در ابتدا مطلبی را میخوانید که سعدالله زارعی در ستون یادداشت روز خود با عنوان«ترکیه در آستانه ورود به گرداب»در روزنامه کیهان به چاپ رساند:
سه روز پیش، دادستانهایی که در ترکیه به تحقیق درباره منشأ ترکی تسلیح تروریستهای سوریه پرداخته بودند، از سوی مقامات ارشد قضایی که زیرنظر رئیسجمهور این کشور فعالیت مینمایند، از کار برکنار شدند. یک گزارش بیانگر آن است که زنجیره کامیونهایی که در دیماه سال گذشته سلاحهای نیمهسنگین را از ترکیه وارد مناطق شمالی سوریه کردهاند از سوی ماشینهای سازمان اطلاعات ترکیه-میت- همراهی شده است. برکناری این دادستانها در روزهایی که بحث نفوذ تروریستها به جنوب اروپا به یک نگرانی تبدیل شده است، حائز اهمیت ویژه میباشد به گونهای که «عزیز تکچی» یکی از این دادستانهای تعلیق شده از سوی شورای عالی قضایی ترکیه اعلام کرد اقدام دولت ترکیه میتواند منشأ مناقشات فراوانی در درون جامعه ترکیه و بیرون آن باشد. بر این اساس مقامات ترکیه دستورات جدیدی را مبنی بر منع تولید خبر و پخش تصاویر کامیونها و ماشینهای اسکورت صادر کرده و جریمههای سنگینی را علیه کسانی که از تمکین به دستورات یاد شده اجتناب نمایند، در نظر گرفتهاند.
همزمان با این موضوع، گفته شده است «حیات بو مدین» پیش از ورود به فرانسه و انجام اقدامات تروریستی در ترکیه به سر میبرده و پلیس ترکیه از نیت وی خبر داشته است. این اتهام اگرچه از سوی «افکان علا» وزیر کشور ترکیه مردود شمرده شده ولی براساس آن خبرهای فراوانی طی روزهای اخیر منتشر گردیده است. جمع و مرتبط کردن این اخبار با یکدیگر کار دشواری است ولی این مقدار واضح است که شرایط ترکیه به سمت ابهام در حرکت است و این میتواند به وجود آورنده بیثباتیهایی در این کشور باشد. در این خصوص گفتنیهایی وجود دارد:
1- دولت ترکیه از اوائل سال 2012 و در حالی که کمتر از یک سال از آغاز ماجرای سوریه میگذشت و درست در آغاز فاز نظامی این بحران وارد معادله سوریه شد و سرنگونی بشار اسد را درصدر خواستههای خود قرارداد و در طول حدود سه سال گذشته بیش از هر کشور یا حتی هرگروه معارض سوری بر این خواسته پافشاری کرده است. در این میان ترکیه تنها کشور جهان بوده که همزمان با «داعش»، «جبههالنصره»، «جیشالحر» و سایر گروههای تروریستی در بالاترین سطح و با شیوههای گوناگون نظامی، امنیتی، اطلاعاتی، سیاسی و اجتماعی همکاری کرده است. در طول این سه سال پرونده سوری توسط «احمد داوود اوغلو» وزیر سابق خارجه و نخستوزیر کنونی مدیریت شده و بیشترین وقت دومین چهره حزب عدالت و توسعه را گرفته است. آمار دقیقی از میزان پولی که آنکارا برای تقویت مخالفان بشار اسد خرج کرده در دست نیست ولی تردیدی در این نیست که این عدد از چند میلیارد دلار - بین 5 تا 10 میلیارد دلار- کمتر نیست کما اینکه از حجم سلاحهایی که از طریق دولت و سیستم امنیتی ترکیه وارد سوریه شده آماری وجود ندارد اما بیگمان این حجم از چند هزار تن کمتر نیست. تعداد نیروهایی که با مدیریت عالی اوغلو آموزش نظامی دیده و به سوریه سرازیر شدهاند که اکثر آنان اتباع کشورهای شمال آفریقا بودهاند از چند ده هزار نفر فراتر میروند. یک پایگاه معتبر ترکیه- سول خبر- گزارش محرمانه ژاندارمری ترکیه را منتشر کرد که در آن به عزیمت دهها کامیون حامل سلاحهای نیمه سنگین که با اسکورت «میت» همراه بوده و از طریق منطقه اسکندرون وارد سوریه شده اشاره کرده است. گزارش ژاندارمری بیانگر آن است که این کامیونها در روز 19 ژانویه 2013 (28 آذر 1392) وارد سوریه شده و آنگونه که حسین عونی جوش استاندار ادنه ترکیه میگوید با حکم رسمی اردوغان ممنوع از بازرسی بودهاند. اعزام این کامیونها با عملیات بزرگ حزبالله در منطقه قلمون سوریه علیه تروریستها همزمان بوده و این از نقش لجستیکی گسترده ترکیه نسبت به داعش و جبهه النصره خبر میدهند. یک خبر دیگر میگوید دولت اردوغان هزاران شهروند سنی ترک خود را برای جنگ علیه بشار به سوریه اعزام کرده است. «آمیت اوزداگ» کارشناس امنیتی برجسته ترکیه فاش کرد شمار این شهروندان از 12 هزار نفر فراتر رفته است.
از نظر غرب ترکیه علیرغم آنکه در حمایت از گروههای تروریستی کاملاً با دست باز عمل کرده اما عملاً نتوانسته است ضربهای اساسی به اسد و محور ایران وارد کند و نیز در مدیریت تروریستها برای عدم حمله به منافع غرب توفیق نداشته است. حمله هفته قبل داعشیها به منطقه «عرعر» عربستان از یک طرف و عملیاتی که دامنه آن به بعضی از شهرهای اروپایی کشیده شده است، از نوعی لجام گسیختگی حکایت میکند. البته این نکته را باید اضافه کرد که اگرچه درباره اندازه این تهدید بزرگنمایی شده، اما این مقدار معلوم است که سیاست پیگیرانه و پرهزینه داوود اوغلو و رجب طیب اردوغان درباره سوریه نه تنها نتیجهای در بر نداشته بلکه در عمل به تقویت روزافزون و مؤثر نقش ایران هم منجر گردیده است. بنابراین طبیعی است که غرب سکانداری ترکیه، در مبارزه با اسد را قبول نداشته باشد. کما اینکه بگومگوهای مقامات آمریکایی با مقامات ترکیه بر سر منطقه کوبانی سوریه و متقابلاً مشاجرات مقامات ترکیه با مقامات آمریکا بر سر «منطقه پروازممنوع» در شمال سوریه نشان داد که آمریکا و اروپا روی توانایی «اوغلو» دراداره پرونده سوریه تردید جدی دارند. به این موضوع باید اضافه کرد، زمانی که اقدامات تروریستی در استانهای جنوبی سوریه پس از حدود دو سال آرامش فعال شد و رژیم صهیونیستی همزمان با آن به دو آتشباری سوریه در حومه دمشق حمله و حضور خود را در کنار تروریستها علنی کرد، این قلم در تحلیلی نوشت، انتقال میدان عملیاتی از حلب به قنیطره بیانگر کاسته شدن از نقش ترکیه در اقدامات علیه بشار اسد است.
کما اینکه حدود دو هفته پس از فعال شدن جبهه قنیطره و سویدا در جنوب سوریه، ارتش ترکیه اعلام کرد که مرزهای جنوبی خود را به روی تروریستهای داعش بسته است. با این وجود، یکی از جنبههای اتهامزنی غرب علیه ترکیه و دخیل دانستن دستگاه امنیتی و پلیس ترکیه در حوادث اخیر پاریس به نزدیک شدن ترکیه به خط پایان در پرونده سوریه برمیگردد. در واقع غرب بعد از استفاده از ترکیه در شعلهور کردن بحران سوریه، پس از شکست در این بحران تلاش میکند تا هزینههای شکست را متوجه ترکیه نماید!
2- اعمال فشار بر ترکیه ارتباط مستقیمی با بحران اروپا هم دارد. برخلاف آنچه تبلیغ میشود، تروریسم مشکل اروپا نیست و اساساً مشکل اصلی این قاره کمترین شباهتی هم به یک پروژه سلبی مثل تروریزم ندارد. سرویسهای اطلاعاتی هر کدام از کشورهای اروپایی در چند نوبت آمار دقیقی از آن دسته از شهروندان خود که به داعش و جبهه النصره و سایر گروههای تروریستی پیوستهاند- و به عبارت دقیقتر آمار دقیقی از تروریستهایی که خود پرورش داده، مجهز کرده و با وعدههای زیاد به سوریه و عراق اعزام کردهاند- منتشر نمودهاند. این موضوع بیانگر آن است که آنان نه تنها آمار این تروریستها را دارند بلکه نام و نشان و سایر خصوصیات آنان را نیز میدانند به عنوان مثال به فرض آنکه دولت فرانسه از اعزام تروریستهایی که رقم آنها را تا 3000 نفر اعلام کرده، پشیمان شده و اینک آنان را برای امنیت خود خطر میداند، میتواند به محض ورود به فرانسه، آنان را دستگیر کند. آیا در همین کشور سراغ داریم که یک گروه ضد صهیونیستی که تعدادشان قطعاً از هزاران گروه فراتر میرود، اقدام عملیاتی علیه مراکز فراوان صهیونیستی فرانسه کرده باشد و دستگاه امنیتی فرانسه ناتوان از شناسایی و کنترل آنان باشد؟ آیا در 20 سال یک بار این اتفاق افتاده است؟ مسلماً تعداد اعضای گروههای غیر مسلمان ضد صهیونیسم در فرانسه از مرز چندین میلیون نفر فراتر میروند کما اینکه یک آمار رسمی که از سوی مراکز فرانسوی منتشر شده بیانگر آن است که 80 درصد دانشجویان فرانسوی به شدت ضدصهیونیستی هستند، چطور ممکن است دستگاه اطلاعاتی و امنیتی فرانسه این گروههای فراوان که دستیابی به آمار رو به رشدشان کار آسانی هم نیست را شناسایی و مهار کند ولی 3000 عنصر تروریست را نتواند مهار کند؟ در واقع قرائن میگویند بحران کنونی که علیه مسلمانان اروپا نشانهگذاری شده است، یک بحران سیاسی است که سرویسهای اطلاعاتی غرب برای چارهاندیشی درباره یک بحران پنهان وارد عمل شدهاند. چند سال پیش این خبر اروپا را به سختی تکان داد: «در سال 2009 میلادی 17 میلیون جلد قرآن در اروپا به فروش رفته است» به غیر از این طی سالهای اخیر، اروپا با رشد بیوقفه گرایش به اسلام در اروپا مواجه بوده است. این موضوع بخصوص در اروپای جنوبی و میانی از شدت بیشتری برخوردار بوده است.
خب این موضوع چه ارتباطی به ترکیه دارد؟ از جنبه ملیتی ترکها بیشترین میزان تبار مسلمانان اروپا که اینک بزرگترین اقلیت دینی در اروپا به حساب میآیند، به خود اختصاص دادهاند. نزدیک به 90 درصد از این مسلمانان اروپایی از نظر مذهبی «حنفی» میباشند و مرکز پژوهش مذهب و مسلمانان حنفی نیز در ترکیه میباشد. مقامات فرانسه، انگلیس، آلمان، ایتالیا و اسپانیا که کشورشان بیش از هر جای دیگر در اروپا در معرض گسترش دین اسلام است، معتقدند اگر مسلمانان در جنوب اروپا طی 10 تا 20 سال آینده بتوانند به حدود 40 درصد جمعیت این کشورها بالغ گردند، این تحول جمعیتی با حضور یک کشور اسلامی در کنار اروپا میتواند خطرآفرین باشد. غرب در برخورد با ترکیه، در واقع با این ظرفیت احتمالی درگیر است و جنگ محدود امروز را بهتر از جنگ بزرگ فردا میداند.
مطلبی را به قلم مجتبی اصغری چاپ شده در ستون دلنوشت روزنامه وطن امروز میخوانید که با عنوان«مسمومیت گفتمانی دولت»به چاپ رسید:
مد این روزهای اعضای موثر در دایره سیاست خارجی آمریکا با چند سال پیش تفاوت زیادی کرده است. قبلترها تعداد قابل توجهی از سیاستمداران آمریکایی نئولیبرال چماق «تعامل ضعیف دولت با ایران» را مکرر بر سر رؤسایجمهور میکوبیدند و دولت نهم را حاصل سالها رفتار غلط آمریکا با مردم ایران برمیشمردند. ایام گذشت و دولت روحانی با شعف بسیار همین گروههای نئولیبرال بر سر کار آمد. به نحوی که تقریبا دیپلماتهای دولت یازدهم مطمئن بودند آمریکاییها در انتظار ظهور آنها در عرصه سیاست خارجی ثانیهشماری میکنند تا در مواجهه با «درایت و هوشمندی و فهم بینالمللیشان» همه سوءتفاهمات را در فرصتی بسیار کوتاه حل و فصل کرده و عکس یادگاری حل بحران بگیرند! توهمآفرینی درباره حمایت از «رابطه ایران و آمریکا» به اندازهای بیخ گوش دیپلماتهای ایرانی زیاد شد که برخی قول لغو 3 ماهه تحریمها و آشتی به شرط رفع همه کدورتها به ملت دادند. حتی یک نفر بلند شد و گفت «بحمدالله امروز به واسطه تغییر رفتار آمریکا، دیوار بیاعتمادی خراب شده و ایام آشتی و اتحاد استراتژیک به واسطه منافع مشترک فرارسیده است»!
روزی نبود که ندای «مژده بده یار پسندید مرا» از دهان اصلاحطلبان بیفتد و در مقابل دیپلماتهای آمریکایی اجازه دهند «جو سازش» ایران و آمریکا در فضای رسانهای فروکش کند و همه اینها در پیش بودن ماه عسل رویایی اقتصاد ایران و غرب را مقابل چشم دولتمردان ایرانی ترسیم کرده بود.
اما به ناگاه ورق برگشت! بهرغم تغییر رویه ناگهانی آمریکا در مسقط، هیچ سیاستمدار نئولیبرالی در حمایت از ظریف و مواضع ایران در عمل به مفاد توافقنامه یکجانبه ژنو، پادرمیانی نکرد!
امروز مدتهاست از آخرین نطق یک دیپلمات آمریکایی درباره اهمیت رد نکردن دست دوستی دولت ایران میگذرد. در عوض شاهد اتخاذ مواضعی متفاوت از جانب افرادی هستیم که ظریف در اولین نطق تلویزیونی خود پس از کسب رای اعتماد مجلس، حسابی برای مردم از اهمیت نظر آنها در سیاست خارجی آمریکا تعریف کرد! ری (رضا) تکیه، عضو شورای روابط خارجی آمریکا، اخیرا در لسآنجلستایمز گفته است: «انکار برنامه هستهای از سوی نمایندگان مترقیترین جناح سیاسی ایران، گواه بر این مدعاست که مواضع مبارزهطلبانه هستهای ایران، پایگاه مردمی متزلزلی دارد. دیدگاههای تاریک برخی چهرههای مشهور سیاسی داخلی ایران راجع به برنامه هستهای ثابت کرد تصور مفسران سیاسی غرب پیرامون حواشی این برنامه غلط بوده است».
نظر نگارنده این متن چنین است که ری تکیه، همسر سوزان مالونی؛ هرگز در دسته سیاستمداران ایرانشناس جایی نداشته است. زندگی سیاسی او، همچون سایر سیاستمداران نئولیبرال آمریکایی مملو از موضعگیریهای متضاد و متناقض درباره اعتماد کردن یا نکردن به پراگماتیستهای حامی هاشمی رفسنجانی و خود اوست! اما آنچه مهم است نحوه رفتار دولتمردان ایرانی و حامیان سیاسی آنها در پاسخ به گمانهپروریهای غلط اندر غلط در جامعه آمریکاست. رئیسجمهور روحانی در تقابل با رواج چنین ایدهای که هدف از طرح آن شکست مذاکرات و از سرگیری دور جدید تحریمها و ادامه فشار اقتصادی بر ایران با استمرار نقشه کاهش قیمت نفت است، موضوع «رفراندوم» را پیش کشید که اتفاقا به استقبال شدید رسانههای زنجیرهای همسو با دولت انجامید! یعنی علاوه بر اینکه کمکی به مذاکرهکنندگان در صف اول مبارزه دیپلماتیک با تحریمها نرساند بلکه گمانههای سیاسی نئولیبرالهای عهدشکن تقویت شد!
تحلیل رفتار روحانی در شرایطی که دولت بشدت مشتاق انعقاد توافق نهایی با غرب است عجیب مینماید اما شاید کلید رمزگشایی از این رفتار را با مروری بر گذشته اصلاحطلبان در تقابل با پیشرفت هستهای کشورمان بیابیم: سال 1381، موسسه پژوهشی آینده، وابسته به عباس عبدی، بهروز گرانپایه و علیرضا علویتبار؛ از اصلاحطلبان بدسابقه آن دوران، با انتشار گسترده نتایج 3 نظرسنجی جعلی در رسانههای زنجیرهای آن دوران درخصوص نظر مردم ایران درباره برنامه هستهای کشور و رابطه با آمریکا؛ به جریانسازی مشابه دوران فعلی دست زدند. خط و ربط آمارسازان موسسه آینده توسط وزارت اطلاعات و قوهقضائیه به سرعت آشکار شد و این افراد به اتهام جاسوسی روانه زندان شدند اما گمانهسازی غلط آنها همچنان به عنوان پایه تحلیلهای سیاستمداران آمریکا مورد استناد واقع میشد. دولت نهم به محض شروع به کار، با دعوت از چند موسسه آمارگیری مشهور متعلق به راکفلرها، از آنها خواست نظرسنجی حضوری از مردم ایران به عمل آورند تا فرض صحت ادعاهای اصلاحطلبان آزموده شود. نتایج این نظرسنجی که هنوز هم نسخه فارسی و انگلیسی آن در اینترنت در دسترس است، ناقض همه ادعاهای اصلاحطلبان بود. علاوه بر آن افشای نظرات حقیقی ایرانیان موجب شد سیاستمداران آمریکایی پشتپرده این آمارسازی در عرصه سیاست خارجی آمریکا «بی اعتبار» شوند.
امروز نیز به نظر میرسد خطدهی به دولت آمریکا درباره بیانگیزگی مردم در حمایت از برنامه هستهای کشورمان از داخل کشور صورت میگیرد و هیچ بعید نیست آنها که به رئیسجمهور آمار خلاف با هدف مطرح کردن موضوع رفراندوم میدهند، مرتبط با همین لابیهای آمارساز داخلی باشند.
این در حالی است که آخرین نظرسنجیهای موسسات آمارگیری همچون زاگبی و گالوپ از حمایت بیش از 70درصدی ملت ایران از برنامه هستهای کشورمان حتی در صورت افزایش فشارهای اقتصادی حکایت دارد و این موضوعی نیست که دولت با خلط آرمانی چرخش سانتریفیوژها بتواند آن را نادیده بگیرد.
نکته مهمتر لزوم تلاش مضاعف برای فهماندن این موضوع به برخی از غضنفرهای داخلی است که به فرض محال، بایگانی پرونده هستهای ملت ایران نیز به جلب رضایت آمریکا منجر نخواهد شد. کما اینکه قلع و قمع سانتریفیوژها و ذخیره سوخت اتمی و توقف رشد و پیشرفت برنامه هستهای کشور توأم با آغاز پروژه کور خلع سلاح فضایی و سایبری نیز منجر به عقبنشینی آمریکا نشد. به هر حال این نشان میدهد، برخی حقیقتا از درایت کافی برای پیشبینی رفتار دشمن بیبهرهاند.
آنچه اکنون آمریکاییها را مشتاق پیشروی در محدوده ممنوعه منافع و حقوق اساسی ملت ایران کرده، علاوه بر چراغ سبز گروه همیشه در صحنه خائنان داخلی، بیبرنامگی شدید دولت در حوزه اقتصاد و انفعال در حوزه سیاست خارجی است. جلب رضایت آمریکا با باجدهی و سر و دست شکستن برای صیانت از وجهه نابود پادشاهی عربستان در منطقه، به بهانه شراکت استراتژیک با هدف به رحم آمدن سعودی برای توقف پروژه آمریکایی- اسرائیلی کاهش قیمت نفت، تکیه بر باد است و عین خامی سیاسی محسوب میشود. با مطالعه این سطور، رمزگشایی از علت انتقاد مکرر اصلاحطلبان از دولت و یادآوری عدم توفیق آنها در ایجاد رونق اقتصادی و حل و فصل پرونده هستهای، چندان دشوار نمینماید! فراموش نکنیم تعامل با خیانتپیشگان داخلی، جفا به دولتی محسوب میشود که با مشکلات دست به گریبان است و در این بین بهواسطه تناول خوراکسازی حامیان دشمن، از مسمومیت گفتمانی نیز رنج میبرد.
امیرحسین یزدان پناه ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان را به مطلبی با عنوان«معاونت سیاسی و اولویت هایی که بر زمین مانده»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:
سرانجام پس از حدود 7 ماه، معاون سیاسی جدید وزارت کشور منصوب شد تا این معاونت مهم در فاصله حدود یک سال تا انتخابات های مجلس و خبرگان رهبری سکاندار خود را بشناسد.
معاونتی که به سبب جایگاه مهم آن در وزارت کشور و به تبع آن در فضای سیاسی داخلی هر از گاهی محل اختلاف نظرها میان مسئولان اجرایی کشور بوده است. هنوز اتفاقات دوران دولت نهم که برخی می گویند اختلاف نظر میان احمدی نژاد و پورمحمدی (وزیر کشور وقت) بر سر حضور یا عدم حضور علی جنتی در سمت معاونت سیاسی این وزارت خانه باعث استعفای پورمحمدی و خروج او از جمع دولت نهمی ها شد در حافظه سیاسیون مانده است. خبرها تا همین چند روز از این حکایت می کرد که اختلاف نظر بر سر برخی چهره ها برای سپردن سکان این معاونت بین برخی مسئولان وجود دارد و شاید همین اختلاف ها هم سبب شد معاونت سیاسی وزارت کشور حدود 7 ماه در عمر 17 ماهه دولت یازدهم بدون سکاندار باشد که البته همین موضوع نشان می دهد این جایگاه تا چه اندازه حساس، مهم و تاثیر گذار است.
به ویژه این که اسفند سال آینده 2 انتخابات مهم پیش رو داریم و معاونت سیاسی وزارت کشور علاوه بر نقش نظارتی که بر استانداران و فرمانداران دارد باید روند انتخابات را نیز اجرا کند. اکنون که تکلیف این معاونت روشن شده، به نظر می رسد در ماه های پیش رو وظایف مهمی به دوش دارد. به خصوص این که این جایگاه را باید مهم ترین مرکز تصمیم گیری درباره احزاب و تشکل های سیاسی و به طور کلی فضای سیاسی کشور دانست. آن هم در شرایطی که نظام حزبی در ایران تنها در جزوات دانشجویان رشته علوم سیاسی و مصاحبه های فعالان احزاب یافت می شود و در فضای واقعی سیاسی کشور خبری از حزب به معنای واقعی آن نیست. به همین دلیل هم وقتی پس از 8 سال کسی سکان اجرایی کشور را تحویل دیگری می دهد، هیچ حزبی مسئولیت اقدامات او را بر عهده ندارد و ... . بنابراین به نظر می رسد معاون سیاسی جدید وزارت کشور باید یکی از مهم ترین دغدغه های خود را به شکل دادن ساختار تحزب در ایران اختصاص دهد و آن را به شرایط کاربردی و واقعی آن نزدیک کند. در این راستا اهتمام به تدوین و تکمیل لایحه جامع احزاب که گهگاه حرفی از آن به میان می آید یکی از مهم ترین ماموریت های این معاونت است. واضح است که فعالیت حزبی نیاز به چارچوب قانونی دارد و این چارچوب قانونی نیز البته خود الزاماتی دارد که باید با مشارکت و مشاورت همه احزاب و تشکل های قانونی کشور در جریان تدوین و تصویب مورد توجه قرار گیرد. بدون یک نظام جامع نمی توان از احزاب انتظار ورود جدی به عرصه سیاسی کشور را داشت چرا که تبعات چنین اتفاقی هم به زیان کشور است و هم خود احزاب. هدف گذاری کلی نیز باید فراهم شدن فضا برای تشکیل احزاب قدرتمند و شخصیت دادن به حزب واقعی باشد تا احزاب بتوانند فارغ از نام ها و مقام ها و عناصر درقدرت یا کسانی که سودای قدرت دارند، به وظایف واقعی خود در قبال حقوق و خواسته های مردم و همفکران خود در یک نظام مردم سالاری دینی عمل کنند. اگر قرار است صدای همه طیف های مردمی در یک نظام مردم سالار شنیده شود، لازمه آن این نیست که هرکس خودش به قدرت برسد و درپایان دوره کنار رود و دیگری جایش را بگیرد. لازمه این نظام این است که همه طیف ها و جریان ها، با لحاظ کردن چارچوب قانون، بتوانند حضور فعال در تصمیم سازی ها، تصمیم گیری ها و اداره کشور داشته باشند.
به نظر می رسد لازمه تدوین چنین چارچوبی، صراحت این معاونت در مقابل خواسته های مختلف باشد و با سیاست «یکی به نعل، یکی به میخ» نمی توان فضای سیاسی حزبی شکل داد. مثلا وزارت کشور باید یک بار برای همیشه تکلیف خود را با موضوعی مثل خانه احزاب روشن کند، اگر قرار است بازگشایی شود، شرایط و اختیارات قانونی آن تدوین و ارائه شود و اگر قرار است سازوکار دیگری تعریف شود این کار هم به سرعت انجام و عملیاتی شود. انتظار دیگر این است که این معاونت در مقابل عملکرد احزاب، بدون نگاه سلیقه ای و حزبی، صراحت در نظارت و احیانا برخورد داشته باشد و همان گونه تلاش می کند تا احزاب قدرتمند شکل بگیرد و به نظام حزبی کمک می کند، در مقابل فعالیت های غیرقانونی نیز مسامحه نکند و فقط قانون و مصالح کشور را در نظر بگیرد. البته کارکرد معاونت سیاسی محدود به فعالیت احزاب نیست اما بارهای روی زمین مانده نظام حزبی در کشور، این وظیفه را برای وزارت کشور سنگین تر می کند. این اولویت ها شاید حتی اهمیت این معاونت را هم بیش از پیش و تاریخی کند. نشست های سیاسی دو جریان اصلاح طلب و اصولگرا نشان می دهد که ان شاء ا... انتخاباتی پرشور با مشارکت بالا در پیش داریم و همین موضوع می طلبد که وزارت کشور با حفظ آرامش سیاسی فعلی مراقب تنش های احتمالی سیاسی باشد تا با همین فضای آرام و بدون تنش اما پرشور و حرارت به انتخابات ورود کنیم.
جواد منصوری ستون یادداشت روزنامه حمایت را به مطلبی با عنوان«شوی سیاسی شارلی ابدو»اختصاص داد:
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، موج جدیدی در صحنه منطقه ای و بین المللی ایجاد شد که ویژگی های کاملاً جدیدی را دارا بود. این موج جدید در نوع خود تهدیدات بزرگی برای نظام سلطه و حتی برای ساختارهای فکری که در طول دو قرن گذشته در بسیاری از مناطق جهان سیطره داشتند را به وجود آورد. تهدید انقلاب اسلامی برای جریان های فکری و فرهنگی غربی، کمتر از تهدید برای نظام سلطه نیست. طبیعتاً نباید انتظار داشت که قدرت های بزرگ و کوچک سرمایه داری و ضددین، در قبال چنین پدیدهای سکوت کنند و یا تسلیم شوند. تنها سه روز پس از سر برآوردن نهال انقلاب، موشه دایان، وزیر خارجه وقت رژیم صهیونیستی به صراحت می گوید زلزله ای در ایران رخ داد که خاورمیانه را خواهد لرزاند و به دنبال آن، دنیا خواهد لرزید. قطعاً منظور او فتح نظامی خاورمیانه و سپس کشورگشایی فرا منطقه ای ایران نبود، بلکه منظور این است که اوضاع فکری، سیاسی و فرهنگی منطقه را دستخوش تغییر و تحول نموده و به دنبال آن، تغییرات دیگری در بخش های اقتصادی و سایر حوزه ها ایجاد خواهد کرد که به شکل طبیعی در کل دنیا تاثیرگذار خواهد بود. به همین دلیل است که آریل شارون، نخست وزیر اسبق این رژیم کودک کش، دو دهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی یعنی در دهه هفتاد هجری شمسی تاکید کرد که دولت غاصب صهیونیستی برای تسلط بر خاورمیانه، تمام ابزارهای لازم را فراهم کرده است اما ورود فرهنگ انقلاب اسلامی به خاورمیانه، تمامی معادلات و طرح های ما را بر هم زد. بر این اساس، قطعاً نظام سلطه در قبال جریان فکری جدید که سه مؤلفه اساسی دارد دست بسته نخواهد بود. اول، ماهیت ضداستکباری و ضدسلطه انقلاب اسلامی ایران است. شعارهای نه شرقی، نه غربی و استقلال به معنای پایان دوره سلطهگری است و این پیام را به همراه دارد که انقلاب ایران قطعاً در مقابل استکبار و سلطه، تسلیم نخواهد شد. دوم، تضاد ماهوی ایدئولوژی انقلاب اسلامی با مؤلفه هایی مانند ماتریالیسم، اومانیسم، سکولاریسم و ناسیونالیسیم است که تماماً اهداف استعمار را دنبال می کنند و با عنایت به ظرفیت های مکتبی، به هیچ عنوان در مقابل آن کوتاه نخواهد آمد. رسالت جهانی انقلاب اسلامی همان تعبیری است که امام خمینی(ره) از آن به عنوان «صدور انقلاب» یاد نمودند؛ تعبیری که با کشورگشایی و تسلط بر منافع و منابع کشورهای دیگر، بیگانه است و هدف، انتشار ارزش ها و اعتقادات انقلاب در دنیاست، یعنی همان کاری که تاکنون انجام داده ایم و هزینه آن را نیز پرداخته ایم. یقیناً تحمل چنین تفکری که بهترین دفاع را حمله ایدئولوژیک می داند، قابل قبول نیست.
سوم، دفاع از مسلمانان و مستضعفان دنیاست. آنچه که تاکنون ایران در اقصی نقاط جهان از جمله خاورمیانه، آفریقا و آمریکای لاتین برای دفاع از محرومین این مناطق انجام داده است، اعلان جنگ با قدرت های بزرگ است زیرا، حیات مستکبرین، منوط به استثتمار منابع انسانی و غیرانسانی این کشورهاست. به همین دلیل است که منافع استکبار از ریشه و اصل با منافع ایران در تضاد است. همه توطئه هایی که دشمنان ما یک به یک، در طول حیات طیبه جمهوری اسلامی سعی در پیاده سازی آن داشته اند با شکست مواجه شده است، لذا آخرین طرح آنان برای مقابله با نظام اسلامی، ایجاد فرقه های تکفیری و افراطی در بدنه جهان اسلام است که با ایجاد گروه طالبان کلید زده شد. بارقه های امید بسیاری برای براندازی نظام اسلامی در قلوب دشمنان، روشن شد که هیچکدام از آنان شعله ور نگردید. حتی عداوت دشمنان با انقلاب اسلامی باعث برافروخته تر شدن آتش گرمابخش تفکرات آن و افزایش حوزه نفوذ ایران در منطقه و جهان گردیده است. پس از نمایش یازده سپتامبر 2011 در منهتن آمریکا، دشمن تصور می کرد که کامل ترین برنامه براندازی جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی را تدوین کرده است و بسیار امید داشت تا این شوی سیاسی بتواند از اساس، ساختار جهانی را دگرگون نماید، لذا هزینه سنگینی برای آن پرداختند، اما نتیجه، چیزی جز سرخوردگی و شکست نبود. طرح ایجاد گروه های تکفیری که آخرین تیر ترکش آنان است با هدف درگیر کردن مسلمانان با یکدیگر و نابودی همه آنان به همراه سرمایه های جهان اسلام، طراحی گردید. حوادث اخیر تروریستی در غرب (اروپا، آمریکا، رژیم صهیونیستی به علاوه کانادا و استرالیا) که با طعم اسلامهراسی آغاز شده است، زنگ خطر برای هجمهای جدید به جهان اسلام را به صدا در آورده است و وقایع پاریس را باید پیشدرآمد این توطئه شوم دانست.
بعضی به اشتباه بر این گمانند که این حملات تروریستی، نقشه عروسک های خیمه شب بازی تکفیری غرب است در حالی که اعضای اروپایی تکفیری ها، نه تنها مسلمان نیستند بلکه عوامل غرب و صهیونیسم و جاسوسان آنها هستند. اینگونه نیست که تروریست های آدمکش اروپایی عده ای مسلمان غیرتمند باشند که توجیهشان برای حمله به نشریه شارلی ابدو، دفاع از پیامبر(ص) باشد. مجازات اسلامی در مورد همه اعم از مسلمان و غیرمسلمان در چارچوب شریعت و شرایط است و ابداً کسی نمی تواند خودسرانه فردی ملحد یا مشرک را مجازات کند. هدف غایی آنان، آموزش، هدایت عملیاتی و جمع آوری اخبار برای تهیه تمام آگاهی ها و اطلاعات لازم درباره ایران برای تصمیم گیری نهایی در مورد انقلاب اسلامی است. آشنایی با سوابق عملکرد سازمان های اطلاعاتی، تردیدی باقی نمی گذارد که اجرای نمایشهایی از این دست، طراحی شده و برای دستیابی به هدفی بزرگتر از جمله نابود کردن اسلام سیاسی و انقلاب اسلامی ایران است. در ماجرای یازده سپتامبر، به صراحت گفته شد که این سناریو صرفاً برای فراهم آوردن مقدمات حمله به ایران یا به زانو درآوردن آن به اجرا درآمده بود. نکته ای که در راهپیمایی صلح پاریس بسیار حائز اهمیت و گواهی روشن بر دخالت عوامل صهیونیسم در صحنه گردانی های اخیر است، حضور نخست وزیر رژیم کودک کش صهیونیستی در این مراسم است. علیرغم مخالفت فرانسوا اولاند برای شرکت نتانیاهو در راهپیمایی ضدتروریستی، حضور وی به معنای نمایش موفقیت صهیونیسم در اجرای این برنامه از پیش طراحی شده صهیونیستی با همکاری سرویس های اطلاعاتی غرب است. اما از آنجا که اراده خداوند بر اتمام نور خود و تایید کلمه حق است، این اقدامات مذبوحانه نیز همچون گذشته راه به جایی نخواهد برد و منجر به بی ثباتی داخلی و کاهش حیثیت و اعتبار دولت های غربی خواهد گردید.
محمود فرشیدی در مطلبی که با عنوان«زیر نقاب شارلی!»در ستون سرمقاله روزنامه رسالت به چاپ رساند اینگونه نوشت:
دور جدید سناریوی یازدهم سپتامبر با حمله به دفتر نشریه شارلی ابدو آغاز شده است. دفتر این نشریه هتاک و ضدمذهب که بارها کاریکاتورهایی با موضوع پیامبر گرامی اسلام (ص) درج کرده است، چهار سال پیش نیز به همین دلیل به آتش کشیده شد و این بار با حمله افراد مسلح، تعدادی از کارکنان آن به قتل رسیدند و بلافاصله پس از این حمله و در شرایطی که افسر پلیس بازجوی عهدهدار تحقیق درباره این حمله به طرز مشکوکی به ظاهر خود کشی میکند، بخشهای بعدی سناریو به اجرا در میآید. در نخستین بخش راهپیمایی گستردهای لااقل در سطح رسانهای علیه این حمله در پاریس برگزار شد تا در پوشش محکومیت این اقدام، چهره سردمداران صهیونیست و طراحان و حامیان اصلی تروریسم در جهان تطهیر شود و در گام بعدی، نشریه شارلی ابدو که پیش از این در شمارگان 60 هزار نسخه چاپ میشد و تنها نیمی از نسخههای آن به فروش میرفت در هفت میلیون نسخه و به زبانهای مختلف چاپ شد، آن هم با تکرار چاپ کاریکاتوری از پیامبراعظم حضرت محمد (ص) و با عنوان درشت "ما همه شارلی هستیم" در صفحه اول خود.
سخنگوی وزارت خارجه آمریکا و نخست وزیر انگلیس حمایت خود را از تکرار این اقدام موهن نشریه با توجیه دفاع از آزادی بیان اعلام کردند و دولت فرانسه هم با تمام توان به صحنه آمد تا مبادا آزادی تهاجم به مقدسات مسلمانان خدشهدار گردد، حتی 54 نفر هم که آزادی بیان را باور کردند و با اقدامات تحریکآمیز نشریه مخالفت کرده بودند توسط پلیس فرانسه به جرم سخنان ضدصهیونیستی دستگیر شدند. جالب توجه آنکه کاریکاتوریست همین نشریه در سال 2007 مطلبی در نشریه درج کرد و با اشاره به ازدواج پسر سارکوزی با دختری از یهودیان ثروتمند نوشت که این پسر بزودی مدارج ترقی راطی خواهد کرد و به دلیل همین اسائه ادب به ساحت مقدسات صهیونیستها با جرم درج مطلب یهودی ستیزانه از نشریه اخراج شد.
اقدام اخیر نشریه شارلی ابدو در پوشش آزادی بیان برای استهزای مقدسات مسلمانان، آنچنان بیشرمانه بود که پاپ رهبر کاتولیکهای جهان را نیز به عکسالعمل واداشت که بگوید: "آزادی بیان یکی از حقوق پایهای انسانهاست اما این حق نامحدود نیست و اگر دوستم به مادر من اهانت کند باید انتظار یک مشت به صورت خود را داشته باشد." البته با تاملی در آیات الهی به این نتیجه میرسیم که قرآن، استهزا را سنت و حربه کفار میداند که علیه همه پیامبران از سر ناچاری به کار گرفتهاند و علت آن را مغرور شدن به حیات دنیوی بیان میفرماید و به پیامبر گرامی اسلام (ص) وعده میدهد که ما تو را از استهزا کنندگان کفایت خواهیم کرد و پیامد اقدام استهزاکنندگان، دامان خود آنان را فراخواهد گرفت.
بر این اساس، اهانت نظام سلطه جهانی به اسلام و روی آوردن آنان به استهزا اگر چه بسیار تلخ است اما چندان تعجبآور نیست. اما اقدام کسانی که در کشورهای اسلامی با استکبار جهانی همصدا میشوند، نظیر درج صفحاتی از نشریه شارلی در روزنامه جمهوریت ترکیه، شرمآور است و باید با عکسالعمل شدید مسلمانان مواجه گردد. در کشور ما نیز درج عنوان درشت "ما هم شارلی هستیم" در نشریه "مردم امروز" باید توسط مراجع قضائی بررسی شود تا روشن گردد که این اقدام تا چه اندازه همدستی با توطئه کفار و معاونت در اهانت به مقدسات اسلامی است، زیرا تسامح در برخورد با اینگونه قداستشکنیها موجب تجری عوامل نفوذی دشمن خواهدشد.
اما به درستی علت این همه سرمایهگذاری نظام حسابگر غرب علیه اسلام چیست؟ چرا در این فصل از تاریخ، ضرورت حمله به اسلام با این شدت برای آنان موضوعیت یافته است، چندان که از هر فرصتی و از هر شیوهای برای اهانت به مقدسات مسلمانان استفاده میکنند؟!
آیا دلیلی غیر از این دارد که آنان با تکیه بر تجربیات و روشهای پیشرفتهای که برای شناخت افکار عمومی جهان دارند، از موج گرایش مسلمانان و حتی دیگر مردم جهان به اسلام ناب سراسیمه شدهاند؟!
واقعیت آن است که استکبار جهانی با تهاجم نظامی نتوانسته است بر ایران به عنوان مهد اسلام ناب محمدی(ص) غلبه پیدا کند و در عراق و سوریه هم رویکرد نظامی آنان و عواملشان، تاثیر منفی داشته است. تبلیغ الگوی اسلام آمریکایی در برخی کشورهای منطقه هم موفق نشده است مانع گسترش موج گرایش به اسلام انقلابی شود. تمسک به تروریسم هم نظر سردمداران غرب را تامین نکرد و گروههای تروریست در پوشش اسلام هم آنچنان که انتظار میرفت کاری از پیش نبردند و قادر نشدند جریان جهانی اسلام خواهی و احیای شریعت حضرت محمد (ص) را متوقف سازند و در عرصه فرهنگ نیز مجموعه تولیدات فکری نظام سلطه جهانی در برابر منطق فطرت گرای آیین محمد(ص) زمینگیر شده است. نتیجه تحریم اقتصادی هم روی آوردن ایران به اقتصاد مقاومتی بوده است. این چنین است که اهل باطل همچنان که قرآن بیان فرموده است به حربه استهزا توسل جستهاند نه بدان معنا که تصور کنیم هیچ یک از راهکارهای فوقالذکر را معطل گذاشتهاند.
دشمنان اسلام با طراحی و تکرار سناریوهایی نظیر یازدهم سپتامبر و شارلی ابدو میخواهند احساسات عمومی جهانیان را علیه اسلام و مقدسات اسلامی تحریک کنند و زمینه را برای ایجاد همبستگی علیه اسلام انقلابی فراهم آوردند تا بتوانند اقدامات نظامی خود علیه اسلام انقلابی را توجیه نمایند و به موازات آن افکار عمومی جهانیان را از جنایات اسرائیل منحرف سازند. با توجه به این اهداف دشمن، مسلمانان وظیفه دارند بیش از پیش برای دفاع منطقی از مقدسات خود و اسلام انقلابی، به پا خیزند و در عرصه جهانی با به کارگیری روزآمدترین رسانهها، حضور یابند. البته در عرصه داخلی باید با جیرهخواران غرب برخورد قاطع صورت گیرد تا به رسوایی و انزوای آنان بینجامد. در عین حال تهاجم دشمن به محکمترین ریسمان وحدت اتحاد مسلمانان وجسارت وی به ساحت مقدس پیامبر گرامی اسلام (ص) بهترین فرصت را برای وحدت مسلمانان فراهم ساخته است.
امروز بر علمای مذاهب اسلامی فرض است که دست در دست یکدیگر قریب دو میلیارد مسلمان جهان را به صحنه بیاورند تا با اقدامات عملی از شخصیت پیامبر گرامی اسلام (ص) و هویت خویش دفاع کنند و قلم و دندان جسارت کنندگان را بشکنند. مبادا افتادن در دام سناریوی "شارلی" عدهای را به انفعال بیندازد و با بازی در زمین دشمن از توانمندیهای عظیم امت اسلامی غفلت ورزند و به دفاع از اسلام در چارچوب تمایلات غرب اکتفا کنند.
مطلبی که روزنامه دنیای اقتصاد در ستون سرمقاله خود با عنوان«پایان عصر نفت»به قلم دکتر حجت قندی به چاپ رساند به شرح زیر است:
قیمت نفت طی 6 ماه گذشته حدود 60 درصد کاهش یافته است. این کاهش در هفتههای اخیر شتاب بیشتری گرفته و در نتیجه اثر عمیق منفی بر تمام کشورها و شرکتهای نفتی داشته است. بهعنوان مثال، شرکت «شلامبرگر» - شرکت عمده تولید نفتی نروژ - اعلام کرده است که احتمالا 9هزار شغل را حذف خواهد کرد، شرکت BP هم تعدادی از کارکنانش را در دریای شمال حذف میکند، «رویال داچ شل» هم پروژه پتروشیمی 5/6 میلیارد دلاری خود را در قطر لغو کرده است.
تعداد ریگهای نفتی (ریگ نفتی همان تاسیسات روی چاه نفت برای استخراج است) در آمریکا و برای اولین بار در چند سال اخیر کاهش یافته است. بودجه کشورهای نفتی و ازجمله ایران هم از این کاهش قیمت تاثیر منفی خواهند گرفت. اثر این کاهش قیمت روی تقاضای انرژی هنوز مشخص نیست و باید کمی منتظر ماند تا آن اثر را دید. بسیاری از کارشناسان، کاهش قیمت نفت را به انقلاب «نفت شیل» در آمریکا نسبت دادهاند. در همین رابطه ذکر چند نکته مفید است:
نکته اول اینکه، نه نفت شیل جدیدا کشف شده است و نه روش استخراج آن (استفاده از تکنولوژی فراکینگ و حفر چاههای افقی) تکنولوژی جدیدی است. توضیح آنکه اولا، کارشناسانی که به انگلیسی موضوع را مطالعه میکنند متوجه تفاوت «شیل نفت» و «نفت شیل» هستند، اما به این دلیل که در زبان فارسی و زبان انگلیسی جای صفت و موصوف عوض میشود، ترجمه این دو با مشکلی ظریف مواجه است. ثانیا، چاههای شیل به این صورتند که ابتدا بهصورت عمودی و پس از آن بهصورت افقی و در داخل شیل (سنگ نفتی) به طول مثلا یک مایل حفر میشوند. ثالثا، تکنولوژی هایدرولیک فرکچرینگ که به اختصار «فراکینگ» نامیده میشود، عبارت از تزریق با فشار بسیار بالای آب، شن (از نوع شن ریگ) و مادهای شیمیایی به چاه است تا آنجا که باعث ایجاد ترک و شکافهای کوچک در داخل چاه میشود و شنها این شکافها را نگه میدارند و همین باعث نشت نفت داخل شیل به داخل چاه میشود.
اما ترکیب عوامل مهمی مانند قیمت بالای نفت (که شروع سرمایهگذاری روی استخراج این نوع نفت را توجیهپذیر میکرد) و وجود تکنولوژی فراکینگ و تکنولوژی حفر افقی چاه (که هر دو اینها انحصارا در اختیار چند شرکت آمریکایی است) باعث گسترش استخراج این نوع نفت در آمریکا شده است. حجم استخراج شیل در آمریکا (بیش از چهار میلیون بشکه در روز) بیش از تولید نفت هر کشور عضو اوپک (به غیر از عربستان) است. بسیاری از کشورهای دیگر، مانند چین و برخی کشورهای اروپای شرقی هم، مایل به سرمایهگذاری روی این نوع نفت هستند، اما تاکنون و به دلیل عدم دارا بودن تکنولوژی لازم، موفقیت چندانی نداشتهاند.
نکته دوم اینکه، برآورد ذخیره نفتهای غیرمتعارف (مانند شیل و نفت شنی که عمده نفت کانادا است) بسیار متفاوت است، اما بعضی از برآوردهای دست بالایی، حجم ذخایر غیرمتعارف را تا 10 برابر ذخایر متعارف نشان میدهد. مثلا میزان نفت شنی در ونزوئلا (که دستنخورده باقی مانده است) بسیار بیشتر از نفت متعارف این کشور است. تصور همهگیر شدن تکنولوژیای که در آمریکا و کانادا برای استخراج نفت شیل و شنی استفاده میشوند و تاثیر آن بر قیمت نفت، باید مو را بر بدن صادرکنندگان عمده نفتی سیخ کند. این کشورها احتمالا فرصت زیادی برای استقلال از کالای نفتی خود نخواهند داشت.
نکته سوم، تفاوت دیگر نفت شیل با نفت متعارف آن است که سیکل سرمایهگذاری در نفت شیل کوتاه است. برای نفت متعارف، از زمان شروع سرمایهگذاری تا زمان استخراج فاصلهای حدود 5 سال است. مثلا میدان آزادگان مثالی از پروژهای است که به دلایل مدیریتی و تحریم و سرمایهگذاری نامناسب، زمان بسیار بیشتری را هم لازم خواهد داشت، اما در نقطه مقابل، سیکل سرمایهگذاری در نفت شیل حدود 60 روز است. همین سیکل کوتاه، نفت شیل را صنعتی مانند آب معدنی میکند. وقتی قیمت بالا است، ریگهای نفتی سر در میآورند و وقتی قیمت کاهش یافت، ریگها برچیده میشوند. همین مساله، تصور بازگشت قیمت نفت به بالای 100 دلار را بسیار مشکل میکند.
نکته چهارم، فقط تولید نفت شیل نبوده که باعث کاهش قیمتها شده است. در نوشتههایی که من دیدهام، بر تاثیر کاهش مصرف نفت بر قیمتها، کمتر تاکید شده است. مثلا اگر آمریکا همان روند افزایش مصرف نفت در دو دهه قبل از سال 2007 را ادامه میداد هماکنون و هر روز چهار میلیون بشکه نفت بیشتری مصرف میکرد. این میزان صرفه جویی حدودا معادل همان تولید نفت شیل است. بهراحتی میتوان دید که مجموع تولید نفت شیل و صرفهجویی در مصرف نفت در آمریکا، حدود هشت میلیون بشکه نفت از قسمت تقاضا برای نفت تولیدکنندگان غیرآمریکایی کاسته است. منظور من آن نیست که تقاضا برای نفت تولیدکنندگان غیرآمریکایی کاهش یافته است؛ زیرا تقاضای کشورهایی مانند چین، یا حتی کشورهای تولیدکننده نفت اوپک و ازجمله ایران در این مدت افزایشی بودهاست. علت عمده کاهش مصرف در آمریکا، افزایش بهرهوری خودروها است که همچنان هم ادامه دارد.
نکته پنجم، مثلی در محافل نفتی است که میگوید: «پایان عصر پارهسنگی به دلیل اتمام سنگ نبود.» در واقع، بشریت هنوز هم از سنگ استفاده میکند، اما سنگ در محاسبات اقتصادی، سیاسی، و ژئوپلیتیک جایی ندارد. سرنوشت نفت هم همین خواهد بود. پایان عصر نفت با پایان نفت همراه نخواهد بود. بلکه در زمانی در آینده، نفت دیگر در محاسبات اقتصادی، سیاسی و ژئوپلیتیک نقشی نخواهد داشت. قبل از آنکه چنین اتفاقی افتد از نفت باید بهعنوان سرمایه و ابزاری برای استقلال از نفت بهره برد (توجه کنید که بدترین نوع استقلال نفتی، بستن چاههای نفتی است). اگر نقطه ثقل ارتباط ما با همسایگان و دیگر جهانیان، همچنان بر پایه قیمت و صدور این کالا بماند، نسلهای آینده از بیتدبیری ما خواهند گفت.
و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«دنیای امروز و دفاع از منافع ملی»نوشته شده توسط مهدی خسروی اختصاص یافت:
موضوع هستهای کشورمان با همه فراز و نشیبهایش بیشک درسهای زیادی در حوزههای مختلف برای کشور داشته است که هرکدام از آنها میتوانند روشنی بخش مسیر رو به جلوی پیشرفت کشور باشند. پیچیدگی روابط مابین کشورها در دنیای امروز میطلبد از آموزههایی همچون مذاکرات هستهای با موشکافی بیشتری جهت بهرهبرداری از آنها استفاده کرد. ماهیت سیاستهای پنهان و آشکار اکثر قدرتهای جهانی در این مذاکرات به خوبی مشخص شده است و باید از آن برای نحوه تعامل با این کشورها در آینده یاری جست. باید اذعان کرد در دنیای امروز منافع ملی کشورها خط سیر رفتار و جهتگیریهای آنها در دنیای سیاست را ترسیم میکند. مثل قدیمی سلام هیچ گرگی بیطمع نیست روایتگر نگاه کشورهای سلطهگر به روابط با دنیای اطراف آنهاست. بیانه وزارت خارجه روسیه که چندی پیش جهت ارعاب غربیها صادر شده است بیشتر از آن که برای غربیها پیامی داشته باشد حامل پیام برای ایران است و در عین حال نمایانگر دیدگاه و خط فکری یکی از همین دست کشورهاست که حاضرند هر نوع پیمان و هر کشوری را جهت منافع خود قربانی سازند. بالا گرفتن تنش روابط سیاسی روسیه و غرب بر سر اوکراین و اعمال تحریمهای سیاسی و اقتصادی غرب علیه روسیه که خسارتهای زیادی را متوجه این کشور کرده است، روسها را جهت مقابله با غربیها بر آن داشته از هر ابزاری که در اختیار دارند در این جنگ سخت بهرهبرداری کنند. قطعا یکی از کارتهای بازی روسها حضور آنها در مذاکرات هستهای و تاثیرگذاری بر روند این مذاکرات است. روسها میتوانند از این کارت بازی به نفع منافع خود استفاده کنند کمااینکه از طریق بیانیه وزارت خارجه خود پیامهایی را به غرب ارسال کردهاند. روسیه در تاریخ ایران هیچگاه کشوری خوشچهره و خوشسابقه نبوده است. هر چند در دولت سابق خوشبینیهای سادهانگارانهای نسبت به رفتار روسها ایجاد شد اما رفتار روسها در همان زمان هم نسبت به ایران از روابط آنها با غرب نشات میگرفت. یعنی هر زمان با غربیها گرم بودند ایران را قربانی کردند و هر زمان با غرب سرد بودند به ایران چراغ سبز نشان دادند. اما آنچه مسلم است تلاش برای قربانی کردن ایران کاری است که روسها بارها آن را انجام دادهاند و باز هم میتوانند این تلاش را تکرار کنند. نیروگاه هستهای بوشهر، سامانه دفاع موشکی s300، موضع مثبت در قبال قطعنامههای شورای امنیت علیه ایران، هرکدام سندی روشن از همین دوران اخیر است که روسها بارها و بارها ایران را قربانی سیاستهای خود در مواجهه با غرب کردهاند. مذاکرات هستهای در حال گذراندن روزهای حساس خود است و همه طرفین این حساسیت را به خوبی درک کردهاند و روسیه بیشتر از کشورهای دیگر با توجه به شرایط پیش آمده در سیاست خارجی خود، بدنبال استفاده از این حساسیت به نفع منافع خود است. ایران باید اقداماتی را جهت جلوگیری از استفاده احتمالی روسها از کارت مذاکرات هستهای جهت منافع نامشروع خود انجام دهد. متاسفانه مسئله سوریه و منافع ایران در این کشور و حضور روسیه در این بحران، یک نقطه منفی دیگر است که منافع ما را با رفتار روسها مرتبط ساخته است. اما با این اوصاف ایران نیز کارتهایی در دست دارد که میتواند در زمان مقتضی از آنها برای جلوگیری از سوءاستفاده احتمالی روسها از این مسائل و ضایع شدن منافع ملی جلوگیری کند. تامین انرژی اروپا با اوضاع اوکراین به یک چالش جدی برای قاره سبز تبدیل شده است. اروپاییها با تکاپوی زیاد به دنبال تامین انرژی خود از کانالی بجز روسیه هستند و در منطقه به جز ایران هیچ کشوری شرایط مهیاتری را برای تامین انرژی اروپا ندارد. تعارفات و کجفهمیهای دولت سابق نسبت به روابط با روسیه و البته نیاز داشتن ایران به روسها در مذاکرات هستهای و تحریمهای ظالمانه غربیها همواره مانع از این شد که ما به صورت جدی به صادرات گاز و تامین سوخت اروپاییها بیندیشیم. به نظر میرسد با رویه جدید روسها، زمان آن رسیده است حتی به اندازه ترساندن آنها که هم شده مذاکراتی با طرف اروپایی انجام شود که این اقدام پیامهای کافی را به طرف روسی ارسال خواهد کرد. البته لازمه این کار بر طرف شدن این نگاه خوش بینانه به روسهاست که میراث دولت قبل است. واقعیت این است سرعت رخدادها در جهان امروز به شدت بالا رفته است و هر کشوری برای اینکه غافلگیر نشود باید چندین استراتژی برای خود ترسیم کند تا در شرایط نه تنها غافلگیر نشود بلکه از رویدادهای جدید به نفع منافع ملی خود بهره ببرد... حال سوال اینجاست آیا در کشور ما این نگاه و این استراتژیها تعریف شده است؟