صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

محرومیت زدایی

صفحات داخلی

تاریخ انتشار : ۰۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۷:۴۵  ، 
شناسه خبر : ۲۷۲۳۹۵
نویسنده: آنتونی اچ. کوردزمن و آرلی ای. برک - اقتباس و بازنویسی: عباس وفادار - یادداشت: به گفتۀ یکی از فرماندهان ارشد نظامی کشور، ما در مدت نسبتاً کوتاهی در سالیان اخیر حداقل به سه جنگ قابل توجه در محیط امنیتی خود روبرو بوده‌ایم که آمریکا (شیطان بزرگ) آنها را هدایت کرده است. مشاهدۀ نزدیک این سه جنگ و جنگهای گذشته، می‌تواند رزمایشهایی بسیار پرهزینه ـ و در موارد بسیاری، تأسف‌بار ـ برای ناظران هوشمند باشد و علاوه بر تجربۀ طرفهای درگیر، آموزه‌هایی برای آنها در برداشته باشد. تحلیلگران غربی، صحنۀ این جنگها را صحنۀ درس و آموزشی قلمداد می‌کنند که به جد باید به تحلیل آنها پرداخت. مقاله کنونی، خلاصه‌ای برگرفته از متنی است که دربارۀ "درسهای جنگ افغانستان" به وسیلۀ کوردزمن و برک ـ دو تن از صاحبنظران معتبر در قلمروی تحلیلهای استراتژیک ـ نوشته شده است. البته پاورقی‌ها متعلق به تهیه‌کننده این متن (اقتباس‌کننده) می‌باشد. به یاری خداوند، سعی خواهد شد که در شماره‌های آینده نیز چنین تحلیلهایی که برای برنامه‌ریزی استراتژیک و تاکتیکی دفاعی کشور بسیار گرانبها است، گزارش گردد. شایان ذکر است اگرچه از چنین تحلیلهایی، ماهها و بعضاً سالها می‌گذرد، اما روش‌شناسی تحلیل و آزمون دقت و صحت آنها با توجه به وقایعی که رخ داده و تحقق عینی یافته‌اند، بسیار گرانقدر است. باید ترویج رویه‌ای که این‌گونه تحلیلها را در صحنه استراتژیک کشورمان در محیطهای مناسب و مجالهای درخور، امکانپذیر می‌سازد، ارج نهاد.

1- مقدمه

پیش‌بینی و آینده‌نگری، از ارکان اصلی فعالیت سنجیده و برنامه‌ریزی شده است. در رشته‌های علمی مختلف نیز به شیوه‌های گوناگون، به نوعی سعی می‌شود که با وجود نااطمینانی شدید در بسیاری از رویدادهای محتمل، آیند‌ه‌های متصور ترسیم و شقوق، محتمل، سناریوبندی و سرانجام، آیندۀ محتمل شناسایی شود. در برخی موارد، پیش‌بینی آینده با شبیه‌سازی و این فرض صورت می‌گیرد که آینده، اساساً دنبالۀ روند گذشته است. البته این فرض ساده کننده، اگر با برخی ملاحظات دیگر ـ از جمله، لحاظ کردن برخی عوامل تأثیرگذار برونزا و غیرخطی در نظر گرفتن روند رویدادها و انعطاف‌پذیر کردن پیش‌بینی و سناریوبندی ـ تلفیق شود، می‌تواند با احتیاط و به گونه‌ای هوشیارانه در عمل بسیار مفید واقع شود.

با توجه به آنچه گفته شد، آموزه‌های گذشته می‌تواند در برنامه‌ریزی و اقدامات آینده تعیین‌کننده باشد. مورخین به خوبی می‌دانند که بسیار ساده‌تر است که به جای تأیید و توثیق وقایع تاریخی، درسهای تاریخی را بیان کنند. این موضوع دربارۀ جنگ که حتی وقتی کمابیش متعارف باشد، آکنده از بسیاری از رویدادهای به ظاهر پراکنده و سر در گم‌کننده تاریخی است، مصداق بارزتری دارد. با وجود این، جنگ افغانستان، به هیچ وجه جنگی متعارف نبوده است بلکه جنگی نامتقارن (Asymmetric War) بوده که در فضایی تحقق پذیرفته که تقریباً اهتمامی جهانی در جهت جنگ بر علیه تروریسم جلب شده بوده است.

مشکلِ برگرفتنِ آموزه‌هایی از جنگ افغانستان، با توجه به این حقیقت پیچیده‌تر می‌گردد که این جنگ هنوز پایان نپذیرفته است و اگرچه طالبان از حاکمیت افغانستان حذف شده اما نابود نشده است. بسیاری از مقامات ارشد طالبان هنوز زنده و فعال هستند و بسیاری از عناصر و وابستگان آنها در کشورهای مختلف(1)، پراکنده‌اند.

شایان ذکر است که تا زمان تهیه متن اصلی این نوشته، پنتاگون و وزارت دفاع ایالات متحده آمارها و جزئیات اندکی دربارۀ جنگ را در اختیار گذاشته بودند. آمار اندکی دربارۀ تلفات و ضایعات، تعداد نیروهای درگیر، سورتی پروازها و سلاحهای استفاده شده ارائه شده بوده و هیچ داده‌های رسمی‌ای دربارۀ ارزیابیهای ضایعات صحنه نبرد یا اثربخشی جنگ و کاربرد انواع مهمات یا نوع هدف وجود نداشته است. البته بی‌تردید نیروهای آمریکایی حتی پیش از جنگ کوزوو، در جنگ افغانستان به سلاحهای دقیق متکی بوده‌اند. از سوی دیگر، بیش از اثربخشی نظامی، اطلاعات بیشتری دربارۀ هزینه‌ها ارائه شده است. لذا به نظر می‌رسد که اشاعۀ اطلاعات کاملاً بر محور منافع آمریکا صورت می‌گیرد و تا حد امکان، آنچه جنبه‌های منفی جنگ را آشکارتر می‌سازد، کمتر امکان اشاعه می‌یابد. هزینه آمریکا در جنگ در اوایل دسامبر 3 میلیارد دلار و در 8 ژانویه 2002، 3/8 میلیارد دلار برآورد شده است. کل هزینه شامل بسیج نیروهای ذخیره، اعزام نیروهای آمریکایی به صحنه نبرد، و مأموریتهای دفاعی هوایی در سرزمین آمریکا 6/4 میلیارد دلار بوده است.

2- افغانستان: جنگی یگانه با امور ناملموسی یگانه

کمبود اطلاعات و غیرقابل اعتماد بودن آنها، صاحبنظران را از تلاش در جهت استخراج آموزه‌هایی چشمگیر دربارۀ فناوری، تاکتیکها، و جنگهای آینده باز نداشته است. با وجود این، باید بدانیم که جنگ افغانستان جنگی منحصر به فرد با شرایطی منحصر به فرد بوده و نکات غامض سیاسی و استراتژیک منحصر به فردی نیز در خود دارد. این نکته برای کسانی که درصدد یافتن مشترکات جنگها و تعمیم ویژگیها و روشهای خاص آنها و نتیجه‌گیری برای نحوه عملکرد طرفهای درگیر در جنگهای احتمالی آینده برای کاربردهای ویژۀ برنامه‌ریزی هستند، بسیار حائز اهمیت است.

1-2- شرایط یگانۀ جنگ

به علت دوری مسافت، فقدان پایگاههای مقدم (نزدیک به صحنه) پیش از آغاز جنگ، حساسیتهای شدید سیاسی منطقه‌ای، آب و هوا، و درگیری با دشمنی که در کشوری به اندازۀ تکزاس پراکنده بوده است، برای آمریکا و انگلستان چالش بسیار فزاینده شد. در همان حال، این چالش بر اثر برخی عواملی که اهمیت آنها به سرعت در خلال جنگ آشکارتر شد، کاهش یافت که عبارتند از:

ـ از سوی درصد زیادی از افغانها ـ از جمله بسیاری از پشتونها ـ دولت طالبان غیر مردمی ـ اگر نگوییم مورد نفرت ـ بود و القاعده به عنوان تلفیقی خارجی مرکب از عربها، اهالی آسیای مرکزی، پاکستانی‌ها، و سایر ملیتها قلمداد می‌شد.

ـ هنوز در کشور، یک نیروی مخالف سازمان یافتۀ مسلح وجود داشت که با استانداردهای افغانستان، از تجربۀ زیاد جنگی برخوردار بود. طالبان و القاعده مجبور بودند که امکانات نظامی خود را در گسترۀ بسیار وسیعی پراکنده کنند.

ـ امکانات دفاع هوایی طالبان و القاعده به قدری محدود بود که گویی در واقع نیروی هوایی‌ای نداشتند.

ـ با وجود نیروهای برآورد شدۀ زیاد، افرادی از طالبان و القاعده که نیروهای جنگنده واقعی و آموزش دیده قلمداد می‌شدند، بسیار کمتر از تعداد برآورد شده بودند.

ـ طالبان به عنوان حرکتی شهری برخاسته بود و تجربه واقعی اندکی در جنگ چریکی داشت.

ـ در حالی که طالبان و القاعده دارایی‌ها و تسهیلات ثابت نسبتاً اندکی داشتند، همین امکانات ثابت محدود برای ایجاد هماهنگی، تجدید قوا، و پشتیبانی از عملیات جنگی بسیار حیاتی بودند.

ـ وضعیت جغرافیایی افغانستان و محدودیت جاده‌ها و بی‌پناهی و نیاز به متمرکز کردن تجهیزات زرهی برای دفاع از شهرهای کلیدی و اموری از این قبیل، امکان بمباران شبانه‌روزی طالبان را برای نیروهای متحد فراهم می‌کرد و در همان حال، فقدان پدافند هوایی قابل قبول، مقابله با بمبارانهای هوایی را ناممکن می‌ساخت.

ـ حرکت، پراکنده‌سازی یا عقب‌نشینی نیروهای طالبان و القاعده، بدون بی‌حفاظ کردن آنها امکان‌ناپذیر نبود و این امر، امکان نابود کردن نیروهایشان را از مسافتهای دور فراهم می‌کرد.

ـ ویژگی تقریباً "تجاری" (مزدورمآبانه) جنگ داخلی افغانستان، امکان خریدن بسیاری از نیروها از سوی نیروهای متحد را فراهم کرد.

ـ نفرت عمومی از طالبان در اثر نحوۀ رفتار آنها در سطح کشور، موجب متمرکز شدن آنها در پادگانها و تأسیساتی برای حفاظت از خود شده بود. این اماکن، در حقیقت به مجتمعهای آماج (مورد هدف) تبدیل شده بودند.

ـ مجموع همۀ عوامل یاد شده موجب شد که حملات نسبتاً اندک و حملات هوایی آمریکا به طور منحصر به فردی مؤثر افتد.

ـ رقابتهای جناحی و سرکرده‌گرایی (Warlordism)، از یک سو به علت اطلاعات غلط و رقابتهای ناخواسته و... مشکلاتی برای آمریکا ایجاد کرد اما از سوی دیگر، تمرکز بر تهدید آمریکا و کنترل یک منطقه جغرافیایی و قومی معین و آگاهی از این که به کدام گروه می‌توان اعتماد کرد را برای طالبان ناممکن ساخت.

ـ در عمل، ناتوانی نیروهای آمریکایی و انگلیسی در اعزام سریع نیرو و ضعف در ماندگاری تعداد زیادی از یگانهای رزمی، به مزیتی برای آنها تبدیل شد. در نتیجۀ این ناتوانی، استفاده از نیروهای محلی الزام‌آور شد و این امر موجب گردید که نیروهای آمریکایی و انگلیسی به صورت نیروهایی متجاوز و همسان نیروهای گذشته روسی به نظر نرسند.

ـ امور پیش گفته، شدت جنگ زمینی را بسیار کاهش داد. پیشروی نیروهای مخالف در حدی وسیع یکی از شقوق حملات هوایی، درگیریها، چانه‌زنی‌ها، و سازش‌ها بود نه نبردهای متعارف.

هرکس درصدد به دست آوردن آموزه‌هایی قابل توجه دربارۀ تأثیر قطعی فناوری، تاکتیک‌های جدید، یا انقلاب در امور نظامی از جنگ افغانستان باشد، باید مروری طولانی و دقیق بر فهرست شرایط یگانۀ این صحنه ویژۀ جنگ داشته و در استنباط شرایط و ویژگیهای تعمیم یافتنی برای برنامه‌ریزی دفاعی محتاط باشد. موفقیت نیروهای متحد، به داشتن نیروهای بسیار حرفه‌ای با سطوح بسیار بالای آموزش، آمادگی، انعطاف‌پذیری و نوآوری تاکتیکی، و پایایی (تحمل) نیاز دارد. نیروهای زمینی و افسران اطلاعاتی باید به زبان و منطقه درگیری مسلط باشند.

2-2- تأثیر یگانۀ امور ناملموس (پیش‌بینی‌ناپذیر)

نااطمینانی‌های سیاسی و نظامی‌ای بر برنامه‌ریزان آمریکایی و انگلیسی تأثیرگذار بودند که در آغاز جنگ قابل پیش‌بینی نبودند، و البته تقریباً همۀ آنها به نفع آمریکا و انگلیس و بر علیه نیروهای مخالف عمل کردند.

ـ حملات سریع و موفق به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون، به آمریکا یک حاشیه بزرگ روان‌شناختی و سیاسی بخشید که بدون آن که این جنگ، جنگی بر علیه اسلام تلقی شود، به وسیلۀ متحدین غربی به اجرا درآید. دولت بوش نیز به خوبی از این زمینه استفاده نمود. البته این زمینه در کوزوو و بوسنی وجود نداشت.

ـ جناحهای افغان ثابت کردند که در فرصت‌طلبی خود فوق‌العاده هوشمند هستند و در زمان درگیری یا قبل از پیروزی، همانند گذشته به مواضع همدیگر حمله نمی‌کردند.

ـ طالبان و القاعده اثبات کردند که برخلاف برآوردهای اولیه، بسیار بد سازماندهی شده بودند و نیروهای انطباق‌پذیر و نوآوری نبودند. آنها انعطاف‌پذیری‌ای نظیر نیروهای حزب‌الله را از خود نشان ندادند.

ـ پیش‌بینی تأثیر روان‌شناختی بمباران‌ها و نیروی هوایی همواره دشوار است. همچنین این‌که آیا شکست‌های تاکتیکی یک فرایند فروپاشی ناگهانی، کنترل‌ناپذیر، و تسهیل شده را ایجاد خواهند کرد، قابل پیش‌بینی و به هیچ وجه قطعی نیست. هر دوی این ملاحظه، به نفع نیروهای متحد پیش رفتند.

ـ رهبری پاکستان به سرعت و به نفع ابتکارات آمریکا واکنش نشان داد و توانست کنترل خوبی بر افراطیون اسلامی پاکستانی اعمال کند. روسیه و چین نیز پشتیبان جنگ بودند و روسیه آزادی عمل آمریکا را در آسیای میانه که خود به پشتیبانی از آنها تمایل داشتند، امکان‌پذیر ساخت.(2) بجز موارد اندکی، حمایت عربی و اسلامی از طالبان و القاعده نیز در سطح رسانه‌ها و مصاحبه‌ها باقی ماند و به صحنه عمل وارد نشد.

ـ آمریکا توانست از هر اولویتی برای وسعت بخشیدن به جنگ در بیش از یک جبهه، خود را بر کنار نگه دارد. هیچ پیوند عمده‌ای بین القاعده و پشتیبانی فعال از هر کشور خارجی پدید نیامد. هیچ حمله عمده‌ای نیز در پی حمله به افغانستان، عملیات آمریکا را در یک منطقه دور دست خارجی پیچیده نکرد.(3)

همۀ امور غیرقابل پیش‌بینی یاد شده، با مهارت سیاسی و دیپلماسی آمریکا، انگلیس و متحدین آنها و مدیریت قاطع جنگ اطلاعاتی رسانه‌ای به موفقیت منجر شد. اما خوش‌شانسی متحدین در جنگ افغانستان به منزلۀ این نیست که در منازعات آینده نیز امور ناملموس و پیش‌بینی‌ناپذیر به نفع مهاجم / مهاجمان عمل خواهند کرد. بی‌تردید آمریکا و انگلیس دوباره به چنین موفقیتی دست نخواهند یافت مگر آن که به همان میزان به دیپلماسی، سیاست محلی، حساسیتهای سیاسی جهانی و منطقه‌ای، و نیاز به ایجاد اتحادهای انعطاف‌پذیر و انطباق‌پذیر اهمیت دهند. همان‌گونه که در گذشته دربارۀ حرفه‌ای‌گرایی و آمادگی بحث کردیم، این ابعاد جنگ نیز ـ حتی بیش از فناوری پیشرفته ـ حیاتی هستند.(4) تأکید بیش از حد بر تواناییهای نیروی نظامی، سابقه ارتش و تاریخ نظامی، و نتایج تحلیل نظامی و غفلت از این حقیقت که "امور ناملموس" می‌توانند به طور ناگهانی و غیرمنتظره نتیجه جنگ را دگرگون کنند، می‌تواند ناکام‌کننده باشد.

3- درسهایی از یک پیروزی ناتمام در یک منازعۀ در حال انجام

با توجه به آنچه گفته شد، هر تلاشی برای دستیابی به درسهای تفصیلی از یک جنگ باید تا حدی با احتیاط صورت گیرد و همواره مورد بازبینی قرار گیرد. اما تا زمان تهیه متن اصلی، برخی آموزه‌ها را به صورت ذیل می‌توان برشمرد:

ـ آمریکا در نابود کردن رهبری القاعده موفق نبود و نیروهای طالبان در میان مردم افغانستان و در کشورهای دیگر پراکنده شده‌اند. جنگ افغانستان همان‌گونه که برای برنامه‌ریزان نظامی و خبرگان ضد تروریسم آمریکا و دوستانش درسهایی داشته است، برای دشمنان آمریکا نیز آموزه‌هایی به همراه آورده است. یکی از آموزه‌های کلیدی برای تروریستهای آینده و مخالفان نامتقارن، ایجاد شبکه‌های بسیار آزاد (غیر تمرکزگرا) (Farlooser) و با توزیعی (پراکندگی) وسیعتر و گروههایی از سلولهایی (کانونهایی) است که درجه استقلال انفرادی و پایداری بسیار بالایی دارند و از سلسله مراتب و سرکردگان و تسهیلات فیزیکی نرمش ناپذیری برخوردار نیستند تا بتوان آنها را مکان‌یابی کرد و مورد حمله قرار داد. یک درس کلیدی برای دشمنان آمریکا عبارت است از نیاز به ناشناختگی (Anonymity)، تأکید بیشتر بر یک سازمان و نمایندگانی که به عنوان پوشش عمل کنند، و ایجاد یک برنامه نبرد شامل حملات زنجیروار یا مضاعف از سوی سلولها و عناصر مجزا به گونه‌ای که هیچ پیروزی طرف مقابل در یک قلمرو نتواند در کل نبرد درنگ ایجاد کند.

این نوع شبکه توزیع شده (پراکنده) می‌تواند خطرات جدیدی نیز به وجود آورد. این شبکه حداقل می‌تواند سازماندهی شود تا یک سری حملات نامتقارن و مرحله‌بندی شده را به اجرا بگذارد که به وجود یا بقای برخی ساختارهای فرماندهی مرکزی یا به سادگی مکان‌یابی شونده بستگی نداشته باشند. این شبکه می‌تواند به گونه‌ای سازماندهی شود که بر ابزارهای حملۀ کشنده‌تر، بیشتر هزینه‌ آفرین، یا اختلال آفرین‌تر متمرکز شود و از تکرار شکلهای گذشتۀ حمله پرهیز کند. اسناد به دست آمده از القاعده در افغانستان نشان می‌دهد که آنها از آسیب‌پذیریهای آمریکا ـ اعم از مراکز خدمات عمومی تا ساختار سیاسی ملی ـ اطلاعات وسیعی داشته‌اند و دامنه وسیعی از روشهای حمله را شناسایی کرده بوده‌اند که بسیاری از آنها، به تعداد نفرات زیادی احتیاج نداشته‌اند. به هر صورت شاید بتوان گفت که هر شکستی برای تروریستها یا مخالفان نامتقارن، به سادگی آنها را وا می‌دارد که خود را با توجه به درسهای گذشته، با شرایط جدید سازگار کنند.

1-3- مشکل دولتها، نماینده‌ها، بیرق سیاه(5)، و حملات اسب تروا(6)

اثبات یک عامل منفی، ناممکن به نظر می‌رسد. همان‌گونه که ممکن نیست اثبات کنیم که کشوری نظیر عراق در منازعه دخیل بوده است و ممکن نیست اثبات کنیم که در منازعه دخیل نبوده است. تجربه افغانستان نشان داد که چاره‌جویی و مقابله با استفادۀ یک کشور از تروریستها(7) به عنوان نمایندگانی در جنگ نامتقارن، به سادگی امکان‌پذیر نیست. این امکان همواره وجود دارد که حرکتهای تروریستی تعمداً تلاش کنند که به طور ساختگی دولتها را در حملاتشان دخیل کنند و آنها را به عنوان متحدی به دنبال خود، به منازعه بکشانند و یا آنها را آماج حملات اشتباه قرار دهند.

2-3- استفاده از کشورها به عنوان محل وقوع حادثه، برای گستردن منازعه: "ثمرۀ دار کوتاه"(8)

همان‌گونه که اشاره شد، جنگ افغانستان برای همگان درسی داشته است. از آنجایی که تجربه افغانستان به حرکتهای تروریستی یاد داد که از جنگ پراکنده (Distributed Warfare) استفاده کنند، این حرکتها به سرعت توان خود را برای پراکنده و پنهان شدن در کشورهای بی‌ثبات گسترش خواهند داد. از آنجایی که حرکتهای مزبور فرا گرفته‌اند که از دولتها به عنوان نمایندگان غیرارادی استفاده کنند، عملیاتشان را در کشورهایی هدایت می‌کنند که درصدد هستند این کشورها هدف حمله شوند؛ دلسوزی مردمی کسب خواهند کرد؛ و آنها را به جنگ خواهند کشانید.

از سوی دیگر، جناحهای مختلف نیز ممکن است بر مخالفان خود برچسب تروریست یا حامیان تروریسم بزنند و از نیروهای آمریکا و انگلیس به عنوان نمایندگان خود برای حمله به مخالفانشان بهره‌برداری کنند، بویژه آن‌که تجربه افغانستان نشان داد که حتی در این کشور، تمایز آشکاری بین دوست و دشمن برای آمریکا به سادگی امکانپذیر نیست.

3-3- پوشش غیرنظامی، آسیب جنبی و حقوقی بشر به عنوان سلاحی جنگی

استفاده دشمن از پوشش غیرنظامی و دستکاری گزارش تلفات و آسیب جنبی (تأمینی) (Collateral Damage) در جنگ دوم خلیج‌فارس، کوزوو، و افغانستان به عنوان صورت پذیرفت، و از غیرنظامیان و تأسیسات غیرنظامی به عنوان حفاظی در مقابل حملات آمریکا و متحدینش و محلهای اختفاء استفاده شد. بعلاوه، جنگهای سیاسی و رسانه‌ای که به خوبی سازماندهی شده باشند، می‌توانند خطوط مسئولیت اقدامات تروریستی و نظامی را تیره کنند و از مذهب(9) و قومیت نیز به عنوان ابزارهای تبلیغاتی سود جویند.

آمریکا در برخورد با این موضوعات، دچار چالش گسترده‌ای شده است، زیرا هیچ روش‌شناسی روشنی برای برآورد آسیب جنبی، شناسایی آن، یا برآورد مقیاسش ندارد. جنگ افغانستان نشان داد که در جنگهای نامتقارن، خلبانها و وسایل نقلیه هوایی بدون سرنشین نمی‌توانند به خوبی نیروها و تأسیسات دشمن را از غیرنظامیان تشخیص دهند. نیروهای ویژه بر روی زمین نیز دچار چنین سردرگمی‌ای هستند.

4-3- ملت‌سازی، استراتژی بزرگ، و پیامد پیروزی نظامی

ممکن است پیروزی در صلح، بسیار دشوارتر از پیروزی در جنگ واقعی باشد. در مورد افغانستان، ملت‌سازی و تخمین این امر که برخی حرکات شبه‌طالبانی در آینده بروز نکنند، می‌تواند از پیروزی نظامی اولیه مشکل‌تر باشد. همان‌گونه که جنگ دوم خلیج‌فارس، لبنان، سومالی، کوزوو، و بوسنی نشان‌ داده‌اند، حتی پیروزیهای نظامی تاکتیکی یا استراتژیک خیره کننده، در صورتی که یک خلاء قدرت دیپلماتیک و سیاسی یا ناکامی در دستیابی به اهداف استراتژی بزرگ را به دنبال داشته باشند، می‌توانند بسیاری یا همۀ ثمرات خود را از دست بدهند.

5-3- اعمال قدرت در بیرون از مرزها و تحول نیروی نظامی

جنگ افغانستان بار دیگر نیاز به توانایی اعمال قدرت سریع زمینی و هوایی در نقاط بسیار دوردست را نشان داد. در این جنگ، ارزش هوابرد استراتژیک، قابلیت حمله دوربرد، و توانایی انجام عملیات با پایگاههای مقدم محدود، نشان داده شد. در همان حال، ارزش نیروهای سبک نظیر نیروهای ویژه در جنگ با حرکتهای مسلحانه مخالف و برخی انواع جنگهای نامتقارن آشکار گردید. همچنین در چشم‌انداز متغیر منازعات، اهمیت برنامه‌ریزی برای سوانح و جنگهای منطقه‌ای بزرگی که باید با تجهیزات زرهی سنگین و دفاع سنگین از حریم هوایی مقابله شود، روشن گردید.

6-3- ماهیت متغیر جنگ مشترک و آمیزۀ تسلیحات ترکیبی

در عمل همه جنگهای بزرگ اخیر، ارزش فزایندۀ عملیات مشترک و تلفیق کردن عملیات زمینی ـ هوایی ـ دریایی به صورتهایی سازگار با نیازهای یک منازعۀ معین را نشان داده‌اند. با وجود این، جنگ افغانستان نیز همانند کوزوو نشان داده است که ترکیب قابلیت حمله هوایی و موشکی دقیق همراه با سیستمهای بسیار پیشرفته اطلاعاتی و هدف‌گیری، می‌تواند حجم زیادی از قدرت آتش سنگین را در برخی درگیریهایی که در گذشته نیازمند توپخانه و تجهیزات زرهی بودند، فراهم کنند.

7-3- ارزش جنگ ائتلافی و عمل "مأموریت محور" از درون

تجربه جنگ افغانستان نشان داد که نیروهای سبک متحدین بسیار آموزش دیده، می‌توانند بدون تجهیزاتی با فناوری سطح بالا، استانداردسازی، و عمل از درونِ (Interoperability) پرهزینه، بسیار مؤثر باشند. همچنین نیروهای زمینی محلی متحد اگرچه نسبتاً ابتدایی باشند، وقتی از سوی نیروهای ویژه و مستشاران و قابلیت حمله هوایی و موشکی مؤثر آمریکا پشتیبانی شوند، می‌توانند جایگزینهای بسیار مؤثری برای نیروهای زمینی آمریکا باشند.

8-3- "نزدیک کردن حسگر به چرخۀ شلیک" در زمان تقریباً واقعی: بهبود اطلاعات پرورده، هدف‌گیری، حمله دقیق، قابلیتهای ارزیابی و حمله مجدد

با وجود تأکیدی که بر سایر عوامل شد، نمی‌توان از تأثیر شگرف فناوریهای جدید چشم‌پوشی کرد؛ بویژه آن که این فناوریها به همراه تاکتیکهای جدید و به عنوان بخشی از سیستمهای جدید به کار گرفته شدند. توانایی‌های جدید نیروهای آمریکا در استفاده از اطلاعات ماهواره‌ای و وسایل نقلیه هوایی بدون سرنشین بسیار پیشرفته دربارۀ حرکات دشمن و نیروهای دوست، هدف‌گیری نیروهای دشمن با دقت بالا در زمان واقعی حتی وقتی آنها با نیروهای زمینی افغانها درگیر بودند، مرتبط کردن این داده‌های هدف‌گیر با بمب‌افکن‌ها و جنگنده‌های آمریکا، استفاده از این اطلاعات برای هدایت حملات دقیق توسط تسلیحات هدایت‌شونده دقیق و اُردنانس منطقه، و آنگاه حداقل تا حدی ارزیابی آسیبها و همچنین هدف‌گیری و حمله تقریباً فوری مجدد، دامنۀ وسیعی از پیشرفت تاکتیکی و فناورانه را در برداشت. آمریکا توانست چرخۀ هدایت حملات هدایتی و موشکی در زمان تقریباً واقعی را کوتاه کند.

البته روشن است که سطح موفقیت آمریکا در جنگ افغانستان نمی‌تواند استاندارد کاملی برای سطح پیشرفتی باشد که می‌تواند در "کوتاه کردن چرخه" در آینده تحقق پذیرد.

9-3- مشکل هدف‌گیری، اطلاعات پرورده، و ارزیابی آسیب نبرد

فناوری فقط بخشی از چالش فراروی برنامه‌ریزان دفاعی است. در جنگ دوم خلیج‌فارس، روباه صحرا، و همچنین افغانستان، آمریکا با مشکلات عمده متعددی در استفاده مؤثر از قدرت حمله خود روبرو بود که با حسگرها و سیستمهای C4I بهتر نمی‌تواند آنها را حل کند. قبلاً به مشکلات هدف‌گیری تروریستها و نیروهای نامتقارن و همچنین مشکلات مربوط به برآورد آسیب جنبی و تلفات غیرنظامی اشاره کردیم.

وقتی بیشتر جنگهای خاورمیانه‌ای، منازعات "کلبه گلی" (Mud Hut) نخواهند بود. لذا آمریکا به خوبی می‌تواند با درگیریهای متعارف وسیعتری که در آنها، قدرتی نظیر عراق، جنگ در درون شهرها و مناطق شهری را به صحرای باز ترجیح می‌دهد، روبرو شود.

توان آمریکا برای مکان‌یابی برخی انواع اهداف، بسیار بهتر از توانش در توصیف آنها، داوری دربارۀ اهمیتشان، یا ارزیابی سطح آسیب آنها در صورت حمله می‌باشد. آمریکا در جنگ دوم، خلیج‌فارس روباه صحرا، و افغانستان دارا بودن دکترین معتبری برای حمله به رهبری، زیرساختها، C3I غیرنظامی، LOC، و سایر اهداف استراتژیک در عقبه دشمن را از خود نشان نداد.

توان آمریکا در تشخیص اهداف محافظت شده و تحت محاصره و همچنین ارزیابی و حمله به اهداف مستحکم کماکان ضعیف است. این ضعف، مشکلی عمده در مورد کشورهایی نظیر عراق و ایران می‌باشد که استفاده وسیعی از چنین تأسیساتی می‌کنند. حسگرها و تیمهای زمینی آمریکا در تشخیص بسیاری از تأسیسات ساده‌تر طالبان و القاعده نیز ناتوان بودند. آمریکا توان بهتری در ارزیابی آسیب فیزیکی به ساختمانهای سطحی دارد، اما در ارزیابی آسیب به آنچه در درون این اماکن قرار دارند، توان محدودی از خود نشان داده است.

خلاصه این‌که کاربرد مؤثر قدرت هوایی و موشکی ـ و "کوتاه کردن حلقه" ـ نیازمند ارزیابی بسیار بهتر و قابلیت اطلاعاتی برای تعیین ماهیت و اهمیت اهداف، و همچنین نیازمند راههای بهتر برای ارزیابی تأثیر استراتژیک آنها و تأثیر حمله به آنها می‌باشد.

10-3- مشکل اطلاعات پرورده

تجربۀ افغانستان نشان داد که نگهداری کادر بزرگی از زبانها و با مهارتهای منطقه‌ای برای تأمین نیاز به تخصص منطقه‌ای، توان هدایت جنگ ائتلافی، پشتیبانی عملیات زمینی و هوایی، و رویارویی با پیچیدگیهای هدف‌گیری و ارزیابی آسیب نبرد، نیازی مبرم می‌باشد.

استفاده از منابع اطلاعاتی انسانی (Humint)، یک جنبه ایجاد چنین قابلیتی است، اما دربارۀ اهمیت و ارزش آن اغراق شده است. به طور متوسط دو سال فرصت لازم است تا یک منبع خارجی را به عضویت درآورید، اعتبارش را تأیید کنید، و او را آموزش دهید. البته تجربه افغانستان نشان داد که بیشتر منابع انسانی، غیرقابل اعتماد هستند یا فقط دسترسی محدودی به اهداف گردآوری دارند. اطلاعات این منابع فقط ارزش و اعتبار محدودی دارد مگر آن‌که به وسیلۀ یک تحلیلگر با استفاده از سایر منابع اطلاعاتی، بین این اطلاعات و سایر اطلاعات، بتواند تناظری متقاطع (Cross-Correlation) برقرار گردد.

"داده کاوی"(10) (Data Mining) نیز می‌تواند برخی جنبه‌های جمع‌آوری اطلاعات را خودکار کند و به جامعه اطلاعاتی کمک کند که استفادۀ بسیار بهتری از رسانه‌ها و سایر منابع طبقه‌بندی نشده به عمل آورند. این شیوه همچنین می‌تواند به شناسایی الگوها و در قالب نشانه‌ها و هشدار کمک کند. با وجود این، داده کاوی جایگزین مناسبی برای تحلیل و ستادهای تحلیلی بزرگ نیست.

تفاوت عمده‌ای بین عملیات و جمع‌آوری یا تحلیل نیز وجود دارد. تجربه افغانستان نشان داد که عملاً همۀ جنگهای کم‌شدت و نامتقارن نیازمند پرسنل اطلاعاتی و نظامی بر روی زمین هستند تا عملیات ائتلافی را پشتیبانی کنند، هدف‌گیری را مستقیماً مساعدت نمایند، و اطلاعاتی را در زمان واقعی به دست آورند که بتوانند پشتیبان عملیات باشند.

به طور خلاصه، اطلاعات پرورده و عملیات پیشرفته نیازمند ارتقاء همگام در همه پنج قلمرو است: گردآوری تکنیکی، پردازش و تلفیق، منابع اطلاعاتی انسانی، منابع اطلاعاتی مخابراتی (سیگنالی) و عملیات. ارتقاء نامتوازن در هر قلمرو معینی و بویژه غفلت از تحلیل، با آموزه جنگ سازگار نیست و تقریباً به طور قطع نسخه‌ای است که به شکست می‌انجامد.

در پایان این قسمت، باید بر نشانه‌ها و هشدارها تأکیدی مضاعف صورت گیرد. احتمالاً حمله‌کنندگان آینده نیز مبتکر و برخی از آنها، بسیار حرفه‌ای خواهند بود و یا از عوامل ناملموسی که اشاره کردیم، منتفع خواهند شد.

در اینجا بجاست که به "چالش تحول نیروی نظامی"(11) بپردازیم. اما برای جلوگیری از اطاله کلام، آن را به مجالی دیگر وا می‌گذاریم.

نام:
ایمیل:
نظر: