(ويژهنامه نوروز 1394 روزنامه شرق - اسفند 1393 - صفحه 84)
* آقاي متقي به نظر شما آن روزي كه «معمر قذافي» ديكتاتور ليبي، در مقابل دوربينهاي تلويزيوني كشته شد كسي ميتوانست چنين وضعيتي را براي خاورميانه پيشبيني كند؟
** بستگي به اين دارد كه تحولات خاورميانه و
شمال آفريقا را براساس چه رهيافتي مورد تحليل قرار بدهيد. اولين بار «كاپلان»،
آنارشي آشوب شده را مطرح كرده و بعد از او «جيمز روزنا»، سياست در جهان آشوب زده
را مطرح كرد. بيان چنين رويكردهايي، تماما نشاندهنده اين واقعيت است كه محيط
منطقهاي و حتي جوامع در حوزه كشورهاي توسعه يافته صنعتي غرب، در وضعيت تحول دايمي
قرار دارند.
شايد زماني كه بحران يا انقلاب دانشجويي ماه
مي فرانسه شكل ميگرفت، هيچكس فكر نميكرد كه چنين نيرويي به راحتي از فرانسه به
آمريكا منتقل شود و جنبش ضدجنگ ويتنام را در خيابانهاي آمريكا سازماندهي كند. ويتكنگها
اصلا نيازي نداشتند كه تبليغات يا ضدتبليغاتي را عليه آمريكا انجام دهند و خود
جهان صنعتي غرب، اعتراض به اين سياستها را در دستور كار قرار داد.
در كشورهايي مانند سوريه اگر «بشار اسد» سه
سال پيش شكست ميخورد و اگر لبنان و يمن به تفاهم و توافق ميرسيدند، احتمال
يونيزه شدن جامعه، سياست و قدرت وجود نداشت. همزيستي ميان نيروهاي دروني جامعه در
زمان اقتدار سياسي، با از بين رفتن اقتدار مركزي به نفرت تبديل ميشود. واقعيت آن
است كه هيچكس در آغاز فكر نميكرد در ليبي يا در عراق، براندازي حكومتي، چنين
پيامدهايي داشته باشد. اما اگر كسي تحولات منطقهاي را براساس رهيافتهاي مرتبط به
نظريه آشوب تحليل كند، به نتايج كاملا متفاوتي ميرسد؛ مانند خاورميانه كنوني. اين
نشانههاي آشوب در همه كشورهاي خاورميانه، در سه سطح مشاهده ميشود؛ سطح درون
ساختاري كه از همه سطوح قويتر است؛ سطح منطقهاي كه در حال گسترش است و در سطح
بينالمللي كه از انعكاس بحران منطقهاي نشات ميگيرد.
* پس ميتوان فرقهگرايي موجود در جنگ داخلي
سوريه را به كل خاورميانه تسري داد؟
** كاملا. جهان غرب، تحولات خاورميانه را به
گونهاي مديريت كرده و دريافته است كه نوعي فضاي انتقادي نسبت به آمريكا و كشورهاي
صنعتي، در خاورميانه وجود دارد. شايد هشدار اوليه در كتاب و مقاله «برخورد تمدنهاي
هانتينگتون» به ما داده شد. من تاثير مقاله (1993) و كتاب برخورد تمدنها (1996)
را در نجات سياست امنيتي آمريكا و جهان غرب را مانند كتاب «كاپيتال» ماركس و دستنوشتههاي
اقتصادي ماركس ميدانم كه توانست اقتصاد سرمايهداري را نجات بدهد. ويژگي جهان غرب
اين است كه براي امنيت خود از هر نيرو و رويكردي كه ماهيت تحليل بنيادين داشته
باشد، استفاده ميكند. به همين دليل است كه بسياري از مراكز مطالعاتي كه در آمريكا
و جهان غرب فعالند.
هنوز با رهيافتهاي نئوماركسيستي، كارشان را
ادامه ميدهند؛ مثلا نومحافظهكاران دوره «جورج بوش» پسر، كه از ريشههاي
تروتسكيستي سالهاي 1930 و انگارههاي مبتني بر صدور انقلاب برخوردار بودند. بعد
از اين كتاب،جهان غرب به اين جمعبندي رسيد كه اين بلوكهاي فرهنگي و هويتي در
حال شكلگيري هستند و نوك پيكان آنها هم از ماهيت هويت ضدغربي برخوردار است. چون
اين غرب بود كه در دوراني تاريخي، آنها را شكست داد و اين گروهها را از گردونه
سياست و قدرت خارج كرد. نقطه آغازين آن، مدرنيته و نقطه پاياني آن، جنگ جهاني اول
بود؛ در نقطه آغازينش، مدرنيته توانست يك نوع تسلط گفتماني و كاربردي پيدا كند و
در پايان جنگ جهاني اول نيز توانست به يك نوع تسلط ساختاري دست پيدا كند و ما نماد
آن را در كنفرانس ورساي ميبينيم كه جهان اسلام و امپراتوري عثماني بيش از پيش
كوچك شدند و در بطن آن، زمينه منازعه جديدي به وجود آمد.
پس كوچك كردن، پايان كار نيست، بلكه كوچك
كردن آغاز منازعات جديد است؛ به همين دليل دولتي كه در دوران وستفاليا شكل گرفت،
مبناي كار خود را براساس يك نوع قدرت ملي، ارتش دايمي و حل و فصل منازعات در قالب
يك عقلانيت راهبردي قرار داد. امروز كشورهاي خاورميانه از درون عليه همديگر هستند
و تفاوتها در نظام بينالملل مربوط به هويتهاي كلان نيستند و اين تفاوت هويتها
به حوزههاي خرد منتقل شده است.
* در برهه كنوني، بازگشت به هويت و اصالت،
شعار اصلي گروهها در خاورميانه به شمار ميرود. اين هويتخواهي چگونه با مدرنيسم
پيوند خورده و عليه خود مدرنيته به كار گرفته شده است؟
** هويتگرايي موجود، هيچگونه پيوندي با
مدرنيسم ندارد. چون كاملا اتوپياگرايانه است و اولين اصل مدرنيسم، گذار از
اتوپياست. چرا؟ چون انتخاب عقلايي را جايگزين اتوپيا ميكند. از طرف ديگر نظام
سرمايهداري هم به دليل ذات خود در حال گسترش است و نميتواند گسترش سرمايهداري
را ناديده بگيرد. چون هرگونه توقف در توليد و نوآوري در كالا، صدور تكنولوژي، صدور
سرمايه و هرگونه توقفي، به معناي ركود بزرگ در اقتصاد سرمايهداري است. به همين
دليل سرمايهداري به ايجاد يك تعادل پويا فكر ميكند كه اين تعادل پويا به منزله
توان انتقال تكنولوژي به هر نقطهاي است؛ يعني آنچه كه امروز در جهان عرب شكل ميگيرد
با تاخير بايد وارد فضاي پيراموني خود شود.
بنابراين گروههاي امروزي از ابزارهاي ارتباطي
و مدرن بهره ميگيرند و اين ابزارهاي مدرن را به عنوان زيربناي كنش سياسي خود عليه
مجموعههاي ديگر استفاده ميكنند. مثلاً «داعش» در عراق از ساختاري دادهمحور
(ديتابيس) برخوردار است. شايد در سيام ژانويه كسي فكر نميكرد كه داعش دوباره به
كركوك حمله كند. در تصرف موصل نيز هيچكس فكر نميكرد كه داعش از چنين قابليتي
برخوردار است اما از اين قابليت برخوردار بود چرا كه اين توانايي بخشي از قابليت
پنهان شده در هويت ساختار اجتماعي عراق است.
ساختار اجتماعي عراق به گونهاي است كه هيچگاه
ضرورت و اقتدارگرايي حكومتي در كنار هم قرار نگرفته است. تفاوت فرهنگي ميان كردها
در عراق، عربهاي سني و شيعه بسيار بالاست و اين نيرو، نيروي الهامبخش جنبشهاي
سياسي است و هر كدام از ايننيروها ناچارند تا خودشان را در قالب فضاي مدرن
سازماندهي كنند.
* اين روند چه تاثيري بر فرآيند سربازگيري
گروههاي تروريستي در خاورميانه داشت؟
** من با نگاه «روزنا» در كتاب «سياست در جهان
آشوب زده» كاملا موافقم كه علت اصلي فاصله گرفتن حوزه سياست و قدرت از مركز، ابراز
ارتباطي است. اين ابزار، هويت را بازتوليد ميكنند در مرحله دوم، تكنولوژي ارتباطي
همچنين اجازع نيدهد تا درك دقيقي از محيط ديگري «Other» به دست بيايد. به اين دليل است كه هر مجموعهاي درصدد اين است كه
در مجموعهاي ديگر نفوذ كرده و اطلاعاتش را كشف كند تا اين اطلاعات به بخشي از
داراييهاي او تبديل شود.
مهمترين دارايي عصر كنوني اين است كه به
شناختي دست پيدا كند كه «ديگران» در كجا قرار دارند، چه الگوهاي رفتارياي را در
پيش ميگيرند، چه اقداماتي را انجام ميدهند و اين اقدامات به چه دليل روي ميدهند.
بحثهاي مربوط به ابزارهاي ارتباطي، زمينه تحول استراتژي گروهها را هم به وجود ميآورد؛
گروههايي كه در فضاي شبكهاي قرار ميگيرند، از قابليت بقا در شرايط پرآشوب،
برخوردار هستند. امروز سازمانهايي ميتوانند ادامه مسير دهند كه از قابليت شبكهاي
برخوردار هستند. يكي از دلايلي كه اسراييل توانست «جهاد مغنيه» را در قنيطره ترور
كند. اين بود كه او از فضاي شبكهاي به فضاي ساختاري منتقل شد. هر جا كه شبكه به
ساختار منتقل شود، آسيبپذيري صورت ميگيرد؟ چون اطلاعات به بيرون درز ميكند.
بنابراين داعش و جبهه «النصره» محور اصلي
موجوديت خودشان را بر مبناي شبكه ديتابيس قرار دادهاند كه ميتواند به سازماندهي
غيرساختاري منتقل شود؛ يعني پراكنده شوند و شبكهها را به وجود بياورند؛ يا آنطور
كه «گيدنز» مطرح كرده. خوشهها شكل گيرند. بنابراين سازمانهايي مانند «مجاهدين
خلق» كه هنوز تفكرشان سانتراليستي است، از هر جايي كه كارشان را شروع كنند، منهدم
ميشوند. چون در نزد چنين گروههايي عقلانيت اقتدارگرا با سانتراليزم پيوند خورده
و حاصل پيوند اين دو، شكنندگي است. امروز هر چقدر فضا، شبكهايتر و ارتباط و
اتصال با مركز، كمتر باشد، امنيت بيشتر است.
* با تمركز بر حوزه جغرافياي سياسي داعش،
كردها در چند ماهه اخير در خط مقدم جبهه با اين گروه تروريستي مبارزه كردهاند. به
نظر شما عملكرد آنان چگونه ارزيابي ميشود؟
** كردها در عراق دچار يك اشتباه استراتژيك
شدند. احساس امنيت كردند و اين احساس امنيت بزرگترين چالش آنها محسوب ميشود. عصر
امروز، عصر گسترش چالشهاي امنيتي است. به همين دليل بود كه كردها قبل از آنكه
مساله امنيت شهري و جغرافيايي را سازماندهي كند، درصدد جذب سرمايه خارجي برآمدند و
اين بزرگترين مخاطره است. يكي از دلايل استحكام كاركردي نظام سياسي جمهوري اسلامي
ايران اين نكته بود كه از روز آغازين، خود را در وضعيت تهديد ميديد و با محوريت
نگاه امنيتي به كنترل محيط ميپرداخت.
اگر چنين نگرشي را نداشت با آشوب همراه ميشد
و من چنين وضعيتي را به معناي يك درك عقلايي از فضا و محيط آشوب ميبينم. هابز ميگويد
من در وحشت متولد شدم، از همين رو ما نميدانيم انقلابها بعدا دچار چه دگرديسياي
خواهند شد، به همين دليل است تا زماني كه انگارههاي مرتبط به انقلاب در تفكر
سياسي وجود داشته باشد، رويكرد گسترش هم وجود خواهد داشت.
* اين مساله با ايجاد كانتونهاي كردنشين در
سوريه و پيروزي كردها در كوباني چطور ارزيابي ميشود؟
** واقعيت اين است كه كردها زودهنگام درگير
جدالي شدهاند كه در جهان عرب ريشههاي عميقي داشت و اين موقعيت، آينده كردها را
بهتر تثبيت خواهد كرد. اما كردها وارد درگيري شدند و به همين دليل در ابتدا آسيب
ديدند اما در آينده خودشان را بازسازي خواهند كرد. در شرايط موجود در مقايسه با
ايران و اعراب، كردها به لحاظ امنيتي در موضع «توسعه تاخيري» قرار دارند؛ بنابراين
آنچه كه در سوريه اتفاق افتاد براي كردها فرصت خوبي بود و كردها اين عقلانيت را
داشتند كه خودشان را با دولت سوريه درگير نكنند و دولت سوريه اين عقلانيت را داشت
كه به مناطق كردنشين وارد نشود. شرايط كنوني موقعيت كردها را در آينده ارتقا ميدهد.
اما نبايد انتظار داشت كه كردها بتوانند در كوتاهمدت يكپارچگي خود را به دست
آورند.
* با توجه به آشوب كنوني در عرصه خاورميانه
ميتوان گفت اين مساله، كردها را از يك فاكتور به يك آكتور تبديل ميكند؟
** كردها هنوز به بازيگر تبديل نشدهاند.
زيرا اقتصاد و امنيت آنها متكي به خودشان نيست. كسي به آكتور تبديل ميشود كه
اقتصاد، امنيت و قدرتش متكي به خودش باشد. كردها هنوز راه درازي در پيش دارند.
اشتباهي كه كردها ميكنند اعتماد نهفتهاي است كه به اسراييل دارند. نگاهشان معطوف
به بازيگران حاشيهاي است. يعني از بازيگران حاشيهاي احساس تهديد نميكنند. در
حالي كه مساله ايران و اسراييل متفاوت است، اين اعتماد را كردها به ايرانيها هم
دارند. كردها بخشي از فضاي هويت تاريخي ايراني محسوب ميشوند. در حالي كه اسراييل
يك هويت جعلي است. نگاه امنيتي، به كردها به عنوان آكتور نگاه نميكند؛ بلكه به
عنوان يك سوژه به آنان نگريسته ميشود و همين مساله آينده كردها را با ابهامات بيشتري
گره ميزند.
* رييسجمهوري تركيه چندي پيش با اشاره
مستقيم به شمال عراق گفت كه اجازه نميدهد «شمال سوريهاي» ديگر ايجاد شود. به نظر
شما چرا يك شمال سوريه ديگر نميتواند خطوط «عمق استراتژيك تركيه» را تعريف كند؟
** موقعيت تركيه در شمال عراق يك موقعيت
كاملا اقتصادي و تجاري است. تركيه و نظاميان اين كشور در دوران «كنعان آورن» با
بيشترين چالشهاي امنيتي روبهرو بودند. اين موقعيت در شمال عراق اكنون به موقعيتي
اقتصادي تبديل شده است، زيرا شركتهاي تركيه در درجه اول در انديشه سرمايهگذاري و
بهرهبرداري از منافع اقتصادي بودند؛ اما فضا در شمال سوريه امنيتي است؛ در نتيجه
«رجب طيب اردوغان» رييسجمهوري تركيه نميتواند قابليتهاي اقتصادي شمال سوريه را
كنترل كند. شمال عراق هم در آينده در وضعيت رويارويي با تركيه قرار خواهد گرفت؛ آن
هم طي سالهاي آينده و زماني كه جدال با داعش پايان بگيرد. به همين دليل است كه
بحراني كه در عراق شكل گرفته يا در سوريه استارت زده شده است، به تمامي حوزههاي
جغرافيايي منتقل ميشود.
در اين شرايط تركها تلاش ميكنند تا نيروي
كنترلكننده محيط امنيتي در خاورميانه باشند. طبعا كردها براي تركيه سوژههاي چالشسازي
هستند؛ همانطور كه كردها براي اسراييل سوژههاي ارتباطي محسوب ميشوند. تركها
درصددند كه حزب كارگران كردستان را در كوتاهمدت در هويت يا در ساختار دولت تركيه
جاي دهند اما اين حزب در اين هويت، جايي پيدا نخواهد كرد؛ به همين دليل است كه تركها
به منطقه، نگاهي حاكي از كنترل وضع موجود دارند و در آينده، آنان، خواهان گسترش
عناصري هستند كه وضع موجود را تثبيت ميكند. به همين دليل در سوريه و تركيه، تركها
درصدد استحاله حزب كارگران كردستان هستند؛ يعني اسلحه و قدرت را از اين حزب گرفته
تا به گونهاي تدريجي از اين حزب، هويتزدايي كنند.
* با توجه به تغييرات شديد كنوني در
خاورميانه، آيا پيمان «سايكس – پيكو» همچنان ميتواند به حيات خود ادامه دهد؟
آمريكاييها و اروپاييها چگونه اين شرايط را تفسير ميكنند؟
** در شرايط موجود مختصات نظم قديم، هنوز
باقي است اما با چالشهاي جديدي دست و پنجه نرم ميكند. بحث اصلي اين است كه
آمريكا و كشورهاي اروپايي در منطقه، ديدگاههاي كاملا دوگانه دارند. نگاه آمريكاييها
حاكي از تاييد و تداوم نظم قديم است؛ پس اگر در منطقه، هويتها بخواهند به دولت
تبديل شوند، منازعات جديدي شكل ميگيرند كه بر اقتصاد، انرژي جهاني و منطقهاي
تاثير ميگذارند. نگاه آمريكاييها حاكي از آرام كردن درد زايمان بوده و به نظرشان
براي آرام كردن آن، احتياجي به خشونت نيست.
اما نگاه اروپاييان سزاريني است و در اين ميان
نگاه اسراييل هم به نگاه اروپا نزديكتر است. در اين ميان اسراييل از گسترش تعارض
بين گروهها و نيروهاي خاورميانهاي حمايت ميكند، زيرا ميخواهد در نهايت اين
بازيگران ضعيفتر شوند و در نتيجه امكان نفوذ اسراييل در مناطقي كه دولتهاي ضعيفتري
دارد، بيشتر خواهد بود.
* و آخرين سوال، چه آيندهاي را ميتوان براي
كانونهاي آشوبخيز كنوني ترسيم كرد؟
** واقعيت اين است كه نقشه خاورميانه در حال
تغيير است. شايد در 20 سال آينده، شرايط خوشبينانه باشد، اما سالهاي بي 2040 تا
2045 به بعد را ميتوان همانند سالهاي 1987 تا 1991 ارزيابي كرد. در سال 1987،
بيست و هفتمين كنگره حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروي تشكيل شد و در اين دوران، نسل
جديد زمامداراني كه از منازعات جديد منطقهاي خسته شده بودند، واقعيتهاي دوران
جديد را پذيرفتند. در اين دوران بازيگران نظام جديد متولد شدند؛ بنابراين در
خاورميانه نيز اين بازيگران متولد ميشوند و نقشه خاورميانه هم دچار تحول بنيادين
خواهد شد.
اكنون ريشههاي اين تغيير نقشه وجود دارد. اين
دگرگوني از عربستان شروع ميشود اما در رياض متوقف نخواهد شد و به عراق و سوريه و
ديگر كشورها نيز سرايت ميكند. بازيگران و نيروهاي موجود، چنان قدرتمند ميشوند كه
ميتوانند در 10 سال آينده مختصات يك شبه دولت را ايجاد كنند اما اين شبه دولت،
اثر خود را در 20 سال آينده به جا خواهد گذاشت. دگرگوني ذات دولتها، چهره دولتها
و نماد دولتهاي خاورميانه در بين سالهاي 2040 تا 2045 امري اجتنابناپذير است.
ش.د930139ف