(فصلنامه برداشت دوم ـ پائيز 1382 ـ شماره 2 ـ صفحه 57)
1-2
جوامع انساني، در آغاز هزاره سوم ميلادي در برابر چالشهاي بديع ديگري (غير از پديده جهاني شدن) نيز قرار گرفتهاند. براي نمونه، هيچ كس به خوبي نميداند آيا ثبات نسبي در شرايط آب و هوايي زمين همچنان ادامه خواهد يافت و اگر چنين است تا چه زماني؟ بسياري از انديشمندان معتقدند كه ما انسانها اطلاع چنداني از پيچيدگي سيستم آب و هوايي زمين نداريم، از نظر آنها روند گرم شدن زمين همچنان ادامه خواهد يافت. انتظار ميرود در قرن بيست و يكم دماي كره زمين 1/5 درجه سانتيگراد گرمتر شود. اگر دماي زمين حدود 3 تا 3/5 درجه گرمتر شود، پيامدهاي فاجعهآميزي در انتظار انسانها خواهد بود. اگر دماي زمين تا اين حد بالا رود، شاهد دگرگوني عظيمي در آب و هواي جهان خواهيم بود. زيرا بر اثر گرما يخهاي قطبي به تدريج آب شده و سطح آب درياها به شدت افزايش خواهد يافت. هيچ كس نميتواند با قطعيت اثر گلخانهاي را انكار كند و نتايج و اثرات آن را در آينده با دقت پيشبيني كند.
در
قرن آينده، روند افزايش جمعيت جهان همچنان ادامه خواهد يافت. روند رشد جمعيت جهان
در حال حاضر، به مراتب سريعتر از چند دهه پيش است. با افزايش شديد جمعيت جهان،
زمين قابل استفاده براي هر يك از انسانها به شدت كاهش يافته و منجر به هجوم مردم
به شهرها (خصوصا در كشورهاي در حال توسعه) خواهد شد. از اين رو، شاهد شكلگيري
شهرهاي عظيم در كشورهاي در حال توسعه خواهيم بود. امروزه حدود نيمي از انسانها در
شهرهاي بزرگ زندگي ميكنند. اما در پنجاه سال آينده، حدود دو سوم انسانها در
شهرهاي بزرگ ساكن خواهند شد. براساس گزارشي كه در سال 1996 توسط سازمان ملل متحد
منتشر شد، در سال 2050 بيش از نه ميليارد انسان بر روي كره زمين زندگي خواهند كرد.
در آن زمان جمعيت چين به تنهايي 1/5 ميليارد نفر خواهد بود و شمار هنديها نيز در
همين حدود پيشبيني ميشود.
براساس پيشبينيهاي سازمان ملل متحد، در سال 2050 پاكستان، اندونزي و نيجريه هر كدام حدود سيصد ميليون انسان را در خود جاي خواهند داد. در حالي كه در هر يك از كشورهاي بنگلادش، اتيوپي و نيز ايران حدود دويست ميليون نفر زندگي خواهند كرد. جمعيت تركيه و مصر در اين سال، به حدود يكصد ميليون نفر خواهد رسيد. اين در حالي است كه از جمعيت كشورهاي اروپايي كاسته خواهد شد. احتمالا در قرن آينده، در بسياري از مناطق پرجمعيت جهان بر سر منابع و زمينهاي قابل بهرهبرداري، به ويژه بر سر آب، جنگ و درگيري رخ خواهد داد. ميليونها انسان تلاش خواهند كرد، به صورت قانوني يا غير قانوني به اروپا و آمريكاي شمالي مهاجرت نمايند. تنها در هه اخير حدود 25 جنگ در جهان روي داده است كه مجموعا بيش از يك ميليون قرباني بر جاي مانده است. مسائلي همچون تغذيه جمعيت رو به انفجار جهان، بازار كار و ميزان مصرف انرژي و مسكن در شرف تبديل شدن به فاجعههاي عصر حاضر هستند.
در آينده نزديك، جهان با رشد فزاينده مصرف انرژي نيز مواجه است. "انتظار ميرود تقاضاي انرژي جهان در سال 2020 تا 50 درصد افزايش يابد. در اين مدت بيش از 300 نيروگاه هستهاي از مدار خارج ميشوند. در نتيجه بيشتر از آن چه تصور ميشود منابع انرژي مورد نياز است. چين و هندوستان به ذغال سنگ روي ميآورند و آلودگي هوا و گرمايش زمين را به مقدار قابل توجهي افزايش ميدهند.(1) بسياري از انديشمندان بر اين باورند كه سرانجام روزي انرژي، از آن چه انرژي نقطه صفر ناميده ميشود، از فضا استحصال خواهد شد. برخي ديگر، معتقدند جايگزين كردن اتانول به جاي بنزين معمولي، ميتواند تأثيري عمده بر ذخاير باقيمانده انرژي بگذارد؛ ضمن اين كه با استفاده از مهندسي ژنتيك ميتوان به طور اساسي بر ميزان و اندازه زيست توده موجود براي توليد اتانول افزود و از اين راه نرخ اين فرآورده را به شدت كاهش داد.
گسترش علم و فناوري در جهان امروز، بسيار سريعتر از هر زمان ديگري در طول تاريخ بشريت است. ريزسازي و تغييرپذيري و سرعت، ويژگيهاي اساسي در عرصه علم و فناوري در عصر ما شدهاند. ظرفيت ويفرهاي سيليكوني بيوقفه افزايش داده ميشود و انسان در آستانه تقليد و شبيهسازي توانمنديهاي نظامهاي زيستي و زمينه توليد و ساخت مولكولي قرار گرفته است. در چند سال آينده:
روند ماشيني شدن گستردهتر شده و هزينههاي كالا كاهش خواهد يافت؛ شبكههاي رايانهاي در سراسر جهان وجود خواهند داشت؛ نرمافزارها هوشمندتر خواهند بود و رايانهها از نظر ظرفيتهاي آوايي و ديداري خود، ويژگيهاي "انساني" بيشتري كسب ميكنند. با فرا رسيدن سال 2025 و شايد مدتي پيش از آن، دسترسي به اطلاعات تقريبا جمعي و جهانگير خواهد بود و تخصصهاي بسياري در اشكال گوناگون در مقياسي جهاني وجود خواهند داشت. تمامي بخشهاي جهان به يكديگر وصل خواهند شد؛ چنان كه فرستادن و دريافت بيدرنگ نشانههاي آوايي و ديداري و ساير علايم الكترونيكي از هر ايستگاه ثابت يا متحرك (در هر كجاي جهان) به ايستگاه ديگر، ممكن خواهد شد.(2)
همچنين، كميته امنيت ملي ايالات متحده پيشبيني ميكند در آينده نزديك، فناوري زيستي از نقطه نظر تأثيرات كلان اجتماعي از فناوري اطلاعات پيشي خواهد گرفت. در صورتي كه دولتها مانع ايجاد نكنند. مهندسي ژنتيك گزينش جنسيت و صفات خاص را در نوزادان امكانپذير خواهد ساخت. همانندسازي اندامهاي انسان ممكن و در مواردي معمول خواهد بود. طول عمر انسان در جهان توسعهيافته ميتواند از ميانگين هفتاد و پنج سال كنوني، دست كم به هشتاد و پنج سال و شايد طي ربع قرن پس از آن، به حدود يكصد و بيست سال برسد. ما با وسايل ميكروالكترومكانيكي آشنا خواهيم شد كه در آنها حسگرها و فرستندهها و گيرندهها و يا فعالكنندهها به اندازه يك ترانزيستور كوچك شدهاند. در نانوتكنولوژي، ابزار و وسايل با بهرهگيري از روشهاي ساخت مولكولي مشابه آنچه در اندام انسان انجام ميپذيرد، توليد ميشوند. زيست تقليدي ـ تلاشي ارادي و عمدي در جهت سرمايهگذاري بر روي تجربيات و آموختههاي طبيعت طي ميليونها سال تكامل ـ پايه و اساس بسياري از پيشرفتهاي نوين فناوري را تشكيل خواهد داد. به گفته اريك دركسلر (يكي از بنيانگذاران نانوتكنولوژي)، در اين فرايند دستگاه و ابزار آفرينش براي تغيير دادن ابزار و وسايلي كه از آنها استفاده ميكنيم، به كار گرفته خواهد شد.(3)
از منظري متفاوت، انديشمنداني همچون مايكل فينلي، پل سافو و آلوين تافلر و هايدي تافلر، خبر از بروز و ظهور "موج سومي" در عرصههاي مختلف زندگي بشري ميدهند. پل سافو، معتقد است ما در آستانه خيزش استراتژيك ديگري در نوسان هستيم و در صورت عقبگرد، به عصر آنالوگ بازخواهيم گشت. به نظر او، دهه 1980 ميلادي دهه پردازندهها و ريزپردازندههاي محاسبهگر بود. در دهۀ 1990 ميلادي كه دهۀ ليزرها نام گرفت، انواع لوحهاي فشرده و تلفنهاي فايبر اپتيك بر ريزپردازندهها پيشي گرفتند و هزارۀ سوم عصر حسگرها خواهد بود و رايانهها بيش از آن چه به درونشان ارسال ميشود، نيازمند توانايي شناخت هر چه بيشتر محيط اطرافشان خواهند بود. براي نمونه، VLSI Video نوعي دوربين ويدئويي مينياتوري و بيسيم است كه قادر است هر آن چه را ميبيند به تصاوير رايانهاي ترجمه كند.
در واقع، به نظر سافو، در عصر ما، گيرندههاي حسي نه فقط احساس ميكنند، بلكه اثر هم ميگذارند. به اين ترتيب، رايانهها از كار در مدار بسته خود خارج ميشوند و به دنياي واقعي و باز ما ميپيوندند. در جنگ خليج فارس يك دستگاه تشخيصدهندۀ گازهاي سمي آنقدر بزرگ بود كه كارايي آن را بياثر ساخته بود، اما اكنون به اندازه يك كيف دستي شده و در جنگ بعدي احتمالا به اندازه يك جيب كوچك خواهد شد تا هر سربازي بتواند چندين بار در ساعت، ميزان آلودگي هواي اطراف خود را اندازه بگيرد.
آلوين تافلر2، انسان امروز را در آستانه موج سوم يعني موج الكترونيكي و اطلاعاتي ميداند. وي در اين باره مينويسد:
هر يك از ما در خود، يك انگارۀ ذهني از واقعيت ساخته است. تصاوير ذهني، تصوير كلي ما را از جهان تشكيل ميدهند. اين تصاوير، از هيچ به وجود نميآيند آنها به شيوههايي كه بر ما روشن نيست از تركيب علايم يا اطلاعاتي كه از محيط اطراف به ما ميرسد شكل ميگيرند و وقتي محيط ما دستخوش تغيير ميشود، درياي اطلاعات اطراف ما نيز دچار تحول ميگردد. موج دوم (انقلاب صنعتي)، تعداد مجاري كه از طريق آنها، فرد تصاوير ادراكي خود را از واقعيت به دست ميآورد را چندين برابر كرد، لكن امروزه موج سوم با شدت تمام در حال دگرگون كردن همه اينها است. تغيير و تحول سريع جامعه، درون ما را هم به سرعت تغيير ميدهد. اطلاعات تازه به ما ميرسد و ما مجبوريم بايگاني ادراكي خود را دائما با سرعت بيشتري اصلاح كنيم. تصاوير قبلي ما از واقعيت بايد جاي خود را به تصاوير تازه بدهند، زيرا اگر اين كار انجام نشود اعمال ما از واقعيت فاصله ميگيرد و روزبهروز توانايي خود را براي پاسخ دادن به مسائل روزمره بيشتر از دست ميدهيم تا آن جا كه احساس ميكنيم ديگر از عهدۀ هيچ كاري برنميآييم.(4)
به نظر تافلر، وصف «جديد» از هر چيزي هدف نهايي اين موج است. او مينويسد: «نياز به نهادهاي سياسي جديد و مؤسسات اقتصادي جديد همگام است. اين نياز، به طور گسترده با جستوجو براي انرژي بنيادي جديد و فناوريها و صنايع جديد عجين شده است. اين نياز، تحول ارتباطات و نياز به تجديدنظر در روابط با جهان غير صنعتي را در خود منعكس ميسازد.»(5) وي، درباره دگرگونيهايي كه در اين تمدن جديد رخ داده است و ادامه خواهد يافت، مينويسد:
آنچه نياز داريم تمايز دقيق و مشخص بين سياستمداراني است كه در آرزوي حفظ يا احياي گذشته غير عملي هستند و كساني كه آمادگي دارند موجبات انتقال به چيزي را فراهم آورند كه ما جامعۀ موج سومي عصر اطلاعات ميناميم. رقابت جهاني اگر هيچ مفهوم ديگري هم نداشته باشد، بدين معناست كه ما نميتوانيم به هر شكلي به يكنواختي و ديوانسالاري و اقتصاد مبتني بر نيروي عضله دوران خط مونتاژ بازگرديم. ولي موج سوم فقط مسأله تكنولوژي و اقتصاد نيست، بلكه متضمن اخلاقيات و فرهنگ و انديشه و به همينسان نهادها و ساختار سياسي نيز هست. در يك كلام، موج سوم مستلزم دگرگوني واقعي در امور انساني است. درست همان طور كه انقلاب صنعتي بسياري از ساختارهاي سياسي متقدم را نابود يا باطل ساخت، انقلاب دانايي و موج سوم تغييري كه اين انقلاب به راه انداخته است نيز با آمريكا و بسياري از كشورهاي ديگر چنين خواهد كرد... آن دسته از احزاب سياسي و نهضتهايي كه اين واقعيت تاريخي را دريابند و تشخيص دهند، باقي ميمانند و آينده را براي فرزندانمان شكل ميبخشند و آنها كه موفق به درك و تشخيص اين واقعيت تاريخي نشوند در كام تنورۀ طوفان تاريخ درخواهند غلتيد.(6)
به نظر تافلرها، در اين تمدن جديد، ماهيت كار نيز دگرگون شده است. برخلاف موج صنعتي كه بر كار كمتخصص و بر اصل تعويضپذيري تأكيد داشت و آموزش و پرورش انبوه به سبك كارخانهاي، كارگران را براي كار يكنواخت و تكراري آماده ميساخت، در تمدن جديد موج سومي، با افزايش شديد نياز به مهارت، و نوآوري، ابتكار و خلاقيت، بيوقفه و با سرعت ادامه دارد كه از نشانههاي آن ورود هزاران محصول جديد به بازار است.(7)
از جملۀ اين دگرگونيها تمدن جديد، دگرگوني در مديريت است. مديريت در تمدن جديد از طريق ماشيني كردن، شبكهاي كردن و طبقهبندي علمي امور صورت ميگيرد. اصطلاح شبكه به دو يا چند رايانه كه به يكديگر متصل ميشوند اشاره دارد: چندين دليل براي متصل كردن رايانه به شبكه وجود دارد كه مهمترين آنها عبارتند از:
1. به وجود آوردن امكان برقراري ارتباط ميان افراد از طريق ارسال نامۀ الكترونيكي و تايپ و رد و بدل كردن پيامهاي فوري به كمك صفحه كليد و صفحه نمايش.
2. به اشتراك گذاشتن منابع به طوري كه منابع گرانقيمت يا منابعي كه نگهداري آنها دشوار است به راحتي براي هر فرد متقاضي قابل استفاده باشد. اين منابع ميتوانند قطعات سختافزاري باشند يا منابع اطلاعاتي. براي نمونه، مديري ممكن است چاپگر گرانقيمتي را به شبكه متصل كند و به همه يا برخي از كاربران در نقاط مختلف آن سازمان اجازه دهد از همان چاپگر استفاده كنند؛ يا يك سازمان، دانشگاه و بانك، مدارك و اسناد و اطلاعات خود را از طريق خطوط تلفن در اختيار مشتركان و دانشجويان خود بگذارد.
براي دستيابي به اهداف يادشده، انواع مختلفي از شبكههاي طراحي شده است كه يك نوع آن شبكههاي محلي3 است. در اين نوع شبكه، رايانهها معمولا توسط نوعي كابل مستقيما به يكديگر متصل ميشوند. هنگامي كه دو يا چند شبكه محلي به يكديگر متصل نماييم به آن شبكه گسترده4 گفته ميشود. اغلب شبكههاي گسترده به ويژه در كشورهاي جهان سوم، از طريق خط تلفن با هم مرتبط ميشوند و در كشورهاي صنعتيتر از ساير فناوريها، مانند اتصالهاي ماهوارهاي استفاده ميشود. اينترنت هم نوع جديدتر و گستردهتر شبكه است كه در آن ميليونها رايانه، مقدار بيشماري سيم، كابل، خطوط تلفن و اتصالهاي ماهوارهاي و غيره به يكديگر مرتبط شدهاند و هدف كلي تمام تجهيزات فوق اين است كه سرويسگيرندهها، يعني ما و سرويسدهندهها يعني آنهايي كه منابع اطلاعاتي را فراهم ميكنند، بتوانند با يكديگر ارتباط متقابل ايجاد كنند.
تافلر، معتقد است در تمدن جديد موج سومي با پيدايش و توسعۀ انقلاب الكترونيك قشر جديدي در حال تكوين است كه او از آن به طيف كارگر فكري ياد ميكند كه داراي خواستهها و تقاضاهاي متفاوت با اقشار اجتماعي پيشين است. وي در اين باره مينويسد:
طيفي كه ميتوان آن را طيف كارگر فكري ناميد شامل دانشمند، پژوهشگر، تحليلگر مالي، برنامهنويس رايانه يا حتي بايگان معمولي ميشود... هرچند وظايف آنان به مراتب متفاوت است و در دو سطح كاملا مختلف انتزاعي كار ميكنند، اما ميليونها نفر مثل آنان كاري نميكنند جز به جريان انداختن اطلاعات يا خلق اطلاعات بيشتر... در ميانۀ طبقه كارگر فكري، گسترۀ وسيعي از مشاغل مخلوط ديده ميشود، يعني كارهايي كه هم مستلزم كار جسمي است و هم با اطلاعات سروكار دارد... تعميركاران وقتي با چنين نظامي در كنش و واكنش قرار ميگيرند، ديگر تعميركار نيستند، بلكه كارگر فكري هستند و مشاغل يدي محض به تدريج محو ميشوند.(8)
به اعتقاد تافلر، به اين ترتيب، ديگر مشكل بتوان احزاب سياسي پرقدرت و بزرگي تشكيل داد، چرا كه يكايك مردم با ذائقهها و ديدگاههاي خردگرايانه كاملا متفاوت از يكديگر تبعيت نميكنند و گروهها چنان به نهايت كوچكي خود رسيدهاند كه ديگر نميتوان همه را در يك گروه گردهم آورد. هر گروهي، در پي خواستههاي خود است و تنها به آنها ميانديشد. روند تمركززدايي، نمايندگي تامالاختيار و گروههاي خودهدايتگر كه بر پايۀ بينش رهبر تسهيلكننده و نه خدايگان استوار است، از دهۀ 1970 رشد يافته است و ديگر يك نسخه براي همۀ افراد در همۀ زمانها و همه مكانها كاربردي ندارد. تنوع و تغيير، نمود بارزي دارد و هر رهبري بايد به تازگيها و نوآوريها توجه كند نه به قديميها و كهنهها. هر لحظه ايدههاي جديد، محصولات نو و افراد جديدي منتظر ظهور هستند. در اين موج، كسي نميداند كه در آينده چه ايدۀ جديدي مطرح خواهد شد، ولي بيترديد، ايدههاي نو بسيار متفاوت خواهند بود.(9)
تافلر، دربارۀ مهمترين درگيري در عصر تمدن جديد موج سومي، معتقد است: «امروزه ديگر مهمترين تعارض سياسي، تعارض بين فقير و غني و بين گروههاي قوي غالب و مغلوب يا حتي تعارض بين سرمايهدار و كمونيست نيست. منازعۀ تعيينكنندۀ امروز، منازعهاي است كه بين حاميان جامعۀ صنعتي و آنهايي كه آمادهاند فراتر از آن حركت كنند، در جريان است. اين، منازعه بزرگ فردا است. تعارضات مرسوم بين طبقات و نژادها و ايدئولوژيها از بين نخواهد رفت. اين نوع كشمكشها، حتي ممكن است... خشونتآميزتر هم بشوند. به ويژه اگر جامعه گرفتار آشفتگي اقتصادي شديدتري بشود. اما همه اين كشمكشها جذب منازعه بزرگ خواهد شد.(10)
برخي از انديشمندان، گامي فراسوي «جامعه صنعتي» تافلر برداشته و خبر از تولد جوامع «پساصنعتي» ميدهند. دانيل بل5، نخستين كسي بود كه به طور جدي به شكلگيري «نوع جديدي از جامعه» اشاره كرد. هرچند قبل از او عده ديگري از اصطلاح «پساصنعتگرايي» استفاده كرده بودند، ليكن ولي اين انگاره را رواج داد. «كارگران كارخانهاي» عصر صنعتگرايي فراموش ميشوند و نخبگان جديد حرفهاي و فني بخش خدمات، برتر و ممتاز ميگردند. اين مرحلۀ جديد جامعه صنعتي، كه از دهه 1960 پيشبيني شد، بيش از هر چيز براساس دانش نظري استوار است. صنعتگرايي به واسطه استفاده از فناوريهاي ارتباطي و اطلاعاتي جديد، كه در واقع همان كاري كه ماشينها در عصر انقلاب صنعتي براي قدرت بازو (عضله) انجام ميدادند را براي قدرت فكري و ذهني انجام ميدهند، صنعتگرايي متحول خواهد شد (بل بعدا اين وضعيت جديد را «جامعه اطلاعاتي» ناميد).
در جامعه اطلاعاتي، شاهد تغيير بنيادي خواهيم بود، به طوري كه «اصول بسيار محوري» جامعه نه در «كار و سرمايه»، بلكه به طور فزايندهاي در «دانش نظري» بنا مييابند. درست همانطوري كه جوامع كشاورزي متكي بر زمين، جاي خود را به جوامع صنعتي متكي بر توليد كارخانهاي دادند، جوامع جديدي در حال پيدايش هستند كه متكي بر خدمات هستند. جامعه پساصنعتي دانيل بل، «چارچوب اجتماعي» را براي «جامعه اطلاعاتي» فراهم كرد كه در آن ارتباطات راه دور و كامپيوترها براي «انجام و هدايت مبادلات اقتصادي و اجتماعي و روشهاي خلق و بازيافت دانش و ماهيت كار و سازمانهايي كه انسانها در آن مشغول هستند»، از اهميت محوري و قاطع برخوردارند.
مارك پوستر6، نيز معتقد است «يك سبك جديد اطلاعات» در حال جايگزين شدن ساختهاي اجتماعي ـ فرهنگي پيشين است. وي، استدلال ميكند: «روزمرگي نهادي خشك كه براي حدود 200 سال مشخصۀ جامعه مدرن بودهاند به وسيله زلزلۀ ارتباطات الكترونيكي درهم شكسته و به روزمرگيهاي جديد تجزيه شدهاند كه دورنماي آنها هنوز روشن نيست».
او بر رسانههاي تلويزيوني، قابليتهاي مراقبتي فناوري اطلاعاتي، نوشتار الكترونيكي و علوم كامپيوتري تأكيد ميكند و مطرح ميكند كه نظريه اجتماعي مبتني بر عمل (كه معرف مدرنيته است) ديگر براي درك و شناخت اينها متناسب نيست. پوستر، با پيروي از تأكيدات ليوتار، به نظريهپردازي پيرامون خصلت خاص علم كامپيوتر به عنوان يك بازي زباني و گسترش قدرت با استفاده از فناوري اطلاعاتي ميپردازد.
پوستر، با توجه به اين كه فناوري اطلاعاتي قدرت اجتماعي را به طور مصنوعي گسترش ميدهد، به طور عميق به بررسي پايگاههاي دادهپردازي يا بانكهاي اطلاعاتي ميپردازد و وجه مقايسه مطالعه خود را مفهوم سراسربين7 فوكو، قرار ميدهد. پوستر، مراقبت الكترونيك را به عنوان يك ابر سراسربين مينگرد كه نه تنها قدرت دانش را تقويت ميكند، بلكه «خودها يا نفسهايي» كه ابژۀ آن هستند را نيز تغيير شكل داده و مضاعف ميكند. او همانند ليوتار، به طور ويژهاي به نظريهپردازي پيرامون كالاييسازي اين اطلاعات ميپردازد. در اين موقعيت، وي عناصر كنترل اجتماعي، كنترلي كه تا حد زيادي غافلگيرانه و غير ملموس است را در حال گسترش ميبيند.
در حالي كه واضح است پوستر در اين فناوريهاي جديد استعدادهاي عظيمي براي اشكال جديد سلطه ميبيند، اما چندان روشن نيست كه چه سبكهايي از مقاومت متناسب اين نوع از سلطهها است. او ميپذيرد استراتژي پيشنهادي ليوتار (به همه مردم دسترسي به بانكهاي اطلاعاتي داده شود) ميتواند راهي به جلو باشد، اما به نظر نميرسد وي چندان اعتمادي به اين روشها داشته باشد. به اين دليل سبك، اطلاعات در درون خودش حاوي «محركههاي واگرايانه و فروپاشنده» است كه ميتواند هر گونه اقدام «مشترك» را نامتناسب و بيفايده كند. با اينكه كه ارتباط الكترونيكي به طرق متعددي مكمل سبكهاي ارتباطي موجود است، اما علايمي وجود دارد كه نشان ميدهند ارتباطات الكترونيكي ممكن است به طريقي كه هنوز براي ما قابل درك نيست، جايگزين سبكهاي ارتباطي موجود شوند.
با اين كه مارشال مك لوهان دچار سرنوشتي شبيه دانيل بل (كه آثارش غالبا به عنوان آثار «ناقص» و «مربوط به گذشته» پنداشته ميشوند) شد، ليكن توانست جنبههايي از ايدهاي كه در آن رسانههاي الكترونيكي براي فهم اواخر قرن بيستم از اهميت محوري برخوردار ميشوند را تجسم كند. با اين كه بعضي بزرگنماييها قطعا در داخل انگارۀ «دهكدۀ جهاني» وجود دارد، ليكن ايدۀ فوق بعضي از تأثيرات مهم فناوريهاي جديد را روشن و آشكار ميسازد. رخدادها و پديدههاي دوردست در سراسر جهان به طور پيوسته و مداوم به وسيله اين فناوريهاي جديد (براي افرادي كه به آنها مجهزند) قابل دسترسي ميشوند. افزون بر اين، آنها واكنشهاي ما به روابط و بحرانهايي نظير مرگ را تحت تأثير قرار ميدهند. ما با استفاده از تلفن كه از طريق ماهوارهها به تلفنها و شبكههاي كامپيوتري وصل شده، ميتوانيم در زمان واقعي به طور شفاهي و چهره به چهره يا برعكس به واسطه پست الكترونيكي با دوستان و آشنايان خود در هزاران كيلومتر دورتر ارتباط برقرار كنيم.
يورشهاي رعدآساي نشانهها در اطراف ما، خودآراييمان با نشانهها و ناتواني در گريز از نشانهها در همه جا، به سرانجامي شگفتآور ميانجامد: ويراني معنا. ژان بودريار ميگويد: «اكنون اطلاعات افزون و افزونتر و معناي آن كم و كمتر شده است»(11). از اين ديدگاه، نشانهها در گذشته مرجعي داشتند (مثلا نوع لباس پوشيدن دال بر موقعيت اجتماعي معيني بود، اظهارات سياسي دال بر فلسفهاي خاص و اخبار تلويزيون دال بر "آن چه واقعا رخ ميداد بود). در فضاي جامعه اطلاعاتي، ما در چنان كلاف سردرگمي از نشانهها گرفتار شدهايم كه اهميت معاني از ميان رفته است. نشانهها از جهات گوناگون ميآيند و آنچنان متنوع، سريعالتغير و متناقضاند كه قدرتشان در معني بخشيدن محرز نيست. به علاوه، پيامگيران به موجوداتي آفرينشگر، خودآگاه و فعال تبديل شدهاند، به طوري كه از همه نشانهها با شك و گمان و چشماني پرسشگر استقبال ميكنند و بنابراين، نشانهها به سادگي، معنايي وارونه به خود ميگيرند، مورد تفسير دوباره قرار گرفته و از معناي مورد نظر فرستنده، منحرف ميشوند.
همچنان كه آگاهيهاي مردم از تجربه مستقيم رويدادها كاهش مييابد، شواهدي به دست ميآيد كه نشان ميدهد، نشانهها به درستي و صراحت نماينده چيزي يا كسي نيستند. اين عقيده كه نشانهها تا حدودي و نه كاملا «واقعيت» مستقل از خودشان را بازنمايي ميكنند، اعتبار آن واقعيت را از ميان ميبرد. به عبارت ديگر، نشانهها خودمرجع8 هستند: آنها ـ شبيهسازي9 ـ همۀ آن چيزي هستند كه وجود دارد. آنها در اصطلاح بودريار10 «ابرواقعيت»11 هستند... در اين شرايط، ما به عصر «نمايش»12 وارد شدهايم كه مردم ساختگي بودن نشانههاي قابل ارسال را ميفهمند... و عصري كه در آن غير اصيل بودن نشانههايي كه مردم خود آنها را به وجود ميآورند، پذيرفته ميشود.(12)
در جهان حاد واقعيت بودريار، زندگي در تلويزيون حل شده است. در حالي كه برخي اين را به معناي مضاعف شدن كدها ميدانند، بودريار آن را فرايندي وحدتبخش و يكپارچهساز يا حداقل رهنمونشونده به «همگني» ميداند؛ فراواقعيت با يك كد ژنتيكي يا تكويني پيوند دارد. اما واقعيت اين است كه جهان تصاوير تبليغاتي تلويزيوني، جهاني چندپاره است و تنها وجه مشترك آنها اينست كه همه آنها اينست كه همه آنها از يك بستر سرمايهداري مصرف ريشه ميگيرند.(13)
جياني واتيمو، جامعه معاصر را جامعهاي ميداند كه مشخصۀ اصلي آن «ارتباطات عموميتيافته يا همگاني» است. اين همان جامعه «رسانههاي گروهي» است. به نظر وي، گذار از مدرنيته هنگامي رخ ميدهد كه تاريخ ديگر به صورت «تكخطي» ديده نشود. مرگ يا پايان تاريخ، پيشرفت را نيز با خود به گور ميبرد. با اين كه «جامعه شفاف» واتيمو تا اندازهاي نتيجه فروپاشي استعمار و امپرياليسم است كه آشكار ميسازد روش و طريق اروپايي تنها راه و طريق نيست، اين هم بازآفريدۀ ارتباطات همگاني و انبوه است.
واتيمو، برخلاف تئودور آدورنو نظريهپرداز انتقادي، كه پيشبيني كرد جامعه به وسيله رسانههاي همگاني «همگن» شود، تأكيد ميكند راديو، تلويزيون و روزنامهها به عناصر يك انفجار يا گسترش عمومي جهانبيني و جهانبينيها تبديل شدهاند. بنابراين، به جاي استعارۀ «برادر بزرگ» ارول كه بر همه سلطه دارد، اكنون همه اقليتها علاقمند و مستمسك به ميكروفونها ميشوند. گسترش پيوسته ارتباطات چيزي را ايجاد ميكند كه واتيمو آن را «تكثيرسازي ظاهرا غير قابل مقاومت» ميبيند. از اين رو، «جهان حقيقي يك افسانه ميشود» نيچه، به طريقي ديده ميشود كه در آن فهم و درك ما از واقعيت، مركب از انگارهها، پنداشتها، تفسيرها و بازنماييها است كه به وسيله رسانههايي كه بدون هر گونه هماهنگي «مركزي» با هم رقابت ميكنند، جريان و انتشار مييابند.
از نظر واتيمو، رهايي و آزادي دقيقا همين جا نهفته است؛ يعني نه در دانش كامل فردي كه ميداند چيزها واقعا چگونه هستند ـ كه ديدگاه سكولار "نگاه از بالا" روشنگري بود كه هگل و ماركس آن را دنبال كردند ـ بلكه آزادي در داخل كثرت و تحليل و فرسايش خود اصل واقعيت، نهفته است. واتيمو، ميپرسد كه آيا اصلا اين فرسايش و تحليل يك باخت و ضرر بزرگ است؟ ما جهان ابژهها و عينيات كه به وسيله علم و فناوري سنجش و محاسبه ميشوند را در ازاي جهان پنداشتها، انگارهها، تصويرها و خيالپردازيهاي رسانههاي گروهي مبادله ميكنيم. نوستالژي براي واقعيتهاي معتبر و پايدار گذشته ميتواند به عنوان اختلال رواني پايان بيابد. البته، آزادي بايد در «سرگرداني»13 جستوجو شود. ما نبايد دنبال اين باشيم كه به عنوان زن، سياهپوست، مرد و غيره واقعا چه كسي هستيم، بلكه بايد به دنبال كشف محدوده، تاريخيت و عامليت هويتها و نظامهاي ارزشيمان باشيم.(14)
در يك جمعبندي كلي، ميتوان شناسههاي يك جامعه اطلاعاتي را با برجسته كردن محورهاي اساسي رويكردهاي فوق، در موارد زير خلاصه كرد:
1. توليد و توزيع اطلاعات انبوه و مبادله مجموعهاي از معاني در ارتباطات؛
2. گشتاوري لحظهاي امور اقتصادي، اجتماعي و سياسي در سطح جهاني؛
3. تسهيل و تسريع در فرايند وحدت اقتصادهاي ملي و منطقهاي؛
4. دگرگوني ويژگيهاي «زمان» و «مكان»؛
5. كاهش اهميت معنا؛
6. پديدار شدن جهاني مبتني بر شبيهسازيهاي صرف (جهانمدلها، كدها و جهان ديجيتالي)؛
7. كالاييسازي اطلاعات؛
8. گسترش عناصر كنترل اجتماعي (از رهگذر تبديل جوامع به جوامع سراسربين)؛
9. تبديل «كار و سرمايه» به عنوان اصول محوري جامعه به «دانش نظري»؛
10. تبديل قدرت و تهديدات سختافزاري به قدرت و تهديدات نرمافزاري؛
11. فروپاشي فراروايتها و فراگفتمانها؛
12. درهم شكسته شدن اعمال روزمرۀ نهادي خشك به وسيله زلزله ارتباطات الكترونيك و تجزيه آنها به اعمال روزمره جديد؛
13. شيشهاي شدن ديوارههاي جغرافيايي و معرفتي؛
14. به مخاطره افتادن وحدتها و همگراييهاي ايدئولوژيك؛
15. جايگزيني اقليتهاي علاقمند و مستمسك به ميكروفونها به جاي استعاره «برادر بزرگ» ارول كه بر همه سلطه دارد (به تعبير واتيمو، «متكثرسازي غير قابل مقاومت»).
2-2
هزاره جديد و ايران
همگام با اين تحولات در سطح جهان، جامعۀ ايراني هم كم و بيش تحت تأثير واقع شده و تحولاتي را لمس كرده است. جمعيت كشور، طي دو دهه به دو برابر افزايش يافته و جامعه به شدت جوان شده است. اين نرخ رشد جمعيت در ايران، در مقايسه با ميانگين رشد كشورهاي در حال توسعه نشانگر وضعيتي استثنايي است. اين موضوع با نگاهي به دادههاي جدول 1 قابل مشاهده است.
جدول 1: جمعيت جهان و كشورهاي توسعهيافته و در حال توسعه در سال 1950 و سال 2000 ميلادي و نسبت رشد آن (به ميليون نفر)
|
سال 1950 (1329) |
سال 2000 (1379) |
نسبت |
جهان |
2516 |
6000 |
4/2 |
كشورهاي توسعهيافته |
832 |
1189 |
1/4 |
كشورهاي در حال توسعه |
1684 |
4960 |
9/2 |
ايران |
16 |
15 |
4 |
منبع: سازمان ملل متحد و مركز آمار ايران
در سال 1373، 14/3 درصد از جمعيت ايران را سنين بين 10 تا 14 سال و 20/4 درصد آنها را سنين بين 15 تا 24 سال تشكيل ميداد. جمعيت ايران، بر پايه آمار سرشماري در سال 1375، برابر با 60 ميليون نفر بوده است كه براي سال 1379 حدود 65 ميليون نفر برآورد ميشود. پيشبيني ميشود جمعيت ايران در سال اواسط دهه 80 متشكل از يك گروه جمعيتي بزرگ شامل افراد بالغ جوان در سنين 16 تا 30 سال، يك گروه جمعيتي نسبتا بزرگ متشكل از افراد بالغ ميانسال در سنين 31 تا 45 سال و يك گروه نسبتا كوچك از افراد بالغ مسنتر در سنين 46 سال به بالا باشد.
براساس پيشبيني كارشناسان مركز آمار ايران، جمعيت كشور تا سال 1385 به حدود 70/34 ميليون نفر خواهد رسيد كه حدود 67/2 درصد آن ساكن شهرها و 32/8 درصد آن ساكن روستاها خواهند بود. همچنين، پيشبيني ميشود حدود 27/63 درصد جمعيت در سال 1385 افراد زير 15 سال، 67/67 درصد جمعيت را افراد 15-64 سال، و 4/7 درصد جمعيت را افراد بالاي 65 سال تشكيل دهند.(15)
رشد انفجاري جمعيت، زمينهساز ورود ميليونها نيروي كار جوان به بازار كار است. هماكنون، براساس آمارهاي رسمي بيش از دو ميليون و هفتصد هزار بيكار در كشور داريم.(16) در ميان اين جمعيت بيكار، 21/74 درصد، داراي تحصيلات ابتدايي، 29/28 درصد داراي ديپلم و پيشدانشگاهي و 7/59 درصد داراي تحصيلات عاليه هستند. همچنين، براساس آمارهاي موجود، ميزان عرضه نيروي كار از 9/8 ميليون نفر در سال 1355 به 12/7 ميليون نفر در سال 1365 و 16 ميليون نفر در سال 1375 افزايش يافته است. پيشبيني ميشود عرضه نيروي كار در سال 1383 به 21/5 ميليون نفر برسد. بنابراين، اگر رشد نيروي كار را با ضريب 5 درصد در نظر بگيريم، عرضه نيروي كار در سالهاي 1385، 1386، 1387، 1388 به ترتيب برابر 25/33، 26/59، 27/92، 29/32 ميليون نفر خواهد بود.(17) دولت ايران ميبايد در سال جاري فقط براي نگه داشتن ميزان بيكاري در حد ابتداي برنامه سوم 808/000 شغل و با رعايت عقبافتادگي برنامه 930/000 شغل جديد ايجاد نمايد. اين ميزان شغل 5 برابر ميزان اشتغال ساليانهاي است كه به ازاي هر يك ميليون نفر نيروي كار فعال در سالهاي رونق اقتصادي (1993-1996) در موفقترين كشورها از نظر ايجاد اشتغال ممكن گرديده (نمودار 1).
نمودار 1: ميزان اشتغال ايجاد شده به ازاي هر يك ميليون نفر نيروي كار فعال (شاغلين و جويندگان كار) در سالهاي رونق اقتصادي (1993-1996) در موفقترين كشورهاي اروپايي و آمريكايي در مقايسه با نياز ايران در سال 1381 براي تحقق برنامه سوم توسعه اقتصادي. با توجه به اين كه در كشورهاي صنعتي كه بازارهاي جهاني را در اختيار دارند امكانات گسترده و بسيار متنوعتري براي ايجاد اشتغال در مقايسه با ايران وجود دارد، ميزان موفقيت دولت ايران براي حل بحران اشتغال از هماكنون قابل تصور ميباشد.
افزون بر اين موارد، گرايش مهم اجتماعي ديگر در ايران در اين ساليان، رشد سريع شهرنشيني بوده است.
ضريب شهرنشيني از سال 1345 تا 1379 پيوسته رو به افزايش بوده است و از 38 درصد در سال 1345 به 63/9 درصد در سال 1379 افزايش يافته و با توجه به اين كه نوسانات ضريب شهرنشيني از سال 1375 تا 1379 سالانه 0/6 الي 0/7 درصد بوده است، پيشبيني ميگردد تا سال 1384 اين ميزان به 67/4 درصد برسد. به عبارت ديگر، در طول چهل سال گذشته نرخ رشد جمعيت شهرها 2/5 برابر نرخ رشد جمعيت در نقاط روستايي بوده و متوسط رشد جمعيت روستايي 1/79 درصد و متوسط نرخ رشد جمعيت شهري 4/17 درصد بوده است.(18)
يكي ديگر از مشكلات پيش روي، وابستگي شديد غذايي و تبديل شدن ايران به بزرگترين وارداتكننده گندم جهان ميباشد. اين وضعيت سبب افزايش ضربهپذيري كشور در مقابل يك محاصره احتمالي غذايي ميشود. دولت ايران ساليانه در حدود 3 ميليارد دلار براي واردات مواد غذايي هزينه ميكند. طبق محاسبات انجام شده (با توجه به اين كه غذاي تمامي افرادي كه تا سال 1400 هـ.ش به دنيا خواهند آمد، بايستي از خارج تأمين شود) هزينه تأمين غذاي كافي براي جمعيت 90 ميليوني كشور در سال 1400 با توجه به روند طبيعي تغيير الگوي مصرف در ايران به بيش از 8 ميليارد دلار خواهد رسيد.
كيفيت محصولات صنعتي داخل و هزينه توليد آنها اجازه رقابت به اين بخش را نميدهند. اين موضوع با توجه به آمار رسمي تجارت خارجي ايران در دهههاي گذشته مشخص ميباشد. در نمودار 2، به طور مثال واردات و صادرات محصولات صنعتي و غير نفتي را در مقايسه با صادرات آن در سال 79 طبق آمار گمرك جمهوري اسلامي ايران نشان داده شده است.
نمودار 2: درآمد حاصل از صادرات غير نفتي در سال 1379 در مقايسه با هزينههاي واردات در همان سال با تأكيد بر اقلام صنعتي
طبق آمار گمرك ايران در سال 1379، ارزش واردات كشور 14/3 ميليارد دلار بوده (بدون ارزش لوازم برقي خانگي و غيره كه از مرزها و اسكلههاي غير مجاز وارد ميگردد) كه 4 برابر صادرات غير نفتي 3/7 ميليارد دلاري كشور در اين سال است. اين در حالي است كه ارزش اقلام صنعتي وارداتي برابر 8/5 ميليارد دلار يعني 43 برابر ارزش اقلام مشابه صنعتي صادر شده (196 ميليون دلار) در اين سال بوده است.
براساس همين آمار، ايران به طور فزاينده در حال قرار گرفتن در حاشيه تحولات بينالمللي است و در ساليان اخير، سهم اين كشور در تجارت جهاني بسيار محدود شده است. با توجه به افزايش سريع حجم تجارت جهاني، حجم تجارت خارجي ايران از 35/208ميليون دلار در سال 1990 به 35/644 ميليون دلار در سال 1996 رسيده است كه رشدي برابر با 0/1 درصد را نشان ميدهد. در نتيجه عملكرد تجارت خارجي ايران در اين دوره ضعيف بوده و نشان ميدهد واردات به نوسانات صادرات نفتي وابسته است، به اين معنا كه هر زمان بخش صادرات نفتي دچار ركود رشده، واردات هم از رشد چندين برخوردار نبوده و در مجموع تجارت خارجي كشور بر محور تحولات تجارت نفت تكيه داشته است.
توليد ناخالص داخلي كشور در سال 1356 به قيمتهاي ثابت سال 1369، برابر 33162/4 ميليارد ريال بود كه در سال 1377 به 47564/5 ميليارد ريال و در سال 1379 به 51816/4 ميليارد ريال افزايش يافته است. پسانداز ملي ايران از 17930/3 ميليارد ريال در سال 1356 به 6585/3 ميليارد ريال در سال 1379 كاهش يافته است. كهنه شدن وسيع ماشينآلات و افزايش سريع استهلاك سرمايههاي ثابت و افزايش آن از 4316 ميليارد ريال در ابتداي دوره به 10246/7 ميليارد ريال در سال 1379 از عوامل عمده كاهش پسانداز ملي در شرايط رشد اندك درآمد ناخالص ملي است.
اندك بودن رشد اقتصادي در مقايسه با امكانات فيزيكي و مادي (ماشينآلات، مواد اوليه، نيروي انساني، امكانات ارزي و انرژي) معرف اندك بودن كارايي14 و بازدهي15 عوامل توليد در كل اقتصاد ميباشد. فناوري و مديريت دو عامل مؤثر در كارايي و بازده عوامل توليد شناخته شده است. سقوط تدريجي و پايين بودن پسانداز ملي، از طرف ديگر، انعكاسي از كم شدن تشكيل سرمايه ثابت ناخالص در كل اقتصاد مخصوصا در بخش صنايع و معادن ميباشد. در دوره 56-1348 كل سرمايهگذاري در بخش صنعت و معدن (شامل نفت و گاز و ساختمان و آب) به قيمتهاي ثابت سال 1369 از 1532/8 ميليارد ريال به 7864/4 ميليارد ريال يعني 5/1 برابر افزايش يافت؛ در حالي كه در سال 1377 كل سرمايهگذاري در بخش صنعت و معدن 55 درصد از ميزان سال 1356 كمتر بوده است، 3554/4 ميليارد ريال در مقابل 7864/4 ميليارد ريال).
بدون محاسبه تشكيل سرمايه در نفت و گاز و آب و برق، در دوره 56-1348 تشكيل سرمايه ناخالص در صنعت و معدن 4/96 برابر شد و به 3064/5 ميليارد ريال رسيد، در حالي كه در سال 1377 اين نوع تشكيل سرمايه با 50 درصد سقوط به 1531/4 ميليارد ريال و در سال 1378 به 1478/2 ميليارد ريال و در سال 1378 به 1478/2 ميليارد ريال بالغ شد. در نتيجه، هزينه ناخالص ملي 52/1 درصد بود، در حالي كه اين نسبت در سال 1368 تنها 21/2 درصد و در 1379 برابر 26/5 درصد بوده است كه با محاسبه استهلاك سرمايههاي ثابت، سهم خالص تشكيل سرمايه در درآمد خالص ملي تنها به 8/4 درصد در سال 1379 رسيده است (هزينه ناخالص داخلي).
در دوره 56-1348، سرمايهگذاري در ماشينآلات در كل اقتصاد 4/78 برابر و در بخش صنعت و معدن 5 برابر (3942/3 ميليارد ريال در سال 1356 در مقايسه با 781/1 ميليارد ريال در سال 1379 سرمايهگذاري در ماشينآلات در كل اقتصاد به قيمتهاي ثابت سال 1369) برابر 7093/9 ميليارد ريال، 27/5 درصد از مبلغ مربوط به سال 1356 (9780/4 ميليارد ريال) كمتر است. سرمايهگذاري در ماشينآلات و لوازم كار در بخش صنعت و معدن نيز در سال 1377 معادل 32/6 درصد از رقم مربوط به سال 1356 كمتر بوده است.
قابل توجه است كه استفاده از ماشينآلات ساخت داخل در بخش صنعت و معدن در دوره 56-1348 تقريبا 13/13 برابر و استفاده از ماشينآلات وارداتي در همين مدت 4/76 برابر شد. از سال 1353 با افزايش درآمدهاي ارزي نفتي در شرايط تورمي جهاني و سقوط شديد و سريع ارزش دلار، دولت سياست تبديل دلارهاي نفتي به ماشينآلات صنعتي را در پيش گرفت و در فاصله سه سال (56-1353)، واردات ماشينآلات بخش صنعت تقريبا 3 برابر شد. ارقام مربوط به دوره 79-1368 بازگوكننده سقوط سرمايهگذاري در ماشينآلات در كل اقتصاد معادل 27/4 درصد در مقايسه با سال 1356 ميباشد. سرمايهگذاري در ماشينآلات در بخش صنعت نيز، در سال 1377، معادل 32/5 درصد از سال 1356 كمتر بوده است.
در دوره 77-1368، سرمايهگذاري در ماشينآلات در بخش صنعت و معدن از محل توليدات داخلي مانند سالهاي قبل از انقلاب به سرعت افزايش يافته است و نسبت به سال 1356 حدود 2/78 برابر شده است، ولي سرمايهگذاري در ماشينآلات وارداتي در همين مدت 53 درصد سقوط كرده است. سقوط سرمايهگذاري در واردات ماشينآلات صنعتي از سال 1371 شروع و تا سال 1374 به كمتر از يك پنجم سال 1370 تقليل يافت. رشد واردات ماشينآلات صنعتي در بخش صنعت، از سال 1375 به بعد دوباره آغاز، ولي در هر حال اين نوع واردات كمتر از نصف رقم مربوط به سال 1356 ميباشد (1693/1 ميليارد ريال در مقابل 3595/4 ميليارد ريال). نوسانات شديد و كاهش واردات ماشينآلات در بخش صنعت و معدن از سال 1371 كه از يك طرف، ناشي از افزايش شديد نرخ ارز در جهت يكسانسازي نرخها و از طرف ديگر، ناشي از كمبود ارز در سالهاي پس از آزادسازي ناگهاني واردات بعد از سال 1368 بوده است؛ در هر صورت، بخش صنعت را از دسترسي به فناوريهاي مربوط جهاني و بهبود استانداردهاي محروم ساخته است. اگرچه، ماشينآلات ساخت داخل قسمت كمي از خلأ ناشي از سقوط واردات ماشينآلات خارجي را پر كرده است، ولي در هر حال سرمايهگذاري در ماشينآلات بخش صنعت اعم از داخلي و وارداتي، از سال 1356 كمتر است. بيتوجهي به سرمايهگذاري كافي در فناوري و ماشينآلات همراه با ساير عوامل، مستقيما به رشد اقتصادي اندك (79 درصد) و عدم رشد كافي بازده عامل كار و پايين باقي ماندن دستمزد واقعي نيروي كار و قدرت خريد جامعه منجر شده است.
3-2 ـ چه بايد كرد و چه نبايد كرد؟
نيچه به ما ميگويد: «هيچ كس نميتواند بيش از آن چه خود ميداند يا در كتابها خوانده است، خواب ببيند و انسان براي شنيدن آن چه كه تجربه در دسترس او قرار نداده است، گوشي ندارد». در شرايط كنوني، از نخبگان ايراني نيز، نميتوان تصميم و تدبيري فراتر از تحليل و تجربه آنان انتظار داشت. بنابراين، آن چه از آنان انتظار ميرود، عبارتند از اينكه:
نخست، بايد آگاهانه بپذيرند كه در جهان اطلاعاتي كنوني، مانايي و پويايي نظام سياسي و سيستم اجتماعي ايران، سخت در گرو توانايي و استعداد انطباق با مقتضيات بيبديل كنوني است. تحولات ژرف و گسترده فوق، انسان و جامعه ايراني را در مقابل يك «سرمشق» تاريخي قرار داده كه مملو از «انسدادها» و «گشايشها»؛ «گسستها» و «پيوستها»، «گشتها» و «بازگشتها» و غيره است. در حالي كه در دنياي كنوني، فناوري اطلاعاتي به مهمترين عامل توليد، رقابتپذيري، رشد اقتصادي و حضور در بازارهاي جهاني تبديل شده است؛(19) ليكن از رهگذر قوت بخشيدن به نيروهاي مركزگريز، جهانگرا و بازيگران متعدد ديگر، در چهره مهمترين ابزارهاي به چالشطلبي مرزهاي سياسي قلمرويي، و مرزهاي معرفتي و هويتي ظاهر شده است. بنابراين، بايد به دقت به احصاي تهديدات و فرصتهاي ناشي از شرايط جديد پرداخت و در پرتو آنان به ترسيم استراتژيهاي مواجهه و مقابله مناسب مبادرت كرد.
دوم، بايد بپذيرند انفجار اطلاعات، جهان را در قالب يك شهر كوچك خلاصه كرده كه تمامي گستره آن توسط چشمهاي نظارتي مستقر در يك برج دوار قابل مشاهده و كنترل است. به تعبير كاستلز، ما در هزاره سوم با پشت سر گذشتن «عصر ارتباطات» و ورود به «عصر اطلاعات»، وارد فضايي ميشويم كه در آن كل جهان به مثابه يك اندامواره واحد و تمامي افراد، مؤسسات و واحدهاي سياسي، به عنوان اجزاي اين تنواره متجلي ميشوند. به بيان ديگر، آنچه وجود واقعي دارد «شبكهاي» است كه همگان جزئي از آن هستند.(20) در اين جامعه شبكهاي، هر فرد ميتواند به مثابه چشم قدرت، نقشآفريني نمايد.(21) در اين شرايط، بايد بينديشيم كه چگونه ميتوان «اندامواره ملي» خود را از گزند چشمهاي قدرت متكثر و شبكهاي محفوظ نگاه داشت و در عين حال، از مواهب اين پيوند جهاني بينصيب نماند.
سوم، بايد نسبت به نابرابريهاي عميق اجتماعي و اقتصادي مرتبط با رشد فناوريهاي الكترونيكي و استعداد بسيار عظيم اين فناوريهاي جديد براي كنترل اجتنماعي آگاه باشند. از نظر بسياري، جامعه اطلاعاتي جهاني، راهي ديگر براي گرفتن منابع از كساني است كه بيشترين نياز را به آنها دارند. نبايد ايدۀ پوستر، مبني بر اين كه اشكال جديدي از سلطه ممكن است در حال ايجاد باشند را به راحتي ناديده گرفت، بايد اين «اشكال جديد» را مورد كاوش قرار داد. با توسعه رسانههاي گروهي متكي بر فناوري جديد ممكن است اشكال بسياري خطرناك از قدرت پديدار شوند، اما در عين حال، ممكن است آن چيزي كه ظاهر ميشود، قدرت پراكنده و متفرق نيز باشد.
امروزه، ارتباطات به عنوان عنصر مركزي فرايند اجتماعي(22) در حكم سلسله اعصاب حكومت است كه تمام بخشها و عناصر مختلف جامعه را به هم پيوند ميدهد. چنانكه هر گونه اخلال در بخشي از آن به منزله تضعيف يا حذف كنترل دولت در همان قسمت خواهد بود. بر همين مبنا، اگر سياست را به عنوان يك «نظام» در نظر بگيريم، كنترل آن بر محور ارتباطات ميچرخد، و توانايي دولت براي كنترل با توانايي آن در برخورد با اطلاعات مرتبط است. در حقيقت، ارتباطات و كنترل ملازم همديگرند و برقراري ارتباط هميشه به منزله اعمال كنترل ميباشد.(23) هر اندازه كه اطلاعات ما نسبت به پديدهاي بيشتر باشد، شناخت ما نيز از آن كاملتر بوده و بنابراين، پيشبيني صحيحتر در مورد آن امكانپذير گشته و نهايتا، توانايي كنترل ما فزوني خواهد يافت.
در اين شرايط، بايد به «كمينهسازي حوزه امنيتي» (و نه لزوما «تقليل حساسيتهاي امنيتي») پرداخت. به بيان ديگر، براي برخورد اصولي با جامعه اطلاعاتي كنوني بايد «امنيت كمتر، سياست بيشتر» را در دستور كار خود قرار داد. وظيفه اساسي ما، به تعبير اگبرت جان16 «... اين است كه چگونه ميبايد تهديدات ناشي از جامعه اطلاعاتي را به چالشها تبديل كرد و تحولات را از سپهر ترس زيستي و صيانت ذات به سپهري منتقل كرد كه بتوان با ابزارهاي عرفي و معمولي نظير سياست، اقتصاد، فرهنگ و نظاير آن، با آنان مواجه شد.» براي تحقق اين وظيفه بايد پذيرفت كه:
الف) پديده جامعه اطلاعاتي، يك «واقعيت جهاني» است كه استعداد آفرينش دنيايي «مجازي» را دارد؛
ب) اين پديده، تركيبي از «تهديدات» و «فرصتها» است؛
ج) مقابله با تهديدات اين پديده و بهره جستن از فرصتهاي آن، صرفا از رهگذر شناخت دقيق و علمي آن و اتخاذ استراتژيهاي همگون (نرمافزاري، تكنولوژيكي ـ ارتباطاتي) ممكن است.
چهارم، بايد در اين گفته دانيل بل تأمين و تعمق نمايند كه در جامعه ماقبل صنعتي زندگي «بازي عليه هستي» است. در عصر صنعتي، زندگي «بازي عليه هستي مصنوعي است». برعكس اين دو، زندگي در يك «جامعه فراصنعتي» بازي ميان اشخاص است. در اين جا، «آن چه به حساب ميآيد، اطلاعات است». بنابراين، بايد پذيرفت كه در جهان كنوني، ما صرفا زماني امكان تأمين و حفاظت از منافع ملي خود را داريم كه از طبيعت، ماهيت و قواعد بازي ميان اشخاص و جوامع آگاه بوده و قادر باشيم از «اطلاعات» به مثابه يك مؤلفه قدرت برتر، براي نيل به اهداف سلبي و ايجابي خود بهره بجوييم.
پنجم، بايد واقعبينانه بپذيرند انفجار يا انقلاب اطلاعات در سه حوزه «فرهنگي»، «هنجاري» و «هويتي» تحولات بنياديني را دامن زده است كه به طور قطع مباني فلسفي «امنيت هستيشناختي» جامعه را به چالش فراخوانده و آيندهاي متفاوت و مبهم را فراروي آن تصوير كرده است.
با پذيرش اين اصول، متوجه خواهيم شد «هيچ راه برونرفتي از شرايط موجود، وجود ندارد كه وضعيت موجود را به چالش نكشد، حتي اگر به اين نتيجه منتهي گردد كه وضعيت موجود بهترين حالت ممكن است». بنابراين، نبايد از به چالش كشيده شدن بسياري از بتهاي ذهني و هنجارهاي رفتاري و حصارهاي ساختاري و بايد و نبايدهاي مديريتي در عرصه امنيتي، هراسي نداشته باشيم و قبل از آن كه جامعه اطلاعاتي جهاني بياذن ما وارد حريم اين مرز و بوم شود و حرمتي باقي نگذارد، براي مواجهه اصولي با آن بايد خود را مهيا كنيم. اين مهم نيز تحقق نميپذيرد، مگر در پرتو ارائۀ تعريفي مشخص از اهداف، منافع، مصالح، ارزشها و هنجارها، آسيبپذيريها و تهديدات، اولويتها و فوريتها، محدوديتها و مقدورات امنيتي در سطح ملي و فراملي با توجه به مقتضيات شرايط نوين.
از سوي ديگر، در اين شرايط، بر نخبگان تصميمساز و تدبيرپرداز جامعه فرض است كه:
1. «جمعيت جوان» كشور را، در كانون تدبيرهاي كلان استراتژيك عرصههاي گوناگون كشور قرار دهند؛
2. استراتژي اقتصاد نفتي را جايگزين اقتصاد كشاورزي نمايند و توسعه بيشتر كشاورزي براساس اكولوژي، به منظور كاهش مصرف آب، انرژي و ساير مواد ورودي در بخش كشاورزي را در دستور كار عاجل خود قرار دهند؛
3. گفتوگوهاي معنوي، براي آنكه مردم به آب سالم، هواي پاك، خاك سالم، ارزشي بيش از ارزش اقتصادي قائل شوند، تشويق شوند؛ مالياتهاي سنگين براي فعاليتهايي كه بيشترين خسارتهاي زيست محيطي را دربردارند، تعيين نمايند؛ هماهنگي لازم ميان جنبشهاي زيست محيطي ايجاد كنند؛ و جريان آزاد اطلاعات در مورد اثرات زيست محيطي را افزايش دهند؛
4. سازمانهاي غير دولتي با هدايت دولت، اجراي برنامههاي تبليغاتي اجتماعي و تنظيم خانواده را افزايش دهند و رسانههاي عمومي و آموزش تنظيم خانواده را در كانون برنامههاي خود قرار دهند؛
5. تنظيم محتوا و كاربرد شبكههاي بينالمللي تا حد امكان همراه با استفاده از نرمافزاري كه بتواند مانعي براي موضوعات غير اخلاقي انتشار يافته از طريق اينترنت گردد را در دستور كار جدي خود قرار دهند.
پينوشتها:
1. دانشگاه سازمان ملل متحد، وضعيت آينده ـ 1999: چالشهاي پيش روي در پايان هزاره، (تهران: نشر فخرا، 1381)، ص 9.
2. استراتژي امنيت ملي آمريكا در قرن 21، مؤسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بينالمللي ابرار معاصر تهران، 1380، صص 26-25.
3. Toffler, Alvin, The Third Wave, (New York: Collins, 1980).
4. Ibid
5. Ibid
6. Ibid
7. Ibid
8. Ibid
9. Ibid
10. 95: 1983.
11. فرانك وبستر، نظريههاي جامعه اطلاعاتي، ترجمه اسماعيل قديمي، تهران، قصيدهسرا، 1380، صص 55-53.
12. گيدنز، دو انتقاد از جهان «حاد واقعيت» بودريار به عمل ميآورد كه به نظر ميرسد ذهن بودريار را متأثر ساخته است. وي استدلال ميكند نقش قاطع و شاكلهبخش رسانههاي الكترونيك بر روابط اجتماعي ما با شرح بودريار از ماهيت «خودارجاغي» نهادهاي اجتماعي مدرن مشتبه شده است. اين واقعيت كه رسانههاي مدرن ممكن است به شكلدهي و همچنين انعكاس آيينهاي واقعيتها كمك كنند موجب شكلگيري موقعيتي نميشود كه در آن نشانه (نماد) و تصوير همه چيز است. وقتي كه نمايشهاي رسانهاي، داستانها يا چيزهايي را كنار هم قرار ميدهند كه هيچ پيوند منطقي يا معنادار واضحي با هم ندارند، كولاژ (مونتاژ يا اختلاط) حاصله نبايد ضرورتا به معناي مرگ روايت يا جدايي نمادها و نشانهها از مرجعشان فرض شود. گيدنز اظهار ميكند «داستانهاي مجزايي كه در كنار همديگر نمايش داده ميشوند بيانگر ترتيبات يا آرايشهايي است كه نتيجۀ منطقي دارند و معرف يك محيط دگرگون شدۀ زمان ـ فضا هستند كه در آن جايگاه مكان (فضا) تا حد زيادي از بين رفته است». فراسوي اين، بايد افزود كه نقش دانشمندي يا آگاهي تماشاگران تلويزيون را نبايد دست كم گرفت. اين كه مخاطبان تلويزيون چگونه در اتاقهاي نشيمن خود پيامهاي تلويزيوني را رمزگشايي ميكنند خود موضوع قابل توجهي است.
13. ديويد لاين، پسامدرنيته، ترجمه محمدرضا تاجيك، تهران: انتشارات بقعه، 1381.
14. الهام ميريآشتياني، مقدمهاي بر آسيبشناسي مسائل اجتماعي در ايران، تهران: فرهنگ گفتمان، 1382، ص 60.
15. «گزارش سازمان بهزيستي از چالشهاي اجتماعي در ايران»، همشهري، سال هشتم، ش 2114، 1379.
16. ن.ك. به الهام ميريآشتياني، همان، فصل سوم (بحران بيكاري).
17. همان، ص 140.
18. كوفي عنان، دبيركل سازمان ملل متحد در گزارش خود تحت عنوان «ما مردمان» مينويسد:
ميدانيم اوضاع تا چه اندازه تغيير كرده است. از سال 1950 صادرات جهان حتي پس از تطبيق يافتن با تورم، ده برابر شده است و دائما با سرعتي بيش از توليد ناخالص داخلي دنيا رشد ميكند. سرمايهگذاري خارجي با آهنگي سريعتر افزايش يافته، ميزان فروش توسط شركتهاي چندمليتي از صادرات جهان تجاوز كرده و معاملات بين شعب شركتها بخش رو به افزايشي از تجارت جهاني را تشكيل ميدهد. جريان ارز خارجي تا ميزان 1/5 تريليون دلار در روز صعود كرده، در حالي كه در سال 1973 كه نرخ ثابت ارز خارجي سقوط كرد رقم فوق 15 ميليارد دلار بود. يك مورد از ادغام مخابراتي فرامليتي منجر به ايجاد شركتي شد كه ارزش بازاري آن فراتر از توليد ناخالص داخلي تقريبا نيمي از اعضاي ملل متحد است، هرچند كه از لحاظ ارزش، شركت فوق فقط در مقام چهارم قرار دارد. امروز هيأتهاي نمايندگي مجمع عمومي كه بايد با فوريت گرد هم آيند ميتوانند اقيانوس اطلس را در كمتر از چهار ساعت طي كنند، و اگر بخواهند ميتوانند در طول راه از طريق اينترنت يا مكالمه تلفني به امور رسيدگي نمايند.
19. مانوئل كاستلز، عصر اطلاعات: پايان هزاره، مترجم احد عليقليان و افشين خاكباز، تهران: طرح نو، 1380، ص 1.
20. دي لاندا، از پديدهاي به نام «پن اسپكتروم» Panspectrum ياد ميكند كه «انسان ميتواند آن را ماشين جديد كسب آگاهي غير بصري بنامد.» (فرانك وبستر، 147) در جاي ديگر، بنديكت اندرسون Benedict Anderson (1991) با شرح شيوههايي كه در آن، كشور استعمارگر نقشهها و آمار به دست آمده از سرشماري كشور مستعمره را درهم ميآميزد تا «سرتاسر كشور را تحت نظارتي همانند آنچه كه مأموران سرشماري نسبت به مردم اعمال ميكنند، درآورد»، استعاره «خانه شيشهاي» Glass House را به ذهن متبادر ميسازد كه ميتوان براي فهم «آرزوي» استعمارگران از «سنجشپذيري تمامعيار» هر چيزي كه آنها تسخير كرده و قصد حاكميت بر آن را دارند، به كار رود. خانه شيشهاي با شكل بيانييي كاملا برانگيزاننده همچون سراسربين بنتام «يك چشمانداز انساني كامل؛ و وضعيتي كه هر كس و هر چيزي يك شماره سريال دارد (كه ويژگيهاي منحصر به فرد او را نشان ميدهد)» را به تصوير ميكشد. (فرانك وبستر، ص 147).
21. Jean Blondel, Comparative Government, New York: Philip Allan, 1990, p.95.
22. Trevor Taylor, Approaches and Theory in International Relations, London and New York: Longman, 1978, p.205.
يادداشتها:
1. Alvin Toffler
2. Local area network, LAN
3. wide area network, WAN
4. D.Bell
5. Mark Poster
6. Panoptican
7. self-referential
8. simulations
9. Baudrillard
10. hyper-reality
11. spectacle
12. Disorientation
13. efficiency
14. productivity
15. Egbert John
ش.د820404ف