مهرداد خدیر
سال پایان یافته 2011 میلادی برای دیکتاتورهای ماموت شده قرن بیستم خوش یمن نبود و به شکل بیسابقهای یکی پس از دیگری آنان را از تخت به زیر کشید تا جامعهشناسان نیز انگشت حیرت به دندان بگیرند. چرا که پیشتر تصور میشد دوران انقلابهای کلاسیک جهان به پایان رسیده و اتفاقی هم اگر در عرصه سیاست امکانپذیر باشد از طرق دیگر است. نظریهپردازان اما گویا فراموش کرده بودند که انسان، در همه حال، انسان است و هر انقلاب انسانی میتواند جنبشی علیه تحقیر باشد.
شاید سقوط دو رژیم دیکتاتوری و ارتجاعی صدام حسین و طالبان با دخالت نظامی آمریکا این ذهنیت را ایجاد کرده بود که یگانه راه رهایی از این ساختارهای مخوف استبدادی یا ضد انسانی اما متظاهر به باورهای دینی هجوم قدرتهای تا بن دندان مسلح خارجی است و انگار نه انگار همان مردمانی که آنان از دل ایشان برآمدهاند نیز میتوانند طومارشان را در هم بپیچند.
در پایان سال میلادی 2010 نیز هنوز این انگاره غالب بود. حتی وقتی محمد بوعزیزی جوان دست فروش تونسی ادامه تحقیر را تاب نیاورد و در برابر دیدگان دیگران خود را به آتش کشید. اما ناگهان احساسی در درون مردمان شمال آفریقا بیدار شد. همان احساسی که به آنها نهیب میزد مسئولیت خود را بازشناسند و دست به اعتراض بزنند. این گونه بود که شرارههایی از آتشی که آن جوان تحقیر شده به جان خود انداخته بود، به جان حکومت دیکتاتوری زینالعابدین بن علی افتاد. سرعت تحولات در تونس، خیرهکننده بود و بن علی که رفت دیگران نیز احساس اعتماد به نفس کردند. مصریها هم ترجیح دادند این تجربه را تکرار کنند.
اگر دیر میجنبیدند، قدرت به پسر حسنی مبارک واگذار میشد و آنگاه یک نسل دیگر هم باید تباه میشد. استبدادهای شرقی در طول تاریخ همواره در مقاطع جانشینی دچار بحران شدهاند. اصطلاح «شاهمرگی» در ایران از دیرباز به معنی بینظمی و امکان شورشهای اجتماعی بوده است. یگانه راه تفوق بر این بحرانها و انتقال مسالمتآمیز قدرت نیز این بوده که به صورت موروثی منتقل شود. از این منظر پادشاهیها کمتر دچار مشکل میشوند. کما این که پس از مرگ ملکحسین در اردن، ملک حسن در مراکش و ملک فهد در عربستان، فرزندان و در مورد آخری برادر شاه مرده، بر تخت نشست. چون اقتضای سلطنت این است از جانب مردمان نیز پذیرفته است. معمولاً نیز شاه جوان سالهای اول را به صلح و مدارا با داخل و خارج میگذراند تا دوست و دشمن را باز شناسد و رشته امور را در دست گیرد. بعد، نوبت به تحکیم قدرت میرسد.
مشکل اما آنجا شروع میشود که حکومت حسب نام و ظاهر جمهوری است اما به لوازم و اقتضائات آن تن نمیدهد. بزرگترین اشتباه استراتژیک مبارک و قذافی این بود که فرزندان خود را برای جانشینی آماده میکردند و در عین حال تلاش برای موروثی کردن قدرت را نیز منکر بودند. مورخین تاریخ صدر اسلام نیز بر این باورند که اگر معاویه برای انتقال خلافت به فرزندش مقدمهچینی و بعد اقدام رسمی نکرده بود، امام حسین هم چنان به مفاد پیمانی که برادرش بسته بود پایبند بود اما نقض معاهده صلح ابتدا از جانب معاویه اتفاق افتاد و با موروثی کردن آن در خاندان خود. سال 2011 میلادی پا به ماه دوم نگذاشته بود که صحنهای دنیا را تکان داد.
جوانان مصری از طریق ابزارهای مدرن ارتباطی یکدیگر را مطلع و دعوت کردند که در میدان تحریر یا آزادی گرد آیند. اجتماع مردم در خیابان و تظاهرات و اعتراض مسالمتآمیز یک روش کلاسیک است اما هیچ چیز بیش از حضور انبوه مردم خیرهکننده نیست. گاه انسان فراموش میکند این ابزارها برای انسان و برای آسان شدن زندگی آدمی اختراع شدهاند و به کار گرفته میشوند و نباید و نمیتوانند جای خود انسان را بگیرند. مصریها اما این نکته را دریافته بودند. در اینگونه مواقع، حکومتها دو راه دارند. یا مجال دهند و دخالت نکنند. در این صورت هر قدر احساس امنیت از این حضور بیشتر شود طبیعی است که شمار جمعیت نیز فزونی میگیرد.
راه دوم این است که از همان ابتدا سرکوب کنند. منتها در این میان اگر خونی ریخته شود، دیگران تحریک و تهییج میشوند و راه آشتی و مسالمت نیز بسته میشود. از این رو سرکوبهایی از این نوع معمولاً به نیروهای شبه نظامی یا افراد مورد حمایت اما به ظاهر از جانب خود مردم سپرده میشود. در قاهره نیز این اتفاق افتاد. عدهای شترسوار با چوب و چماق به جان مردم افتادند و از آن پس مسیر تحولات نیز سرعت گرفت. در لیبی، قذافی میخواست شتر را همان دم در حجله بکشد و از ابتدا سرکوب خونین پیشه کرد. فرزندش – سیفالاسلام – نیز خط و نشان میکشید و با انگشت تهدید میکرد. همان انگشتی که بعدها در حملات ناتو قطع شد.
لیبی البته الگوی متفاوتی بود. هنوز رابطه قومی و قبیلهای در آن بر شکل ملت – دولت میچربید.
قذافی میپنداشت روابط دوستانه با غرب از سال 2003 به این سو و برچیدن تاسیسات هستهای حساسیت ناتو نسبت به او را کاهش داده در حالی که اتفاقا تازه احساس میکردند که دندانهای او را کشیدهاند و چنانچه حمله کنند نه مشروعیت مردمی دارند نه سلاح هستهای و از پا درمیآید و همین اتفاق هم افتاد. حکایت مردانی که در 2011 به زیر کشیده شدند درسآموز و هنوز باور نکردنی است:
ـ زینالعابدین بن علی؛ رییسجمهوری تونس، حبیب بورقیبه را کنار زد. اما با مسالمت و ملایمت. به گونهای که او را از کاخ خود نیز بیرون نراند و نام خیابان مهم و مشهور پایتخت نیز «بورقیبه» باقی ماند. در ایران و در تحلیل وقایع تونس گفته شد که چون بن علی مردم را از برپایی نماز جمعه و زنان و دختران را از حجاب اسلامی در ادارات و دانشگاهها منع میکرد خیزش مردم این کشور ملهم از اندیشههای دکتر راشد غنوشی رهبر در تبعید اسلامگرایان است. تونس بیش از دیگر کشورهای آفریقایی به اروپا نزدیک است. و همین امر، دست بن علی را برای سرکوب اعتراضات مردمی میبست و ترجیح داد به جای این که به فکر استمرار حکومت خود باشد ثروت انبوه فراهم آمده را منتقل کند.
برای خواننده ایرانی احتمالاً نقل خاطرهای از آقای علیاکبر عبدالرشیدی درباره حبیب بورقیبه که توسط بن علی از قدرت کنار زده شد به مثابه تغییر ذائقه باشد. خبرنگار قدیمی صدا و سیما در کتاب خود با عنوان «گفتنیها» - صفحه 220 مینویسد:
«در یکی از روزهای دهه 1350 که مصادف با جشن استقلال تونس بود حادثهای رخ داد که به یاد من مانده است. در بین گروههایی که از کشورهای مختلف برای اجرای برنامه به تونس اعزام شده بودند گروهی به خوانندگی خانم فائقه آتشین یا همان گوگوش نیز از ایران حضور داشت. در جشن شبانهای که در تونس برگزار شده بود و اتفاقاً مصادف با سالروز تولد حبیب بورقیبه رییسجمهوری وقت و رهبر استقلال تونس هم بود، حبیب بورقیبه به رغم کهولت، به شدت شیفته هنرنمایی خانم گوگوش شده بود و چنان عنان از کف داده بود که در سخنرانی رسمی خود در سر میز شام با ذکر نام از این خواننده ایرانی یاد کرده بود.
این حادثه به قدری غریب بود که حتی خبرگزاریهای بینالمللی آن را مخابره کردند و به دست ما نیز رسید. اما ماجرا به همین جا ختم نشد. فردای آن روز، پارلمان تونس دوره کاری سال نو را آغاز میکرد. با آغاز مراسم افتتاح پارلمان تونس، بورقیبه، پشت تریبون قرار گرفت و سخنان خود را اینگونه آغاز کرد: بسماللهالرحمنالرحیم، ان الله الجمیل و یحب الجمال و یحب القوقوش!
... چند سال بعد زینالعابدین بن علی رییس عالیترین تشکیلات امنیتی تونس در یک حادثه که به کودتایی آرام و بدون خونریزی تعبیر شد، بورقیبه را از کار برکنار کرد و وی را به آسایشگاهی فرستاد و اعلام کرد که دچار انواع بیماریهای مغزی و روانی شده است.»
نام و نامخانوادگی «زینالعابدین بن علی» نیز میتواند برای خواننده ایرانی جالب و توام با طرح این پرسش باشد که مگر نیا و نسب شیعی دارند که زینالعابدین و علی؟ همینطور است. شیعیان زیدیه در آن منطقه از شمال آفریقا حضور داشتهاند و دارند.
- حسنی مبارک؛ مصر – سقوط هیچ یک از دیکتاتورهای عربی و شمال آفریقا، اهمیت بر افتادن مبارک در مصر را نداشت. پیشینه تمدنی، وسعت سرزمینی، نقش الگو در جهان اسلام و عرب و روابط نزدیک با اسراییل اهمیت فوقالعادهای به این اتفاق داد و در ایران نیز مقامات ارشد جمهوری اسلامی شادی خود را پنهان نکردند. مبارک هم اوست که هم رهبری فقید انقلاب اسلامی از او با عنوان «نامبارک» یاد کردند و هم رهبری کنونی جمهوری اسلامی در خطبههای نماز جمعه همین تعبیر را تکرار کردند. درست است که در دولت آقای احمدینژاد تلاشهایی برای بهبود روابط تهران – قاهره صورت پذیرفت تا جایی که رییسجمهور اصولگرا از اعلام آمادگی برای افتتاح سفارت ایران در قاهره در 24 ساعت خبر داد.
اما جنگ 22 روزه در غزه در حالی که در تمام مدت مصر مرز خود را بسته و مردم آن سامان را محصور و معسور نگاه داشته بود و اختلاف در تمام موضوعات بینالمللی و رقابت در برخی دیگر ایران و مصر را به هم نزدیک نساخت. با این همه میتوان گفت مبارک قدرت خود را به طمع واگذاری به فرزندش واگذاشت. از منظری دیگر اما سرنوشتی بهتز از قذافی و صدام پیدا کرده است و دست کم هنوز دارد در کشورش زندگی میکند و نفس میکشد. هر چه باشد او در یک دوره قهرمان جنگ بوده و همان سابقه به کارش آمد و از مردم مصر نیز میخواست آن دوران را به یاد آورند. او دوست داشت در نظر مردم همان عقاب تیز پرواز دوران نیروی هوایی ارتش مصر در نظر آید اما مدتها بود که خود نیز با آن خاطره فاصله گرفته بود.
ویژگی بزرگ مصر این بود و هست که ارتش در آن یک نهاد مستقل است. این استقلال البته با دخالت و نفوذ آمریکاییها خدشه دیده اما منظور این است که در خدمت یک شخص – پادشاه یا رییسجمهور – خود را احساس نمیکرده است. در ترکیه و پاکستان نیز کمابیش همین وضع را دارند. بنیانگذار ارتش در ایران البته رضاشاه نیست چرا که پیش از او نیز «قشون» وجود داشته و خود وی نیز افسر «قزاق» بوده است.
اما توسعه ارتش و اقتدار آن و فرماندهی از مرکز در دوره پهلوی اول صورت پذیرفت. منتها او نتوانست مانند الگوی ترک خود – مصطفی کمال پاشا – ارتش را به صورت یک نهاد مستقل پرورش دهد. این همه پول و امکان و نیرو صرف تجهیز و توسعه ارتش شد اما در روز واقعه که قوای روس و انگلیس پا به خاک ایران گذاشتند از این ارتش جز تماشا هیچ کاری برنیامد. آن قدر عادت کرده بودند برای هموطنان خود خط و نشان بکشید و اعمال قدرت کنند که فراموش کردند وظیفه و نقش اصلی آنها در مقابل دشمن خارجی تعریف میشود. ارتش، شهریور 1320 را به تماشا گذراند. سربازانی گرسنه و انگار نه انگار که قریب 20 سال است آموزش دیدهاند.
آنها خروج فرمانده را نیز تماشا میکردند. جالب این که فرماندهی که فرمان تسلیم در برابر خارجیها را صادر کرده بود در دولت بعدی فروغی به وزارت دفاع رسید که به لحاظ سمبولیک پیام معنیداری را با خود حمل میکرد! پهلوی دوم نیز بر روی ارتش بسیار سرمایهگذاری کرد اما باز به مثابه یک نهاد مستقل برنبالید و تحت فرمان محمدرضا تصور میشد. در مصر این احتمال را نیز میتوان در نظر داشت که دولت آمریکا به جای حمایت از مبارک که به منزله سوق دادن شعار علیه او در میدان تحریر به شعار علیه آمریکا بود با ارتش به توافق رسید و اکنون نیز هر چند مبارک از قدرت خلع شده اما ژنرال طنطاوی در راس شورای نظامیان قدرت را در اختیار دارد. ارتش در مصر در هفتههای اخیر البته دست به خشونتهایی زده که تکاندهندهترین آنها تصویری بود که با پا میان سینههای دختر جوانی میکوبند که افکار عمومی را در این کشور و در تمام دنیا به شدت تحت تأثیر قرار داد.
اما هنوز تکلیف خود را روشن نکرده است. پیروزی حزب آزادی و عدالت از گرایشهای اخوان المسلمین هم موقعیت پارادوکسیکالی برای آنها ایجاد کرده است. واقعیت این است که در کشورهای مسلمان هر چند صدای گروههای روشنفکری و جوانان بلندتر است و این تصور در ابتدا غالب میشود که مدل غربی مدنظر است اما پای رایگیری که به میان میآید همان تودههای فقیر و به ظاهر بیتفاوت به تحولات سیاسی رای خود را به نفع گروههای سنتگرا به صندوق میاندازد. دلیل اول این است که مسلمان هستند. دوم این که گروههای سنتی در فعالیتهای خیریه و آموزشی و امدادی در طول دهها سال مشارکت داشته و حمایت تودههای فقیر را جلب کردهاند.
سومین علت این است که به خیابان آمدن و در برابر نیروهای مسلح و لباس شخصیها سینه سپر کردن کار همه نیست و شجاعت و نیروی جوانی و سازماندهی و آگاهیبخشی میخواهد اما هنگامی که انقلابیون پیروز میشوند چنانچه بخواهند انتخابات برگزار کنند ناچارند به رای و نظر همه شهروندان تن بدهند. در این حالت، چه بسا مردمانی که در رژیم گذشته نه از سر اعتقاد که به خاطر ترس و بیعملی مطیع و منقاد بودند نیز در صفوف رای به صحنه آیند. پس این که عدهای تعجب میکنند چرا در تونس حزب راشد غنوشی و در مصر حزب عدالت و آزادی اکثریت پارلمانی را به دست آوردند جای تعجب دارد نه اصل موضوع.
چرا که مادام که بحث اعتراض و آگاهیبخشی در شبکه مجازی و در سطح خیابانها مطرح بود نیروی جوان و نسل تازه نقشآفرینی میکرد اما واقعیت این است که تنها آنها حق رای ندارند و آن دموکراسی که برای آن میکوشند پای زنان و مردان روستایی و سنتی را نیز در روز رای به صحنه میکشاند. در واقع هر دموکراسی و هر دموکراسی آمریکایی با این تعارض روبهرو بوده که به دشمنان دموکراسی هم آزادی باید داد یا نه. اگر آری، چگونه میتوان به نام دموکراسی دشمن دموکراسی را نیز میدان داد؟ اگر هم نه مگر دموکراسی دفاع از حقوق همه نیست؟
با نگاه دوم است که در آمریکا اجازه فعالیت به حزب کمونیست داده نشد و در مقطعی لیست سیاهی از هنرمندان تهیه کردند که چون بر پایه پیشنهاد سناتور مک کارتی بود به «مک کارتیسم» شهرت یافت و کار به جایی رسید که نابغه سینما را به زادگاه خود راند.
در ایران، دکتر مصدق در پی آن بود که حق رای منحصر به کسی باشد که خودش بتواند بنویسد چرا که در غیر این صورت مجلسی که به نام آرای مردم تشکیل میشد به جز چند شهر بزرگ که امکان آشنایی با رجال سیاسی وجود داشت اراده خانها و زمینداران بزرگ را تحقق میبخشید.
اصولگرایان در ایران و از طریق رسانههای رسمی یا نوشتاری به گونهای درباره پیروزی اسلامگرایان تبلیغ میکنند که انگار رقابت اصلی بین سکولارها و اسلامگراهاست در حالی که اتفاقاً رقابت درون گروههای اسلامگراست. مگر در ایران که در سالهای 76 و 88 دو انتخابات پرشور را به خود دید رقابت بین سکولار و اسلامگرا بود؟ اتفاقاً بین خود نیروهای مسلمان، گرایشهای سیاسی متفاوتی وجود دارد و بحث سکولاریسم و لاییسیته از این منظر انحرافی است. اگر قرار بود نیروهای غیرمذهبی در یک کشور اسلامی بخت پیروزی داشته باشند، آن کشور ترکیه میبود که زمینهاش را نیز دارد. پس، رقابت بین لاییکها و اسلامیها نیست. بین خود مسلمانان است. کما این که در ایران جناحیهای سیاسی به دو گروه اصلاحطلبان و اصولگرایان تقسیم میشوند و خود اصولگرایان حاکم نیز در آستانه انتخاباتی که رقیب اصلاحطلب را در عمل از امکان مشارکت محروم ساختهاند به چند اردوگاه تقسیم شدهاند یا میشوند.
این همه اصرار بر شکاف اسلامگرا و لاییک در چند سال اخیر بروز کرده و هیچگاه در فعالیتهای سیاسی نمود بارز نداشته است. جالب است که در دوره دکتر مصدق نیز نیروهای ملی با این انگ روبهرو نبودند و بعد از انقلاب این بحث درگرفت. به همین خاطر نیز چه رسانههای داخلی که پیروزی اسلامگرایان را عمده میکنند و انگار قرار بوده در مصر مسلمان، افراد غیرمسلمان انتخاب شوند و چه رسانههای خارجی که درصدد القای این نکته هستند که انگار بنیادگرایان به مثابه تهدید صندوقها را فتح میکنند، تصویری غیرواقعی از یک واقعیت بدیهی ترسیم میکنند. چرا که نه در باورهای کلی و سنتی که در روش حکومتداری دیدگاهها و سلایق مختلفی دارند. پس، در مصر تازه، همه چیز شروع شده است.
- معمر قذافی؛ لیبی – در میان دیکتاتورهای سرنگون شده در سال 2011 سرنوشت دیکتاتور لیبی از همه آموزندهتر است. چون دست کم سه مرتبه – آغاز خیزش، سقوط قذافی و بعد قتل او – به تفصیل در آیینه هفته به موضوع لیبی پرداخته شده قصد تکرار در میان نیست. سرنگونی قذافی در پی شورشهای مسلحانه داخلی و با حمایت نیروهای ناتو رخ داد. اشتباه اول او تلاش برای انتقال قدرت به پسرش و دومی تصور نادرست از مقاومت مردم در قبال حمله خارجی بود که گمان میبرد موجب اتحاد مردم میشود. در حالی که مردم از کشور خود دفاع میکنند ولی وقتی حمله خارجی متوجه ساختار حکومتی شود که خود پیشتر رابطهاش را با مردم گسسته و از آنها اعلام بینیازی کرده است فقط تماشا میکنند تازه اگر همکاری نکنند.
- علی عبدالله صالح؛ یمن – در بین کشورهایی که دستخوش اعتراض شدند از همه فقیرتر و عقبماندهتر یمن است و بیشترین هزینهها و تلفات را داد. هنوز هم صالح به تمامی دلنکنده است اما میتوان آخرین توافق او را به منزله خروج این دیکتاتور هم دانست.
در این سیاهه البته کیم جونگ ایل رهبر تازه در گذشته کره شمالی نیز جای میگیرد. البته او سرنگون نشد و به مرگ طبیعی چشم از جهان بست اما ساختار حکومت او نیز استبدادی بود و مشخص نیست که فرزند جوان او چگونه میخواهد کشور را اداره کند. با این وصف میتوان نام رهبر پیشین کره شمالی را نیز در این لیست قرار داد. یک نفر دیگر را نیز از قلم نباید انداخت.
اسامه بن لادن که پس از چند سال سرانجام در پاکستان و نه در افغانستان به دام آمریکاییها افتاد اما ترجیح دادند در عملیات کشته شود و گفتند جسدش را به آب انداختند. بن لادن، دیکتاتور نبود. هواداران و دوستدارانش او را قهرمان هم میدانند. اما سال 2011 برای او هم خوشیمن نبود. سال 2012 از راه رسیده و فردا رخ مینماید. آبستن کدام حوادث است؟ کسی نمیداند. این قدر هست که بازیگران صحنه سیاست میآیند و میروند. با همه داعیهها و ادعاها و شعارشان و تنها پرده که برمیافتد برخی از رازها برملا میشود. سال 2011 را میتوان، سال همیشه بهار دانست. سالی که مردمانی از پس دهها سال برخاستند و آبی به صورتهای خواب زده خودشان و حاکمانشان زدند. این که بعد چه خواهد شد از ارزش کاری که در 2011 انجام دادند نخواهد کاست.