در ابتدا مطلب محمد صرفی با عنوان«آن سوی قنیطره»چاپ شده در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان را می خوانید :
حمله تروریستی روز یکشنبه رژیم صهیونیستی به نیروهای مقاومت در منطقه قنیطره در دامنه بلندیهای جولان سوریه منجر به شهادت شش تن از نیروهای حزبالله لبنان و سردار محمدعلی اللهدادی شد. این حمله اولین تجاوز رژیم اسرائیل به سوریه در طول بحران این کشور نبوده و از این جهت اقدامی جدید محسوب نمیشود و تحلیل آن نیز نمیتواند خارج از وضعیت و فضای درگیریها و شرایط پیچیده منطقه باشد. هم اکنون در سوریه بیش از 70 گروه تروریستی با انواع و اقسام حمایتهای مالی، تسلیحاتی و اطلاعاتی غرب و برخی کشورهای مرتجع منطقه مشغول نبرد با حکومت بشار اسد به عنوان نماینده محور مقاومت هستند. گروه تروریستی داعش تنها یکی از این دهها گروه است. داعش تا چندی پیش بهترین ابزار غرب برای پیشبرد اهداف خود در این میدان و بلکه کل منطقه بود. هیلاری کلینتون در کتاب خاطرات خود - انتخابهای سخت - درباره بازی واشنگتن با کارت خود ساخته داعش مینویسد: «ما در جنگ عراق، سوریه و لیبی شرکت کردیم و همه چیز خوب بود اما به یکباره انقلاب سیام ژوئن در مصر علیه دولت اخوانالمسلمین روی داد و همه چیز در مدت 72 ساعت تغییر کرد. ما با اخوانالمسلمین در مصر توافق کرده بودیم دولت اسلامی (نام جدید داعش) در سینا تشکیل شود.
بود بخشی از سینا به حماس و بخش دیگر آن به اسرائیل واگذار شود و حلایب و شلاتین به سودان ملحق شود و دولت مصر مرزها با لیبی را در منطقه السلوم باز کند. قرار بود ما در روز پنجم ماه ژوئیه سال 2013 در نشستی با دوستان اروپایی خود دولت اسلامی (داعش) را به رسمیت بشناسیم. من به 112 کشور سفر کردم تا نقش آمریکا و توافق با بعضی از دوستان را درباره به رسمیت شناختن دولت اسلامی(داعش) بلافاصله پس از تشکیل آن، توضیح دهم. اما به یکباره همه چیز در برابر چشمان ما فرو ریخت.»همانگونه که کلینتون اعتراف میکند، داعش نتوانست آمریکا و متحدانش را در طرح منطقهای مورد نظر، به هدف تعیین شده برساند و تشکیل ائتلاف مضحک ضدداعش در واقع پاسخی به این شکست تحقیرآمیز بود. آمریکاییها به صراحت اعلام کردهاند که هدف از تشکیل این ائتلاف نه شکست داعش، که تضعیف و کنترل آن است. اگرچه اخبار منتشر شده مبنی بر ادامه کمکهای لجستیکی به این گروه در عراق و سوریه نشان میدهد ادعای اعلامی این ائتلاف نیز عاری از حقیقت بوده و صرفاً پوششی برای اهداف دیگر است. اینک داعش در شرق سوریه درگیر بوده و سایر گروههای تروریستی در شمال غرب و جنوب سوریه مشغول هستند. یکی از این گروهها به نام جبهه النصره که خود را یکی از شاخههای القاعده میداند در جنوب مستقر است؛ یعنی مناطق هم مرز با بلندیهای جولان که تحت اشغال رژیم صهیونیستی است.
پس از شکست داعش در سرنگونی دولت دمشق و سرخوردگی غرب از این گروه تروریستی، آمریکاییها یک بار دیگر به سراغ سایر گروههای شورشی رفتهاند. همان تروریستهایی که به آنها شورشیان معتدل میگویند!جبهه النصره یکی از شاخصترین گروههای این شورشیان معتدل محسوب میشود که کانون تمرکز آن در منطقه جنوبی سوریه، هم مرز با لبنان و سرزمینهای اشغالی است. مثلث تروریستها، جریان ضدمقاومت در لبنان و رژیم صهیونیستی در این منطقه به هم پیوند خورده و یک مثلث را تشکیل میدهند. تروریستهای مذکور تا چندی پیش ارتباطی مستمر با جریانات ضدمقاومت در لبنان داشتند و ارتباطشان با رژیم صهیونیستی غیرمستقیم و با واسطه بود. ناامنیها، درگیریها و انفجارهای چند ماه گذشته در لبنان حاصل همکاری این مثلث تروریستی بود. هوشیاری حزبالله باعث شد تا بتواند با همکاری ارتش این کشور این خط ارتباطی و لجستیکی را قطع کند. موضوعی که برای تروریستها بسیار گران تمام شد و برای جبران این ضربه، ناچار شدند ارتباط خود را با رژیم صهیونیستی در جولان بیشتر کنند. ارتباطی که از چشم ناظران دور نماند و تل آویو برای سرپوش گذاشتن بر حمایت خود از تروریستها، آنان را آوارگان سوری خواند که در بیمارستانهای صحرایی ارتش این رژیم مداوا میشوند!
گسترش هماهنگیهای اطلاعاتی و همکاریهای عملیاتی میان تروریستهای منطقه قنیطره و رژیم صهیونیستی، رخنههای امنیتی در جنوب سوریه ایجاد کرده و این فرصت را برای تلآویو به وجود آورد که چندین بار از این منطقه به داخل سوریه نفوذ هوایی کرده و اهدافی را مورد تجاوز قرار دهد. این همکاری دو طرفه چنان گسترده و آشکار شده است که حتی رسانههای صهیونیستی نیز از گزارش کردن ابعاد آن ابایی ندارند. روز گذشته روزنامه هاآرتص در این مورد نوشت؛ «اسرائیل به این گروه (جبهه النصره) که در فهرست گروههای تروریستی قرار دارد، کمک میکند و از آن کمکهای متقابل نیز دریافت میدارد.نگاهی به پایگاههای اینترنتی شورشیان سوریه برملا میسازد که جنگجویان ضد اسد در منطقه سوریِ بلندیهای جولان اطلاعات محرمانه را دائماً به اسرائیل منتقل میکنند و در مقابل، از اسرائیل کمکهای تسلیحاتی و آموزش نظامی دریافت میکنند.همچنین گفته میشود اسرائیل مجروحان شورشیان سوریه را در بیمارستانهای صحرایی خود درمان میکند.یکی از پایگاههای اینترنتی شورشیان اعلام کرد که اسرائیل با کمک شورشیان ضددولتی سوریه در منطقه بلندیهای جولان متعلق به سوریه، در حال تشکیل نیرویی مشابه فالانژهای سابق لبنانی است که از متحدان اسرائیل در درون لبنان بودند...اسرائیل این گروههای شورشی را لزوماً خطری برای خود تلقی نمیکند. شورشیان نیز اسرائیل را وسیلهای برای حفاظت از خود در برابر نیروهای اسد میدانند.»
حمله روز یکشنبه رژیم اسرائیل اقدامی برای جلوگیری از قطع ارتباط با تروریستهای جنوب بود و فرماندهان رژیم صهیونیستی به خوبی میدانند که خوشحالیشان از این تجاوز دوام چندانی نخواهد داشت و همانگونه که ضلع لبنانی این مثلث شوم قطع شد، ضلع صهیونیستی- تروریستی آن نیز به زودی قطع میشود. تروریستهای سوری «انگلهای خوکی» هستند که زنده بودنشان وابسته به ارتباط با میزبان است. وقتی ارتباط انگلها و خوک قطع شود، نتیجه روشن است. برخی ماجرای روز یکشنبه قنیطره را با انتخابات رژیم صهیونیستی مرتبط میدانند و بر این باورند که کمتر از دو ماه دیگر به انتخابات در سرزمینهای اشغالی زمان باقی است و نشان دادن چهرهای مقتدر و امنیت زا، تقریبا سنت همه دولتهای این رژیم است. کمتر انتخاباتی در تاریخ رژیم صهیونیستی وجود داشته که پیش از آن ترور یا تجاوزی از سوی دولت مستقر، اتفاق نیفتاده باشد. حمله به رآکتور عراق در سال 1981، تجاوز به لبنان(عملیات خوشههای خشم) در سال 1996، غزه (عملیات سرب مذاب) در سال 2008 و تجاوز سال 2012 به غزه (موسوم به جنگ 50 روزه یا عملیات صخره دفاعی) همگی پیش زمینهای سیاسی داشتند. اما، ماجرا به مراتب فراتر از مسائل سیاسی درون رژیم صهیونیستی است، بلکه این رژیم جعلی به نمایندگی از آمریکا و متحدانش و جبهه مقاومت به نمایندگی از قطب قدرتمند اسلام ناب به پرچمداری ایران اسلامی در برابر هم ایستادهاند و بدیهی است که نتیجه رخدادهای این عرصه، در آوردگاه قطب استکبار و قطب اسلام ناب قابل ارزیابی است.
و اما فارغ از دلایل این حمله، حالا نگاهها به حزبالله و عکسالعمل آن دوخته شده است. خبرها حاکی است صهیونیستها پناهگاههای اضطراری را باز کرده و علاوه بر آماده باش کامل، نیروهای احتیاط خود را نیز فراخواندهاند. دو دهه پیش حزبالله یک نیروی صرفاً نظامی بود اما اینک حزبالله یک نیروی چندوجهی با برد منطقهای است. بازدارندگی مقابل رژیم اسرائیل، تاثیر تعیینکننده سیاسی در لبنان و مقابله با جریان تکفیری در سوریه از جمله این نقشهاست. انتقام حزبالله از صهیونیستها، سخت و البته هوشمندانه خواهد بود. لزومی ندارد که حزبالله برای پاسخگویی به تلآویو خود را به زمان و مکانی خاص محدود کند. و اما سردار شهید محمدعلی اللهدادی! شهادت این پاسدار اسلام به دست صهیونیستها خود داستان جداگانهای است و تحلیلی مجزا میطلبد. او یکی از خیل عظیم ملت ما به شمار میرود. همان ملتی که به تعبیر دقیق رهبر معظم انقلاب، عاشق مبارزه با صهیونیستهاست. این آغاز راه است.
ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز به مطلبی با عنوان«پرسه با فتنهگران در هوای آلوده»نوشته شده توسط دکتر محمدحسن آصفری اختصاص یافت:
یک ـ با اعتنا به مسائل و مشکلات زیستمحیطی در کشور بویژه کلانشهرها و بالاخص پایتخت، همچنین عدم ورود سازمانها و نهادهای مربوط به مساله آلودگی هوا و ورود بنزین بیکیفیت و آلوده به کشور، خانم ابتکار باید به وظایف خویش عمل کند؛ تکالیفی از قبیل پیشگیری از آلودگی هوا، آبها، پسابها و محیطزیست همچنین حفظ و توسعه محیطزیست. خب! ایشان با توجه به آنکه فردی سیاسی است تا اجرایی، وقت کافی برای مدیریت محیطزیست نمیگذارد و در نتیجه، اتفاق خاصی در دولت یازدهم درباره محیطزیست و رفع دغدغههای ملت درباره آن بهوجود نیامده است. در حقیقت، خانم ابتکار به عنوان معاون رئیسجمهور و رئیس سازمان محیطزیست اقدام خاصی بهعنوان مثال برای مشکل 4-3 ماه اخیر تهران و شهرهای بزرگ دیگر یعنی آلودگی هوا و دیگر آلودگیهای زیستمحیطی انجام نداده است. فقط در تهران آلودگی هوا وجود ندارد و در کلانشهرها نیز این مشکل هست. مثلا در حوزه انتخابیه اینجانب یعنی شهرستان اراک مدتهاست آلودگی هوا تشدید شده و تنفس به سختی انجام میشود ولی ظاهراً علاوه بر تهران، اراک هم با بیاعتنایی سازمان محیطزیست برای چارهاندیشی رفع آلودگی هوایش مواجه است.
دو ـ خانم ابتکار بیشتر وقت خود را برای دیدار با عناصر فعال در فتنه ۸۸ گذاشته و دیگر وقتی برای رسیدگی به محیطزیست ندارد. با این عدم رسیدگی به کار سازمانی و در نتیجه، مدیریت نشدن صحیح این سازمان، مجلس و در صورت لزوم، مدعیالعموم میتوانند از رئیس سازمان حفاظت محیطزیست سوال کنند.
سه ـ هر سازمان، وزارتخانه و دستگاهی وظایفی دارد. درباره سازمان محیطزیست، همگان میدانند اهمالکاری این سازمان موجب به خطر افتادن سلامت هموطنان میشود. به دلیل اهمال سازمان محیطزیست و اینکه خانم ابتکار با شدت گرفتن فعالیتهای سیاسی خود، وقتی برای رسیدگی به وظایف مدیریت درباره محیطزیست ندارد، این خطر در حال حاضر بروز هم یافته است. ظاهرا جایگاه سازمانی رئیس سازمان محیطزیست به دلیل رفتارهای سیاسی و دیدارهای سیاسی تغییر کرده است(!) ابتکار با دیدارهایی که با برخی عناصر حاضر در فتنه 88 و برخی عناصر سیاسی اصلاحطلب و برخی احزاب سیاسی همسوی خود دارد، عملاً وقتی برای رسیدگی به محیطزیست کشور و رفع مشکلات آلودگی هوا ندارد و در حالی که امروز در شهرهای مختلف ایران بویژه در شهر تهران با مشکلات جدی تنفسی به دلیل شدید بودن میزان آلودگی هوا مواجه هستیم و مردم کلانشهرها با محیطزیست آلوده در حال دست و پنجه نرم کردن هستند، اما ایشان بیتوجه به این موضوع در حال دیدارهای گروهگرایانه خود است.
چهارـ اگر خانم ابتکار، لااقل همان مقدار زمانی را که برای دیدن عناصری که در فتنه 88 نقش داشته و فعال بودهاند میگذارد، برای محیطزیست هم بگذارد و واقعاً با استفاده از کارشناسان توانمند، مجرب، دانشمند و بابرنامه کار کند و دنبال حواشی نباشد، وضعیت به این شکل نمیشود. او اگر کمی نسبت به مشکلات زیستمحیطی دلسوزانه رفتار کند، مطمئنا مشکلات آلودگی هوا کم و حتی رفع خواهد شد.
پنج ـ از دیگر سو، اخباری مبنی بر آلوده بودن بنزینهای وارداتی وجود دارد و از آنجا که سازمان محیطزیست بنزینهای پتروشیمی تولید داخل را که نسبت به بنزین وارداتی اگر بهتر نبود، بدتر هم نبود، آلوده میدانست و اصلاً بر همین اساس اجازه توزیع آن را نداد و با خارج کردن ارز از کشور آن هم با این وضع اقتصادیای که وجود دارد، بنزین وارد کردند، از این لحاظ هم باید مورد پیگرد قرار گیرد. در عین حال، این سازمان مدعی است بنزینهای وارداتی مشکلی ندارد؛ اگر مشکلی ندارد چرا هوا آلوده ماند؟! با توجه به این موضوع، محیطزیست به هیچوجه صلاحیت لازم را برای تشخیص آلوده بودن یا نبودن بنزینهای وارداتی ندارد چون خود یک طرف ماجراست. جایی بیطرف باید این موضوع را بررسی میکرد که این امر از سوی کمیسیون بهداشت مجلس انجام شد و آلوده بودن بنزینهای وارداتی مشخص شد و همچنین معلوم شد بنزینهای واردشده با حمایت سازمان محیطزیست نهتنها یورو 4 نیست که استاندارد یورو2 را هم ندارد(!) خانم ابتکار باید پاسخگوی اقدامات خود درباره ورود بنزین آلوده به کشور باشد.
سازمان استاندارد ایران هم باید در زمینه ورود بنزینهای آلوده به کشور نظر دهد و رسماً اعلام کند این بنزینها آلوده است یا خیر؟شش ـ متأسفانه ایراد قانونی درباره سوال از معاونان رئیسجمهور وجود دارد و چون خانم ابتکار معاون رئیسجمهور است، نمایندگان مجلس نمیتوانند از وی سوال بپرسند در حالی که از وزرا میتوانند سوال کنند! انتقادی هم از شخص رئیسجمهوری محترم مبنی بر تذکر ندادن ایشان به خانم ابتکار به عنوان رئیس سازمان محیطزیست وجود دارد و اگر ایشان به خانم ابتکار تذکر اساسی برای عملکرد نامناسب زیستمحیطی ندهند، قطعا دود عدم اجرای مدیریت صحیح بر سازمان محیطزیست به چشم مردم خواهد رفت.با توجه به جمیع مواردی که عنوان شد، به نظر میرسد لزوم ورود مدعیالعموم احساس میشود.
عباس سلیمی نمین در مطلبی که با عنوان«نقاب آزادی بر چهره هتاکان»در ستون یادداشت روزنامه حمایت به چاپ رساند اینگونه نوشت:
این روزها کسی نمی تواند روی آینده یمن شرط بندی کند. کشوری که انقلاب و انقلابی های متعددی را در تاریخ خود ثبت کرده است. انقلابی هایی که گذشته نامطلوب شان را کنار گذاشتند، اما به سمت آینده مطلوبی نرفتند. پس از جدیدترین انقلاب در سال 2011 نیز قدرت در این کشور بین رئیس جمهور قبل (علی عبدا... صالح) و فردی که بیش از یک دهه معاون او بود (عبد ربه منصور هادی) دست به دست شد و در عمل تغییر معناداری در این کشور رخ نداد. 4 ماه پیش وقتی که بار دیگر نارضایتی عمومی بالا گرفت، حوثی ها رهبری اعتراضات را در پیش گرفتند. این بار وقتی اعتراض های مردمی باز هم مثل همیشه به خشونت و درگیری های نظامی انجامید، قرار شد گروه های مختلف سیاسی در قدرت شریک شوند. همه درگیری این روزهای یمن، پیامد به نتیجه نرسیدن طرح مشارکت همه گروه های سیاسی در این کشور است. اگر رئیس جمهور یمن به وعده خود برای ایجاد زمینه مشارکت سیاسی گروه های مختلف از جمله حوثی ها عمل کرده بود، شاید اکنون باید تحولات سیاسی و نه نظامی در این کشور را تحلیل می کردیم. برخی از دلایل بی ثباتی کنونی در یمن را می توان این گونه برشمرد:
1)پایان نفوذ مقتدرانه سعودی
نفوذ سنتی سعودی که از سال 1962 پس از انقلاب قبلی یمن نهادینه شده بود، از سال 2011 با مرگ شاهزاده سلطان بن عبدالعزیز در عمل به پایان رسید. همچنان که چندین دهه است که نفوذ مصر در این کشور هم در عمل به پایان رسیده است. پس از شاهزاده سلطان، شاهزاده نایف علی بن محمد الحمدان مسئول حوزه یمن شد. جالب این که او نیز فقط یک سال بعد در سال 2012 از دنیا رفت. پس از او اگرچه علی بن محمد الحمدان، سفیر سابق سعودی در یمن مسئول این خطه شد، اما رفته رفته اکنون شاهد کاهش شدید نفوذ سعودی در این کشور هستیم. البته نفوذ سعودی در یمن را باید در 2 مولفه کلی قرار دهیم. اول استفاده از پیوندهای قبیله ای و دیگری استفاده از رواج تفکرات سلفی و وهابی. به نظر می رسد اگرچه اهرم نخست سعودی برای اعمال نفوذ در یمن قوت سابق اش را ندارد، اما نمی توان به سادگی درباره میزان قوت اهرم دوم سخن گفت. به ویژه این که اهرم اول و اعمال نفوذ قبیله ای از جنس اثرگذاری کوتاه مدت است و اهرم دوم در واقع به اثرگذاری بلند مدت سعودی در این کشور مربوط می شود. وهابی ها در سال های گذشته تلاش کرده اند با رواج آموزه های خود زمینه نفوذ را جدی کنند. تلاشی که محدود به یمن نبوده است و بسیاری از کشورهای حوزه غرب آسیا و شمال آفریقا و حتی کشورهای اروپایی را نیز در بر می گیرد. البته همه سلفی های یمن را هم نمی توان حوزه نفوذ سعودی دانست. حزب "اصلاح" یمن به عنوان شاخه اخوان المسلمین در این کشور اگرچه زیر شاخه سلفی ها محسوب می شود، اما متاثر از کودتای خونین 2 سال پیش در مصر اکنون در دشمنی با سعودی به سر می برد. به هر روی حداقل در کوتاه مدت به روشنی پیداست که نفوذ مقتدرانه سعودی به پایان رسیده است، اما در بلند مدت باید منتظر رخدادهای آینده بمانیم.
2)بازیگری ناتمام آمریکا و القاعده در کشور اسلحه های بی صاحب
نکته دیگری که باز هم پیش بینی درباره آینده را دشوار می کند، این واقعیت است که یمن کشوری مسلحانه شده است! تقریبا تمام گروه ها و قبایل و جمعیت ها، شاخه ای نظامی برای خود تشکیل داده اند. گسترده شدن درگیری ها در این کشور می تواند به تعمیق اختلافات قومی و قبیله ای منجر شود. رخدادی که یمن را باز هم از رسیدن به ثبات دورتر می کند. به علاوه این که سابقه درگیری های القاعده یمن و نیروهای آمریکایی در این کشور نیز همیشه بازار سیاه سلاح یمن را رونق می داده است. آمریکا از شناخت مناسبی نسبت به ویژگی های جغرافیایی و سیاسی یمن برخوردار است. ایالات متحده تا زمانی که یمنی ها همچنان دچار درگیری های داخلی باشند، نیازی به دخالت در این کشور نمی بیند. سرزمین سوخته یمن فعلا کم خطر ترین حالت برای واشنگتن است. اما درباره آینده نمی توان مطمئن بود که آمریکا چه رویکردی را در این کشور اتخاذ می کند. به ویژه این که القاعده به سادگی می تواند با تغییر تمرکز کنونی خود از عراق و سوریه به یمن، این کشور را با تهدید های امنیتی جدی مواجه کند.
3)یمن، نه سنتی، نه مدرن
سیستم حکومتی یمن در حال حاضر جمهوری است، اما واقعیت این است که حاکمیت در یمن مولفه های یک دولت مدرن را ندارد. قدرت گروه های مختلف برآمده از یک ساختار دموکراتیک و مبتنی بر خواست عمومی جامعه نیست. صاحبان قدرت به دنبال منافع ملی نیستند و از الگوهای منطقی برای تامین و بقای حاکمیت پیروی نمی کنند. مهم تر این که در حال حاضر مولفه های سنتی حاکمیت در این کشور هم از جمله پیوندهای قومی، قبیله ای و مذهبی کمرنگ شده اند. این که یمن در 3 سال گذشته مانند دریای متلاطم مواجی به آرامش نمی رسد، به این دلیل است که قوانین سنتی پیشین نیز دیگر منقضی شده اند. یعنی ما با کشوری روبرو هستیم که قانون مشخصی برای رسیدن به ثبات سیاسی در آن حاکم نیست.
4)آینده پیش روی حوثی ها
گروه حوثی ها در شرایطی این چنینی تلاش می کنند تا حق حاکمیت مردمی را از صاحبان سنتی قدرت و گویی از تاریخ یمن بگیرند. هرچند این گروه نیز به هر روی بخشی از جامعه یمن است و مثل تمام گروه های دیگر از مولفه قدرت نظامی برای احقاق حقوق مردم استفاده می کند. برخی خبرها حاکی از این است که حوثی ها با هوشمندی تمام بدون این که رئیس جمهور را از قدرت خلع کنند و به کودتا متهم شوند، او را مجبور به پذیرش شروط خود کرده اند. اگر چنین شود، حوثی ها راهی طولانی برای اینکه کشورشان را به آرامش برسانند، در پیش دارند. در این راه تنها دشمن آن ها، سعودی یا آمریکایی ها نیستند بلکه جامعه ای است که به معنای کلمه مستضعف مانده است و باید هر طور شده این دوران گذار را پشت سر بگذاردچندی است که خلیج فارس شاهد حضور قدرتهای اروپایی است و مناسبات مختلفی را در طول این حضور تجربه میکند. نشستهای قطر و مقامات ناتو، قراردادها و دید و بازدیدهای سران کویت و دیگر کشورها با این مقامات و بدین ترتیب نوید همکاری نظام امنیتی اروپا با اعراب خلیجفارس در قبال تروریسم سایبری و برقراری رژیم منع اشاعه تسلیحات هستهای و غیره که عمدتاً ایران را نشانه رفتهاند. تمام گفتههای ناتو در این خصوص فرافکنی محسوب میشود این را از آنجایی میتوان ثابت کرد که هیچیک از اعضای آن در طول سالهای اخیر پس از نشستهای برگزار شده با کشورهای جنوبی خلیجفارس در ارتباط با مبارزه با تروریسم و نا امنی جهانی، در قبال موضوع داعش به عنوان یکی از این عوامل ناامنی اقدامی صورت نداده است. موفقیت سازمان پیمان آتلانتیک شمالی در بکارگیری استراتژی پس از جنگ سرد یعنی گسترش به شرق قابل چشم پوشی نیست. اما آیا طراحی اولیه منویات این سازمان در راستای دلایل چنین گسترشی واقعاً جنب? عملی به خود گرفته است؟
چنانچه مباحث مطروحه جمع بندی گردد چنین برداشتی صورت خواهد گرفت که تمام دغدغه ناتو حول محور منافع خویش متمرکز میباشد که با انرژی گره خورده است. در نتیجه هر گونه عمل و فعالیتی هم متقابلاً توجیه میگردد. بدین ترتیب مساله انرژی که حیات غرب را به خود اختصاص داده است بعنوان موضوعی در نظر میباشد که به عنوان نقطه مرکزی تمامی عملکردها و فعل و انفعالات بعدی است. بدین ترتیب کلیه کنش و واکنشهای صورت گرفته و یا در حال وقوع، حول این مبحث توجیهپذیر است. به طوری که فقدان مساله انرژی در منطقه خلیجفارس، طبیعتاً مسائل رقم خورده بعدی در کنار خود را شکل نمیداد. با این توجیه و تفهیم نظری به این مضمون دست پیدا میکنیم که بازخورد این فعالیتها بیش از همه متوجه ناتو و کشورهای متبوعه آن میباشد که ضمانت آن چه در حال و چه در آینده به خود آنها باز میگردد. اما ضمانتِ یاد شده چنانچه در خصوص کشورهای توزیع کنند? انرژی مورد ارزیابی قرار گیرد فقط حل مساله و دغدغه کنونی آنهاست و نه آینده این جوامع.
ناتو در این راستا بدنبال امنیت منطقه نیست بلکه بیش از همه چیز بدنبال امنیت خویش در جهت دستاوردهای درون منطقه ایست، که پای به خلیجفارس گذاشته است. بعبارت دیگر امنیت منطقه در گروی امنیت ناتو توأماً ارزیابی میگردد، نه «امنیت منطقه» سپس «امنیت ناتو». درک و شناخت اولیهای که در این خصوص بر حاکمان کشورهای حوز? جنوبی خلیجفارس مستولی گشته است دقیقاً معکوس این نظریه است که «ناتو برای آنان حامل امنیت» است.
این را نیز باید در نظر داشت که «عقلانیت» نمیتواند خود را دور از این موضوع نگاه دارد که قبل از آغاز فعل یا هر عملی، هیچگونه بسترسازی در جهت آن صورت ندهد. بستری که ناتو یا غرب در این خصوص گسترانده «مبارزه با تروریسم» و یا «جلوگیری از تضعیف رژیم منع گسترش سلاحهای هستهای» است، که علاوه بر ترس شکل گرفته در گذشته از جانب ایران در میان اعراب خلیجفارس، سمت و سوی دیگری نیز در ارتباط با بستر مورد اشاره به مخاطبین خود داده است. از آنجائی که بخشی از حیات ناتو یا غرب با این منطقه پیوند خورده، لذا از آن به امنیتسازی برای کشورهای خلیج فارس مشتبه شده و به این ذهنیت، شکل داده شده است که کشورهای عربی، تحت بستر امنیتی غرب قرار دارند.
این در حالیست که «پایان انرژی» در فرایند «پایان ذخایر معادن الماس و طلای آفریقا» قرار دارد و همچون چاه آبی است که درون آن خشک شده است و طبیعتاً هیچ موجودی هم حول آن زنده نخواهد بود. بنابراین از چنین مبحثی این نتیجهگیری حاصل میگردد که نبودِ انرژی در منطقه و یا به پایان رسیدن آن مصادف است با جمعآوری چتر و بساط غرب. این واقعیت را براساس شواهد تاریخی نمیتوان کتمان کرد. هر چند منطقه خلیجفارس تنها از زاویه انرژی مد نظر نیست و از لحاظ بازار مصرف محصولات صنعتی و یا راههای تجاری و بازرگانی نیز قابل توجه است. اما باید به این مهم اشاره کرد که بازار این منطقه، خود تحتالشعاع منابع درآمدی ناشی از انرژی قرار داشته و راههای تجاری و بازرگانی آن نیز مُشرِف به دو منطقه ایران و عراق است.
غرب با ایجاد شکاف بین ایران (قدرت منطقه) و دیگر کشورهای ساحلی؛ و شکل دادن ذهنیت ایرانگریزی در حقیقت مانعی بر اجماع و همگرایی در بین همسایگان دارنده انرژی برپا کرده است که بدون تردید در بهرهبرداریهای دیگر از منطقه تأثیرگذار خواهد بود. بزرگ جلوه دادن مسال? هستهای ایران نیز به این شکاف دامن زده است.ناتو یا غرب بیشتر بدنبال دستیابی به مقاصد خویش است لذا تأمین امنیت برای مقابله با بی ثباتی خودساخت? خویش را دال بر حضور خود عنوان داشته و آنرا در لفاف? ایجاد «امنیت فروشندگان انرژی» و با ادعای مقابله با «تروریسم» علاوه بر تخریب ذهنی نقش اصلی خویش را پنهان میسازد.امنیت فروشندگان انرژی از نظر ناتو در زمر? نقش فرعی است. آیا واقعاً چنین است؟
یکی از این دلایل به ساختار حکومتی اعراب خلیج فارس باز میگردد. ساختار حکومتی خاندانی و قبیلهای و بعبارتی نبودِ دموکراسی در کشورهای عربی خلیج فارس، مانعی در قبال ساختار دموکراتیک غرب محسوب میگردد. فقدان توسعه سیاسی، اقتصادی و یا نبود مشارکت مدنی در کشورهای فوقالذکر طبعاً با ارزشهای غرب سازگار نیست. شاید کشورهای عربی در رفاه اقتصادی (ناشی از رانت) به سر برند، اما هیچیک از ایشان در توسعه اقتصادی قرار ندارند. پایین بودن فرهنگ جمعی، نوع آداب دیپلماتیکی مغایر با غرب، سطح نازل آگاهی سیاسی و اجتماعی و... عمده مسائلی است که موازی با خط سیرِ غرب نیست. مساله مهم دیگر آنکه، از لحاظ دینی نیز چندان تشابهی با غرب ندارد و به عبارت دیگر، در تضاد است. پس نمیتوان نقشی اصلی بدان قائل شد. لذا غرب در لفافه الگوهای امنیت مشارکتی و در پناه ابتکار استانبول و به بهای حفظ ارزشها و منافع خود، چنین باوری را در ذهن اعراب به بار مینشاند که ما برقرار کننده امنیت شما هستیم. این در حالیست که قبل از نفوذ و رخنه دولتهای غربی به این منطقه در سدههای میانه، ثباتی نسبی در این منطقه حاکم بود.
از دیگر دلایل ناتو بزعامت اروپا برای حضور در خلیج فارس را میتوان مقابله و یا ایجاد توازن در قبال آمریکا در منطقه دانست. هر چند کشور اخیر خود نیز در ناتو حضور دارد، اما اروپا همیشه سعی در بکارگیری استراتژی و سیاستی جدای از آمریکا داشته است. این از آنجائیست که اروپا استعمارگری محسوب میگردد که سابقاً در خلیج فارس حضور داشته است و آخرینِ آنان یعنی انگلستان در ده? 70 و بر اثر ضعف وارد? ناشی از جنگ جهانی دوم، این منطقه را ترک و احالهگر آن به آمریکا شد. لذا حضور دوبار? آن در خلیج فارس در حقیقت احیاء روحیه پیشین و حضور دوباره در منطقه است که برای چنین تقویتی به انحاء مختلف اقدام به جداسازی ملل خلیج فارس از هم و ایجاد ذهنیت منفی در بین آنان میکند.