پایگاه بصیرت،گروه جهاد و حماسه:در بین بچه های جنگ و بسیجی ها به «حاج علی فضلی» معروف است. همو که در آبان سال 1384 در همایش چهره های ماندگار به عنوان یکی از چهره های ماندگار مورد تجلیل قرار گرفت. سردار سرتیپ علی فضلی به دلیل خصوصیات اخلاقی و حافظه ای که دارد همواره در اغلب سخنرانی هایش به خاطرات ناب خود در دوران دفاع مقدس اشاره می کند. این بار هم، این سردار بسیجی در نشست خبری اعلام برنامه های سی امین سال هفته دفاع مقدس، خاطراتی از دوران سراسر شور و حماسه را بر زبان جاری کرد. حیف بود که از این نشست تنها به خبر برنامه های هفته دفاع مقدس اکتفا کنیم. فلذا تصمیم گرفتیم تا خاطرات سردار را که در جمع خبرنگاران بازگو شد، مروری کنیم. عملیات کربلای چهار را در خوزستان انجام دادیم. اما با عدم الفتح مواجه شدیم در حالی که قریب به شش ماه برای آن کار کرده بودیم؛ آماده سازی، طراحی، شناسایی، هر چه تصور کنید در آن عملیات پیش بینی های لازم صورت گرفته بود. جمعیت کثیری هم در منطقه حضور داشتند. فقط در یک اعزام سپاهیان حضرت محمد رسول الله(ص) 100 هزار نفر به جبهه آمده بودند. به عبارت دیگر در این اعزام 100 هزار نفر بسیجی، جبهه ها را تقویت کرده بودند. به همین جهت ما در جبهه کمبود نیرو نداشتیم اما به هر جهت با عدم الفتح در آن عملیات مواجه شدیم. علاوه بر این 3 تا 4 ماه هم رزمندگان به مرخصی نرفته بودند و قریب به 20 شبانه روز هم آنها در قرنطینه عملیات قرار داشتند. قرنطینه یعنی اینکه تمامی نامه ها، ارتباطات تلفنی از هر دو طرف رزمندگان و خانواده ها با یکدیگر قطع می شد و این هم به علت حفظ اسرار عملیات بود. به هر جهت بعد از شکست ما در کربلای چهار جلسه ای با حضور جانشین فرمانده معظم کل قوا برگزار شد. همه فرماندهان قرارگاه ها و لشکرها در قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء(ص) جمع بودند و راجع به شکست در عملیات کربلای چهار بحث می کردند. بعد از اتمام مباحثی مرتبط با عملیات کربلای چهار و با توجه به اینکه حضرت امام خمینی(ره) فرموده بودند: رزمندگان عملیات جدیدی را انجام دهند، فرماندهان با در نظر گرفتن این پیام و وجود کثرت رزمندگان در منطقه در حال مشورت برای اجرای عملیات جدیدی در منطقه بودند و برای این منظور هم مناطق متعددی را مورد ارزیابی قرار می دادند از جمله منطقه شلمچه. به هر تقدیر، در آن جلسه سردار شهید خرازی جلوی من در سمت راست و سردار حسن شفیع زاده فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه هم در سمت چپ نشسته بودند که به ناگهان یکی از این دو شهید بزرگوار بلند فریاد کشید: کی می گوید در شلمچه نمی شود جنگید؟ کی می گوید نمی شود از همه موانع کار گذاشته شده توسط ارتش عراق در منطقه عبور کرد؟! موانع آن روز که بین ما و دشمن قرار داشت، به وسعت 3 تا 10 کیلومتر باتلاق، آب گرفتگی، میدان مین، سیم خاردار، موانع مصنوعی و طبیعی متعددی را شامل می شد که با هدف بازدارندگی نیروهای ما در رسیدن به دژ شلمچه پیش بینی شده بود. علاوه بر این در صورتی که از موانع مورد اشاره و دو ردیف خطوط به هم پیوسته کمین عراقی ها عبور می کردیم، تازه می رسیدیم به دژ اصلی شلمچه که جلوی آن 250 متر سیم خاردار حلقوی به هم پیوسته وجود داشت. پشت دژ نیز سه ردیف موانع هلالی یا نونی شکل با ارتفاع پنج الی شش متر تعبیه شده بود تا از دژ شلمچه محافظت کند. بعد از آن هم کانال های یازده پل و زوجی، اروند صغیر و کبیر، نخلستان، شهرک «دوعیجی» پشت سر هم قرار داشتند. با این وجود آن شهید بزرگوار فریاد برآورد «چه کسی می گوید نمی شود از شلمچه عبور کرد؟ مگر غیر از این است که ما برای سختی در جنگ ساخته شده ایم حال امام چیزی از ما خواسته باشد و بگوییم نمی توانیم هیهات!» با این سخن همه فرماندهان حاضر که تا آن لحظه هنوز تصمیمی نگرفته بودند، همگی اعلام آمادگی کردند. در چنین اوضاع و احوالی بود که فرماندهان تصمیم گرفتند عملیات کربلای پنج را دوهفته بعد از عملیات کربلای چهار انجام دهند یعنی کربلای چهار که در چهارم دی 1365 انجام شد، دو هفته بعد از آن در تاریخ 19 دی 1365 زمان انجام عملیات کربلای پنج تعیین شد. در این فاصله زمانی بسیار کم کار شناسایی ها به مقصد رسید و بر پایه همین اطلاعات رزمندگان اسلام توانستند از دژ مستحکم عراقی ها در شلمچه که به اذعان خودشان و همه مستکبران گیتی که از آن به عنوان دژ نفوذ ناپذیر یاد می کردند، عبور کنند. البته موفقیت در این عملیات فقط مرهون عنایت الهی بود. زیرا عملیات قبلی علی رغم همه تدابیر اتخاذ شده و کار اطلاعاتی که چندین ماه صورت گرفته بود با شکست مواجه شد و این عملیات که از طرح تا اجرای آن بیشتر از دو هفته زمان نبرد با موفقیت توأم شد. حال ممکن است در این جا این سوال مطرح شود که آیا آمادگی فرماندهان و گروه های اطلاعات و عملیات برای انجام عملیات کافی بود. در پاسخ باید گفت که حتماً کافی نبود اما اینکه چرا انجام شد، دلیلش احساس تکلیفی بود که فرماندهان کردند. در واقع اینها حقایق دفاع مقدس است. در این میان وضعیت رزمندگان هم مثال زدنی است. بچه هایی که در عملیات کربلای چهار شکست خوردند و می خواهند در این عملیات ایفای نقش کنند. آنهایی که چهار ماه است به مرخصی نرفته اند و 20 روز است که در قرنطینه هستند، چه می گویند؟ برای روشن شدن این موضوع وضعیت یک لشکر را مثال می زنم. آن روز من در لشکر حضرت سید الشهدا (ع) خادم رزمندگان بودم. نیمه های شب وارد اردوگاه کوثر واقع در کیلومتر 10 جاده اهواز : سوسنگرد شدم؛ جایی که بیش از 10 هزار رزمنده در آنجا حضور داشتند. به هر جهت وقتی وارد اردوگاه شدم فرماندهان گردان ها و گروهان ها را احضار کردم و با آنها پیرامون برگزاری عملیات کربلای پنج جلسه گذاشتم. بعد از اتمام جلسه قرار بود فردا صبح که مصادف با سالروز ولادت حضرت زینب(س) بود، در صبحگاه با عموم رزمندگان اتمام حجت کنم. نیمه های شب جلسه ما با فرماندهان گردان ها و گروهان ها و واحد تعاون لشکر حضرت سیدالشهدا(ع) به اتمام رسید و آنها رفتند تا مقدمات لازم برای ایجاد آمادگی را در بین رزمندگان فراهم کنند. در همان زمان میهمان عزیزی به نام حجت الاسلام «متقی کاشانی» امام جمعه گچساران از توابع کهکیلویه و بویراحمد وارد اردوگاه شدند که در مواجهه به وی عرض کردم اگر مقدور است فردا در میدان صبحگاه قدری برای رزمندگان صحبت کنید که پذیرفتند. بدین ترتیب بعد از اتمام نماز صبح به محوطه اردوگاه آمدم. آن موقع هوا هنوز «گرگ و میش» بود. هوای اردوگاه نیز طبق معمول با مه غلیظی همراه بود. از سوی دیگر سوز سرمای خشکی هم در زمستان آنجا حاکم بود. این سرمای خشک به قدری شدید بود که پوست دست و لب رزمندگان ترک زده بود. در چنین شرایطی به محوطه اردوگاه آمدم که از دور صدای رجزخوانی رزمندگان را می شنیدم ولی هنوز به واسطه وجود مه غلیظ نیرویی را مشاهده نمی کردم. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه هوا روشن شد و من که به اتفاق حاج آقا در میدان صبحگاه ایستاده بودم، صدای رجزخوانی و شعارهای رزمندگان را با روزهای قبل متفاوت احساس کردم. آنجا از همه پرسیدیم که چه اتفاقی افتاده است؟ در همین حال و هوا دیدیم اولین گردان در حال وارد شدن به میدان صبحگاه است. ما در میان گردان های لشکر دو گردان غواص و آبی خاکی داشتیم. یکی گردان حضرت زینب(س) و دیگری گردان حضرت علی اکبر(ع) بود. اولین گردان که وارد میدان صبحگاه شد، گردان غواص که حضرت زینب(س) نام داشت، بود. وقتی آنها را دیدم متوجه شدم حال و هوای این بچه ها با تمام روزهای دفاع مقدس فرق کرده است. خیلی از آنها کفن به تن دارند، پوتین و جوراب ها را از پا درآورده اند و پوتین ها را به گردن آویخته اند. یک طومار بزرگ هم پیش رو دارند که مضامین مختلفی بر آن نوشته شده از جمله اینکه «اماما، ما اهل کوفه نیستیم که شما را تنها بگذاریم.» خدایا! دیشب چه اتفاقی در این اردوگاه روی داده که همه رزمندگان حاضر در اردوگاه کوثر با چنین وضعیتی دارند وارد زمین سرد اصلی اردوگاه کوثر می شوند حتی پیمان نامه خود را هم با امام امضا کرده اند. (بعد از عملیات، این پیمان نامه را خدمت امام بردم و به حضرتش تقدیم کردم و وقت ملاقاتی هم برای رزمندگان جهت دیدار با ایشان گرفتم.) بدین شکل صبحگاه برگزار شد و پس از قرائت قرآن و صحبت های حاج آقا متقی نوبت به سخنرانی رسید و گفتم: «عزیزان، علت شکست ما در کربلای چهار چه بود؟» بعد از تشریح دلایل شکست عملیات کربلای چهار ادامه دادم: «برادران، امام از ما خواسته اند تا عملیات دیگری انجام دهیم. اما کی و کجا، چه زمان و مکانی، به لحاظ دارا بودن طبقه بندی قابل بیان در اینجا نیست.» مجدد عرض کردم: «برادران، جبهه ما، جبهه عشق است. جبهه ما جبهه داوطلبی است؛ یعنی آمدن، ماندن و رفتن داوطلبی است. زیرا ما با عشق به خدا پا به این میدان گذاشته ایم. از این رو هر کسی آمادگی ماندن ندارد می تواند از صف ما جدا شود و همین امروز بدون مشکلی به تهران مراجعت کند.» بعد از این صحبت ها برای اینکه مبادا رزمنده ای به خاطر رودروایستی با من حیا کند و نتواند برود، سمت نگاهم را به سوی دیگری دوختم تا چشم های من و رزمندگان با یکدیگر تلاقی نکند. پس از مدتی وقتی به صفوف منظم رزمندگان نگاه کردم، دیدم حتی یک نفر هم برای برگشتن داوطلب نشده است. این باعث شد تا برای سلامتی رهبر شریف انقلاب و فرمانده معظم کل قوا و اینکه سایه ایشان بر سر ما مستدام باشد و ما هم به تکلیف مان در دفاع مقدس ادای دین کنیم، هر کس تعدادی صلوات نذر کند به نحوی که جمع بندی آنها به نشانه اقدام و اقتدار حضرت امام خمینی (ره) در تشکیل ارتش 20 میلیونی دریادلان بسیجی به عدد 20 میلیون برسد. آن روز این تعداد صلوات بین بچه ها تقسیم شد. حتی از همدیگر عاریه می گرفتند تا در ذکر صلوات جهت سلامتی و طول عمر امام سهم بیشتری نسبت به دیگری داشته باشند...