مقاومت از مؤلفههاي گوناگون اقتصادي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي برخوردار است كه حفظ و تحكيم آن به رويكردهاي بينشي، معرفتي و روشي خاص نياز دارد. از مهمترين اركان هر مقاومت، پشتوانه و قدرت اجتماعي آن است كه در گرو فرهنگ هر جامعه است.مقاومت فرهنگي از اجزاي مقاومت محسوب ميشود و سطوح گوناگوني دارد. مهمترين وجه ايستادگي و پايداري در مقاومت فرهنگي، حمله فرهنگي است. در رويكرد تهاجم و حمله فرهنگي برخلاف ساير سطوح، زمينهها براي انتشار و صدور عقايد و ابعاد نرمافزارانه فرهنگي فراهم ميشود. درباره مقاومت فرهنگي و فرهنگ مقاومت با «عماد افروغ» استاد دانشگاه، جامعهشناس و نماينده اسبق مجلس شوراي اسلامي گفتوگو كرديم كه در ادامه ميخوانيد:
* فرهنگ مقاومت و مقاومت فرهنگي دو كليد واژهاي است كه بسيار ازآنها سخن گفته ميشود، تفاوت اين دو چيست؟
فرهنگ مقاومت به مقاومت برميگردد؛ يعني در ابتدا بايد مفهومشناسي يا گفتمانشناسي خوبي از مقاومت صورت بگيرد و بعد ببينيم كه مؤلفههاي نرم ذهني يا فرهنگي متناسب با اين مقاومت چيست؛ بنابراين به ميزاني كه مقاومت گستره داشته باشد، كه ميتواند گستره سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي باشد، فرهنگ هم قدرت مانور مييابد كه اين معناي فرهنگ مقاومت است؛ اما مقاومت فرهنگي جزئي از فرهنگ مقاومت است؛ يعني فرهنگ مقاومت دايره وسيعي است كه در دل خود، مقاومت فرهنگي را دارد. اين مقاومت را قطع نظر از مفهوم مقاومت، در عرصه فرهنگ، عناصر و مؤلفههاي آن دنبال ميكنيم. به عبارت ديگر فرهنگ مقاومت دربرگيرنده مقاومت فرهنگي است؛ اما برعكس آن درست نيست؛ يعني مقاومت فرهنگي نميتواند به قدري جامعيت داشته باشد كه فرهنگ مقاومت را در بربگيرد؛ بنابراين فرهنگ مقاومت به مراتب شاملتر و وسيعتر از مقاومت فرهنگي است.
مقاومت فرهنگي يعني عرصهاي از صفات اجتماعي را كه فرهنگ باشد در نظر ميگيريم و بعد به مقاومت، ايستادگي، پايداري، تقويت و تحكيم آن ميانديشيم؛ اما ديگر به اين توجه نداريم كه ممكن است عوامل غير فرهنگي مانند عوامل اقتصادي، سياسي و... مؤثر بر فرهنگ و بالطبع مقاومت فرهنگي باشند؛ بنابراين اگر قرار است پروژه مبنايي و جامعي را دنبال كنيم، بهتر است همان فرهنگ مقاومت باشد تا مقاومت فرهنگي.
*نمونههاي مقاومت فرهنگي كدامند؟
مقاومت فرهنگي يعني شما با فرض داشتن تعريفي از فرهنگ مطلوب خود، تعريفي از تهنشين شدههاي تاريخي خود داريد و بر حفظ و تداوم آن اصرار ميورزيد؛ براي نمونه اگر ميگوييد فرهنگ ايراني لايهاي هويتي دارد كه به دينداري و يكتاپرستي آن برميگردد، نه تنها نبايد از آن فاصله بگيريم، بلكه بايد اين يكتاپرستي را حفظ كنيم. يا اگر ميگوييم زبان فارسي و سرزمين ما از عناصر هويتبخش ما هستند، بايد براي حفظ آنها كوشا باشيم. ميتوانيم در لايه هستيشناسي، ارزششناسي، الگوهاي رفتاري و لايه نمادها بياييم و فرهنگ و هويت خود را تعريف كنيم و سپس بر راهكارهاي مقاومت، براي حفظ و دفاع از آن در برابر حملات و تهاجمهاي بيگانه چارهانديشي كنيم.
* با چه شاخصههاي فرهنگي ميتوان نظريه مقاومت را در افكار عمومي تفهيم و تثبيت كرد؟ به عبارت ديگر، نسبت ميان قدرت اجتماعي و مقاومت در حوزههاي گوناگون چگونه است؟
زماني كه بحث مقاومت را مطرح ميكنيم، كارمان سخت ميشود؛ زيرا ابعاد سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي مييابد. در واقع نخست بايد مفهومشناسي دقيقي از مقاومت به دست بياوريم كه در اصل منظور ما از مقاومت چيست و بعد براي هر كدام موضع بگيريم؛ براي نمونه مقاومت سياسي حفظ استقلال، مقاومت اقتصادي، يعني همان اقتصاد مقاومتي و مقاومت اجتماعي يعني بياييم اين مقاومت را در عرصههاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي، اجتماعي كرده، در واقع نهادينه كنيم و كمك كنيم كه به فرهنگ جامعه تبديل شوند.
در مقاومت فرهنگي همانطور كه توضيح دادم؛ يعني در برابر تهاجم بيگانه و حملاتي كه به فرهنگ كشور، هويت كشور، تهنشين شدهها و آموزههاي تاريخي ما ميشود، از اين موضوعات دفاع كنيم و در بهترين حالت بتوانيم حملهاي نرمافزارانه هم داشته باشيم؛ چون ميگويند بهترين دفاع و مقاومت، حمله است. اگر شما حمله فرهنگي نرم نكنيد، بايد منتظر باشيد كه دفاع كنيد. وقتي ميگوييم حمله، يعني انتشار عقايد و صدور ابعاد نرمافزارانه فرهنگي خود از طريق همان نرمافزارهاي نرمي كه در قرآن هم از آن به «قول لين» ياد ميشود. وقتي اينها را تشخيص ميدهيم و تفكيك ميكنيم، بايد براي هر يك چارهانديشي كنيم. وقتي ميگوييم مقاومت سياسي، يعني استقلال سياسي و بايد ببينيم چگونه ميتوانيم استقلال سياسي و تماميت ارضيمان را كسب و حفظ كنيم.
براي نمونه آيا استقلال كشور را تنها ميتوان با استفاده از ابزارهاي سخت به دست آورد؟ آيا نبايد از قدرت اجتماعي و مردمي هم استفاده كرد؟ اگر به اين نتيجه برسيم كه لازمه كسب و حفظ استقلال و تماميت ارضي كشور، توجه به قدرت اجتماعي و قدرت مردمي است، نميتوانيم مردم را از صحنه خارج كنيم و به قدرت نرم توجه نداشته باشيم. در اين صورت، امنيت ملي نيز تنها تعريفي سختافزارانه پيدا نميكند، درحاليكه حضور و مشاركت مردم تضمين اصلي استقلال سياسي است.
مسئله مشاركت و حضور مردم در اقتصاد مقاومتي يا مقاومت اقتصادي بايد خود را نشان دهد؛ يعني بدون حضور و مشاركت مردم كه ظرف لازم را ميطلبد، نميتوانيم اقتصاد مقاومتي و بادوامي را رقم بزنيم. متأسفانه اكنون در مقوله مقاومت فرهنگي مشكل داريم؛ يعني بدون حضور مردم و قدرت اجتماعي نميشود. در تمام اين قدرتها و مقاومتها، چه اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي نبايد از قدرت اجتماعي غافل شويم.
قدرت اجتماعي، قدرتي غير رسمي است و انقلاب ما برخاسته از قدرت اجتماعي است و مقاومت ما نيز بايد برخاسته از قدرت اجتماعي باشد. اگر قدرت يا نظام سياسي مستقر فراموش كند كه برخاسته از قدرت اجتماعي است و حتي در برابر آن قد علم كند، اين نشانه خوبي نيست؛ يعني حاكي از اين است كه فاصله و شكافي عميق ميان قدرت اجتماعي و سياسي در حال رخ دادن است و اين شكاف ميتواند نويد تحولي بزرگ را بدهد. از مقاومت اجتماعي ميتوان به معناي نهادينه كردن مقاومتهاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي ياد كرد.
* آيا ميتوان نظريه مقاومت را براي افكار خارج نيز به همين شكل تفهيم كرد؟
اين موضوعي كلي است. ما كه نميتوانيم در خلأ زندگي كنيم. داخل و خارج به هم مرتبط هستند. بايد بگوييم درون، برون و ربطي كه بين حوادث درون كشورمان با حوادث بينالمللي و جهان پيرامونمان به منزله برون وجود دارد، مشمول مقاومت است؛ بنابراين نميتوانيم بگوييم كه ما به سياستهاي مقاومتي در درون توجه ميكنيم؛ اما سياستهاي مقاومتي بيرونمان چيز ديگري است. اين معني نميدهد؛ زيرا شكاف و دوگانگي است. ما دوگانگي نداريم و در عين اينكه به مسائل بيروني توجه ميكنيم، مقاومتهاي داخلي را هم رقم ميزنيم. مقاومت دروني بدون بيرون معنا ندارد؛ يعني اگر ميگوييم اقتصاد مقاومتي يا مقاومت اقتصادي، اين پرسش مطرح ميشود كه مقاومت در برابر چه سياستي؟ كه در اينجا پاي مسائل بيرون وسط ميآيد. يا اينكه ميگوييم مقاومت فرهنگي يعني مقاومت در برابر چه حملهاي ؟ كه اينجا نيز پاي مسائل بيرون به ميان ميآيد. يا حتي وقتي ميگوييم استقلال و مقاومت سياسي، استقلال در برابر چه چيزي؟ كه اينجا هم مسائل بيروني مطرح ميشود.
در واقع تمام مقاومتهايي كه ذكر كردم، بدون توجه به وجه يا جهان بيروني معنا نخواهد داشت و اينها با هم تعريف و شناسايي ميشوند؛ الا معنا ندارد كه به آن بازي تفاوتها ميگويند. بازي تفاوتها مثل بازي شب و روز ميماند كه شب، بدون روز و روز بدون شب معنا نميدهد يا سياه و سفيد كه با هم معنا دارند؛ بنابراين درون و برون نيز با هم معنا پيدا ميكنند و در اين بين بايد به ربط اين دو توجه داشته باشيم. اين ربطهاست كه محلي براي ارزيابي ما ميشود كه حالا اين ربط، ربط استثماري، استعماري يا انساني است. جايي كه اين ربط انساني باشد ما آنها را تقويت ميكنيم، اما آنجا كه بوي استثمار و استعمار بدهد، سياستهايمان را تغيير ميدهيم و ميزان مقاومتش را بيشتر ميكنيم كه آسيبي به اهداف، شعارها و تهنشين شدههاي تاريخيمان وارد نكند.
* آيا اساساً مقاومت ما در طي اين سالها، دستاوردهاي فرهنگي داشته است؟
نميتوانيم به طور قاطع بگوييم كه مقاومت ما طي اين سالها دستاوردهايي داشته يا نداشته است. در برخي مواقع، داشته و متأسفانه در برخي مواقع نداشته است. در مقاومت سياسي بد نبودهايم؛ چون استقلال خود را حفظ كردهايم؛ اما در مقاومت فرهنگي يعني توجه به داشتههاي تاريخي، هويت فرهنگي، تاريخي، ديداري و توجه و باور به قابليتهاي خودمان، متأسفانه نهادهاي فرهنگي، گامهاي عملي برنداشتهاند كه امروز اين مقاومت در حد چشمگيري باشد. نهادهاي فرهنگي و به اصطلاح مقاومت فرهنگي ما، بيشتر حرف زده و منشور تحويل داده و سياستگذاري كردهاند و گامهاي عملي متناسب با اين سندها برداشته نشده است. اين يك مسئله مهم فرهنگي است؛ يعني اگر ما امروز در مقاومت فرهنگي توفيق داشتيم، بايد در عمل توفيق ميداشتيم. در اينجا عمل، چه در حوزههاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي باشد و چه در حوزه اجتماعي، مقولهاي فرهنگي است. اگر نظام سياسي و مراكز فرهنگي به عمل توجه نميكنند و تنها حرف و سند تحويل ميدهند، نشان ميدهد كه از بنيان، مشكل فرهنگي در ارتباط با عمل داريم.
در پسوند نام سالها بحث اقدام و عمل ميآيد، اما چرا چيزي در عمل نميبينيم؟ اينها نشان ميدهد مشكلي فرهنگي در كشور وجود دارد كه بيارتباط با مقاومت در عرصههاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي نيست. مسئوليت آن در وهله اول بر عهده نهادهاي فرهنگي است كه متأسفانه آنها توجه چنداني به عمل نداشتهاند. اگر توجه شايستهاي به عمل ميكرديم، الآن وضعيت ما در اين مورد، روشنتر بود و به رغم همه تهاجمهايي كه ميشود، اقدامات متناسبتري انجام ميداديم. اين مشكل بيعملي خيلي حساس است و به نظر من اين مشكل قبل از اينكه سياسي، اقتصادي و اجتماعي باشد، فرهنگي است. نهادهاي متولي فرهنگ بايد براي اين چارهانديشي ميكردند؛ اما وقتي نهادهاي فرهنگي ما بيشتر خودشان به دنبال نظريهپردازي هستند تا عمل، ديگر نبايد توقع داشته باشيد كه مشكل بيعملي حل شده باشد.
* با وجود غفلت از عمل كه مطرح كرديد آيا حوزهاي وجود دارد كه دستاوردهاي مقاومت در آن قابل توجه باشد؟
ما در استقلال سياسي توفيق داشتهايم، يعني امروز تماميت ارضي ما حفظ شده است و كسي نميتواند اراده خود را به ما ديكته كند و اين بيش از اينكه به رفتارها و نظام سياسي ما برگردد، به همان عقبه فرهنگي ما برميگردد. جامعه ما به راحتي به استعمار تن نميدهد، در طول تاريخ هم ملت ما روي تماميت ارضي حساس بوده كه البته گاهي موفق بوده و گاهي نبوده است. يكي از علايم و شاخصههاي حساسيت اين است كه ما ايرانيها روزي به نام «روز ملي» نداريم، چون هيچگاه مستعمره نبودهايم. البته سياستهاي جمهوري اسلامي كه متأثر از انقلاب اسلامي است، به حفظ اين استقلال كمك بسياري كرده است.
اما اين استقلال سياسي بيارتباط با استقلال فرهنگي و اقتصادي نخواهد بود، چون ما در عالم ايزوله به سر نميبريم. اگر به استقلال نسبي اقتصادي و به ويژه فرهنگي كه مبناي ساير استقلالهاست، توجه نكنيم به تعبير حضرت امام(ره)، كسي نميتواند چك سفيد امضا به شما بدهد كه استقلال سياسي شما حفظ ميشود. براي حفظ استقلال سياسي، استقلال اقتصادي، استقلال فرهنگي و حفظ خودباوري، تقويت اركان و مباني هويتي نيز لازم است. ما نميتوانيم با اقتصاد نفتي خاصي كه به راحتي مشمول تحريمهاي دشمن قرار ميگيرد، استقلال سياسي خود را در درازمدت حفظ كنيم؛ يعني اقتصاد مقاومتي به نظر من فقط وجه اقتصادي ندارد؛ بلكه وجوه فرهنگي و سياسي نيز دارد.
در اصل، اقتصاد مقاومتي يعني استقلال سياسي و مقاومت فرهنگي كه متأسفانه تاكنون دچار بيمهري بوده است. به راستي، اگر به اقتصاد مقاومتي توجه شايستهاي ميكرديم، تحريمها براي ما بهترين فرصت بودند كه متأسفانه ما اين فرصتها را در گذشته از دست دادهايم؛ اما الآن اميدوار هستيم كه بتوانيم در وضعيت خطير و خاص كنوني به فكر چاره بيفتيم؛ يعني به اين نتيجه برسيم كه هر چه سريعتر به اين اقتصاد مقاومتي سامان بدهيم و از اقتصاد نفتي خارج شويم و از همه ظرفيتهاي نهفته در كشور استفاده كنيم و به سمت آمايش سرزمين برويم .
اقتصاد مقاومتي بدون حضور مردم نميشود و حضور مردم بدون ظرف لازم نميشود و در واقع نميتوانيم مظروف را در هر ظرفي بريزيم. مظروف اقتصاد مقاومتي در ظرف تمركزگرايي در اداره كشور جواب نميدهد. بايد اين مظروف خاص با محتواي خاص را در ظرف غير متمركز بريزيم كه در اين حالت يعني فرصتي را فراهم كردهايم براي اينكه خلاقيتها و ظرفيتها بيايند مانور بدهند و به فعليت برسند.
* فرهنگسازي و جامعهپذيري مقاومت براي نسلهاي جديد و آينده بايد چگونه محقق شود؟
بخشي فرهنگي و بخشي كارهاي انديشهاي است. در واقع بخشي از فرهنگسازي، ذهنيتسازي است، كه در گام اول بايد اين مسئله را مطرح كرده و به منزله يك گفتمان جا بيندازيم و آگاهي و انگيزه ايجاد كنيم. ما بايد چند گام ديگر نيز برداريم كه يكي بحث مهارت است. به عبارتي، وقتي اين آگاهيها و انگيزهها بالا رفت، بايد به اقدام عملي دست زد كه اين به مهارت و دانشهاي عملي نياز دارد. اين دانشهاي عملي، بالقوه يا بالفعل هستند كه اگر بالقوه هستند، بايد به فعليت برسند و اگر به فعليت رسيدهاند، بايد قدرت مانور داشته باشند و اينها مفهوم ديگري به نام فرصت را مطرح ميكند. اين فرصت الزاماً در اختيار انسانهايي نيست كه آگاه شده، انگيزه آنها بالا رفته و مهارتهاي بالقوه و بالفعل لازم را دارند. فرصتها را بايد دولت ايجاد كند و اگر ايجاباً نميتواند فرصتي ايجاد كند، رفع موانع كند، يعني اگر عدهاي متناسب با اقتصاد مقاومتي و مهارتهاي خودشان، خواستند كاري انجام دهند، آنقدر اسير موانع صريح و غير صريح اداري نشوند.
اتفاقاً بايد پروژهاي به نام «موانعشناسي» تعريف كنيم. موانع اقدامات عملي و تجلي آگاهيها و انگيزههاي افراد چيست؟ كسي جرئت نميكند درباره اين موانع صحبت كند، چراكه پاي يك سري مسائل و خطوط قرمز به ميان ميآيد. موانعي هستند كه بايد روي آنها كار شود. برخي موانع از جنس اداري نبوده و ذهني هستند، يعني طرف با خيال راحت نميتواند يك كار اقتصادي انجام دهد و احساس ميكند به تعبير يكي از بزرگان، بايد روميزي يا زيرميزي بدهد يا اين و آن را ببيند يا تهديد شود. يا اينكه براي نمونه نهادهاي مربوطه نميتوانند يك روال سالم را براي فعاليتهاي اقتصادي تعريف كنند و طرف را از فعاليت اقتصادي، پشيمان ميكنند.
يكي از موانع بسيار مهم ظرف است، يعني اگر ظرف لازم نباشد، ما نميتوانيم هيچ كاري انجام دهيم و شاهد اين باشيم كه اين آگاهيها، انگيزهها و مهارتها متجلي شود. هر مظروفي را در هر ظرفي نميتوان ريخت و مظروف انقلاب اسلامي، ظرف غيرمتمركز ميخواهد. يكي از بزرگترين اشكالات و موانع بزرگ عمل در ارتباط با فرهنگ مقاومت و اقتصاد مقاومتي، اين است كه مظروف انقلاب اسلامي را در برخي ساختارها در ظرف پهلوي ريختهايم. ظرف پهلوي تمركزگرايي با اتكا به اقتصاد نفتي بود، كه پس از انقلاب اين ظرف هنوز عوض نشده است.
بنابراين ما دچار بزرگترين مغالطه شدهايم، يعني مظروف انقلاب اسلامي را در ظرف پهلوي ريختهايم. حتي قانون اساسي هم اين را تأييد نميكند و قانون اساسي به عنوان وجه عيني انقلاب اسلامي ظرف غير متمركز را فرياد ميزند، اما ما از ظرف غير متمركز غافل شدهايم و آن را دوباره در ظرف پهلوي ريختهايم كه جواب نميدهد. بنابراين يكي از موانع اصلي همين بيتوجهي به ظرف است و تا زماني كه اين ظرف، متمركز است كه حالا با اتكا به اقتصاد نفتي درد را مضاعف كرده، رسيدن به اقتصاد مقاومتي مشكل و حتي نشدني است و هميشه استقلال سياسي، در معرض نوعي تزلزل است.