در ابتدا مطلبی را با عنوان«بزرگترین پیروزی در فلسطین»به قلم سعد الله زارعی و چاپ شده در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان میخوانید:
جنگ علیه فلسطینیهای ساکن در غزه 30 روز به درازا کشید و به طولانیترین جنگ رژیم صهیونیستی علیه فلسطینیها تبدیل شد. هنوز این جنگ به پایان نرسیده بودکه صدای اختلاف شدید در اسرائیل به گوش میرسد و بسیاری از ناظران معتقدند نتانیاهو به سرنوشتی بدتر از «ایهود اولمرت» که فرماندهی جنگ 33 روزه را در دست داشت، مبتلا شده است. در آن جنگ مقامات دولت اولمرت ناچار شدند یکی - یکی استعفا بدهند و بعضی از آنان راهی زندان شوند و حزب تازه تاسیس اولمرت یعنی «کادیما» از حیز انتفاع خارج شود و در نهایت خود او برکنار شده و به زندان بیفتد البته دستگاه قضایی رژیم صهیونیستی وانمود کرد که اولمرت را به دلیل پرونده اخلاقی به زندان انداخته است ولی واقعیتی که بعدها محافل اطلاعاتی این رژیم به آن اذعان کردند بیانگر آن بود که کوتاهی در انجام وظایف امنیتی در جریان جنگ 2006 با حزبالله لبنان و خسارات ناشی از آن، اولمرت را به زندان انداخته است.
تداوم شلیک موشکها و فعال بودن تونلها در سیامین روز جنگ بیانگر آن است که آنچه نتانیاهو درباره نتایج جنگ سوم غزه میگوید و بخاطر آن خود را پیروز در جنگ معرفی میکند، با واقعیت میدان نمیخواند و این چیزی نیست که نتانیاهو بتواند آن را مخفی نماید. علاوه بر آن فهرست شروط بلند بالای مقاومت فلسطین هم به خوبی نشان میدهد که چه کسی در پایان دادن به این جنگ عجله دارد و چه کسی بر تحقق خواستههای خود تاکید میکند. از اینرو روز گذشته «شیمون شیفر» تحلیلگر نام آشنای «یدیعوت آحارنوت» نوشت: «نخستوزیر چه در تصمیمگیری برای جنگ و چه در خروج از این جنگ بدون فکر و برنامهریزی عمل کرده است.»
در خصوص این جنگ گفتنیهایی وجود دارد که به بعضی از موارد آن میپردازیم:
1- در هفته گذشته و پس از آنکه مشخص شد که عملیات زمینی - که در عمل بسیار محدود بود - نتوانسته سرنوشت جنگ را تغییر دهد، از یک سو رژیم صهیونیستی به کشتار بیشتر مردم مظلوم غزه روی آورد و در این حملات مدارس کودکان تحت مدیریت سازمان ملل هم بینصیب نماندند و از سوی دیگر اعتراضات غرب به رژیم صهیونیستی رو به فزونی گذاشت و حمایتهای قاطع اولیه اوباما، اولاند، بانکیمون و... را به انتقادها نسبت به عملکرد اسرائیل تبدیل کرد. البته نباید گمان کرد که جنایت اسرائیل دلیل این تغییر رویکرد غرب بود بلکه این ناتوانی رژیم صهیونیستی در تحقق دلایل و اهداف جنگ علیه فلسطینیها بود که حمایتهای قاطع اولیه را به انتقاد تبدیل کرد و در واقع سران غرب متوجه شدند که این جنگی است با هزینه بسیار و بدون دستاورد.
2- رژیم صهیونیستی ادعا کرد که آتشبس را به این دلیل پذیرفته است که به اهداف جنگی خود یعنی تخریب تونلها و انهدام انبار موشکها نایل گردیده است ولی واقعیت این است که اسرائیل، پایان جنگ را بدون هیچ پیششرطی قبول کرده و حال آن که نه مدرکی وجود دارد که نشان دهد همه موشکها از میان رفتهاند و یا این که همه تونلها ویران شدهاند و ثانیا به فرض درست بودن ادعای صهیونیستها، چه تضمینی برای رژیم تلآویو وجود دارد که سلاحها دوباره در غزه تولید نشوند و یا از خارج ارسال نشوند و نیز تونلها دوباره حفر نشوند پس این جمله معاون رمضان عبدالله دبیرکل جنبش جهاد اسلامی واقعیت دارد که گفت نتانیاهو از یک پیروزی خیالی که هیچکس قادر به لمس آن نیست، حرف میزند. پذیرش آتشبس بدون پیششرط بیانگر آن است که رژیم صهیونیستی نتوانسته جنگ را به گونهای مدیریت کند که به دستاوردی سیاسی ختم شود و حال آن که همیشه جنگها برای رسیدن به یک دستاورد سیاسی و موقعیت برتر راهاندازی شده و خاتمه مییابند. اینکه نتانیاهو نتوانست از ظرفیت همراهی کامل غرب در ده روز اول جنگ استفاده کند و مدیریت سیاسی جنگ به نفع اسرائیل را در دست بگیرد، پرده از ناکارآمدی او و کابینهاش برمیدارد و طبعا باید در انتظار شکلگیری کمیتهای شبیه کمیته وینوگراد که عملا دولت اولمرت را پای میز کشاند و از قدرت ساقط کرد و به زندان افتاد، باشیم. با توجه به آنچه گفته شد، نتایج، اختلافات را در داخل رژیم صهیونیستی افزایش خواهد داد و دولت ائتلافی قادر نیست از گرداب انتقادات احزاب رقیب جان سالم بدر برد.
3- جنگ غزه در سه هفته اول با یک بنبست سیاسی مواجه بود چرا که طرف غربی - اسرائیلی به اجرای طرح سه مادهای مصر تاکید میکردند و حال آن که این طرحی پر از تناقض و کاستی بود و از سوی فلسطینیها با قاطعیت رد شده بود غرب و رژیم صهیونیستی در این دوران به طور مکرر اعلام میکردند که طرح وزارت خارجه مصر جایگزین دیگری ندارد و هیچ کشور دیگری اجازه ندارد در این مورد کاری انجام دهد اما بعد از سه هفته هم مصریها از آمادگی خود برای اصلاح طرح سه مادهای به گونهای که دربردارنده بعضی از شروط مقاومت باشد، سخن گفتند و از سوی دیگر غربیها به بعضی از کشورها نظیر عربستان، قطر و ترکیه اجازه دادند که توانایی خود را برای تحقق آتشبس به میدان بیاورند از آن پس بحثهای جدید شروع شد ولی کماکان طرف فلسطینی بر تحقق همه شرایط خود تاکید میکرد در این میان فلسطینیها حتی سه بند هم به شروط خود اضافه کردند که شامل باز شدن فرودگاه غزه، باز شدن بندر غزه و ایجاد یک راه زمینی میان باریکه غزه و کرانه باختری میشد. براساس آنچه شنیده شده است تاکنون همه شرایط اولیه مقاومت شامل رفع محاصره غزه، آزادی اسرای اخیر که در کرانه باختری دستگیر شدهاند، آزادی عمل ماهیگیران در 12 مایلی و برگزاری کنفرانس بازسازی از سوی سازمانملل پذیرفته شدهاند و در مورد بقیه موارد که باز شدن گذرگاههای پنجگانه به ویژه گذرگاه جنوبی رفح از جمله آنهاست گفتوگوها جریان دارد. با این وصف باید گفت که مقاومت فلسطینی توانسته ابتکار عمل سیاسی را به دست بگیرد و هیئت اسرائیلی که از آمدن به قاهره امتناع میکرد اینک وارد قاهره شده است. این در حالی است که شرایط منطقهای و بینالمللی در هفتههای اول جنگ به نفع اسرائیل بود. پیروزی مقاومت فلسطینی در شرایطی که رژیمهای مصر و سعودی عملاً در کنار رژیم صهیونیستی قرار داشتند، از ارزش بسیار بالایی برخوردار است و میتوان گفت در این جنگ فضای سیاسی کاملاً تحت تاثیر اتفاقات میدان قرار داشته و آنچه سرنوشت این جنگ را رقم میزند، مقاومت طرف فلسطینی است نه طرحهای سیاسی طرفهای غربی- عربی. با این وصف مقاومت بدون آنکه ذرهای عقبنشینی کرده باشد به پیروزی کامل رسیده و رژیم صهیونیستی بدون ذرهای موفقیت شکست را پذیرفته است.
4- اسرائیل در این جنگ دستکم 200 نفر نظامی خود را از دست داده است که در بین آنها فرمانده نابترین تیپ اسرائیل یعنی تیپ پرآوازه گولانی هم قرار دارد. متاسفانه از تعداد تلفات آنان در جریان اصابت موشک به شهرها ومراکز نظامی و غیرنظامی خبر موثقی وجود ندارد و رژیم اسرائیل همه این شهرها و مناطق را قرنطینه کرد و اجازه درج اخبار آن را نداد در عین حال خیلی بعید است که تلفات اسرائیل در جریان شلیک موشکهای مقاومت کمتر از 300 نفر باشد این میزان تلفات برای رژیم متجاوز بیسابقه و غیر مترقبه و غیرقابل توقع بوده است. این درحالی است که رژیم تلآویو نتوانسته آسیب مهمی به یگانهای مقاومت وارد کند و در پایان 30 روز جنگ همه این گردانها و فرماندهان آنان سالم و فعال هستند و آمادهاند تا چند ماه دیگر هم به شلیکهای خود ادامه دهند.
5- نقش هدایتگرانه رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت امام خامنهای- دامت برکاته- در این جنگ بسیار برجسته و کارآمد بود. والاستریت ژورنال و نیویورکتایمز هر دو به این نکته اشاره کردند که «در این جنگ، رهبری جهان اسلام و جبهه مسلمین را آیتالله خامنهای به عهده داشت و از عهده آن برآمد». رهبر معظم انقلاب خطاب به مقاومت فلسطینی چند نکته اساسی مؤثر را بیان کردند: 1- در این جنگ اسرائیل سگ هاری است که باید مهار شود. این سخن کنایه از این داشت که خود غرب ناچار است سگ هار را مهار کند و این دور نیست. شما الان به اظهارات بانکیمون و اولاند نگاه کنید که میگویند اسرائیل باید جنگ را متوقف کند و حال آنکه اینها در هفتههای اول میگفتند حملات موشکی به اسرائیل باید متوقف شود و اسرائیل حق دفاع از خود را دارد 2- در این جنگ پیروزی با مقاومت و شکست حتمی با اسرائیل است و قطعا وعده الهی در این باره تحقق مییابد. این بخش از سخنان رهبری بیانگر آن بود مقاومت نباید لحظهای در حقانیت خود تردید داشته باشد و نیز نباید تصور کند حالا که سران عرب هم در کنار اسرائیل هستند، پس پیروزی در دسترس آنان نیست 3- رهبر معظم انقلاب از لزوم تسلیح کرانه باختری سخن گفتند و با این عبارت به محاصرهشدگان در زیر بمباران دشمن فرمودند که کرانه به کمک آنان میآید و به زودی جهنمی برای اسرائیل برپا میشود که جز فرار از آن چارهای نخواهد داشت. این در عمل اتفاق افتاد. اگرچه تسلیح کرانه باختری نیاز به مقداری زمان دارد اما خیزش عظیم ساکنان کرانه باختری و محتمل شدن انتفاضه سوم، غرب و حامیان عربی و رژیم صهیونیستی را دچار وحشت کرد و از این رو درست از فردای روزی که آن خطابه توسط رهبر معظم انقلاب مطرح شد، هیئتهای سیاسی غرب برای متوقف کردن جنگ به راه افتادند و فشارها برای پایان دادن به جنگ بر اسرائیل هر روزه زیاد و زیادتر شد.
6- این جنگ حتما تاثیر عمدهای در منطقه برجای میگذارد، تاثیر این جنگ بر آینده رژیم السیسی قطعی است کما اینکه رژیم ملک عبداله در عربستان هم تحت تاثیر این جنگ قرار خواهد داشت. رژیم سیسی در اولین آزمون امنیتی و سیاسی خود باخت و به نظر میآید که تن دادن به باز شدن دائمی گذرگاه رفح اولین هزینه این رژیم باشد. سیسی نشان داد که چه کینهای از فلسطینیها در دل دارد و قطعا از فردا موج انتقادها رژیم او را دربر خواهد گرفت کما اینکه این وضعیت در مورد رژیم مصر هم صدق میکند.
شروین طاهری ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز را به مطلبی با عنوان«داعش نگهبان اسرائیل اسرائیل داعشی دیگر»اختصاص داد:
نمادگرایی وسواسگونه صهیونیسم همواره وجه مشخصه اصلی جریانهای صهیونیستی از دیگر جریانهاست. از نظر نمادشناسان بیدلیل نبود که وقتی استراتژیستهای نومحافظهکار دولت سایه واشنگتن (موسوم به کابینه اضطراری دائمی ایالات متحده) یک گروه تروریستی وهابی مدرنتر از القاعده را برای تقسیم خاورمیانه بزرگ طراحی میکردند، اصرار داشتند علاوه بر تشابه آوایی نام مخفف دولت اسلامی عراق و شام (ISIS) با اسرائیل، عنوان آن هم ربالنوع مشترک فرعونیان و کابالاییها یعنی «ایزیس» را تداعی کند. این ربالنوع مصری، یونانی و رومی در آیین کابالا که روح باستانی صهیونیسم امروزی محسوب میشود نیز همان جایگاه را دارد و الهه مادر و نگهبان جادو و طبیعت شناخته میشود. اگر کسی تصور میکند اینها اوهامات ذهنی نویسنده است باید ابتدا به این سوال پاسخ دهد که آیا مگر اسرائیلیات صهیونیسم خود چیزی جز اوهام شیطانی و بنیاسرائیلی خالقان آنگلو - یهودیاش است؟
اگر آخرین افشاگری ادوارد اسنودن را خوانده باشید درمییابید چرا داعش باید توسط طراحانش به جای خلیفهگری (Caliphate) مورد ادعایش با عنوان دولت (State) خطاب شود و به جای استفاده از واژه مصطلح Levant در انگلیسی برای جغرافیای باستانی سوریه، مستقیما از واژه عربی «شام» (SHAM) استفاده شود تا از مخفف Islamic State of Iraq and Sham نام ISIS شکل بگیرد؛ ربالنوع نگهبان اسرائیل!اسنودن، پیمانکار سابق آژانس امنیت ملی آمریکا (NSA) در آخرین افشاگری بزرگش از دسیسههای پنهان آمریکا پرده برداشت و گفت: «سازمانهای اطلاعاتی آمریکا، انگلیس و اسرائیل در شکلگیری گروه موسوم به دولت اسلامی در عراق و شام (داعش) نقش داشتند و در عملیاتی با نام لانه زنبور،گروه داعش را تشکیل دادند. داعش برای حمایت از اسرائیل تشکیل شده است و هدف عملیات لانه زنبور تشکیل گروهی با شعارهای اسلامی است که تندروها را از سراسر جهان جذب کند و براساس اندیشههای تکفیری، سلاح خود را به سوی کشورهای مخالف موجودیت اسرائیل نشانه بگیرد».
این دارنده اسرار مگوی سیا و شرکا، همچنین صحت منابع دیگری را که میگفتند سرکرده داعش، «ابوبکر البغدادی» دوره فشردهای را به مدت یکسال زیر نظر عوامل موساد پشت سر گذاشته است، تایید کرد. این روزها کمتر کسی است که نداند داعش با ادعای خلافت در بخشهای نفتخیز سوریه و عراق، نقشه صهیونیستی تجزیه «خاورمیانه بزرگ» را دنبال میکند، نقشهای که هیلاری کلینتون هم در آخرین کتاب خاطراتش پرده از محور دیگر آن با پوشش اخوانالمسلمین، برای تجزیه دولتهای فعلی عربی از صحرای سینا تا خلیجفارس برداشته است. جالب این جاست که نقشه تجزیه «خاورمیانه بزرگ» در سال 2006 توسط رالف پیترز یک نظامی نومحافظهکار در دوران بوش طرح و به رامسفلد و دیگر سران «کابینه اضطراری دائمی ایالات متحده» ارائه شده بود، همان سالی که دکتر ابراهیم بن عواد بدری که امروز «ابوبکر البغدادی» خوانده میشود از طرف اربابان خود ماموریت یافت دولت اسلامی عراق را به عنوان شاخه مستقل القاعده در این کشور راهاندازی کند و همزمان راهی دورههای پیشرفته موساد و ناتو شد. این مقاله قصد ندارد بر مزدوری داعش برای غرب متوقف شود بلکه میخواهد به عقبتر برود و روشن سازد که اگر داعش را سگ هار آمریکا و نگهبان اسرائیل در منطقه تصور کنیم، خود اسرائیل سگ هار موجودیتی است به نام صهیونیسم که از سالها پیش مامور آشوبطلبی و تجزیه بلاد اسلامی شده است.
اسرائیل خود داعشی دیگر و قدیمیتر است. پروفسور نوام چامسکی، متفکر یهودی ـ آمریکایی برجسته عصر ما به حق اسرائیل را پادگان آمریکا در قلب دنیای اسلام میخواند. شاید حتی با آنچه از نمادگرایی صهیونیستی وصفش در ابتدا آمد، تشابه آوایی اسرائیل و داعش (ISIS) هم در نوع خود بیدلیل نباشد، چنانکه برنامه تجزیه بلاد اسلامی-عربی خود سابقهای بسیار طولانیتر از طرح 2006 نومحافظهکاران آمریکا دارد و ریشه در توافقات فرانسه و بریتانیا در اواخر قرن نوزدهم تحت عنوان «سایکسـپیکو» برای تقسیم خاورمیانه دارد. ملتهای مسلمان تا آغاز قرن بیستم که روند تشکیل غده سرطانی اسرائیل به طور موازی در لندن و واشنگتن آغاز میشد، با آنکه به طور کلی تحت حاکمیت سه قلمروی بزرگ عثمانی، ایران و مملوک (مصر، لیبی و سوریه) بودند اما به ندرت مرزی مشخص میان خود قائل میشدند. در همین برهه زمانی صهیونیسم آنگلوساکسون که بوی نفت و مطامع بیشمار اقتصادی از این منطقه به مشامش میرسید با هدف تجزیه خاورمیانه وارد صحنه شد.
نکته اینجاست که صهیونیسم آنگلوساکسون در ابتدا هیچ ارتباطی با یهودیت نداشت و برخلاف تاریخسازی اسرائیلی که «تئودور هرتزل» را بانی صهیونیسم جهانی معرفی میکنند، این یک ایده بنیادگرایانه پروتستانی بود که در دهه 1840 توسط ویلیام بلاکستون، مبلغ مسیحی ـ آمریکایی مطرح شد. صهیونیسم آنگلوساکسون اولیه یک باور آخرالزمانی بود که میگفت طی جنگ نهایی در سرزمین صهیون (فلسطین) مسیحیان به آسمان برده خواهند شد و یهودیان (معتقدان به کتاب مقدس) نیز در این جنگ شرکت کرده و سرانجام به مسیحیت گرویده و پیروز خواهند شد. این چیزی است که هنوز بخش مهمی از مسیحیان آنگلوساکسون بویژه در آمریکا به آن باور دارند که ما به آنها «مسیحیان صهیونیست» میگوییم. طبعا یهودیان معتقد با مسیحی شدن خود مخالف بودند و در عوض کارتلهای بانکدار یهودی که عملا فقط در ظاهر یهودی و خداباور مانده بودند، ایده صهیونیسم مسیحی را فرصتی طلایی برای گسترش قلمروی تجاری خود یافتند. پس تئودور هرتزل سفسطهچین لائیک یهودیزاده و یکی از مجیزگویان سسیل رودز، سلطان الماس آفریقا و نظریهپرداز امپریالیسم بریتانیا و بنیانگذار آفریقای جنوبی و رودزیا (کشوری که نام خود را بر آن نهاد) مامور شد ایده صهیونیسم را از چنگ مسیحیان درآورد و یهودی سازد. با این وجود هنوز راه درازی مانده بود تا امروز در اوج سرسپردگی آنگلوساکسونها به صهیونیسم یهودیسازی شده شاهد یک دولت خودخوانده یهودی در بیتالمقدس باشیم و نیشخند بزنیم به اینکه سرآمدان مسیحیان (روسای جمهور و نخست وزیران آمریکایی و اروپایی) در مقابل دیوار ندبه سر خم میکنند.
در حقیقت این بنیامین دیزرائیلی نخستوزیر یهودی بریتانیا و گماشته خاندان روتشیلدها بود که بهترین راهحل برای شرکت دادن زرسالاران یهود در استعمار بریتانیایی را ایجاد یک دولت یهودی در اوگاندای فعلی یا در آرژانتین معرفی کرد و دست آخر با الگوی سسیل رودز، سیاست خرید زمین و ایجاد آژانس یهودی در فلسطین را در پیش گرفت که حالا ارض مقدس و سرزمین موعود آنها خوانده میشود اما مهمتر از آن فلسطین، کماکان زمین صفر و مبنای توطئهای بزرگتر است که استعمار آمریکا و اروپا در قالب پروژه مشترک «صهیونیسم آنگلوساکسون» برای تجزیه و بلعیدن کل بلاد اسلامی طرح کردهاند. به همین دلیل اشغال ناشده ماندن آخرین قطعههای به جا مانده از فلسطین حقیقی یعنی نوار غزه و کرانه باختری (شامل قدس)، در نگاه صهیونیستها نقض غرض طرح و نقشه اولیهشان محسوب شده و به مثابه خاری است در چشم آنها. آنها در حالی فتنه داعش و امثال داعش را در گوشه و کنار جغرافیای اسلام به جان ملتها انداختهاند که هنوز مرحله اول نقشه تجزیه خاورمیانه را در خود فلسطین کامل طی نکردهاند.
مقاومت خونین مردم از جان گذشته همین باریکه ساحلی ظاهرا نحیف غزه برای دستگاه استعمار، حکم آن کلبه محقر بر لب دریا در داستان «فاوست» گوته، شاعر بزرگ آلمانی را دارد. در آن داستان، «فاوست» نماد شیطانی توسعه امپریالیستی به هر قیمت، همه جا را با مدرنیسم بیرحم و مطلوبش شخم زده جز همان یک کلبه که یک زوج پیر و فقیر اما خوشبخت در آن زندگی میکنند و همین کلبه تا لحظه برچیده شدن، خواب و قرار را از فاوست میگیرد. مقاومت و پابرجایی غزه دقیقا چنین معنایی برای صهیونیسم آنگلوساکسون و مزدوران پادگاننشین اسرائیلیشان دارد. تا وقتی پرچم فلسطین بالا باشد، نقشه استعمار برای تجزیه و آشوب کل خاورمیانه درمبدأ شکست خورده باقی میماند.
روزنامه حمایت مطلبی را با عنوان«حمایت قانونی برای کمک به فلسطین»نوشته شده توسط محمد صالح جوکار در ستون یادداشت خود بهد چاپ رساند:
روزنامه خراسان ستون یادداشت روز خود را به مطلبی با عنوان««استراتژی ضاحیه» در جنگ غزه»به قلم دکتر رضا حکمت اختصاص داد که در ادامه میخوانید:
«استراتژی ضاحیه» یک استراتژی نظامی است که توسط یکی از ژنرال های صهیونیست در مورد جنگ های غیرقرینه در مناطق شهری مطرح شده است که در آن ارتش عمداً جمعیت شهری غیر نظامی و زیرساخت های شهری را به عنوان اهداف نظامی مشروع ،برای ایجاد بیشترین میزان کشتار، درد و رنج و وحشت در مردم عادی و غیر نظامی هدف قرار می دهد. این استراتژی اولین بار توسط ارتش رژیم صهیونیستی در منطقه ضاحیه بیروت (جنوب بیروت) به کار برده شد. رژیم صهیونیستی بارها متهم شده است که در غزه نیز این استراتژی را به کار می برد. نخستین بار اعلام رسمی و عمومی این دکترین توسط فرمانده جبهه شمالی ارتش صهیونیستی صورت گرفت. بنا به اظهار این فرمانده آنچه که در سال 2006 در منطقه شیعهنشین ضاحیه اتفاق افتاده در هر روستایی که از آنجا به طرف نیروهای صهیونیستی شلیک شود اتفاق خواهد افتاد. به اظهار او رژیم صهیونیستی با بکار بردن نیروی بسیار شدیدتر و نا متناسب دست به تخریب و صدمه گسترده در آن منطقه خواهد زد. او می گوید که این تنها یک طرح نیست بلکه استراتژی است که عملاً به کار گرفته شده است.بر این اساس صدمه عامدانه و وسیع به جمعیت غیر نظامی تنها روش ممکن برای کنترل نیروهای حزب ا... است . یادآوری این مسئله که بخش های زیادی از منطقه شیعه نشین ضاحیه لبنان توسط نیروی هوایی رژیم صهیونیستی در جنگ دوم لبنان با خاک یکسان شد، موید این موضوع است. طبق اظهار نظر یک تحلیلگر صهیونیستی این روش به عنوان یک روش مرسوم در استراتژی امنیتی رژیم صهیونیستی برای همیشه باقی خواهد ماند. در سال 2009 کمیته حقیقت یاب سازمان ملل متحد درباره وقایع جنگ غزه طبق گزارشی اذعان داشت که رژیم صهیونیستی به طور طراحی شده از قبل و آگاهانه دکترین ضاحیه را به کار برده است که بر اساس آن تخریب و صدمه گسترده به اهداف غیرنظامی و کشتار وسیع در جمعیت عادی به عنوان وسیله ای برای مقابله با نیروهای حماس به کار برده شده است.
در این روش حجم عظیمی از نیروهای مخرب برای از بین بردن زیرساخت های شهری و املاک و منازل خصوصی و برای ایجاد بیشترین میزان کشتار ،تخریب ،ترس، رنج و وحشت در جمعیت عادی به کار برده شده است هر چند بعدها تحت فشار صهیونیست ها مخبر سازمان ملل ریچارد گلدستون قسمتی از این گزارش را باز پس گرفت. هدف در استراتژی ضاحیه آن است که در یک جنگ نامتقارن با دشمنی که ارتش معمولی نیست و در میان جمعیت عادی از حمایت و پشتیبانی مستمر و گسترده برخوردار است چگونه می توان بدون توسل به جنگ چریکی طولانی مدت ،مقابله کرد. این استراتژی با اعمال قوه بسیار نامتناسب و با شدت و حدت علیه اهداف غیرنظامی و جمعیت مردم عادی در عملیات موسوم به «سرب مذاب» ارتش رژیم صهیونیستی در سال 2009 در غزه نیز به کار برده شد. بر اساس این ایده تئوریسین های رژیم صهیونیستی ، زیرساخت های غیر نظامی و افراد غیر نظامی به عنوان اهداف نظامی مشروع تلقی می شوند. به اعتراف تمامی کارشناسان نظامی و حقوق بین الملل این دکترین و استراتژی نقض آشکار و بی محابای ابتدایی ترین قوانین و قواعد جنگ بر اساس حقوق بین الملل است و تنهاتوصیفی که این استراتژی را به تمامی وصف می کند تروریسم دولتی است.
اکنون سوال این است که آیا این استراتژی رژیم صهیونیستی در عرصه عمل به اهداف خوددست یافته است یا نه ؟ نگاهی به تحولات گرو ه های مقاومت و به ویژه جنگ اخیر غزه به خوبی گویای این مسئله است که این استراتژی که در بطن خود یک هدف اصلی یعنی جدایی مردم فلسطین از گروه های مقاومت در این منطقه و مردم لبنان از حزب ا... را با تکیه بر بالا بردن هزینه مقاومت در مقابل رژیم صهیونیستی پیگیری می کرده در عمل نه تنها به نتیجه نرسیده بلکه به نوعی در خیلی از موارد به احیای جایگاه این گروه ها و تایید این نکته که مقاومت تنها را ه استیفای حقوق حقه این ملت ها در مقابل رژیم صهیونیستی است منجر شده است .
بحران چند سال اخیر در سوریه و موضعگیری هایی که حماس در این مورد داشت تا حدی این گروه مقاومت را وارد حواشی و اما و اگرهایی کرده بود هرچند سران حماس در ما ههای اخیر به وضوح به اشتباه بودن رویکردشان در تحولات سوریه پی برده و حتی در مواردی به آن نیز اذعان کرده بودند اما تهاجم رژیم صهیونیستی به غزه و مقاومت دلیرانه نیرو های مقاومت و همراهی مردم این مناطق با این گرو هها و حتی گسترده شدن موج مقاومت و تظاهرات مردمی به کرانه باختری به خوبی نشان داد نه تنها تل آویو نتوانسته به اهداف خود ازپیگیری این استراتژی دست یابد بلکه اکنون موضوع فلسطین که طی چند سال اخیر با توجه به ایجاد بحران هایی چون سوریه، لیبی و ...به حاشیه رانده شده بود باردیگر به مسئله اصلی جهان اسلام تبدیل شده و« استراتژی ضاحیه » همچون بومرنگی به سوی نتانیاهو بازگشته است.
سید مسعد علوی در مطلبی با عنوان«در کجا این ظلم بر انسان کنند؟!»چاپ شده در ستون سرمقاله روزنامه رسالت اینگونه نوشت:
مردم چشمم به خون آغشته شد در کجا این ظلم بر انسان کنند؟ سی روز صهیونیست ها یک هولوکاست واقعی را در غزه راه انداختند و جهان را به تماشای آن دعوت کردند! در غزه هر لحظه یک زن و کودک فلسطینی، مظلومانه یا تیری به قلبش فرود می آمد یا ترکشی به مغزش اصابت می کرد و یا در تنگنای خفقان آور خاک و سیمان، زیر خروارها آوار ناشی از بمباران های هوایی جان می سپرد.
شمار شهدای غزه به عدد 1867 رسید. بیش از ده هزار فلسطینی زخمی اکنون بدون امکانات درمانی بر روی دست پدران و مادران خود
ماندهاند و بدون دارو و خدمات پزشکی زجر می کشند. هزاران خانه ویران و 41 مسجد تخریب شده است. بیش از پانصد هزار نفر آواره شدند. مدارس و مراکز درمانی از حملات هوایی مصون نبودند. مردم در خانه ها، خیابان ها، بوستان ها و نیز در ساحل دریا به توپ و گلوله و بمب بسته شدند. باریکه غزه هر روز باریک و باریک تر شد. صدای ضجه و ناله مردان، زنان، کودکان، پیران و جوانان فلسطینی در پنج قاره جهان شنیده می شود. سی روز مردم جهان شاهد صحنه های دلخراش جان دادن معصومانه کودکان و زنان فلسطینی در غزه بودند. سی روز مردم جهان شاهد مردانی بودند که جنازه کودکان آنها بر روی دستشان مانده بود.
سی روز مردم جهان شاهد مادرانی بودند که مشغول جمع آوری تکه های بدن کودکانشان از زیر آوارها بودند. مردم جهان شاهد مردمی بودند که در سوگ عزیزانشان از ته دل، سوزناک و دلخراش، ناله می کردند و کمک می طلبیدند اما فریادرسی نمی دیدند. اسرائیل، صدها هزار نفر را در غزه به گروگان گرفته و اجازه نمی دهد حتی کمک های انسانی به این مردم صورت گیرد.با وجود این معرکه و غوغای بمب و موشک و گلوله، جراحت، شهادت، دربدری و بی خانمانی، سران عرب هر شب در حرمسراهای خود مشغول عیش و نوش هستند و حتی حاضر نیستند اخباری را که مردم جهان در چهارگوشه دنیا از رسانه ها در مورد جنایت صهیونیست ها دنبال می کنند، گوش کنند. گرد مرگ و خاموشی بر اتحادیه عرب نشسته است. انگار نه انگار یک و نیم میلیون عرب در غزه هر روز سلاخی
می شدند و گرفتار یک هولوکاست واقعی بودند.
به قول حافظ ، در کجای دنیا این ظلم بر انسان روا داشته می شود؟ مردمک چشم عالمیان، امروز به خون نشسته است. مسلمانان جهان که هر روز شاهد این صحنه های جانخراش هستند، بی اختیار این آیه کریمه را در ذهن خود مرور می کنند که؛ «والسماء ذات البروج، والیوم الموعود، و شاهد و مشهود، قتل اصحاب الاخدود، النار ذات الوقود، اذ هم علیها قعود، و هم علی ما یفعلون بالمؤمنین شهود، و ما نقموا منهم الا ان یؤمنوا بالله العزیز الحمید، الذى له ملک السماوات و الارض و الله على کلّ شىءٍ شهِید، ان الذین فتنوا المؤمنین والمؤمنات ثم لم یتوبوا فلهم عذاب جهنم و لهم عذاب الحریق» (سوگند به آسمان که داراى برجهاى بسیار است، و سوگند به آن روز موعود، و شاهد و مشهود (شاهد، پیامبر و گواهان اعمال، و مشهود، اعمال امت است)، مرگ و عذاب بر شکنجه گران صاحب گودال (آتش) باد، گودال هایى پر از آتش شعله ور، هنگامى که در کنار آن نشسته بودند، و آنچه را نسبت به مؤمنان انجام مى دادند (با خونسردى) تماشا مى کردند، هیچ ایرادى بر آنها (مؤمنان) نداشتند جز اینکه به خداوند عزیز و حمید ایمان آورده بودند، همان خدایى که حکومت آسمان ها و زمین از آن اوست و بر همه چیز گواه است، کسانى که مردان و زنان با ایمان را مورد شکنجه قرار دادند عذاب دوزخ براى آنهاست و عذاب آتش سوزان) (سوره بروج، آیات 1 الی 10 - ترجمه آیت الله مکارم شیرازی)
اینک صهیونیست ها باید در انتظار انتقام الهی باشند. آن روز، خیلی دور نیست. باید با قرآن همنوا شد و فریاد زد؛ مرگ و عذاب بر
شکنجه گران صاحب گودال (آتش) باد.امروز، آمریکا و اروپا تمام قد، پشت سر جلادان رژیم اشغالگر قدس ایستاده اند. ارتش رژیم صهیونیستی دست خود را از روی ماشه تفنگ ها برنداشته است و مرتب، بمب و توپ پرتاب می کند. اما هنوز نبض حیات در غزه، منظم می زند. چندی پیش امدادگران، یک کودک 25 روزه را از زیر انبوهی از خاک و سنگ و آجر ویرانه ای سالم بیرون آوردند. این نشان می دهد که حیات و ممات دست خداست و اگر او اراده کند، حجم عظیم شرارت و خباثت و بی شرمی صهیونیست ها قادر نیست حتی به یک کودک بی دفاع 25 روزه آسیب بزند. این کودک فلسطینی می ماند تا همراه جوانان و مبارزانی که قلبی مملو از خشم و انتقام دارند، حماسه پیروزی خون بر شمشیر را در غزه به نمایش بگذارند.
هر شهید مظلومی که در غزه به زمین می افتد، هزاران اراده پولادین به پا می خیزد تا راهبرد «تا آخرین نفر» و «تا آخرین نفس» را علیه جنایات صهیونیست ها، زنده نگاه دارند. آن سوی خط آتش، هر صهیونیستی که به قتل می رسد موجی یأس و ترس در اردوگاه اشغالگران قدس، گسترده می شود.باز در همین خبرهای غزه خواندیم که در میان آتش و گلوله و باروت و بمب، بانویی فلسطینی پس از پنج سال نازایی، صاحب چهار فرزند شد. تصویر چهارقلوهای فلسطینی به جهان مخابره شد. صهیونیست ها باید بدانند حیات و ممات در دست خداوند است و یک ملت را نمی توان نابود کرد. نبض مقاومت در سرزمین های اشغالی و غزه، منظم می زند. رژیم اشغالگر قدس بزودی در نبرد چهارم واقعی با اعراب، شکست سختی خواهد خورد و این شکست در تاریخ ثبت می شود.
آمریکایی ها هنوز در رؤیای شکل گیری «خاور میانه جدید» هستند. اما مقاومت، این رؤیا را بر باد رفته می داند. زنان، کودکان، جوانان، پیران و البته رزمندگان فلسطینی خواب غرب و بویژه آمریکا را در منطقه آشفته کرده اند و این نه آغاز راه، بلکه انجام آن است. بزودی مارش پیروزی در غزه به صدا درخواهد آمد و جهان اسلام، این پیروزی را جشن خواهد گرفت.صهیونیست ها جنگ را در افکار عمومی باخته اند. لذا با خفت و خواری و رسوایی عقب نشینی کردند و با بالا بردن پرچم تسلیم، خواستار آتش بس 72 ساعته شدند. این روزها حتی در پایتخت های اروپایی و نیز آمریکا صدای نفرت و انزجار و خشم مردم علیه جنایات اسرائیل شنیده می شود. سران خونخوار اسرائیل غاصب نمی توانند در برابر موج جهانی خشم ملت ها بایستند. مردم جهان، صهیونیست ها را به نسل کشی، جنایت جنگی و نقض حقوق بشر می شناسند و هر روز افکار عمومی جهان، این رژیم را به عنوان یک مجرم، محکوم می کند.
برگزاری اجلاس وزیران خارجه کمیته فلسطین جنبش عدم تعهد در تهران، یک فرصت برای بازخوانی جنایات صهیونیست ها و
چاره اندیشی در برابر تجاوزات خونین به یک ملت مظلوم بود. رئیس جمهور، در این اجلاس صریحاً گفت: «امیدی به شورای امنیت نیست و باید وارد عمل شد. چرا که برخی اعضای شورای امنیت با صهیونیست ها همدست هستند. بی تفاوتی سازمان ملل، صهیونیست ها را
گستاخ تر کرده است.»این مواضع برحقی است. امروز، جمهوری اسلامی ایران با صدای بلند از مردم غزه حمایت می کند. امیدواریم اجلاس تهران یک منفذ تنفس سیاسی و روانی برای مردم غزه و ملت مظلوم فلسطین ایجاد نموده و حد اقل، راه های کمک رسانی پزشک ی و انسانی را باز کند.اکنون تاریخ، سی روز مقاومت مظلومانه و دلیرانه در برابر سی روز تجاوز وحشیانه را ثبت کرده است. رژیم صهیونیستی راهی جز پذیرش مشروط حماس را ندارد. خوی وحشیگری اسرائیل حکایت از ادامه تجاوز و ددمنشی دارد. مردم غزه باید خود را آماده دور جدیدی از این نبرد تاریخ ساز کنند. صدای شکستن استخوان های رژیم صهیونیستی زیر فشار افکار عمومی به گوش می رسد. مردم فلسطین بزودی پیروزی غرور آفرین خود را جشن می گیرند.
مطلبی که روزنامه دنیای اقتصاد در ستون سرمقاله روزنامه خود با عنوان«نقطه قوت دولت: رویکرد پولی»و به قلم دکتر پویا جبل عاملی به چاپ رساند به شرح زیر است:
یکی از نقاط قوت تیم اقتصادی آقای روحانی این بوده که اعضای آن کم و بیش متعهد به رویکرد پولگرایانه بودهاند. راه خروج از وضعیت رکودی – تورمی آن است که ابتدا تورم بالا را مهار کرد، هدف را روی تورم تکرقمی قرار داد و سپس با کاهش تورم و افت ریسک اقتصادی، دولت با ثبات بهدست آمده در اقتصاد کلان بهسوی رفع موانعی رفت که نمیگذارد مکانیسم خودانگیخته بازار، کار خود را بهصورت کارآ انجام دهد. این گزاره بسیار سادهشده، میتواند نسخه پولی برای درمان اقتصاد ایران باشد. نسخهای که کمتر میتوان بهتر از آن را یافت و درعینحال مبتنیبر اصول و عقلانیت است و درعینحال بهطور چشمگیری، پایبند به قیود مختلف دولت هم از نظر توانایی بودجهای و هم از نظر اثرگذاری بر اقتصاد کلان است.
البته که اقتصاددانان دولت کاملا به این رویکرد پایبند نبودهاند و درجهای میانی را از این رویکرد به نمایش گذاردهاند، اما همین حد نیز آثار مثبت خود را نشان داده است.
درحالیکه بانکمرکزی توانست کنترل خود را روی پایه پولی بازیابد و با ساختار جدید تامین مالی مسکن مهر، موتور اصلی رشد پایه پولی را خاموش کرد، اما نقدینگی بهواسطه اثر ضریب فزاینده پولی رو به افول نگذاشت و به همین دلیل نیز مقامات پولی توانستند بر این نظر تاکید کنند که آنان راه انقباض پولی را نرفتهاند و بر آن شدند تا نام انضباط پولی را روی راهکار خود گذارند. هرچه که نامش را بگذارید، نتیجه افت تورم بود. هر چند میتوان شک برد به اینکه دولت با این درجه از رویکرد پولی بتواند به تورم تکرقمی در بلندمدت دست یابد.
از آن سو بسته خروج غیرتورمی از رکود نیز نشان میداد سیاستگذاران به نسخه گفتهشده، کم و بیش احاطه دارند و کلید مساله را آنان پیش از هر چیز در ثبات اقتصاد کلان و برطرف کردن فضای کسبوکار دیدهاند تا مکانیسم قیمتی راه افتد و پایانی باشد بر مداخلات مختلف دولت در بازار.
البته نمیتوان گفت که سیاستگذاران دولت پیرو یک مکتب اقتصادی هستند و فایدهای نیز در این بحث نیست و صرفا این الفاظ و سخنان بهدرد منتقدان و مخالفان میخورد و با قاطعیت میتوان گفت که سیاستگذاران با درک و منطق به گزینش راهکارها و سیاستها میپردازند نه آنکه وامدار فلان نحله فکری باشند؛ اما به هر طریق میتوان حداقل اینگونه عنوان کرد که نسخه معتدلشده پولگرایان تاکنون در کنترل تورم در ایران موفق بوده است و باید منتظر بود و دید درصورت گشایش در مساله تحریم، ایدهآلهای مورد نظر در تولید ملی نیز بهدست میآید یا نه. دولت به یک خط قرمز درست رسیده است: چاپ پول پرقدرت نهتنها به رونق منتهی نمیشود، بلکه تنور تورم را داغتر خواهد کرد.
«عملکرد یکساله دولت در حوزه اقتصاد بیمها و امیدها»عنوانی است که روزنامه ی جمهوری اسلامی به قلم سروش صاحب فصول در ستون سسرمقاله اش به چاپ رساند:
بررسی عملکرد و کارنامه دولت یازدهم طی یک سالی که از فعالیت آن میگذرد، نیازمند توافق وتفاهم بر روی چند نکته است چرا که بدون این مهم، قضاوت درباره آنچه مردان اقتصادی دولت انجام داده و ندادهاند، تقریبا ناممکن خواهد بود.نخستین نکته، نقش و سهم میراثی است که از دولتهای نهم و دهم برای دولت یازدهم به جا مانده است. عدهای معتقدند پس از گذشت یک سال، تکرار و تاکید بر شرایط اقتصادی کشور در پایان دوران هشتساله دولتهای نهم و دهم دیگر چندان فضایی ندارد ودولتمردان فعلی باید از پافشاری بر تأثیر میراث گذشته بر عملکردشان دست بردارند. اما در مقابل، برخی صاحبنظران معتقدند عمق و گستره آثار برجامانده از دولتهای قبلی خصوصا در دوران هشتساله دولتهای نهم و دهم، چنان زیاد است که رهایی از آن به فرصتی بسیار بیش از یک سال نیاز دارد.بدیهی است پذیرفتن هر کدام از این دو دیدگاه، تأثیر مهمی بر ارزیابی کارنامه یکساله دولت تدبیر و امید در حوزه اقتصاد دارد.دومین نکته، نسخه و معیاری است که باید عملکرد دولت را نسبت به آن مقایسه کرد، به عبارت دیگر پیش از ارزیابی میزان موفقیت دولت باید دید این ارزیابی در مقایسه با کدام هدفگذاری انجام میشود.
برخی معتقدند اهداف تعیین شده در برنامه پنجم توسعه را باید ملاک ارزیابی عملکرد دولت قرار داد ولی عدهای از کارشناسان تأکید دارند این ملاک به دو دلیل مناسب نیست چرا که اولا برنامه پنجم از لحاظ هدفگذاریهای کمی به شدت غیرواقعبینانه و رویایی است و ثانیا شرایط کشور طی سالهای اخیر با بستر مفروض برنامه پنجم تفاوت داشته است. بنابراین منطقا قبل از ارزیابی عملکرد یک ساله دولت باید ملاک این ارزیابی را تعیین کرد.نکته سوم، تفکیک رویکردها و عملکردها از یکدیگر است. این تفکیک از آن رو حائز اهمیت است که در بسیاری موارد نتایج مثبت رویکردهای صحیح، مدتها بعد از عملیاتی شدن آن رویکردها آشکار میشود و در بسیاری مواقع نیز رویکردهای نادرست در کوتاهمدت آثار شیرین و همهپسندی از آن باقی میگذارد. بنابراین در ارزیابی عملکرد دولت باید میان تفاوت درباره صحت و سقم رویکردها و آثار و نتایج کوتاهمدت اقدامات انجام شده، تفکیک قائل شد.
حال با درنظر گرفتن این سه نکته میتوان در یک ارزیابی کلی از عملکرد یکساله دولت درحوزه اقتصادی به موارد ذیل اشاره کرد.
الف - به شهادت آثار و گزارشهای رسمی منتشر شده، شاخصهای اقتصادی کشور در پایان دولت دهم از چنان وخامتی برخوردار بودند که بدون تردید باید گفت دولت یازدهم کشور را در یک شرایط نامتعادل تحویل گرفت. نکته کلیدی این است که همانگونه که گرفتارشدن در این شرایط، یکباره و دفعی نبوده است، خروج از آن نیز نمیتواند جهشی وسریع باشد. به عبارت دیگر همانگونه که شاخصهای اقتصادی طی هشت سال و به تدریج افت کردند و آسیب دیدند، بهبود شرایط و تغییر جهت شاخصها نیز تدریجی و با گذشت زمان میسر میشود. به همین خاطر بدیهی است که علت بسیاری از ناکامیهای دولت یازدهم در بهبود شرایط اقتصادی کشور را باید در نامناسب بودن زیرساختها و عقبرفتهای هشت سال دولتهای نهم و دهم جستجو کرد. روشن است که این واقعیت نمیتواند و نباید دستاویز تبلیغاتی دولتمردان برای توجیه ناکامیها در مقابل افکار عمومی باشد و از این بابت دغدغه دلسوزانی که دولتمردان را از تکرار شرایط اقتصادی کشور در پایان دولت دهم برحذر میدارند، کاملا درست است. با این حال، نخبگان و کارشناسان باید در ارزیابی عملکرد دولت به این واقعیت که دولت یازدهم در چه شرایطی کشور را تحویل گرفت، دقت داشته باشند.
ب - اشتباهات بزرگ دولتهای نهم و دهم و عوامل پیرامونی مؤثر بر اقتصاد از جمله تحریمها، اقتصاد کشور را در سالهای 90 تا 92 در شرایط ویژهای قرار داده بود. این شرایط خاص عملا به معنای گسست شرایط از وضعیت تدوین برنامه پنجم منجر شده بود. به این اعتبار دستیابی به اهداف این برنامه نهتنها ناممکن بلکه غیرمنطقی نیز بود چرا که اقتصاد ایران گرفتار رکود تورمی سختی بوده و هست که دولت یازدهم خروج از آن را در اولویت کاری وبرنامهای خود قرار داده است. طبیعی است در حالی که نرخ رشد اقتصادی کشور در سال 93 حدود منفی 2/2 درصد بوده است تحقق رشد اقتصادی 8 درصدی بیمعنا خواهد بود.براین اساس به نظر میرسد برای ارزیابی عملکرد دولت در یک سال گذشته باید ملاک و معیاری غیر از اهداف تعیین شده در برنامه پنجم جستجو کرد. بدینترتیب، شاید کاهش چشمگیر نرخ تورم، بهبود تراز تجاری و رشد معنادار نرخ رشد اقتصادی را بتوان از جمله مواردی قلمداد کرد که با استناد به آنها عملکرد دولت مثبت ارزیابی شود.
ج - واقعیت این است که دولت یازدهم برخلاف دولتهای نهم و دهم تلاش قابل تحسینی برای پرهیز از اقدامات عجولانه، تصمیمات یکشبه و خلقالساعه و بدون پشتوانه کارشناسی دارد. همین خصلت خوب دولت یازدهم، روند اتخاذ تصمیمات را با کندی و بعضا تأخیرهای زیانآفرین همراه میکند. از سوی دیگر، از آنجایی که معمولا نتایج رویکردها و اقدامات مثبت به تدریج و در میان مدت آشکار میشوند، این پرسش در افکار عمومی شکل میگیرد که دولت برای بهبود فضای اقتصادی، ارتقای سطح درآمدی و معیشتی مردم و... چه کرده است؟ بنابراین لازم به نظر میرسد مسئولان دولت با اتخاذ تدابیر مناسب و تعریف کانالهای اطلاعرسانی، مردم را نسبت به اقدامات انجام شده و زمانی که برای به ثمر رسیدن این اقدامات لازم است، توجیه کند تا امید و انگیزه ایجاد شده در جامعه زنده بماند.
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«مشروطیت؛ گذار به مردمسالاری»نوشته شده توسط جابر فضلی اختصاص یافت:
بدون شک و تردید یکی از مهمترین تحولات سیاسی تاریخ ایران نهضت مشروطه میباشد نهضتی که سرآغاز مشارکت مردم در تعیین سرنوشتشان محسوب میشود. نهضتی که در پی مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی پدیدار گشت.
پرواضح است که مردم زمانی به دنبال تغییر وضع میروند که یا جامعه خود را با دیگر جوامع پیشرفته و مدرن مقایسه کرده و متوجه نقایص کشور و حکومت خود میگردند و یا از ظلم و بیکفایتی دولتهایشان به تنگ آمده باشند، در این حالت منتظر یک فرصت مناسب میباشند تا خواستهها و مطالباتشان را اعلام و پیگیری کنند. جنبش مشروطیت نیز از این قاعده مستثنی نبوده است. شروع هر جنبش و نهضتی میتواند با یک حرکت هر چند کوچک چه از سوی مردم به صورت اعتراض و چه از سوی دولت به صورت تغییر در نحوه برخورد با مردم، صورت گیرد. کما اینکه با خودسوزی یک جوان تونسی در سال 2011 جرقه بیداری اسلامی در منطقه زده شد و مردمان دیگر کشورهای منطقه را در مقابل حاکمان مستبد بیدار نمود و روح استبداد ستیزی را در آنها دمید. جنبش مشروطیت نیز با به چوب بستن تعدادی از بازرگانان به خاطر گران شدن قیمت قند که دلیل آن نیز جنگ بین شوروی و ژاپن بود، آغاز شد و این امر روحیه ضد استبدادی و آزادیخواهی مردم ایران را در مقابل سلطنت مطلقه تقویت نمود. البته در این بین نباید تلاشهای یکصد ساله برخی شخصیتهای قبل از مشروطه مانند قائم مقام فراهانی، شاهزاده عباس میرزا، امیرکبیر و سپهسالار که در جهت اصلاحات و تحولات ایران گام برداشتهاند فراموش کرد.
حال سوالی که مطرح میگردد این است که جنبش مشروطه به دنبال چه چیزی بود؟
معنی لغوی مشروطیت یعنی آنچه که مقید به شرط است و در اصطلاح سیاسی آن یعنی حکومتی که اختیارات قدرت حاکمه با وضع قوانین از سوی منتخب مردم در مجلس محدود میباشد. در حقیقت فلسفه مشروطیت جلوگیری از تمرکز قدرت میباشد و یکی از اصول تمرکززدایی قدرت، وجود پارلمان است البته از نوع باصلابت و مقتدر که تحت فرمان و نفوذ حاکمیت نباشد. عواملی چون بیکفایتی و استبداد شاهان قاجاری و وابستگی آنها به دولتهای بیگانه خصوصا بریتانیا و شوروی و در پی آن اعطای امتیازات به آن کشورها که تسلط آنها بر کشور را به همراه داشت از یک طرف و وضعیت نامناسب اقتصادی کشور، اسراف و ولخرجی درباریان و وقوع قحطی در کشور از سوی دیگر، موجبات شوراندن مردم علیه حکومت با همراهی و حمایت علمای وقت (سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی) را فراهم کرده و مظفرالدین شاه را مجبور به توشیح فرمان مشروطیت در تاریخ 14 مرداد ماه 1285 هش گردانید. دو ماه پس از فرمان فوق در تاریخ هفدهم مهر ماه 1285، اولین ستون مردمسالاری یعنی مجلس شورای ملی که متشکل از منتخبین ملت بود بنا گردید که مجلس مذکور نیز در تاریخ هشتم دی ماه همان سال دومین ستون مردمسالاری که قانون اساسی باشد را احداث نمود. چون مهمترین هدف و خواست مشروطه طلبان تبدیل قدرت سیاسی مطلقه به یک قدرت مقید به قانون بود، در قانون اساسی به حقوق مردم و آزادیهای سیاسی توجهی نشده بود و از طرفی چون فقط در پی محدود کردن قدرت پادشاه بودند از وسعت اختیارات وزرا و دیگر ارکان دولتی غافل ماندند. بنابراین نمایندگان مجلس تصمیم به تدوین قانون اساسی متمم نمودند که در آن حقوق ملت، برخی آزادیهای سیاسی و محدود فعالیت وزرا و پاسخگو شدنشان در برابر مجلس گنجانده شد. در نهایت محمدعلی شاه که هیچ علاقهای به مشروطیت نداشت مجبور به تمکین از خواست مردم و امضا آن گردید. لازم به ذکر است که بسترهای آگاهسازی مردم و شناخت جامعه برای مردمان وقت، از سالها قبل آغاز شده بود. تاسیس مدرسه دارالفنون که با حضور مدرسین خارجی و تدوین و تدریس کتب درسی با محتوای غربگرایانه بود، اعزام دانشجویان به کشورهای اروپای که بازگشتشان با تعریف و تمجید از آن کشورها در زمینههای قانون، رای و حقوق مردم همراه بود، نشر اخبار ایران و جهان و انتشار آثار و عقاید روشنفکران در پی توسعه صنعت چاپ را میتوان از بسترها و زمینههای آگاهی بخش مردم در جهت تحقق آزادیخواهی و دموکراسیخواهی محسوب کرد.
در این مورد نباید از تاثیرات فراوان مطبوعات وقت، به سادگی گذشت. تا قبل از دوران مشروطیت به دلیل عدم وجود آزادی مطبوعات و آزادی بیان، بسیاری از نشریات و روزنامههایی که باعث روشنگری و بیداری مردم میگشت مانند حبلالمتین، حکمت، چهرهنما در خارج از کشور چاپ میشد و به صورت مخفیانه مانند شب نامه به دست مردم میرسید و مردم را نسبت به وضعیت آزادیها وحدود حکومتها در کشورهای اروپایی و ضعف و عقبماندگی ایران و ایرانیان آگاه میکرد ولی نشریات داخلی به دلیل حمایتهای دولتی مدح و ثناگوی دستگاه حکومتی بودند. بعد از وقوع مشروطه شاهد آزادی مطبوعات میباشیم تا جایی که روزنامه روحالقدس پادشاه را عضو فاسد خوانده و خواستار خلع شاه از سلطنت شده بود.
شاید مردم دیر به اهمیت جایگاه و قدرتشان پی برده بودند اما به این مهم رسیده بودند که قدرت مطلقه، فساد مطلقه میآورد، قدرت نباید در دست یک نفر یا یک گروه متمرکز گردد تا خواست خودشان را تحمیل کنند، باید با خرد جمعی و با تعهد و پایبندی به قانون منافع ملی را تامین کرد، حاکمیت قانون بر حاکمیت پادشاه ارجحیت دارد و حتی شخص اول حکومت نیز باید در برابر مردم پاسخگوی اعمال خود باشد.
در نتیجه باید اذعان داشت که مشروطه برای آزادی بود، برای برابری، برای حق انتخاب، برای نوسازی، برای مدرنیته بدون اینکه شرع را نادیده گرفت. مشروطه برای ایران زمین یک رنسانس سیاسی- اجتماعی بود و در یک جمله مشروطه برای گذار از عقبماندگی و انحطاط به توسعه سیاسی و نهایتا رسیدن به مردمسالاری بود.