطو است. اين در حالي است كه در زمان وي اكثر انديشمندان بلاد اسلامي جرأت نقد امور عامه ارسطو را نداشته‌اند:

نامه‌هاي او به ابن‌سينا كه امروزه در دست است، يكي از شديدترين حملات و انتقادات به طبيعيات مشائي در دوران قديم محسوب مي‌شود و شاهد آگاهي او از نظريات اين مكتب است. اكثر اعتراضات عليه ارسطو و انتقادات بر فلسفه مشائي در تمدن اسلامي در قرون گذشته از مخالفت با امور عامه يا طبيعيات او سرچشمه نمي‌گرفت... بلكه معترضين غالباً عرفا و حكماي اشراقي بودند كه... اظهار كردند: اتكاي زياده از حد به براهين استدلالي جنبه شهودي و ذوقي معرفت را از بين مي‌برد، و حقيقت را در پرده قياسات منطقي محدود و مكتوم مي‌سازد.38

البته بيروني براي انتقاد از ارسطو علاوه بر مشاهده، از كتاب‌هاي آسماني و براهين عقلي نيز مدد جسته است و رهيافت كلي وي در نقد آراي ارسطو، در زمينه‌هاي جهان‌شناسي و نيز طبيعيات مي‌باشد و مربوط به مسايلي است كه اساس و بنيان فلسفه مشائي را تشكيل مي‌دهند؛ به عبارت ديگر، ممكن است بيروني با نتايج ارسطو، مثلاً در خصوص حركت دوري افلاك موافق باشد، ولي با مقدمات و شيوه استدلال ارسطو كاملاً مخالفت مي‌كند و بين جنبه قياسي و استدلالي فلسفه ارسطويي و آراي مربوط به طبيعيات و جهان‌شناسي امتياز قائل است و عقايد ارسطوييان را درباره طبيعيات با توسل به روش مشاهده پديده‌هاي طبيعي و نيز شواهد عقلي و حقايق ديني مورد نقد و داوري قرار مي‌دهد.39
گستره نقد ابوريحان به علوم خاص محدود نمي‌شود و حتي شيوه حكومتي «شاهان و اميراني كه باعث مي‌شدند تا حقايق تاريخي دگرگون شود... و جعل احاديث»40 كنند نيز شامل مي‌گردد. آخرين نكته اين كه روش نقد بيروني «نقد موضوعي [است] كه ملازم با خرد شك دستوري است كه خود گويد؛ مايه جدا كردن حق از باطل است، و نه پايه قيل و قال»؛41 از اين رو، وي هر اصل پذيرفته شده‌اي را با ديده شك مي‌نگرد تا چنانچه مورد نقضي وجود دارد يافت شود. از اين جهت شايد وي به روش ابطال‌گرايي پوپر نزديك شده است. به هر حال، روش نقادانه بيروني بيشتر شبيه «مكتب اصالت نقد [قرن بيستم است كه] يكي از شاخه‌هاي فلسفي و معرفت‌شناسي است».42

4- روش كشفي يا شهودي (قلبي): روش ديگر كسب معرفت از نظر بيروني، روش كشف و شهود است. راه و مقدمات آن، وجدان نوراني و وجود «اشراق يافته» مي‌باشد. معرفت قلبي به واسطه زهد و پارسايي حاصل مي‌شود. از اين رو، هرگاه «من [حقيقي] از نفس خويش منسلخ شد»43 و از «شهوت و غضب»44 و حيات دنيا به «جز بر ضرورت»45 دوري كرد، به معرفت قلبي دست مي‌يابد، و تمام وجود وي دگرگون مي‌شود. نه تنها روح او منوّر مي‌گردد، بلكه جسم او «سبك» و «لطيف» مي‌شود.46
از ديدگاه بيروني، معرفت قلبي تأثير جدّي در زندگي اجتماعي و سياسي دارد، به نحوي كه اگر كسي با شناخت قلبي به حقايق هستي برسد زمينه حاكميت سياسي و اطاعت مردم نيز فراهم مي‌گردد. در جاي ديگر ابوريحان درصدد مقايسه روش خلوص و قلبي و دوري از هوا و رياست‌طلبي با ديگر روش‌ها، برآمده و آن را مطمئن‌ترين راه براي كشف حقيقت تلقي كرده است:

اين روش بهترين راهي است كه ما را به حقيقت مقصود مي‌رساند و نيرومندترين ياري است كه شبهه و ترديد را از ما دور مي‌سازد، چه جز اين، راه ديگري نيست كه ما را به حقيقت مقصود برساند، اگرچه در آن راه بسيار كوشش كرده و سختي‌هاي زيادي كشيده باشيم.47

در حقيقت انتقادهاي اساسي وي و ديگر انديشمندان به فلسفه مشائي در خصوص عدم توجه آن به معرفت اشراقي زمينه تضعيف فلسفه استدلالي را فراهم كرد و در سال‌هاي بعد فلسفه اشراقي به عنوان يكي از روش‌هاي شناخت حقيقت رشد چشمگيري يافت. آخرين نكته اين كه غايت روش قلبي، پاكيزگي انديشه و درون انسان، به خصوص حاكمان سياسي است كه سبب خيرخواهي براي مردم مي‌شود، چرا كه:

تخصيص انديشه به يگانگي ايزد، آدمي را به شعور به شيء جز آن كه بدان اشتغال مي‌داشت، مشغول كند و آن كس كه ايزد جويد، خواستار خير كافه مردمان باشد بي‌استثنا.48

5- روش استنادي: از منظر بيروني، براي مطالعه تاريخ امم گذشته و شناسايي آرا و احوال قرون سالفه نمي‌توان از روش عقلي بهره جست:

بيشتر اين احوال، عادات و اصولي كه از ايشان و نواميس ايشان (قرون گذشته) باقي مانده [است]. اين كار را از راه استدلال به معقولات و قياس معقول به محسوس نمي‌توان دانست و منتها راه موجود، اين است كه از اهل كتب و ملل و اصحاب آرا و نحل كه اين‌گونه تواريخ مورد استناد آنهاست، تقليد و پيروي كنيم، و آنچه آنان براي خود مبنا قرار داده‌اند، ما نيز چنين كنيم.49

در حالي كه بيروني در تمامي آثارش از تقليد مي‌گريزد50 و آن را بزرگ‌ترين آسيب براي علم تلقي مي‌كند، ولي در كتاب آثار الباقيه و نيز تحقيق ماللهند ـ كه كتاب تاريخي و گزارشي از آداب و رسوم، مذاهب، اقوام، تمدن‌ها و پادشاهان گذشته است ـ كاملا گزارش نقلي را در پيش مي‌گيرد. بيروني براي روش نقلي و استنادي خود همانند فقهاي شيعه به صفات راويان اخبار متمايل مي‌شود و مي‌گويد: «و چون دو گواه عادل بر اين مطلب گوايي دهند، از آنچه گواهان زياد شهادت داده‌اند اولي خواهد بود».51 يا در جاي ديگر مي‌نويسد: چون «ماني از كساني است كه دروغ را حرام مي‌داند و به تاريخ ساختن هم نيازي نداشت»،52 مي‌توان به گفته‌هاي وي در زمينه تاريخ گذشته اعتماد كرد و اخبار وي را مطابق واقع دانست.

6- ابزار و تكنيك مقايسه‌اي: روش مقايسه‌اي بيروني نيز در كتاب تحقيق ماللهند آمده است. اين كتاب مطالعه مقايسه‌اي بين اديان يوناني، هندني و ايراني است، «از اين رو گفته‌اند كه وي بنيان‌گذار مطالعه تطبيقي در فرهنگ بشري است».53 او در مقدمه تحقيق ماللهند ضمن مباهات به چنين روشي، معيارهاي مطالعه مقايسه‌اي را متذكر مي‌شود.54 بنابراين، روش مقايسه‌اي نه تنها براي شناسايي و كشف نقاط اشتراك و افتراق فرهنگ‌هاست، بلكه بهترين شيوه براي تفاهم، نزديكي و گفت‌وگوي تمدن‌ها مي‌باشد:

روش مقايسه‌اي ابوريحان نه تنها براي سهولت در شناساندن حيات اجتماعي و فرهنگي ساير ملل است، بلكه موجب نزديكي و پي بردن به مشابهت فرهنگي با يكديگر نيز مي‌شود.55

7- هرمنوتيك (ابزار و تكنيك تفسير، تأويل و تفهيم): امروزه هرمنوتيك معناي گسترده‌اي يافته و تنها به تفسير متن خلاصه نمي‌شود و رويكردهاي مختلفي پيدا كرده است، ولي هرمنوتيك به معناي هنر تفسير و تاويل متن، در طول تاريخ انديشه به خصوص در قرون ميانه مورد توجه انديشمندان بوده است.
بيروني نه تنها از اين روش آگاهي داشت، بلكه به محتواي برخي از رويكردهاي آن اشاره و آن را به نقد مي‌كشد و لذا، با پيش‌داوري و تحميل ذهنيت و پيش‌فرض‌هاي بر متون به شدت مخالفت كرده و تنها راه را براي فهم متن «بي‌ميل به سويي يا مداهنتي قصد حكايت محض داشتن»56 دانسته است و الا «بدان چه كه موافق عقيدت خويش باشد، به تأويل در آن دست مي‌اندازد».57 نتيجه چنين برداشت و تفسيري از متون ملل و نحل (تحميل پيش‌فرض‌ها بر متن) آن خواهد شد كه «چيزي از آن كتب اخذ خواهد كرد كه به نزد عارف به حقيقت احوال آن ملل جز سبب شرمساري او نخواهد بود».58

همچنين بيروني از اهميت زبان‌شناسي و نقش آن در فهم درست متون مقدس غفلت نكرده، مي‌گويد: «زبان، مترجمي است شنونده را، از آنچه كه مراد گوينده باشد و از اين روي، مقصور است بر زمان ثابت ماننده به آن... قوه نطق از ابداع خطي كه در امكنه همچون باد ساري و از روزگاران به روزگار ديگر همچون سريان ارواح در سريان»59 است.

2. هستي‌شناسي

حال اين سؤال مطرح مي‌شود كه بيروني با كدام جهان‌بيني و از چه رويكردي به هستي مي‌نگرد و در كدام يك از گفتمان‌ها و مكاتب عصر خودش مي‌انديشيده است؟

الف) ماهيت جهان‌شناسي بيروني (فلسفه طبيعي): ارزش ابوريحان كه جهان به اعجاب به او مي‌نگرد، به خاطر انديشه‌هاي فلسفي او نيست، بلكه به خاطر يك سلسله تحقيقات و ابتكارات است كه امروز آنها را علم مي‌نامند.60

ماهيت هستي‌شناسي بيروني به لحاظ مبنايي مبني بر فلسفه يوناني نيست، بلكه «همچون محمدبن زكريا رازي (251 ـ 313 هـ ق) به فلسفه طبيعي قديم پيش از سقراط تمايل داشته است [كه آنها نيز به نوعي متأثر از] مكتب مغان ايران باستان»61 بوده‌اند.

ب) حدوث عالم و وحدت الهي: بيروني درباره جهان‌شناسي و مبدأ خلقت جهان، با عقايد حكماي يونان به خصوص ارسطو كه عالم را قديم مي‌دانستند، مخالفت ورزيده «و مانند متكلمان اسلامي معتقد بود كه اعتقاد به ابديت جهان به منزله انكار كردن اصل عليت و معلوليتي است كه لازمه وجود جهان است و در نتيجه، به طور غير مستقيم انكار كردن وحدت الهي است كه بيروني آن را گرامي‌ترين اصل مي‌شمارد».62
بنابراين، مهم‌ترين اصلي كه بيروني در جهان‌شناسي خودش پذيرفته است، اصل توحيد و وحدت الهي است. در حقيقت، اين وحدت مي‌تواند تداعي‌كننده جامعه آرماني نوع بشر باشد كه بيروني به ضرورت آن تأكيد دارد، چرا كه «وحدت ايشان نمايش‌گر عالي‌ترين تحول جامعه انساني است، تمام انسان‌ها ممكن است كه بدان مايل باشند».63 بيروني درباره علت حادث بودن عالم به طور مفصل در كتاب تحديد نهاية الاماكن و درباره تاريخ خلقت و مبدأ تاريخ ملل و امم در آثار الباقيه بحث كردهاست.

ج) نظام عادلانه: يكي از اصول مهم در جهان‌شناسي بيروني، اصل اعتدال و عدالت در نظام هستي است. از منظر وي، چون عالم متصل به فيض دايمي توحيد است، همو هستي را به نظم عادلانه الهام نموده است و لذا، طبيعت نه تنها صُوَر گوناگون را خلق مي‌كند، بلكه نظمي مشخص و برنامه‌اي از پيش طرح شده دارد.

بيروني براي طبيعت، نوعي حيات قائل است. وي در اين باره پا را فراتر مي‌گذارد و همچون فيثاغورس و ديوجانس معتقد است افلاك «پيوسته پويايند و آفريننده را تمجيد مي‌كنند كه نگه‌دارنده آنهاست... و مترنم به آوازهاي شگفت، كه دال بر آفريننده خويش»64 است. ابوريحان اصل عدالت را گذشته از عالم تكوين، در نظام اجتماعي و كنش انساني نيز ساري و جاري مي‌داند و نظام پايدار اجتماعي و سياسي را وابسته به پيشواي عادل تلقي مي‌كند:

يكي از تدبيرهاي لطيف خداوند در مصالح بشر و يكي از نعمت‌هاي بزرگي كه بر كليه موجودات ارزاني فرموده، اين است كه هيچ‌گاه جهان از پيشوايي عادل كه پناه مردم است، تهي نگردد تا بندگان در گرفتاري‌ها و پيش‌آمدهاي روزگار به او پناه آورند... و نظام عالم به استنباط او پاينده بماند و فرمان‌برداري از چنين كسي را وسيله ثواب اخروي قرار داد.65

د) زمان و تحول: بيروني برخلاف نظريه «قِدَم عالم» كه رهيافتي ايستا و ضد تكاملي است، معتقد است ماده اوليه نيز حركت، كون و فساد دارد؛ يعني در گذر زمان دستخوش تغيير و تكامل مي‌گردد. البته اين تحول چيزي جز صيرورت و ظهور تدريجي اشيا از قوه به فعل نيست: نكته مهم ديگر در مورد زمان اين است كه ابوريحان با توجه به مفهوم زمان و تحول، مطالعاتش درباره مبدأ تاريخ، به ديدگاه «دَوَراني تاريخ»66 مي‌رسد. البته مفهوم زمان و تاريخ از منظر بيروني خاصيت دَوَراني به معناي دُوْري ندارد تا پديده‌ها پس از مدتي به همان نقطه‌اي باز گردند كه از آن جا حركت را شروع كرده بودند، «بلكه منظور بيروني از خاصيت دَوَراني زمان، تغييرات كيفي و مطابقت بين عناصر مختلف زمان در داخل هر دوره است».67
نظريه دوراني وي دو جنبه متفاوت دارد: جنبه‌اي مرتبط با طبيعت فيزيك، براي مثال وي معتقد است كره زمين به لحاظ زمين‌شناسي داراي دوره‌هاي متناوب است؛ يعني «با گذشت زمان، دريا به خشكي مبدل مي‌شود و خشكي جانشين دريا مي‌گردد».68 جنبه ديگر آن مرتبط با زندگي انسان‌ها، كه «براساس دوره‌هاي مختلف نبوت»69 است.
بنابراين مي‌توان استنباط كرد كه منظور بيروني گفتمان‌هاي مختلف نبوت است كه هر كدام از آنها نسبت به ديگري تغييرات كيفي داشته، ولي عناصر درون آنها با همديگر تناسب و همخواني داشته است؛ البته اين گفتمان‌ها را مختص به اديان نمي‌كند و به تمامي دولت‌ها و ملل و نحل كه اصالت و تمدن داشته‌اند، گسترش مي‌دهد. به هر حال، تحول دَوَراني كه هر دو جنبه انساني و طبيعي را دارد، از نظر وي عالم صغير (جوامع انساني و محيط طبيعي) را تشكيل مي‌دهد كه مطابق با عالم كبير (نواميس كلي خلقت) است كه بر تمام هستي حكمفرما مي‌باشد.70

آخرين نكته در مورد جهان‌شناسي بيروني كه خالي از فايده نيست، اين است كه روش هستي‌شناسي وي مبتني بر تضاد و ايجاد مفهوم ثنويت است؛ براي مثال، وي خدا را در برابر اهريمن، نور را در مقابل ظلمت، حق را در برابر باطل، مكان كلي (نامتناهي) را در مقابل مكان جزئي (متناهي)، زمان مطلق (نامتناهي، مدت و دهر) را در برابر زمان مقيد (متناهي)، ماده را در برابر معنا، نفس (هوا) را در مقابل عقل (خرد)، خير را در مقابل شر، روز را در مقابل شب، نيستي را در برابر هستي و... قرار مي‌دهد.71 از منظر وي، تقدم و تأخر هر كدام از اين موارد موجب تفسير خاصي از هستي مي‌گردد.

از اين رو، كساني كه نور را بر ظلمت مقدم مي‌دارند، به طور منطقي بايد تحول را بر ثبات، حدوث عالم را بر قدم، زمان مقيد را بر مطلق و مكان متناهي را بر نامتناهي مقدم كنند كه در نهايت، به تكامل و صيرورت و رهيافت پويا مي‌انجامد، به نحوي كه هستي‌شناسي وي، ديگر همانند معتقدان به قدم عالم ايستا نخواهد شد. همچنين وي در تبيين هستي از آموزه‌هاي اسلامي نيز بهره‌هاي فراواني برده و لذا گفته است: «جهان‌بيني پوياي اسلامي را مي‌توان جايگزين نگرش ايستاي يوناني كرد».72

هـ) غايتمندي تاريخ: بيروني به تدبير در عالم طبيعت معتقد است و اين با نظر او به غايتمندي جهان ارتباط نزديكي دارد. به اعتقاد او، طبيعت نظم و برنامه‌اي از پيش طراحي شده دارد؛ به عبارت ديگر، «گيتي خالي از تدبير نيست و بل او را مهارتي است با عنايتي»73 كه خداوند با حكمت خودش آن را هدايت مي‌كند؛ از اين رو، اگر در نظام هستي «غلط طبيعت» مشاهده شد كه به دور از اعتدال بود و به صورتي نادر الوقوع آفريده شده بود، نشان‌دهنده آن است كه طبيعت خالق و مدبّر و خدا نيست. از جمله مباحثي كه با غايتمندي هستي قرابت زيادي دارد، انتظار موعودي است كه جهان را به غايت اصل خود (حكومت صالح و عادل) خواهد رساند: «و اين مهدي(ع) همان است كه در كتاب ملاحم ذكر شده كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، چنانچه پر از جور و ظلم شده بود».74

مسأله انتظار و رجعت به منظور ايجاد جامعه مطلوب به عنوان فلسفه تاريخ و خلقت، به قوم و ملت خاصي اختصاص ندارد، بلكه «كمتر قومي يافت مي‌شود كه داراي رموزي نباشد و خود را با برگشت سلطنت و حكومت دلخوش نسازند».75

و) نظام سلسله مراتبي هستي: براي درك جهان‌شناسي بيروني بايد اين نكته را اضافه كرد كه وي همانند عقيده قدما و اخوان الصفا معتقد بود «هستي داراي مراتب پنج‌گانه است: 1- باري سبحانه، سپس 2- نفس كلي، آن‌گاه 3- هيولاي اولي، بعد 4- مكان مطلق و ديگر 5- زمان مطلق».76 هستي نيز داراي عالم «برين و فروئين»77 مي‌باشد كه تمثيلي از عالم غيب و عالم طبيعت است. از ديدگاه بيروني، بين اين دو عالم (كبير و صغير)78 پيوستگي و هماهنگي وجود دارد. چون خالق هر دو عالم واحد است، نظم حاكم بر امور جهان نيز بايد از وحدت و يگانگي برخوردار باشد و الاّ موجب بي‌نظمي و عدم ثبات خواهد شد:

به نظر بيروني و اكثر علماي ديگر اسلامي... وجود [داراي] سلسله مراتب است. در عالم كه به حسب آن، موجودات تقسيم‌بندي شده، هر يك در مقام و درجه‌اي مطابق با مرتبه وجودي و طبيعت خود قرار گرفته است.79

در اين تقسيم‌بندي، جهان به دو عالم عليا كه شامل عقل مطلق و نفس كلي است و نيز سفلي كه از روح و معنا تا موجودات تحت القمري و زمين را در بر مي‌گيرد، تقسيم مي‌شود. البته بيروني «در مطالعات خود رابطه بين انسان و جهان... و انطباق بين انسان و عالم كبير را كه وابسته به سلسله مراتب وجود جهاني است مورد تأييد قرار داد، لكن هيچ‌گاه به بسط مطالب نپرداخت».80 وي در مواردي با عقايد سلسله مراتبي قدما مخالفت ورزيده و لذا، عالم كبير را عالم رياضي و انتزاعي ندانسته است، بلكه «هر فلك را يك كره بلوري و جسماني محسوب مي‌داشت و براي افلاك واقعيت خارجي قائل بود».81

اما آنچه مهم است پذيرفتن هماهنگي و انسجام بين سلسله مراتب موجودات است كه لازمه آن، نوعي رابطه بين محيط محسوس جهان با نواميس كلي خلقت مي‌باشد كه از خالق هستي فيض وجود مي‌گيرند، پس عالم مادي بايد در سيطره و احاطه عالم روحاني و وحياني باشد و الا دچار زوال و بي‌ثباتي خواهد شد. لذاست كه وي تصريح مي‌كند: «سيرت فاضله همان است كه دين آن را بايسته گرداند»82 و جامعه سياسي در صورتي به سعادت و كمال مي‌رسد كه با قانون كلي نظام هستي (دين) هماهنگ باشد: «امر، به اجتماع ملك و دين كمال خواهد يافت»83 و لذا از ديدگاه بيروني هيولي كه در سه نيروي دين، عقل و ناداني جاي گرفته، پلي است كه بين عالم معنا (كبير) و عالم ماده (صغير) هماهنگي و انسجام ايجاد مي‌كند.

3. انسان‌شناسي سياسي

انديشه اجتماعي هر انديشمندي از تفسير و برداشت وي از فرد و انسان آغاز مي‌شود. و به طور آشكار يا ضمني، در ساختمان نظام سياسي وي تأثير دارد. به سخن ديگر، اختلاف نظريه‌هاي سياسي به طور ريشه‌اي به نحوه نگرش آنها به نهاد آدمي و نيز جايگاه وي در نظام هستي برمي‌گردد.

الف) جايگاه انسان در نظام خلقت: با توجه به اصول كلي نظام فكري بيروني، بين عقل مطلق و نفس كلي كه عالي‌ترين مرتبه وجود بعد از خالق يكتاست و ماده و حيوان كه آخرين مرحله وجود است و از عناصر چهارگانه آب، خاك، آتش و هوا تركيب شده است، پيوستگي و تعادل وجود دارد و انسان نيز در اين حركت منسجم و هدفمند هستي، از عناصر مذكور تركيب شده كه موجب تمايز با ديگر موجودات گشته است؛ به عبارت ديگر، انسان مركب از ماده (عالم سفلي) و معني (عالم عليا) است. بنابراين، وي موجودي چند بعدي است و اين ابعاد متضاد، صفات و اخلاقيات متضادي را در رفتار فردي و اجتماعي موجب مي‌شود.

علت اين صفات متضاد و واكنش‌هاي مختلف ناشي از وجود تركيبي او است، زيرا وجود وي مجموعه‌اي از نفس و جسد است. انسان به عنوان يكي از موجودات عالم تحت القمري، تركيبي از نفس روحاني و بدن جسماني است و به لحاظ سلسله مراتبي، عالم روحاني بر عالم جسماني تقدم دارد. چنان كه گذشت، انسان با حواس از عالم محسوسات خارج مطلع مي‌شود، ولي اين سبب برتري و امتياز وي از حيوان نيست، بلكه امتياز انسان تنها به واسطه «عقلي است كه خداوند به او افاضه نموده است».84
حتي جايگاه انسان در خلقت و هستي بالاتر از هر چيزي است، چون «برگزيده شده براي خلافت و اقامه سياست و عمارت زمين»85 و لذاست كه جميع كائنات «مسخّر او هستند»86 و او متكفل تشكيل اجتماع و تمدن‌سازي براساس تدبير و تنظيم امور است كه لازمه آن، قانون مبتني بر عقل و راهنمايي دين مي‌باشد. به هر حال، بيروني در رابطه بين انسان و جهان، رابطه سلسله مراتبي را تأييد كرده، ولكن هيچ‌گاه آن را بسط نداده است.87

ب) ماهيت و طبع انسان: بيشتر مسائل انديشه سياسي بر پايه فرضيه‌هايي است كه درباره ماهيت و سرشت بشر ارائه شده است. هر نوع برداشت از طبع انسان در منظومه فكري و ساختار انديشه سياسي انديشمندان نقش كليدي را ايفا مي‌كند. از ديدگاه بيروني، آدمي موجودي مركب از نيروهاي چندگانه است كه نه صرفاً خير است و نه به كلي شر، بلكه در يك نزاع دايمي به سوي تكامل يا سقوط قرار گرفته است.
بنابراين، همان طور كه صفت شرارت و دروغ جزء «خبث نهايي طبيعت»88 انسان مي‌باشد، خير و راستي نيز جزء «طبع آدمي‌زادگان است».89 بيروني همانند ديگر انديشمندان اسلامي عقل را مهم‌ترين عنصر سعادت و حفظ اعتدال در درون انسان دانسته است كه همواره سه دشمن هلاك‌كننده (غضب، شهوت و جهل) دارد.90 وي جامعه را نيز صحنه تعارض نيروهاي متعارض مي‌داند و لذا به ضرورت ايجاد تعادل از سوي حاكم عادل، در نظام سياسي اشاره مي‌كند.91 بنابراين، كليدي‌ترين مفهوم در انديشه انسان‌شناختي و جامعه‌شناختي بيروني عنصر عدالت است كه به وسيله قوه عقل و دين در بيرون و درون آدمي تعادل ايجاد كرده، موجب سعادت وي مي‌گردد.

ج) برابري انسان‌ها: در انديشه بيروني چون انسان‌ها لااقتضا و «نه خير و نه شر» آفريده شده‌اند، در عالم خارج نيز نسبت به همديگر امتيازي ندارند. وي با تمسك به آيات «إنَ أكرمكم عندالله اتقيكم» و «فلا انساب بينهم و لا يتسائلون»، همه انسان‌ها (اعم از زن و مرد) را بالذات برابر مي‌انگارد، مگر اين كه به واسطه كسب محاسن اخلاقي و علم و حكمت، روح و سرشت خودش را زينت داده، متكامل گرداند.92 سپس بيروني به دلايل اختلافات ظاهري بشر از جمله اقاليم، اهويه، انساب و... اشاره مي‌كند،93 اما براي هيچ كدام اصالت قائل نمي‌شود و همه را عارضي تلقي مي‌كند. ولي در عين حال انسان‌ها وقتي وارد زندگي مدني مي‌شوند، به واسطه ميزان بهره‌مندي از عقل و معارف به دو دسته بزرگ عامي و عالم تقسيم مي‌شوند كه طبايع عامي برخلاف عالِم، مشتاق محسوس و گريزان از معقول است.94

د) آزادي انسان: ابوريحان مختار بودن انسان را در امتداد ماهيت دوگانه وي مي‌داند كه بايستي در مسير تكاملي خود جنبه خير را انتخاب كند. بيروني ضمن اشاره به عقايد فلاسفه هند درباره آزادي، آزادي را به عنوان يك «حق مشترك همه طبقات اجتماعي و نژادهاي گوناگون انساني»95 مي‌شمارد، بنابراين وي برابري و آزادي انسان را با جامعه سياسي پيوند مي‌زند.

ابوريحان مختار بودن انسان را به نحو تام نمي‌پذيرد، بلكه رفتار و فاعليت انسان را در طول خواست خدا مي‌بيند؛ به عبارت ديگر، انسان نه مختار مطلق است و نه مجبور مطلق و از اين رو، فاعل اصلي خداست «و آنچه كه از جز او به تحت آن است، ياري است مر او را بر كامل گرداني فعل».96 بدين ترتيب، خداوند به دليل ماهيت و سرشت آدمي زمينه انجام افعال متفاوت و متعارض را براي بشر فراهم كرد و ابزار شناخت و معرفت را (اعم از حواس، عقل و دين) در اختيارش قرار داد و سپس به وي، اراده تصرف، افاضه كرد تا نيكي يا بدي را برگزيند.97

از مجموع عبارت‌هاي بيروني مي‌توان استنباط كرد كه انسان در حصار سه ركن و عنصر مهم قرار دارد و رفتار وي نيز متأثر از آنها مي‌باشد: «دين» به عنوان عالي‌ترين و مطمئن‌تري معارف، در رأس اركان سه‌گانه قرار گرفته است كه به واسطه ماهيت الهي بودنش داراي ثبات و بقا است؛ در مرتبه بعد «عقل» قرار دارد كه واسطه بين عالم معقول و محسوس است و نيز مهم‌ترين مميز انسان از حيوان مي‌باشد كه تكاليف ديني، خليفه الهي و مختار بودن انسان به واسطه آن است و در نهايت، سومين حصار انسان «ناداني و قواي نفساني به خصوص غضب و شهوت» است كه سرچشمه سستي، تباهي و انحطاط بشر مي‌باشد.

تو گويي (عقل ـ دين ـ ناداني)اند كه نخستين آن، راحت و پاكي است و بودِش و رشد از آن است، و دومين آن تعب و مشقت است كه ثبات و بقا از آن است و سومين آن سستي و كوري است كه تباهي و فنا از آن است و از اين سه، نسبت اولي با فرشتگان كرده‌اند و دومي با مردگان و سومي با بهايم.98

بيروني در جاي ديگر كارويژه تكاليف را ارتقا از رتبه انسيت به فرشتگي، و كاركرد ناداني و هواي نفساني را تنزل و انحطاط به رتبه بهايم ذكر مي‌كند:

و زوال تكاليف نباشد، مگر به ارتقاي از انسيت به رتبت ملائك كه از سر بساطت گوهر و پاكي طبع خويش عصيان امري نمي‌كنند و ملالي از عبادت نمي‌يابند يا به انحطاط از آن به رتبت بهايم كه دورند از خرد.99

بدين ترتيب، كنش فردي و اجتماعي انسان به واسطه اين كه مبتني بر كدام يك از آنها باشد و يا تركيبي از كدام‌ها باشد، متفاوت خواهد بود:

آنچه كه از صور عارض مي‌گردد، به سبب قواي سه‌گانه اولي [عقل و دين و ناداني] و چيرگي فردي يا مزدوج آن، گونه‌گون مي‌شود، يعني فرشتگي و انسيت و بهيميّت.100

در نتيجه، اگر عقل «چيرگي يابد، [امور] بر خرد منعقد گردد و تصفيه حواس و كار بهر فرشتگان، و از اين روي است كه آسايش از توابع آن و رهايي از نتايج آن».101 و اگر صفات حيواني بر انسان چيرگي يابد، [امور] بر ناداني منعقد گردد و فريب به آرزوها و... و پايان آن عتاب است، و انحطاط»102 زندگي سياسي و اجتماعي را در پي خواهد داشت، از اين رو، همچنان كه ثبات و بقا از آنِ احكام و مقررات ديني است، رهايي و آسايش و امنيت نيز منوط به زندگي عقلاني و نظام مبتني به معارف عقلاني مي‌باشد.

V

نام:
ایمیل:
نظر: