مقدمه:
باراک اوباما در مبارزات انتخاباتی سال 2008، افغانستان را اولویت آمریکا مطرح کرد. اوباما با این استدلال که مهمترین تهدید برای آمریکا تروریسم است و لذا این کشور باید تمرکزش بر افغانستان باشد، پس از به قدرت رسیدن، فرمانده نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان را که با دیدگاه وی مخالف بود، بر کنار کرد و دیوید پترائوس را که قبلا در عراق بود، به جای او منصوب کرد. اوباما معتقد بود که عملکرد نظامی مخاطرات امنیتی امریکاییها و هزینههای آنها را زیاد کرده است، لذا باید نیروی نظامی را از افغانستان خارج کرد و رویکردی امنیتی را در افغانستان مدنظر قرار داد. بدین منظور باید با اعمال کنترل لازم، نیروهای نظامی را به تدریج از افغانستان خارج و هم زمان با فعالیتهای امنیتی، توازن امنیت ایجاد و بر بحثهای مستشاری و آموزش نیروهای نظامی و امنیتی افغانستان تاکید کرد. ادامه اجرایی شدن دیدگاههای اوباما موجب انعقاد توافقنامه همکاریهای استراتژیک آمریکا و افغانستان شد. اما توافقنامه مذکور و هم چنین پیمان امنیتی بین دو کشور که در حال پیگیری است، نشان داد که آمریکا هدفهایی به مراتب فراتر از امنیت افغانستان در نظر دارد و جمهوری اسلامی ایران در کنار قدرتهای بزرگ منطقه هم چون روسیه و چین از مهمترین این هدفهاست.
در صورت امضای پیمان امنیتی مد نظر، آمریکا در سال 2014 به صورت کامل از افغانستان خارج نمیشود، بلکه تعدادی از نیروی نظامی آن کشور در افغانستان خواهند ماند؛ پایگاههای هوایی آمریکا هم چنان به فعالیت خود در افغانستان ادامه خواهند داد و عمده فعالیتها در حوزه امنیتی و همچنین اداره دولت از طریق کنترل فضای امنیتی خواهد بود. در این صورت وضعیت ایران در افغانستان پیچیدهتر میشود؛ زیرا تدوام حضور آمریکا در افغانستان در قالب پیمان امنیتی با رویکرد امنیتی باعث پیچیدهتر شدن تحرک جمهوری اسلامی ایران در محیط پیرامونی خود و ایجاد چالش در استفاده از ظرفیت خود به منظور اهرمسازی سیاسی و امنیتی خواهد شد. از آنجا که آمریکا دیگر دغدغه حضور نظامی ندارد و تمام توان و منابع خود را صرف امور امنیتی میکند، لذا تهدیدهای جدیدی از ناحیه پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان متوجه امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران خواهد شد. بر همین اساس مساله این تحقیق بررسی پیامدهای پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان در شرایط جدید امنیت منطقهای، با توجه به تغییر متغیرهای موثر بر محیط امنیتی افغانستان، بر امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران است. لذا سوال تحقیق این است که «پیامدهای پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان برای امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران چیست؟».
در خصوص اهمیت انجام این پژوهش باید گفت افغانستان حوزه امنیت راهبردی ایران محسوب میشود. اگر این کشور در آینده علیه ایران شود یا دست کم متحد ایران نباشد، ایران دچار مشکل راهبردی خواهد شد. دیگر اینکه نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان جنگیده و مدتی این کشور را اشغال کرده و ساختار حکومتی قبل از حضور خود را از بین برده و حکومتی جدید با ساختاری جدید تشکیل دادهاند، لذا میتوانند آزادی عمل بیشتری برای خود فراهم کنند و تا حد امکان آزادی عمل ایران را با کاهش حوزه نفوذ ایران در افغانستان، محدود سازند.
موضوع دیگر مدیریت و مهار افزایش قدرت ایران در سطح منطقه با اتخاذ رویکرد بازدارنده است. در این زمینه امریکاییها عوامل مختلف قدرت منطقهای ایران در مد نظر خواهند داشت. البته موفقیت آمریکا در این خصوص متضمن دو شرط است: نخست، گسترش حضور در محیط پیرامونی جمهوری اسلامی ایران؛ دوم، عمل کردن به عنوان بازیگری تاثیرگذار. پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان زمینه فراهم شدن این دو شرط را برای امریکاییها مهیا میکند.
در خصوص هدف این تحقیق که با روش توصیفی – تحلیلی انجام شده است باید گفت پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان، ترتیبات امنیتی منطقه را تحت تاثیر قرار خواهد داد. در این میان امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران بیش از سایر کشورهای منطقه از این پیمان متاثر میشود بر این اساس هدف از انجام تحقیق حاضر بررسی چنین تاثیراتی است.
مبانی نظری
دولتها مانند سایر موجودات هویتی مستقل دارند که ممکن است مورد تعرض بازیگران دیگر قرار گیرد. این واقعیت از جمله ایدههای مهمی است که طی تاریخ تحول جوامع بشری مدنظر بسیاری از فلاسفه و صاحبنظران سیاسی بوده است. در واقع پس از تاسیس دولت از سوی مردم و تبدیل شدن آنها به تباع، دولت هویتی مستقل یافته است که جایگاه و هویت دیگران با آن سنجیده میشود. در این ایده سیاسی، دولت ارگانیسمی مافوق تمام افراد و جامعه همه خواستههای آنها ارزیابی میشود و موجودی ماورایی است که فرامینش دقیقا همان است که اعضای آن به دلخواه هم چون تکالیف خود میپندارند.
بر این اساس صیانت از دولت به مثابه ارزشی امنیتی مطرح میشود و این همان برداشتی است که اکثر صاحبنظران مطالعات امنیتی بر آن اتفاق نظر دارند؛ لذا جستوجوی امنیت از مهمترین کششها و انگیزههای انسانی است. این کشش با جوهر هستی انسان پیوندی ناگسستنی دارد، زیرا حفظ ذات و صیانت نفس از اساسترین میلهای انسان است. حتی زمانی که انسانها در پی برآوردن نیازهای زیستی با یکدیگر وارد مناسبات گوناگون شدند و تشکیل جامعه دادند، تامین امنیت مهمترین نیاز هر جامه شد. با گسترده و پیچیده شدن مناسبات درون جامعه و بین جوامع، تامین امنیت هم پیچیدهتر و مستلزم الزاماتی شد. مهمترین این الزامات تبیین ابعاد و سطوح امنیت بود. فراهم کردن این الزام وسایر الزاماتی شد. مهمترین این الزامات تبیین ابعاد و سطوح امنیت بود. فراهم کردن این الزام و سایر الزامات نرمافزاری تامین امنیت باعث موضوعیت یافتن «مطالعات امنیتی» شد. مطالعات امنیتی که خود با فراز و نشیبهای فراوانی همراه بود به شکلگیری مفهوم امنیت ملی انجامید.
امنیت ملی برای هر دولت – ملتی از قداست بالایی برخوردار است تا جایی که میتوان تمام اهداف و سیاستهای ملی را برای دستیابی به آن بسیج کرد. تاریخچه پیدایش مفهوم امنیت نملی به سده هفدهم میلادی و آغاز شیوههای جدید مملکتداری در قالب دولت – کشورهای مستقل برمیگردد؛ ولی آغاز مطالعه علمی این مفهوم سالهای پس از جنگهای جهانی اول و دوم بوده است. به رغم سابقه تقریبا دیرینه امنیت ملی، هنوز مفهومی مبهم و پیچیده است (ولیپور، 1383:119)؛ با این حال نویسندگان و پژوهشگران سرشناس حوزه امنیت در قالب نگرشهای مختلف امنیتی مانند لیبرالیستی، واقعگرایی، کپنهاک، سازهانگاران، ساختارگرایان و... امنیت ملی را از جنبههای گوناگون مورد مطالعه قرار دادهاند در این میان رهیافت واقعگرایی از معدود نگرشهایی است که مساله «امنیت» محور و پایه اصلی آن است و میتوان پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان و پیامدهای آن برای امنیت ملی ایران را در قالب این رهیافت بررسی کرد.
رهیافت واقعگرایی که طی دوران جنگ سرد بر محافل علمی مراکز تصمیمگیری سیطره داشته است، بر تقدم امنیت نظامی در روابط بینالملل تاکید میکند طبق این رهیافت، نظام بینالملل عرصه مبارزه دولتهای حاکم بر سر قدرت است. رفتارهای بینالمللی، جنگها اتحادها همگی به منظور کسب برتری و موازنه قدرت با رقیبان است.
واقعگرایان معتقدند دولتها با حفظ حاکمیت ملی و تمامیت ازضی، منافع ملی خود را دنبال میکنند. از دیدگاه واقعگرایان، سیاست بینالملل همانند سایر سیاستها، مبارزهای برای قدرت است، اما نه به مثابه سیاست داخلی، بلکه با به کارگیری خشونت سازمانیافته (رنجبر، 1378:12). در برداشت واقعگرایی، دولت ملی بازیگر اصلی به شمار میآید که مهمترین ابزار آن برای حفظ امنیت و موجودیت خود، ابزار نظامی است. بنابراین مساله افزایش قدرت ملی برای حفظ منافع ملی و امنیت ملی اهمیت مییابد. از دیدگاه واقعگرایی، بین دولت هماهنگی منافع وجود ندارد، بلکه تنها چیزی که بین آنها حاکم است قدرت و منافع ملی است (همان: 37)
هر چند دستهبندیهایی گوناگون در رهیافت واقعگرایی وجود دارد، اما همگی به رغم تفاوت در دیدگاهها، به علت برخورداری از سرچشمه مشترک، در سه اصل «دولتگرایی»، «خودیاری» و «بقا» مشترکاند. این اصول که روح و پایههای اصلی رهیافت واقعگرایی در شعبههای مختلف آن به شمار میروند، باعث شدهاند که واقعگرایان در حوزه امنیت به مسائلی مانند «امنیت بینالملل»، «ناامنی»، «بقا»، «موضوعات امنیت مبتنی بر محور نظامی»، «خود اتکایی در تحصیل امنیت» و «دولت محوری در مرجع امنیت» بپردازند (عبدالله خانی، 1389:61)
واقعگرایان میگویند ناامنی ویژگی بارز نظام بینالملل است و هم چون هنجار عادی پیوسته وجود دارد البته این به معنای نبود مطلق امنیت در عرصه بینالملل نیست، زیرا حداقلی از امنیت مقتضی وجود بازیگران و نظام است؛ اما آنچه وجود دارد غلبه ناامنی بر امنیت در حوزه نظام بینالملل است. واقعگرایان دلایل گوناگونی برای این ادعا بیان میکنند که مهمترین آنها تنگنای امنیت است. تنگنای امنیتی یا دو راهی امنیتی وضعیتی است که در آن تلاشهای هر دولت برای افزایش امنیت به شکل تناقضآمیزی موجب کاهش امنیت دولتی دیگر خواهد شد.ت در این وضعیت، هر دو بازیگر با اینکه قصد تهدید طرف مقابل را ندارند، خود را در کلافی از خصومت در حال افزایش گرفتار مییایند. در این میان، شدت تنگنای امنیت به عواملی چون میزان اعتماد، میزان عدم قطعیت و راهکار تجهیزات نظامی (تدافعی یا تهاجمی) بستگی دارد (همان 69 – 68)
در مجموع دیدگاهها و اظهارنظرهای واقعگرایان نشان میدهد که از دید این رهیافت، آنچه وجود دارد و همراه تجربه میشود «نا امنی» است. از سوی دیگر، ناامنی تا زمانی که اقتدار برتری در سطح نظام بینالملل، مانند اقتدار داخلی در کشورهای مختلف وجود نداشته باشد، استمرار خواهد داشت. لذا دولت – کشورها باید این واقعیت را بپذیرند و تلاش کنند با مدیریت ناامنی، تبعات و پیامدهای آن را علیه خود مهار و کنترل کنند. در نتیجه نزد واقعگرایان بحث از امنیت به مدیریت ناامنی انتقال مییابد و آنچه اصالت دارد، ناامنی است نه امنیت و امنیت قابل ساختن نیست (همان:69).
پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان
نگرش کلی نسبت به امنیت ملی بر این فرضیه بنیادی قرار دارد که ماهیت تهدیدها نسبت به هر کشور در مقایسه با کشور دیگر، برحسب موضوعات مختلف، در طول زمانهای مختلف، بسیار متفاوت است. از طرفی به دلیل روابط و همبستگیهای متقابل، امنیت هر کشوری متاثر از امنیت همسایگان و سایر کشورهای منطقه است. این روابط و همبستگیهای متقابل باعث شده است که موضوع امنیت، سرنوشت افغانستان را به سرنوشت کشورهای همسایه، به ویژه ایران مرتبط کند.
گرچه این پژوهش به پیامدهای امنیتی پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان نسبت به امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران میپردازد، اما مناسب خواهد بود قبل از پرداختن به پیامدهای امنیتی پیمان مذکور، در قالب نگاهی کلی و مختصر، موضوع امنیت در افغانستان مورد تامل قرار گیرد.
مسائل امنیتی افغانستان متاثر از مجموعهای از شاخصهای امنیتی درونی و بیرونی است. «بحران هویت» موجود در این کشور که در چهره «قومیتگرایی» نمود یافته در کنار «بحران مشروعیت» که همواره گریبانگیر رژیمهای سیاسی این سرزمین بوده، و نبود «تواناییهای سیاسی» که پیوسته مانع بزرگی در ایجاد اجماع و توافقنهایی میان گروهها و اقوام این کشور بوده است، تماما بر ویژگی «درونزایی» مساله امنیت در این کشور دلالت میکند. از سوی دیگر مساله امنیت در افغانستان همیشه تحتتاثیر سیاستها و ملاحظات قدرتهای منطقهای (ایران، پاکستان و عربستان) و جهانی (آمریکا و شوروی) قرار داشته است و همین امر بر بعد «برونزایی» مسائل امنیتی این کشور صحه میگذارد. در واقع ناتوانی ساختاری ناشی از وجود بحرانهای مذکور در افغانستان عملا زمینههای تاثیرپذیری این کشور از سیاستهای منطقهای و بینالمللی را فراهم میآورد، به گونهای که این کشور عملا به صحنه برخورد و تلاقی ملاحظات قدرتهای مذکور تبدیل میشود که پیامدهای امنیتی خاصی ایجاد میکند. لذا در بررسی هر نوع بحران امنیتی در افغانستان، نباید محیط خارجی امنیتی را از نظر دور داشت.
به دلیل آمیختگی شدید مسائل داخلی و خارجی در امنیت افغانستان، این سرزمین در چارچوب امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران، همواره در طیفی فراتر از یک کشور تعریف شده است. به عبارت دیگر مساله امنیت افغانستان به دلیل عوامل سیاسی داخلی و خارجی، انگیزههای ساختاری و تاریخی و سرانجام موقعیت جغرافیایی آن کشور به آمیزهای از مسائل داخلی، منطقهای و جهانی تبدیل شده که تفکیک سطوح مختلف آن از یکدیگر بسیار مشکل است. این فضای پیچیده و چند بعدی باعث شده است مهمترین مساله پیونددهنده تحولات افغانستان با امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران، موضوع امنیت باشد.
این نوشتار به بررسی مهمترین پیامدهای پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان بر امنیت ملی ایران میپردازد. بدین منظور پیامدهای امنیتی پیمان مذکور در زیر سیستمهای امنیتی ایران (برای فهم پیامدهایی که در نتیجه تحولات حاصل از پیمان امنیتی در زیر سیستمهای منطقهای ایران به وجود خواهد آمد)، بررسی میشود که جمهوری اسلامی ایران با دیدگاه صرفا تهدید به پیمان امنیتی نگاه کند، بلکه باید بین عوامل تهدیدزا و غیر تهدیدزای پیمان امنیتی تمایز قائل شد و فرصتهای آن را هم لحاظ کرد. در این خصوص باید در مطالعه و بررسی پیمان مذکور دو هدف مد را مدنظر داشت: نخست، بررسی تهدیدها؛ دوم، بررسی فرصتها، این مقاله به بررسی تهدیدها و اینکه این تهدیدها متوجه چه حوزهای از زیرساختهای امنیت ملی و منافع ملی جمهوری اسلامی ایران است، میپردازد و مجال پرداختن به فرصتهای پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان برای ایران را ندارد.
برای بررسی تهدیدهای امنیتی باید اطلاعات کافی از مفاد پیمان امنیتی داشت؛ اما از آنجا که متن پیمان منتشر نشده است و اطلاعات دقیق میدانی در این خصوص در دسترس نیست، لذا میتوان هیچ شاخص دقیقی از تهدیدها ارائه کرد، بلکه باید با استنباط صحیح مواضع طرفین، برآوردی دقیق از پیامدهای پیمان امنیتی ارائه داد. به عبارتی با تحلیلی ساختاری، پیامدهای پیمان مذکور بررسی شود تا بزرگنمایی یا غفلتی صورت نگیرد بدین ترتیب میتوان با مدیریت پیامدها، آثار منفی آنها را برطرف کرد یا کاهش داد.
نکته مهم در خصوص پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان، شناخت صحیح پیمان است؛ زیرا این پیمان ابعاد گوناگونی دارد که هر کدام دارای اهداف و هم چنین الزامهایی است. در پیمان مورد بحث، ابعادی وجود دارد که هیچ الزام امنیتی با هیچ پیامد امنیتی علیه جمهوری اسلامی ایران ندارد؛ بنابراین نمیتوان پذیرفت تمام پیمان علیه جمهوری اسلامی ایران است. البته این به معنای نفی مقابله امنیتی آمریکا با جمهوری اسلامی ایران نیست، بلکه منظور برآورد تهدیدها و پیامدهای پیمان امنیتی در حد واقعیت است تا در خصوص مواجهه با تبعات پیمان امنیتی اشتباه راهبردی صورت نگیرد.
نکته دیگر اینکه امروز در عرصه سیاست خارجی با توجه به روابط پیچیده و تاثیرپذیر کشورها در سطح بینالملل، تقریبا هیچ عاملی به خودی خود به صورت کامل تهدید یا فرصت تلقی نمیشود، بلکه نوع نگاه حکومتها و عملکرد دولتها به آن عوامل، ویژگی تهدید یا فرصت میدهد. به عبارت دیگر، مسئولان سیاست خارجی و امنیتی حکومتها با نوع و شیوه برخورد خود با مسائل، تهدید یا فرصت میآفرینند. ممکن است عاملی که در ظاهر تهدیداز است، با شیوه برخورد مناسب به فرصت میآفرینند. ممکن است عاملی که در ظاهر تهدیدزا است، با شیوه برخورد مناسب به فرصت تبدیل شود یا برعکس بهترین فرصت بر اثر عدم شناخت و برخورد نامناسب و موضعگیری اشتباه به تهدید تبدیل شود. لذا دیدگاهی میتواند تهدیدمحور باشد، دیدگاهی دیگر فرصتمحور، و دیدگاهی هم میتواند واقعگرایانهتر باشد و هم تهدیدها را لحاظ کند و هم فرصتها را.
اهمیت افغانستان برای امریکا
پیش از حمله شوروی به افغانستان، آمریکا توجه چندانی به آن کشور نداشت و حضورش در افغانستان فقط در حد اجرای طرحهای اقتصادی بود. از نظر سیاسی، آمریکا جایگاه خاصی در سیاست خارجی خود برای افغانستان و تحولات آن قائل نبود و میزان توجه آن کشور تنها در حد جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی بود و به طور معمول، به خواستها و تقاضاهای کمک افغانستان توجهی نمیکرد. آمریکا به افغانستان به چشم حیاط خلوت ابر قدرت شرق نگاه میکرد و به آن کشور در حدی توجه داشت که نفوذ شوروی فراتر از افغانستان گسترش پیدا نکند؛ چنان که به درخواست افغانستان مبنی بر حمایت از آن کشور در برابر شوروی پاسخ مثبتی نداد.
آمریکا از تجاوز شوروی سابق به افغانستان احساس خطر کرد، لذا سیاست خود را تغییر داد و حمایت از مجاهدین پرداخت و با محکوم کردن تجاوز شوروی، خواستار خروج آن کشور از افغانستان شد. آمریکا در دوران جهاد از طریق پاکستان به حمایت مالی و تسلیحاتی از گروههای مجاهدین مقیم پاکستان پرداخت و در پی ضربه زدن به رژیم کمونیستی کابل و اتحاد جماهیر شوروی برآمد. آمریکا از تجاوز شوروی به عنوان خطر توسعه کمونیسم، بهرهبرداری و برای ضربه زدن به مسکو از مجاهدین حمایت نسبی کرد و برای آسیب رساندن به اتحاد جماهیر شوروی و تضعیف آن و پیشبرد هدفها و سیاستها خود، از مجاهدین حمایت کرد. البته مقدار کمک آمریکا در حد ضربهزدن به شوروی بود نه در حد تقویت مطلوب گروههای مجاهدین (علیآبادی، 1372:219)
آمریکا پس از پیروزی مجاهدین و شکست شوروی، دیگر انگیزهای برای حمایت از دولت اسلامی و گروههای جهادی نداشت؛ چنانکه پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان به هدف خود رسید؛ لذا مردم افغانستان را تنها گذاشت و در پی جنگهای داخلی، پس از پیروزی مجاهدین، در ظاهر سیاست بیطرفی پیش گرفت و در خفا با حمایت از گروههای خاصی توسط پاکستان تفرقهافکنی میکرد (سجادی، 1380:219).
آمریکا همواره در صدد بوده است سیاست خارجی خود را در برابر تحولات افغانستان به گونهای تدوین کند که چهره افتخارآمیز جهاد در افغانستان که با الهام از تعالیم دینی و آموزههای اسلامی تحقق یافت، مخدوش و صحنه افغانستان پس از پیروزی به گونهای ترسیم شود که الگویی دردناک از دستاوردهای مبارزههای دینی و ضد استعماری برای مسلمانان و پیشگامان مبارزههای ضد استعماری ارائه گردد تا در نهایت انگیزه مبارزه، انقلاب و استکبارستیزی نابود شود؛ زیرا پیروزی جهادگران افغانستان بر بزرگترین ارتش دنیا (ارتش سرخ) برای دنیا باور نکردنی و سرمشق بود. ادامه جنگ داخلی در افغانستان براساس خواست اساسی غرب و آمریکا برای ترستاندن همه خیزشهای رهایی بخش بود تا دورنمای آیندهشان را در افغانستان ویران ببینند (علیآبادی، 1372:261)
در مجموع سیاستهای آمریکا در این دوره روی این مساله متمرکز شده بود که مجاهدین به الگویی برای سایر کشورهای اسلامی تبدیل نشوند، بلکه چهره آنها مخدوش شود و مردم افغانستان از آنها بیزار شوند تا زمینه برای حضور پر قدرت آمریکا در افغانستان فراهم آید. همین اتفاق هم افتاد. فروپاشی شوروی به آمریکا امکان داد که هویت سیاسی مدنظر در سیاست خارجی آن کشور، یعنی انگاره «استثنایی بودن» بار دیگر مورد توجه قرار گیرد.
این انگاره بیانگر آن است که آمریکا دارای ریشههای یگانه، اعتقادهای ملی یگانه و نهادهای سیاسی و مذهبی برجسته و متفاوت با ملتهای دیگر است. همین باور سبب شد که ایالات متحده راهبرد خود را مبنی بر جلوگیری از به وجود آمدن حریفی قدرتمند استوار سازد (مستقیمی، 1384: 217).
پس از روی کار آمدن طالبان و اعلام سیاست سختگیرانه این گروه علیه زنان و دختران و سلب آزادی مردم و صدور دهها حکم ضد بشری، حکومت آمریکا گرچه این گروه و حکومت آن را به رسمیت نشناخت، ولی در عمل از آن حمایت کرد و حتی در تاسیس آن نقش داشت. بنابر برخی شواهد، دولت آمریکا همگام با پاکستان و برخی کشورهای دیگر در راهاندازی و شکلگیری این جنبش و گسترش آن سهیم بودند (سجادی، 1380:218).
حادثه یازدهم سپتامبر نقطه عطفی در سیاست خارجی آمریکا و روابط بینالملل بود این رویداد که هم زمان با حکومت نومحافظهکاران در آمریکا روی داد، فرصتهایی تازه برای آنان به ارمغان آورد که بتوانند سیاستهای تهاجمی خود را عملی کنند. پس از این حادثه مهم، بوش و گروه وی سیاست یکجانبهگرایی پیش گرفتند که از نشانههای آن، نگرش تک قطبی به جهان بود که آمریکا در آن رقیبی نداشته باشد و هیچ ائتلافی از قدرتهای بزرگ بی اجازه آمریکا نتواند به قدرت تبدیل شود (Ikneberry, 2003:47).
آمریکا با نشانه گرفتن انگشت اتهام به سمت القاعده به عنوان عامل این عملیات تروریستی، در همان سال به افغانستان، محل اصلی استقرار القاعده، حملهای گسترده کرد و به دلیل اهمیت افغانتسان تلاش کرد به بهانههای واهی حضور خود را در این کشور استمرار بخشد. افغانستان به دلیل موقعیت ژئوپولیتیکی ممتاز و همجواری با کشورهایی مانند ایران، پاکستان، هند، روسیه و چین اهمیتی ویژه برای آمریکا دارد.
بر همین اساس با وجود کشته شدن اسامه بن لادن، سرکرده گروه تروریستی القاعده، آمریکا نه تنها از آن کشور خارج نشد، بلکه به بهانه مقابله با تروریسم و تضمین امنیت، به دنبال ایجاد پایگاه نظامی دائم در افغانستان است. در همین راستا پس از اجلاس ناتو در لیسبون در 2010 که قرار شد نیروهای خارجی از افغانستان خارج شوند، امریکاییها موضوعی با عنوان امضای توافقنامه همکاریهای راهبردی با افغانستان را دوباره مطرح کردند و در نهایت، با فشارهای زیاد توانستند افغانستان را برای امضای آن متقاعد کنند و در پی آن به دنبال انعقاد پیمان امنیتی با آن کشور هستند.
آمریکا قصد دارد در این پیمان، موضوع تاسیس پایگاه دائم نظامی، حفظ شماری از نظامیان و مهمتر از همه مصونیت قضایی نظامیان در افغانستان پس از سال 2014 را لحاظ کند. حضور تعدادی از نظامیان آمریکا در افغانستان پس از خروج نیروهای خارجی از افغانستان در پایان سال 2014 بخشی از راهبرد منطقهای کاخ سفید به شمار میرود (گلکوهی، 1391)
پیشینه و روند پیمان امنیتی
اگر چه برنامه و هدف آمریکا برای حضور بلند مدت نظامی و غیرنظامی در افغانستان از ابتدای ورود نظامیان آمریکا به افغانستان بنا بر تاکید کارشناسان سیاسی و نظامی مشخص بود، اما اولین نشانههای این هدف آمریکا در می 2005 در جریان سفر کرزی به واشنگتن علنی شد و در قالب اعلامیه هکاری مشترک به امضای روسای جمهوری وقت دو کشور (کرزی و بوش) رسید. این اعلامیه دست آمریکا را برای اقداماتی فراتر از آنچه در توافقنامه قبلی آمده بود. باز گذاشت زیرا در پایان این اعلامیه همکاری آمده بود:
«واضح است که به منظور دسترسی به اهداف مندرج در این موافقتنامه نیروهای امریکایی مستقر در افغانستان هم چنان به تاسیسات فرودگاه بگرام و تسهیلات واقع در مناطق دیگر که میتواند با توافق آمریکا تعیین شود دسترسی خواهند داشت.»
اعلامیه مذکور زمانی به امضای دو کشور رسید که مجلس افغانستان هنوز تشکیل نشده بود، لذا حامد کارزی قبل از سفر به آمریکا و امضای آن اقدام به فراخوانی بیش از هزار نفر از نمایندگان لویی جرگه قانون اساسی، برزگان اقوام، سران احزاب و فرماندهان جهادی کرد و نظر مثبت آنها را به دست آورد. اقدام کرزی اولین تلاشهای رسمی برای قانونی کردن حضور دائم نیروهای امریکایی در افغانستان بود. اعلامیه مذکور در می 2008 با امضای وزرای خارجه دو کشور (رایس و اسپنتا) تمدید و مشخص شد که اراده طرفین بر حضور بلند مدت آمریکا در افغانستان است.
توافقنامه همکاریهای راهبردی آمریکا و افغانستان و هم چنین پیمان امنیتی آن دو کشور که مکمل یکدیگر، و مشخصکننده کمیت و کیفیت حضور نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان، پس از سال 2014 است، از زمان به قدرت رسیدن اوباما در سال 2009 مطرح و مذاکرات مقامات سیاسی و امنیتی دو کشور بر سر آن از سال 2010 آغاز شد. در سال 2011 رئیسجمهور افغانستان با تشکیل لویی جرگه مشورتی با حضور جمع کثیری از مقامات بخشهای مختلف حاکمیت و بزرگان اقوام و احذ موافقت آنها با انعقاد توافقنامه راهبردی، عملا امکان مخالفت داخلی با آن را به حداقل رساند و در عین حال مطالبات احتمالی را در قالب تقاضاهای لویی جرگه محدود کرد.
توافقنامه همکاریهای راهبردی آمریکا و افغانستان در 22 آوریل 2012 توسط سفیر آمریکا در کابل و مشاور امنیت ملی افغانستان امضا شد و در اول می 2012 در جریان سفر کوتاه اوباما به افغانستان در پایگاه هوایی بگرام به امضای طرفین رسید. به دلیل وجود حساسیتهای ویژه در افغانستان درباره توافقنامه راهبردی با امریکا، دو موضوع استمرار حضور نظامیان این کشور و تاسیس پایگاههای دائم نظامی، از مذاکرات مربوط به توافقنامه راهبردی کنار گذاشته شدند؛ اما در بند دوم از بخش سوم این توافقنامه اشاره شد که طرفین مطابق شیوهنامههای داخلی، روی یک «پیمان امنیتی» مذاکرات را آغاز خواهند کرد و این پیمان امنیتی جایگزین توافقنامه چگونگی حضور کارکنان امنیتی و ملی آمریکا در افغانستان، مصوب سال 2003 میشود (www. Farsnews. Com)
بر همین اساس پس از تهیه پیشنویس پیمان امنیتی در اردیبهشت 1391، سه دوره مذاکرات در خصوص پیمان امنیتی برگزار شد، اما دور چهارم این مذاکرات، در پس گشایش دفتر طالبان در قطر با نام و پرچم «امارت اسلامی» توسط حاما کرزی به حالت تعلیق در آمد. کرزی پس از آن اعلام کرد که اعتماد مردم افغانستان به آمریکا خدشهدار شده است و امضای پیمان امنیتی با آمریکا با تامین صلح و تضمین افغانستانی متحد و دارای نظام مرکزی قوی بستگی خواهد داشت.
پس از بنبست مذاکرات پیمان امنیتی، اقدامات، موضعگیریها و سفرهای مقامات امریکایی به افغانستان و اظهارنظرهای ضد و نقیض در خصوص ادامه حضور نیروهای امریکایی در این کشور، نشان از تلاش آمریکا برای امضای هر چه سریعتر پیمان امنیتی دارد. در این راستا مقامات امریکایی اظهار داشتند که آمریکا در تلاش است قرار دارد امنیتی با افغانستان در مدت هفتاد روز تا ماه اکتبر سال جاری میلادی (مهر 1392) به امضا برسد. در مقابل، دولت افغانستان و شخص رئیسجمهور بارها تاکید کردهاند که برای امضای پیمان امنیتی، عجلهای نیست. در همین خصوص، سخنگوی ورزارت امور – خارجه افغانستان از بیاهمیت بودن تعیین ضربالعجل آمریکا برای امضای پیمان امنیتی کابل – واشنگتن خبر داد.
سفر جان کری در اواخر مهر 1392 در دیدارش با حامد کرزی، گشایش در روند مذاکرات پیمان امنیتی ایجاد کرد. آن دو در مصاحبه رسانهای خود پس از مذاکرات، به صورت تلویحی بیان کردند که تمام جزئیات پیمان امنیتی مشخص و نهایی شده و فقط بحث مصونیت قضایی سربازان امریکایی مانده که منوط به تصویب لویی جرگه شده است. در واقع از مصاحبه آنها چنین برداشت میشود که مفاد پیمان امنیتی مشخص شده و امضای آن توسط دولت افغانستان قطعی است. در خصوص بحث مصونیت قضایی سربازان امریکایی هم اکثر کارشناسان معتقدند لویی جرگه آن را تصویب خواهد کرد.
اهداف و منافع راهبردی امریکا
حضور آمریکا در افغانستان به خوبی روشن میسازد که اهداف اعلانی آمریکا شامل مبارزه با تروریسم، طالبان و القاعده و نیز کمک به افغانستان، گسترش دموکراسی، حمایت از حقوق بشر، دفاع از آزادی و ... اهداف نهایی عملیات تهاجمی آمریکا و ناتو به افغانستان نیست. بنابراین درک و شناسایی اهداف و راهبردی بلندمدت آمریکا برای جمهوری اسلامی ایران از اهمیت بالایی برخوردار است؛ زیرا از این طریق میتوان پیامدها و تاثیر پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان بر امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران را درک و تبیین کرد.
اهداف آمریکا از حضور در افغانستان را میتوان از ابعاد مختلف مورد بررسی و ارزیابی قرار داد. لیبرال دموکراسی آمریکا دارای سه نمود و اهرم بارز است که به عنوان بازوان راهبردی آن عمل میکنند. در این راستا نمود سیاسی آن را دموکراسی میگویند؛ نمود اقتصادی آن را تجارت آزاد مینامند و نمود نظامی آن را تسلط بر مناطق راهبردی جهان میخوانند. نمود اقتصادی به موازات گسترش دموکراسی و تجارت آزاد و اقتصاد بازار در سطح جهان گسترش پیدا کرد. تسلط بر مناطق راهبردی نیز به عنوان وجه نظامی لیبرال دموکراسی آمریکا باید گسترش یابد. این طرز تلقی محصول غلبه دیدگاه آن دسته از نخبگان امریکایی است که پس از فروپاشی اتحاد شوروی، بر حفظ تسلط بر مناطق راهبردی و بقای قدرت نظامی آمریکا تاکید داشتند معتقد بودند به جای کاهش قدرت نظامی، با تعریف تهدیدهای جدید، هم چون مقابله با تروریسم، رادیکالیسم، مواد مخدر، نسلکشی، نقض حقوق بشر و... بر قدرت نظامی افزوده شود (شفیعی، 1383:2)
آمریکا با راهبرد مبارزه با تروریسم، مواد مخدر، ناامنی و نیز اشاعه دموکراسی کارکردی جدید در حوزه جغرافیایی جدید تعریف کرد و با حضور در افغانستان به هدف خود مبنی بر تسلط بر مناطق راهبردی جدید دست پیدا کرد؛ زیرا افغانستان با قرار گرفتن بین کشورهای آسیای مرکزی، چین، پاکستان، ایران و روسیه، داری موقعیتی ژئوپولیتیک است که نقشی مهم و تعیینکننده به این کشور داده است.
طراحان راهبردی آمریکا عقیده دارند که چین در حال تبدیل شدن به قدرت تاثیرگذار منطقهای در شرق آسیاست. بر همین اساس در نظر راهبردی شورای روابط خارجی امریکا، در سالهای آینده، چین به عنوان مهمترین رقیب آمریکا در سطح بینالملل نقشآفرینی خواهد کرد. این موضوع به شکل تلویحی در سند راهبردی امنیت ملی آمریکا در سال 2010مورد تاکید قرار گرفته است. لذا با اینکه واشنگتن همراه سخن از اتحاد راهبردی با چین به میان میآورد، اما تمام کنشهای آمریکا در منطقه آسیا برای جلوگیری از گسترش نفذ چین در کشورهای همسایه است (www.afkaress.ir)؛ زیرا چین علاوه بر داشتن قدرت اتمی و موشکی، در آیندهای نزدیک به یکی از قدرتهای مهم اقتصادی در جهان تبدیل خواهد شد.
علاوه بر این چین، آمریکا را به عنوان رقیب اصلی ژئوپولیتیک خود در منطقه تلقی میکند. پکن دستور کار لیبرال دموکراسی غربی، دموکراتیزه کردن و جهانی شدن را برای آسیایمیانه نمیپذیرد (رند، 1380)؛ از این رون تهدیدی بالقوه برای غرب محسوب میشود. آمریکا با حضور در افغانستان، تدابیر بازدارندهای در برابر چین به اجرا در آورده است. در این راستا تحریک تجزیهطلبی در چین هدف اعلام نشده آمریکا برای گسترش نفوذ و حضور در افغانستان است. اشغال افغانستان این فرصت تاریخی را در اختیار آمریکا قرار داده است که حضور آزاردهندهاش را برای منافع و امنیت ملی چین در مرزهای این کشور به نمایش بگذارد.
از سوی دیگر روسیه هم چنان به عنوان یک قدرت برزگاتمی، رقیب اصلی آمریکا در جهان باقی مانده و در حال حاضر تنها کشوری است که میتواند در مقابل آمریکا قدرت نظامی به کار ببرد (رحمانی، 1383:122) بر همین اساس روسیه همواره به عنوان رقیبی غیرقابل اعتماد در صحنه بینالمللی و منطقهای برای آمریکا مطرح بوده است. در واقع با وجود ترمیم اولیه یا تلاش برای «تنظیم دوباره»، تنش بین روسیه و آمریکا در شورای امنیت بر سر روسیه و توی قطعنامه پیشنهادی آمریکا و غرب توسط این کشور نشان داد که روابط روسیه و آمریکا چنان که انتظار میرفت، به یکدیگر نزدیک نشده است. در حوزههای دیگر نیز نه تنها فقدان موفقیت در ترمیم، بلکه ایجاد شکاف در روابط آمریکا و روسیه بیسار قابل توجه است که عمدهترین آنها مساله استقرار سپر دفاع موشکی ناتو است که به موضوعی تنشزا تبدیل شده است (تاجیک، 1391:153)
افزون بر چین و روسیه، کنترل هند یکی از اهداف آمریکا از حضور در افغانستان است. هر چند در مواقعی سیاست هند از نوعی هماهنگی و همگامی با سیاستهای آمریکا برخوردار است، اما هند یک قدرت مهم منطقهای است و آمریکا نمیتواند در شرایط نوین جهانی و ادعای تک قطبی کردن قدرت بینالمللی، هیچ بازیگر دیگری را تحمل کند. هند دیر یا زود، مدعی جایگاه خود در سطح قدرت منطقه و جهان خواهد بود (ملازهی، 1384:78)
هر چند چین و هند و روسیه قدرتهای اتمی و موشکی هستند و جبهه واحدی در برابر غرب دارند، اما آمریکا میتواند با حضور در افغانستان در مرکز این مثلث راهبردی قرار گرفته است، با مهار این محور در آسیایمیانه، این سه کشور را تحت کنترل و نفوذ خود در آورد (رحمانی، 1383:123).
جدا از چین، روسیه و هند، یکی از اهداف حضور آمریکا در افغانستان جمهوری اسلامی ایران است. آمریکا و جمهوری اسلامی ایران تناقض ایدئولوژیکی شدیدی دارند مقامات جمهوری اسلامی ایران به واسطه سیاست آمریکا در ایران بیش از انقلاب اسلامی، این کشور را نمونه و الگوی اصلی نظام سلطهجو و سلطهگر میدانند و در واقع سلطهگری و سلطهجویی را در ذات امپریالیستی نظام آمریکا میبینند؛ بنابراین هرگونه ایجاد رابطه، زمینه تحقق الگوی سابق آمریکا (سلطهگری) را فراهم میکند (غرایاق زندی، 1388 :87).
با توجه به سیاستهای سلطهگرایانه امریکا، ایران تلاش کرده است از فرصتهای پیشآمده برای به چالش کشاندن آن کشور استفاده کند که همین امر موجب شده است ایران به عنوان تهدیدکننده منافع آمریکا جایگاه مهمی در سیاستهای آن کشور داشته باشد و مقابله با جمهوری اسلامی ایران در اولویت سیاست آمریکا قرار گیرد. کاخ سفید برای رسیدن به این هدف تلاش کرده است دامنه تهدیدهای خود علیه ایران را به مرزهای جمهوری اسلامی ایران گسترش دهد.
از نظر امریکا، محوریت ایران در خاورمیانه و جهان اسلام مانعی برای تسلط آمریکا بر منطقه است و از این رو این کشور همواره در صدد مهار و ضربهزدن به جمهوری اسلامی ایران بوده و اعلام کرده است که برای مهار ایران در صورت نیاز از ابزارهای نظامی و تجهیز گروههای مخالف و معارض استفاده میکند.
از اهداف راهبردی دیگر آمریکا از حضور در افغانستان، بحث مقابله با دنیای اسلام است. امروز اسلام سیاسی و روشبینی سیاسی بین کشورهای اسلامی، تمدن غرب را به چالش کشیده و آن را با تهدیدهای جدی مواجه کرده است. افغانستان به عنوان کشوری که در قلب جهان اسلام واقع شده است، از این حیث میتواند برای آمریکا مهم تلقی شود؛ لذا هدف جدی آمریکا احداث پایگاههای نظامی در قلب دنیای اسلام است. آمریکا با ایجاد پایگاههای نظامی و استقرار نیروهای نظامی در افغانستان میتواند از آن پایگاهها برای مقابله با کشورهای اسلامی استفاده کند. البته آمریکا برای کاهش میزان حساسیتها نسبت به خود و کاهش هزینهها و تلفات برای حضور نظامیاش در دنیای اسلام، پای ناتو و سایر متحدانش را به این منطقه گشود تا از منافع و همکاری آنان در تحقق اهداف و برنامههای خود بهرهمند شود (www.aftab.ir).
در بیان اهداف آمریکا از انعقاد پیمان امنیتی با افغانستان میتوان به محاصره هارتلند انرژی عملیاتی کردن طرح خاورمیانه بزرگ، مقابله با گسترش و قدرت گرفتن سازمان همکاری شانگهای و کنترل منازعات دو قدرت اتمی هند و پاکستان اشاره کرد.
ناگفته نماند آمریکا در حالی این اهداف را دنبال میکند که حضورش در افغانستان و تداوم آن، از جمله علل ناامنی و بیثباتی آن کشور است. در واقع دولت اوباما که انعقاد پیمان امنیتی با افغانستان را پیگیری میکند، به علل بنیادی و محرکهای منازعه که به حضور نظامی آمریکا در افغانستان مربوط میشود، توجه کمتری نشان داده است (تقفی عامری، 1391:42).
اهداف و منافع افغانستان
پس از حمله نیروهای ائتلاف به رهبری ایالات متحده به افغانستان در سال 2001 که با هدف مبارزه با تروریسم و از میان برداشتن طالبان صورت گرفت، امید به ایجاد دولتی قوی و مردمی و پایان یافتن جنگهای داخلی در کشور جنگزده افغانستان میان مردم قوت گرفت. اما گذشت زمان نشان داد که افغانستان به رغم حضور نیروهای خارجی، همچنان با چالشهای بسیاری دست به گریبان است. افزایش اقدامات تروریستی، گسترش فقر و بیکاری و فقدان دولت قوی متمرکز تنها بخشی از مشکلات افغانستان هستند که زمینهها وبستر مناسبی برای قدرتهای فرامنطقهای ایجاد تا با پیگیری منافع خود در افغانستان، این کشور را به میدان رقابتهای آشکار و پنهان خود تبدیل کنند. با این حال، دولت افغانستان و بسیاری از مردم این کشور معتقدند با وجود منافع ژئواستراتژیک و اقتصادی امریکا، دخالت بلند مدت ارتش و دولت این کشور به نفع افغانستان است. از دید آنها، افغانستان میتواند موقعیت ژئوپولیتیکی خود را عرضه و در عوض کمک مستمر و تضمینهای امنیتی دریافت کند (تاجبخش، 1391:109). با درک چنین شرایطی دولت افغانستان درصدد انعقاد پیمان امنیتی با آمریکا برآمده است.
یکی از مشکلات اصلی دولت افغانستان فعالیت گروههای افراطی و مسلح در این کشور است. طالبان هنوز هم در افغانستان فعالیت میکند و بسیاری از رهبران آن در شرق این کشور و نزدیک پاکستان حضور دارند و همواره دولت مرکزی را به چالش میکشند و آن را فاقد مشروعیت میدانند. در واقع نگرانی اصلی دولت افغانستان، خروج نیروهای بینالمللی به رهبری آمریکا از افغانستان در پایان سال 2014 است که احتمال دارد و موجب قدرت یافتن مجددطالبان در این کشور شود و این روند حتی ممکن است به سقوط دولت مرکزی و جنگ داخلی در این کشور بینجامد؛ به خصوص که دولت افغانستان از حمایت پاکستان از طالبان و تمایل آنها برای افزایش نقش گروههای تندرو در این کشور که در راستای سیاست رقابت با هند در منطقه قابل ارزیابی است، آگاهی دارد. از منظر دولت مردان افغانستان، حضور نیروهای امریکایی در افغانستان در قالب پیمان امنیتی از چند جانبه میتواند به اهداف این کشور برای ایجاد و استقرار صلح و ثبات کمک کند. از دید آنها، وجود نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان، که هنوز هم دستخوش خشونت گروههای تندروی مسلح است، به منظور تقویت پایههای حکومت مرکزی حیاتی است. از سوی دیگر یکی از چالشهای اصلی افغانستان بحران اقتصادی است؛ لذا دولت مردان افغانی سعی دارند با ایجاد منافع و علایق مشترک با امریکا، از کمکهای اقتصادی این کشور برخوردار شوند. آمریکا چنین سیاستی را در قبال متحدین راهبردی خود مانند مصر دوره مبارک، پاکستان و اسرائیل نیز پیگیری کرده است.
یکی دیگر از اهداف اصلی افغانستان از انعقاد پیمان امنیتی با امریکا، حذف سرمایههای خارجی در این کشور است. در واقع دولت مردان افغانستان بر این اعتقادند که پیمان امنیتی با امریکا، افغانستان را به متحد منطقهای تبدیل میکند و این موضوع تمایل آمریکا را برای سرمایهگذاری در افغانستان افزایش میدهد. البته یکی از شروط لازم جذب سرمایه وجود امنیت و ثبات در کشور دریافتکنندۀ سرمایه و پایین بودن ریسک سرمایهگذاری است. با این نگاه میتوان گفت پیمان امنیتی موجب تقویت ثبات و امنیت در افغانستان میشود و در نهایت زمینه جذب سرمایههای لازم را مهیا می کند.
تاثیر پیمان امنیتی بر امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران
افغانستان برای جمهوری اسلامی ایران ماهیتی و راهبردی دارد و پیمان امنیتی این کشور با امریکا، به طور مستقیم و غیر مستقیم امنیت ملی ایران را تحت تاثیر قرار میدهد. پیامدهای منفی یا چالشهای امنیتی این پیمان علیه امنیت ملی ایران را میتواند در ابعاد مختلف تشریح کرد. به توجه به رویکرد این تحقیق، این پیامدها از منظر تهدیدها مورد بررسی قرار میگیرد.
به علت نبود یک دولت مرکزی نیرومند در افغانستان امنیت ملی ایران مورد تهدید قرار گرفته است؛ به همین دلیل ایران با کمک به بازسازی افغانستان و کمک به بهبود اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این کشور تلاش کرده است در پرتو یک دولت مرکزی قدرتمند، ثبات و امنیت در این کشور برقرار شود تا از ناحیه افغانستان آسودگی خاطر بیشتری داشته باشد (عبدالهی، 1386:1). پس از سقوط طالبان در افغانستان، دولتسازی در این کشور یکی از مهمترین دغدغههای بازیگران داخلی و خارجی در صحنه افغانستان بوده است. مراحل مختلف دولتسازی در افغانستان طبق مصوبههای اجلاس بن 2001، شامل دولت موقت، دولت انتقالی، تصویب قانون اساسی و انتخابات ریاست جمهوری و مجلس، در چند سال گذشته، به خوبی طی شد (شفیعی، 1387)، در بحث دولتسازی، امریکاییها تلاش کردند در ابتدا نهادهایی دولتی به وجود آورند و از طریق انتخابات متعدد، پایههای مستحکمی برای این دولت فراهم کنند. اما آنچه «خیانت امریکایی در افغانستان» نام میگیرد مرتبط با اقدامات ملتسازانه و نرمافزاری آمریکا در افغانستان است. آمریکا تلاش دارد با گستراندن نهادهای لیبرال در مراحل ابتدایی و گسترش فکر لیبرالی از طریق مدارس به سبک امریکایی و به دست گرفتن آموزش افغانها در حوزههای آموزشی – دانشگاهها در مرحله بعد، فکر لیبرالی را در این حکومتی همسو با ایران در افغانستان جلوگیری کند و در عین حال، رژیمی در افغانستان روی کار آورد که سیاستهای آن کشور را در منطقه علیه جمهوری اسلامی به اجرا بگذارد. به گفته یک سیاستمدار افغانی، نقطه آغاز این سیاست، جلوگیری از نفوذ ایران و نقطهنهایی آن، به وجود آوردن دولتی معارض و مخالف ایران است (ملازهی، 1383:57).
این موارد نشان میدهد که انعقاد پیمان امنیتی که موجب تداوم حضور آمریکا در افغانستان میشود، مستقیم و غیرمستقیم امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران را تحت تاثیر قرار میدهد و نیاز است این موضوع به طور جدی مورد توجه قرار گیرد و تمهیدهای لازم برای جلوگیری از تهدیدهای امنیتی داخل کشور اتخاد شود.
1. تهدید نظامی – امنیتی
یکی از گزینههایی که مقامات امریکایی هنوز در مواضع خود علیه جمهوری اسلامی ایران مورد توجه قرار میدهند، استفاده از گزینه تهدید نظامی است. در این چارچوب، آمریکا و غرب در پرونده هستهای ایران طی حدود 10 سال گذشته بحث گزینه نظامی را به اشکال مختلف مانند حمله پیشدستانه، بازدارندگی نظامی و مهار مطرح کردهاند در این راستا میتوان تاثیرات پیمان امنیتی را بر بعد نظامی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران در شش محور زیر مورد بررسی قرار داد.
1/1. هدف تهدید
در صورت نهایی شدن پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان، تهدیدهای نظامی آمریکا علیه ایران وارد مرحلهای جدید خواهد داشت؛ اما هدف این تهدیدهای چیست و آمریکا چه استفادهای از آنها خواهد کرد؟ اگر یکی از اهداف اصلی آمریکا در افغانستان محاصره نظامی ایران باشد، میتوان گفت رویارویی نظامی با ایران در راهبرد طراحی شده آمریکا برای آخرین مراحل که تقریبا تمام راههای دیگر با شدت کمتر به طور کلی بینتیجه ماند، در نظر گرفته شده است بنابراین تهدید نظامی پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان در مراحل اولیه، تنها در حد اعمال فشار و از نوع تهدید کم خطرتر و کم شدتتر ارزیابی میشود. ولی اگر روزی ایران و آمریکا در حالت تشدید مخاصمات در سطح بروز برخورد نظامی قرار گیرند – که احتمال آن نیز منتفی نیست – در چنین حالتی حضور نظامی آمریکا در افغانستان در قالب پیمان امنیتی، تهدید نظامی جدی و مختلکننده امنیت ملی ایران خواهد بود.
بر این اساس پیگیری آمریکا در انعقاد پیمان امنیتی با افغانستان گویای این واقعیت است که آمریکا در عین تحقق سایر هدفهای منطقهای خود، قصد دارد به طور مستقیم و غیر مستقیم حلقه محاصره نظامی خود را بر مناطق پیرامونی و همجوار ایران تکمیل کند. اما تداوم حضور نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان در مرحلهای که ناتو قصد دارد در پایان سال 2014 افغانستان را ترک کند، با توجه به رویکرد تقابی امریکا، نشان از کنترل و مهار ایران و در سطحی بالاتر، فراهم آوردن زمینههای لازم برای حمله محدود یا نامحدود نظامی به ایران دارد. لذا پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان به عنوان تهدیدی نظامی، برای امنیت ملی ایران در قالب سناریوهای مختلف قابل بررسی است.
1/2. شدت و ضعف تهدید
بحث اصلی این نیست که با تداوم حضور نظامی آمریکا در افغانستان در قالب پیمان امنیتی، برای امنیت ملی ایران تهدید نظامی است یا خیر؟ ممکن است در ابعاد گوناگون این موضوع، برداشتهای متقاوتی وجود داشته باشد، اما در خصوص تهدیدهای نظامی پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان وحدت نظر نسبی وجود دارد. آنچه جای بحث دارد، شدت و ضعف تهدیدهاست. شدت و ضعف تهدید نظامی پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان بستگی به نحوه رفتار و سیاستهای دو طرف و تعامل و عدم تعامل آنها خواهد داشت (کیهانیزاده، 1384:2). براین اساس از زمان روی کار آمدن باراک اوباما در آمریکا در سال 2009، با توجه به شعار «تغییر» وی، این گونه نتیجهگیری شد که اوباما قصد به کارگیری گزینه نظامی به عنوان اولویت مهم برای حل و فصل مساله هستهای ایران ندارد. به همین دلیل، کارشناسان معتقدند اوباما طی چند سال اخیر متکی بر راهبرد «فشار مذاکره» به دنبال تغییر در مواضع هستهای ایران است. بر همین اساس تهدید نظامی پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان ضعیف است. خروج نیروهای ناتو و بخش اعظمی از نیروهای آمریکا از افغانستان در سال 2014 هم مزید بر این برداشت شده؛ اما مواقعیت آن است که پایداری این سیاست اوباما یا ایجاد تحولی مثبت در مناسبات ایران و آمریکا بدون فاصلهگیری ایران از اهداف راهبردی و آرمانی اعلام شدهاش، در آیندهای که بتوان با ضریب اطمینان قابل قبولی آن را پیشبینی کرد، قابل تصور نیست. (حوادث غیر مترقبه را میتوان جزء احتمالات در نظر گرفت ولی پیشبینیپذیر نخواهد بود.) از این رو باید تهدید نظامی پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان را مادامی که شرایط تعامل سازنده بین ایران و آمریکا مساعد نشده است، جدی تلقی کرد.
1/3 تراکم تهدید
انعقاد پیمان امنیتی آمریکا با افغانستان که موجب ایجاد پایگاههای نظامی دائم آمریکا در آن کشور میشود، به گسترش سلطه نظامی آمریکا در این منطقه راهبردی، زیرا پایگاههای نظامی دائم آمریکا در افغانستان در کنار استقرار پایگاه نظامی در ازبکستان، حضور اطلاعاتی در آسیای میانه و قفقاز، تقویت پایگاههای نظامی و حضور در آذربایجان، تحکیم روابط راهبردی، دفاعی و امنیتی با کشورهای منطقه، تداوم حضور گسترده نظامی با سلاحهای جدید و پیشرفته در خلیج فارس، دریای عمان و تقویت پایگاههای نظامی در عربستان و سایر کشورهای عرب حوزه خلیج فارس از جمله بحرین، قطر، کویت و امارات میتواند نفوذ راهبردی آمریکا را در حوزه پیرامون جمهوری اسلامی ایران گسترش دهد (www.strategicreview. Org).
از سوی دیگر نیمی از پایگاههای آمریکا در افغانستان در همسایگی ایران در دو استان هرات و فراه واقع شدهاند که این موضوع، اهمیت ایران را برای آمریکا و متعاقب آن، تهدیدهای آن کشور را دو چندان میکند. هم چنین پنتاگون در نظر دارد پایگاه هوایی در مجاورت فرودگاه شیندند و دو پایگاه هوایی دیگر در مزار شریف و هلمند احداث کند.
به این ترتیب ایران در هر چهار طرف با حضور آزار دهند آمریکا روبهروست که موجب محدودتر شدن فضای تنفسی ایران شده است. حتی اگر رویارویی نظامی بین ایران و آمریکا به طور کلی منتفی باشد (قاطعانه نمیتوان گفت که چنین است)، نفس تداوم حضور نظامی آمریکا در افغانستان برای ایران تهدید نظامی خواهد بود.
1/4. تهدید اطلاعاتی
آمریکا پس از حضور در افغانستان فعالیتهای اطلاعاتی گستردهای را آغاز کرده و تا کنون شانزده تشکیلات اطلاعاتی – امنیتی در آن کشور تاسیس کرده که کار ویژه و ماموریت اصلی آنها، عملیات جاسوسی و گردآوری اطلاعات از کشورها و مناطق پیرامونی افغانستان بوده است. پرواز پهباد آر. کیو. 170 بر فراز خاک ایران از یکی از همین سازمانهای امنیتی انجام شد. آمریکا روزانه هواپیماهای بدون سرنشین بر فراز کشورهای ایران، پاکستان، چین و مناطق پیرامونی روسیه پرواز میدهد. این کشور هم اکنون در حال تاسیس سازمان امنیتی – اطلاعاتی هفدهم خود در افغانستان است که ماموریت اصلی آن عملیات جاسوسی به شکلی جدید از ایران و چین است. افزون بر این، آمریکا در حال تاسیس فناوریهای مخابراتی نسل سوم و چهارم در افغانستان است که میتوانند به راحتی خطوط تلفن ایران و پاکستان را شنود کنند.
بنابراین آمریکا با تداوم حضور خود در افغانستان در قالب پیمان امنیتی، قادر است هم چنان به علمیات جاسوسی خود ادامه دهد و همین عامل، یکی دیگر از تهدیدهای امنیتی ناشی از پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان علیه ایران است.
1/5. مهار امنیتی ایران
با انعقاد پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان این فرصت برای آمریکا به وجود میآید تا در همکاریهای نظامی و دفاعی با جمهوریهای منطقه آسیای مرکزی و پاکستان پیوستگی ایجاد کند. این مساله بدان علت برای حایز اهمیت است که جمهوریهای منطقه آسیای مرکزی مناسبات ویژه نظامی و دفاعی با ایالات متحده آمریکا دارند. بدین ترتیب، همکاریهای یاد شده به روند هم تکمیلی محیط امنیتی افغانستان و پاکستان و منطقه آسیای مرکزی به یکدیگر شدت میبخشد. در این راستا، هدف کلی آمریکا از تداوم این روند، کنترل و مهار روسیه، چین و ایران در این محیط امنیتی است. هم چنین با هم تکمیلی این محیط در فضای مذکور، جمهوری اسلامی ایران از نقشآفرینی در ترتیبات و ساز و کارهای امنیتی مربوط به آن باز میماند.
1/6. افزایش نفوذ رژیم صهیونیستی
در کنار سایر تهدیدهای پیمان آمریکا – افغانستان تهدید نفوذ رژیم صهیونیستی در افغانستان را نباید نادیده گرفت. تاریخی نشان داده که حضور آمریکا در سایر کشورها، زمینهساز حضور اسرائیل بوده است. لذا افغانستانی که تحت نفوذ آمریکا باشد، محیط بسیار مساعدی برای حضور اسرائیل خواهد بود. در این باره میتوان افغانستان را در کلیت آسیای مرکزی در نظر گرفت و حضور اسرائیل را از این منظر برای ایران و امنیت ملیاش خطرناک ارزیابی کرد (ملازهی، 1384:137)
2. تهدید سیاسی
صیانت از دولت به مثابه یک ارزش امنیتی مطرح میشود و این همان برداشتی است که اکثر صاحبنظران مطالعات امنیتی بر آن اتفاقنظر دارند. بر این اساس از جمله ابعاد امنیت که میتواند صیانت دولت را حفظ کند، امنیت سیاسی است. لذا پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان امینت سیاسی جمهوری اسلامی ایران را به خطر میاندازد، زیرا حضور آمریکا در خاورمیانه در راستای نظریه برخورد و مهار کشورهای اسلامی شکل گرفته است. آمریکا با طرح «خطر جهان اسلام» تمرکز راهبردی خود را در خاورمیانه بر مقابله با اسلام سیاسی قرار داده است. برای این اساس جمهوری اسلامی ایران به عنوان کشوری اسلامی که نقشی تعیینکننده و غیر قابل انکار در بسیاری از جریانها و تحولات منطقه دارد، به عنوان تهدیدی برای نظامی سرمایهداری آمریکا تلقی میشود نگاه آمریکا به ایران نگاهی تهدیدآمیز است، زیرا ایران را کشوری قلمداد میکند که منافع استراتژیک آمریکا را در منطقه به خطر انداخته و آن را با چالشهای اساسی مواجه کرده است. این تضادهای ایدئولوژیک در ماهیت نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران و آمریکا سبب شده است که آمریکا با اقدامات مختلف، تلاشهایی برای سرکوب و از میان برداشتن نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران کند یا دست کم آن را محدود یا کم اثر سازد.
با توجه به این دیدگاه، تاثیرات پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان بر امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران، در جهت تهدید بعد سیاسی آن، در دو محور زیر مورد بررسی و تبیین قرار میگیرد.
2/1. تقویت فعالیت سیاسی آمریکا
نکته مهم در بررسی تهدیدهای سیاسی جمهوری اسلامی ایران از ناحیه پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان ارتباط حضور نظامی آمریکا در افغانستان با فعالیتهای سیاسی آن کشور در افغانستان و تاثیر آن بر امنیت سیاسی جمهوری اسلامی ایران است. در این خصوص باید یادآور شد که ویژگی برجسته تهدیدهای نظامی که از آشکارترین انواع تهدیدها هستند، استفاده از زور است. برپایه همین ویژگی، بازیگران از تهدید نظامی در عرصه سیاست هم استفاده میکنند (افتخاری، 1385:11). بر همین مبنا بسیاری از بازیگران سنتی یا مدرن هنوز هم در قالب معادلات قدرت نظامی، تحصیل اهداف سیاسی خود را دنبال میکنند (همان: 168)، به طوری که صحنه بینالملل در سالهای نخستین قرن بیست و یکم شاهد این رویکرد آمریکا بود. بر همین مبنا ارتش آمریکا در افغانستان فقط رویکرد نظامی ندارد و دولتمردان آمریکا از آن تنها در فعالیتهای نظامی استفاده نمیکنند، بلکه از آن به عنوان ابزاری برای دستیابی به اهداف سیاسی و اقتصادی بهره میگیرند (الطافی، 1385:18).
2/2 ایجاد نظام لیبرال دموکراسی در افغانستان
اقدامات آمریکا در افغانستان نشاندهنده تلاش آن کشور برای استقرار و تثبیت نظام لیبرال دموکراسی در افغانستان است. آمریکا قصد دارد گفتمان لیبرال دموکراسی را جایگزین گفتمانهای مسلط موجود کند و با شعارهای دموکراسی، میانهروی، حقوق بشر، آزادیهای مدنی، اقتصاد مبتنی بر تجارت آزاد و دوستی با غرب، این مدل ایدئولوژیک را در افغانستان پیاده سازد (پور سعید، 1382:429). آنچه احتمال چنین برداشتی را تقویت میکند، وجود قشری از روشنفکران غربگرای افغانی است که از نظامهای حاکم قبلی ضربه خوردهاند و تجربیات تلخی از آوارگی و حذف از صحنه دارند؛ بنابراین دموکراسی لیبرال با منافع و باورهای ایدئولوژیک آنها سازگارتر است. این موضوع در کنار این واقعیت که یکی از مشکلات اصلی عدم تثبیت قدرت در افغانستان در گذشته، انحصارگری در قدرت بوده است، این مساله را قابل درک خواهد کرد که نوعی توافق عامتر درباره شکل جدیدی از قدرت در افغانستان وجود دارد.
اما تهدیدی که از اسقرار یک نظام لیبرال دموکراسی در افغانستان متوجه ایران خواهد بود این است که شکلگیری یک نظام لیبرال دموکراتیک در افغانستان با توجه به تعارضات بنیادین نظام لیبرال دموکراتیک با مفاهیم و ارزشهای نظام اسلامی ایران، باعث تضاد و تقابل ارزشی و فرهنگی و در نتیجه تشدید خصومت بین دو دولت میشود. این موضوع تهدیدهایی را برای نظام جمهوری اسلامی ایران ایجاد خواهد کرد که مهمترین ویژگی آنها، پایداری آن تهدیدها خواهد بود.
3. تهدید اقتصادی
آمریکا معرف اردوگاه لیبرالیسم غرب است. وجه اشتراک غالب کشورهای غربی باور به نظام اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژی سرمایهداری لیبرال است. اصول بنیادین این نظام سیاسی و اقتصادی مبتنی بر جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) و انسانمحوری است بر این اساس جایگاهی برای اعتقادات و ارزشهای غیر مادی قائل نیست. لذا هر جامعه یا کشوری که به طور بالقوه یا بالفعل دین و سیاست را در یک مسیر و همراه با یکدیگر تعریف کند یا اصول محوری لیبرالیسم را با چالش مواجه سازد، میتواند تهدید بالقوه یا بالفعل برای سرمایهداری لیبرالیسم تلقی شود. در این ارتباط اسلام انقلابی به طور عام و جمهوری اسلامی ایران به طور خاص میتواند تهدید بالقوه سرمایهداری لیبرالیسم باشد و وظیفه آمریکا این است که در خنثی کردن یا دست کم کنترل آن وارد عمل شود؛ در بلند مدت موفقیت اسلام انقلابی و جمهوری اسلامی ایران از تهدیدهای بالقوه آمریکا و غرب محسوب میشود. حال اگر این نیروی مخالف، توان و پویایی لازم را برای گسترش داشته باشد، آمریکا باید در جهت محدود سازی و افزایش هزینه این گسترش اقدام کند. در این راستا کشورهایی که به نوعی در حوزه نفوذ و گسترش اسلام انقلابی به طور عام و جمهوری اسلامی ایران به طور خاص هستند، مورد توجه نخبگان امنیتی – نظامی سرمایهداری لیبرالیسم به طور عام و آمریکا به طور خاص قرار دارند (تائب، 1381:519). پیمان امنیتی امریکا - افغانستان نیز میتواند در راستای این موضوع تبیین شود.
توجه به مورد یاد شده و هم چنین اقداماتی مانند بلوکه کردن دارایی و اموال ایران توسط آمریکا بعد از انقلاب اسلامی، تحریم اقتصادی ایران و تلاش برای جلوگیری از عبور لولههای نفت و گاز کشورهای آسیای مرکزی از ایران که در راستای اعمال سلطه بر منابع انرژی و مسیر انتقال آن در جهان صورت میگیرد، طیف وسیعی از فشارهای اقتصادی آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران را به تصویر میکشد.
در دهههای اخیر، گفتمان ژئواکونومیک، به خصوص در بحث انرژی، از جایگاه بالاتری در مناسبات بینالمللی برخوردار شده است، به طوری که ژئواکونومیک انرژی به عنوان متغیری مهم، جایگاهی ویژه در بازیهای قدرتی نظام جهانی باز کرده است؛ از این رو، هر یک از بازیگران نظام جهانی به دنبال تعریفی قابل قبول از جایگاه امنیت انرژی خود در جهان هستند. در این میان ایران با واقع شدن در مرکز بیضی استراتژیک انرژی جهان و با در دست داشتن دومین منابع نفت و گاز طبیعی جهان، از جایگاه مهمی در مباحث امنیت انرژی جهانی برخوردار است. این جایگاه مهم علاوه بر منابع انرژی به موقعیت ژئواکونومیک ایران برمیگردد؛ زیرا ایران با موقعیت ژئواکونومیک ویژهای که برای منطقه محصور در خشکی آسیای مرکزی دارد، یک کشور تراتزیتی مطلوب است و میتواند تولیدات نفت و گاز قزاقستان و ترکمنستان را به بهترین شکل به دریای آزاد و حتی از طریق ترکیه به اروپا برساند (مختاری هشی، 1389:115).
اما بهرهبرداری اقتصادی ایران از این مزیت ژئواکونومیک باعث توسعه اقتصادی کشورمان میشود و رخدادهای سیاسی و مناسبات کشورهای منطقه را تحت تاثیر قرار میدهد. این مساله واکنش آمریکا را که در سه دهه گذشته از پشتیبانان بزرگ سیاست کاهش اهمیت موقعیت ژئواکونومیکی ایران بوده، به دنبال داشته است. لذا آمریکا از همان آغاز به مخالفت با تلاشهای جمهوری اسلامی ایران برای بهرهبرداری از این مزیت اقتصادی برخاسته و در کنار ملاحظات سیاسی خود در قبال ایران، کشورهای همسایه ایران به خصوص کشورهای آسیایی مرکزی را برای صرفنظر کردن از استفاده از موقعیت ترانزیتی ایران، تحت فشار گذاشته است. آمریکا به شرکتهای نفتی فشار میآورد که برای انتقال نفت و گاز کشورهای آسیای مرکزی روی دو مسیر موسوم به تایپی (ترانس افغان) و ترانس خزر (باکو – جیحان) و حذف مسیر ایران و روسیه کار کنند (ملازهی، 1383:52). این رویکرد آمریکا موقعیت ژئواکونومیک جمهوری اسلامی ایران را تهدید میکند.
ظاهرا در همین چارچوب سیاست ضد ایرانی آمریکا طرح باکو – جیحان در شمال و پروژه ترانس افغان در شرق موضوعیت یافتهاند. گفته میشود این طرحها بیش از اینکه توجیه اقتصادی داشته باشند، طرحهایی با ماهیت سیاسی هستند که هدف اصلی آنها حذف مسیر ایران است (ملازهی، 1384:187). دلیل دیگر سیاسی بودن این طرحها، توجه به مزیتهای مسیر ایران است. خط لولهای که از خاک ایران بگذرد به دلیل امکان استفاده از خطوط لوله موجود ایران در برخی مسیرها، با سرعت بیشتر و هزینه کمتری نیست به سایر مسیرهای پیشنهادی قابل احداث است و خطرهای زیستمحیطی نیز به همراه ندارد و از طرفی حمل نفت از بنادر جنوبی ایران به کمک سوپر تانکرها میسر است (اصغری،1378:160). این مزیتهای اقتصادی خط لوله از مسیر ایران، سیاسی بودن رویکرد آمریکا در حذف مسیر ایران را مشخصتر میکند.
در ارتباط با اقدام آمریکا برای حذف ایران از مسیر خطوط لوله نفت و گاز آسیای مرکزی باید گفت با حذف ایران از این مسیر، کشورمان از منافع اقتصادی نسبتا زیادی محروم میشود درآمد ارزی ایران از حق ترانزیت نفت در برآوردی محتاطانه و با احتساب 800 هزار بشکه در روز، که در میان مدت به راحت قابل تحقق است، یک میلیارد دلار در سال برآورد میشود. با توجه به این نکته که تعرفه تراتزیت به عوامل متعددی بستگی دارد، در آمد حاصل از ترانزیت نفت میتواند به سهولت از رقم یاد شده فزونی یابد (همان:161).
بدیهی است این سطح از درآمد ارزی، جمهوری اسلامی ایران را قادر میسازد هزینههای برنامههای عمرانی و دفاعی خود را با توجه به ضرورتهای آینده جامعه تامین کند و با توسعه اقتصادی، امنیت اقتصادی را که یکی از مهمترین ابعاد امنیت ملی است تامین کند.
اقدامات امریکا، به خصوص حذف مسیر ایران در انتقال نفت آسیای مرکزی با توجه به پیمان امنیتی که موجب تداوم حضور آمریکا در افغانستان خواهد شد، شکل پررنگتر و گستردهتری مییابد.
نتیجهگیری:
بررسی ابعاد گوناگون پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان نشان میدهد که مقابله با گروههای تروریستی که از آن به عنوان هدف اصلی حضور آمریکا در افغانستان یاد میشود، هدف اصلی نبوده بلکه اهداف آمریکا فراتر از مبارزه با تروریسم و حتی فراتر از محیط افغانستان است. بر این اساس پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان تهدیدهای برای امنیت ملی ایران در پی خواهد داشت که در صورت نهاییشدن این پیمان، شاهد گسترش دامنه و شدت آنها در آینده خواهیم بود. تغییر رویکرد آمریکا در افغانستان از نظامی به سیاسی و امنیتی براساس سیاستهای اوباما، و نیز توجه دقیق به حضور گسترده آمریکا در سایر کشورهای همسایه ایران، در کنار تحرکات و اقدامات سیاسی دولت مردان این کشور علیه نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران همگی موید آن است که پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان تهدیدی علیه امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران است و ایران را با طیفی از تهدیدهای سیاسی، اقتصادی و نظامی مواجه کرده است. بر این اساس در پاسخ به سوال اصلی تحقیق که «پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان چه تاثیری بر امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران دارد؟» میتوان به اجمال گفت که این پیمان، امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران را با تهدید مواجه کرده است.
در پاسخ تفصیلی به سوال تحقیق باید گفت پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان این فرصت را به آمریکا میدهد که نسبت به دولت – ملتسازی در افغانستان به سبک لیبرال دموکراسی اقدام کند. تهدیدی که از استقرار یک نظام لیبرال دموکراسی در افغانستان متوجه ایران میشود، این است که به علت تعارضات بنیادین نظام لیبرال دموکراسی با مفاهیم و ارزشهای نظام اسلامی، تضاد و تقابل ارزشی و فرهنگی به وجود میآید. و موجب تشدید خصومت بین افغانستان و ایران میشود هم چنی این نظام سیاسی که بیشترین هماهنگی و همسویی را با سیاستهای غرب و آمریکا دارد، در جهت منافع و اهداف آن عمل خواهد کرد. از این رو خطرهای امنیتی در حوزه مسائل سیاسی در راستای اهداف غرب و توسط سران آمریکا به واسطه حضور در افغانستان بر امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران اجتنابناپذیر خواهد بود.
در کنار دولت – ملتسازی در افغانستان به سبک امریکا، حضور نیروهای آمریکا در بیشتر پایگاههای غرب افغانستان بیانگر جنبه نظامی تهدید آمریکا برای ایران است که با انعقاد پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان دامنه این تهدیدها تشدید خواهد شد. استفاده آمریکا از هواپیمای بدون سرنشین با هدف جاسوسی و گردآوری اطلاعات بر فراز خاک جمهوری اسلامی ایران و هم چنین ایجاد پایگاههای شنود در نزدیک مرزهای ایران، شاخصهایی از تهدیدهای مذکور هستند.
با توجه به سیاستهای اوباما در خصوص فشارهای اقتصادی و سیاسی به ایران، شدت تهدید نظامی آمریکا از ناحیه افغانستان ضعیف شده است، اما با توجه به حضور مستقیم و غیر مستقیم آمریکا در کشورهای پیرامونی ایران که موجب همسایگی مجازی آن کشور با جمهوری اسلامی ایران شده است، باید تهدیدهای نظامی پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان به صورت جدی مورد توجه قرار گیرد. اگر آمریکا به هر دلیلی به لحاظ مساله هستهای یا مسائلی نظیر اتهامات در زمینه حمایت ایران از ترورسیم و جنبشهای اسلامی رادیکال و نیز تلاش ایران برای دستیابی به تسلیحات کشتار جمعی، با ایران به بنبست برسد، امکان بهرهبرداری از این نیروها در تقابل نظامی با ایران اجتنابناپذیر است. بر این اساس پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان به دلیل کم شدن فاصله سرزمینی آمریکا با ایران، تهدید نظامی علیه امنیت ملی ایران قلمداد میشود. دولت افغانستان در قبال این پیمان امنیتی، باید ضمانتهای بدهد که از افغانستان به عنوان پایگاهی برای حمله به ایران استفاده نشود. این ضمانتها هم چنین باید شامل استفاده نشدن خاک این کشور برای انجام عملیات جاسوسی شود. البته این ضمانتها را نباید یک قدرت فرامنطقهای اعطا کند بلکه باید به صورت ارگانیک با افزایش همکاری به خصوص در زمینه اقتصادی به وجود آید.
تهدیدهای اقتصادی پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان را باید در اصول بنیادین این کشور جستوجو کرد. آمریکا نماد لیبرالیسم غربی است. در این راستا هر کشوری یا جامعهای که با اصول محوری آن مخالف باشد یا آن را با چالش مواجه کند، میتواند تهدید بالقوه یا بالفعل برای سرمایهداری لیبرالیسم تلقی شود. بر این اساس نظام سیاسی – اقتصادی اسلام میتواند تهدید بالقوه سرمایهداری لیبرالیسم باشد. وظیفه آمریکا این است که در خنثی کردن یا دست کم کنترل آن وارد عمل شود. اقدامات و فشارهای اقتصادی آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران نظیر تحریم اقتصادی و بلوکه کردن دارایی و اموال ایران توسط امریکا، تلاش برای جلوگیری از عبور لوله نفت و گاز کشورهای آسیای مرکزی از ایران و کارشکنیهای مختلف در زمینه عدم سرمایه گذاری خارجی در ایران در این راستا قابل تبیین است. پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان توان و امکان بیشتری به آمریکا میدهد که ایران را از مسیر انتقال انرژی آسیای مرکزی حذف کند.
حذف ایران از مسیر خط لوله نفت و گاز آسیای مرکزی موجب میشود که ایران از منافع اقتصادی نسبتا زیادی محروم شود. این موضوع چالش هر چند ضعیفی را برای منافع ملی ایران به دنبال دارد، اما تهدید اصلی موقعیت ژئواکونومی ایران است، زیرا احداث آن خط لوله باعث کاهش اهمیت ژئواکونومی ایران خواهد شد.
هم چنین آمریکا با استقرار در افغانستان تلاش خواهد کرد ارتباطات بازرگانی آسیای مرکزی با شبهقاره هند را که عمدتا از طریق ایران انجام میگیرد از طریق افغانستان برقرار کند. این مساله نیز ایران را از منافع اقصادی زیادی باز میدارد و موجب کاهش اهمیت ژئواکونومی ایران میشود. بر این اساس پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان با توجه به اقدامات آن کشور، تهدیدی علیه منافع اقتصادی جمهوری اسلامی ایران است.
البته در کنار تهدیدهای پیمان امنیتی آمریکا – افغانستان برای جمهوری اسلامی ایران، باید به فرصتهای احتمالی ناشی از این پیمان توجه کرد. تداوم حضور نظامی آمریکا در افغانستان در قالب پیمان امنیتی، این فرصت را به ایران میدهد که در کنار روسیه و چین به تحکیم امنیت بومی – منطقهای و امنیتسازی برای منطقه و خود اقدام کند. فرصت دیگر اینکه تداوم حضور نظامی آمریکا در افغانستان پس از انعقاد پیمان امنیتی، شکل مشخصتری خواهد گرفت؛ از جمله اینکه مشخص خواهد شد که این کشور چه تعداد نیرو در چه قسمتهایی از افغانستان دارد. این موضوع به لحاظ امنیتی برای کشورهای همسایه افغانستان از جمله ایران که نگرانیهای امنیتی از جانب آمریکا دارند، بهتر خواهد بود.