اساس و ريشه حقوق بشر به اديان الهي برميگردد و خداوند اين كرامت را به انسان عطا كرده است. حقوق بشري كه امروز در سطح جهاني تعريف ميشود، شامل بسياري از حقوق انسانها و كشورها شده و فقط شامل حقوق بشر رايج در حوزه سياسي نيست. بر اساس اين، هيچ كشوري نميتواند بگويد در محدوده مرزهاي خود هر اقدامي خواستم انجام ميدهم و ديگران حق هيچگونه اظهار نظري ندارند، اما در اين ميان كشورهايي كه جزء ابرقدرتها يا مستكبران جهان هستند، خود را متولي و مفسر حقوق بشر دانستهاند. در واقع حقوق بشر را بر اساس خواستهها و منافع كشورهاي خود تعريف و به آن عمل ميكنند و هر كشوري كه زير سلطه نبوده يا منافع آنها را به خطر بيندازد، ناقض حقوق بشر به دنيا معرفي ميكنند. همين عملكرد دولتها و آگاه شدن بيشتر مردم جهان، موجب بيداري آنها و بياعتمادي به اين قدرتهاي جهاني شده و آينده روشني پيش روي حقوق بشر قرار دارد. در همين زمينه با «حسين ميرمحمد صادقي» حقوقدان و رئيس دانشگاه علمي و كاربردي اتاق بازرگاني ايران گفتوگو كرديم كه در ادامه ميآيد:
* منشأ و خاستگاه آنچه در جهان امروز به عنوان حقوق بشر مطرح است كجاست ؟
حقوق بشر مفهوم و مسئلهاي است كه اساس و ريشه آن به اديان برميگردد. مبناي اعلاميه جهاني حقوق بشر كه تقريباً همه كشورها قبول كردهاند، عبارت است از داشتن كرامت انساني براي نوع بشر و اين دقيقاً چيزي است كه خداوند در آيه 17 سوره اسراء ميفرمايد: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلي كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً»؛ كرامت كل انسانها و همه بني آدم، آن چيزي است كه خداوند به آنها اعطا كرده است. اين مبناي حقوق بشر است، سؤال اين است كه اين كرامت را از كجا آورده، چرا بشر كرامت دارد و فلان حيوان كرامت ندارد؟ در ديدگاه ديني، اسلامي و قرآني خداوند اين كرامت را به انسان داده، بنابراين هم اهميت بيشتري دارد و هم طبعاً معلوم ميشود غير قابل نقض است و هر كسي كه اين حقوق را نقض كند و زير پا بگذارد، خلاف خواست و معيشت خداوند عمل كرده است.
* با توجه به اينكه در هفته «افشاي حقوق بشر آمريكايي» هستيم چگونه ميتوان از اين فرصت براي نشان دادن چهره واقعي غرب استفاده كرد؟
امروز عملكردهاي حقوق بشري غرب، به ويژه آمريكا به گونهاي است كه مردم خود به خود، اعتمادشان را به دولتها از دست دادهاند؛ اما هر گونه اقدام آگاهيبخشي كه از طريق رسانهها يا راههاي ارتباطي ديگر انجام شود، ميتواند به فرايند آگاه شدن مردم جهان و بياعتمادي بيشتر به سران برخي از كشورهاي قدرتمند مانند آمريكا كمك كند؛ از اين رو تبيين مسائل حقوق بشري و برجستهسازي موارد نقض بشر از سوي قدرتمندان در سطح جهاني و حتي در داخل خود آمريكا بسيار مؤثر است و رساندن نظرات حقوق بشر اسلامي و اقدامات به جاي نظام جمهوري اسلامي در دفاع از حقوق بشر ميتواند دو چهره متفاوت از حقوق بشر اسلامي و غربي به نمايش بگذارد.
براي نمونه، وقتي 20 سال گذشته با مردم غرب صحبت ميكرديم، نظر بسيار منفي درباره جمهوري اسلامي ايران داشتند كه تحت تأثير تبليغات رسانهاي آنها بود؛ اما الآن به همان تبليغات رسانهاي اعتماد نميكنند و حتي گاهي اوقات، اثر معكوس دارد و هر چه عليه ايران بيشتر حرف ميزنند، مردم آنجا بيشتر طرفدار ايران ميشوند و هر چه سردمداران كشورهايشان با عربستان روابط خوبي برقرار ميكنند، بيشتر عليه عربستان ميشوند. بنابراين آينده را از منظر نگاه مردم به برخوردهاي دوگانه سياسي با موضوع حقوق بشر، بسيار روشن ميبينم.
* آمريكا چگونه مسئله حقوق بشر را در خدمت اهداف سياسي خود قرار ميدهد؟
يك زماني، حقوق بشر به حقوق سياسي، حق آزادي بيان و آزادي اجتماعات و از اين قبيل موارد محدود بود؛ ولي به اين نتيجه رسيدند كه اگر در حوزههاي ديگري، حقوق بشر تأمين نشود، طبعاً نميتوان از آزادي بيان و آزادي اجتماعات صحبت كرد. براي نمونه حقوق اقتصادي كه فرد بايد حق غذا يا مسكن مناسب داشته باشد. به هر حال حقوق بشر به حقوق بشري متشكل از سه نسل تبديل شد كه البته به تازگي بحث چهار نسله شدن حقوق بشر نيز مطرح است.
بنابراين بايد دقت كنيم وقتي امروز از حقوق بشر صحبت ميكنيم، فقط به معناي خاص سياسي و حقوق سياسي نيست، بلكه بسياري از حقوق ديگر را نيز در برميگيرد. در پاسخ به اين پرسش بايد گفت، حقوق بشر طي سالهاي اخير دو ويژگي پيدا كرده كه يك ويژگي جهاني شدن است، به اين معنا كه يك كشوري ديگر نميتواند بگويد من در محدوده مرزهاي خود، هر كاري كردم ديگران حق دخالت و اظهار نظر ندارند و اگر حرفي ميزنند به عنوان اقدامات مداخلهجويانه يا ورود به مسائل داخلي كشور ميشود.
بنابراين پديده جهاني شدن و برخي از مصاديق نقض آن ميتواند به مثابه يك جرم بينالمللي مطرح شود كه به نظر من پديده مبارك و خوبي است، اما در كنار آن چيز ديگري رشد كرده كه نامبارك است و آن، اينكه عدهاي خود را مفسر و متولي حقوق بشر دانستهاند، بدون اينكه چنين استحقاقي داشته باشند و ميگويند آن چيزي كه ما ميگوييم حقوق بشر است؛ يعني به نوعي برخورد گزينشي با حقوق بشر دارند. آنچه در عملكرد برخي قدرتهاي بزرگ از جمله آمريكا ميبينيم، متأسفانه همين است؛ يعني اينها خود را تصميمگير اصلي در موضوع حقوق بشر ميدانند و خود تصميم ميگيرند كه كدام كشور را به منزله نقضكننده حقوق بشر به جهان معرفي كنند و كدام كشور را اين چنين نكنند و معمولاً اين قضاوتها بر اساس منافع خود و رابطهاي است كه با كشورها دارند. براي نمونه، كشور عربستان با اين همه موارد نقض حقوق بشر، به مناسبتهاي گوناگون مورد تمجيد دولتهايي مانند آمريكا قرار ميگيرد و كشوري مانند ايران، همواره مورد نقض و اعتراض قرار ميگيرد. اين موضوع چيزي نيست جز همان استفاده ابزاري از حقوق بشر كه طبعاً بيشترين صدمه را به خود حقوق بشر ميزند، حقوق بشري كه قرار است فارغ از هر نوع ملاحظات سياسي، براي دولتها قابل احترام باشد.
* آيا اين به اين معناست كه آمريكاييها تفسير و تعريف دوگانهاي ازحقوق بشر دارند؟
در تعريف ممكن است اينطور نباشد؛ اما در عمل حتما هست؛ يعني مثلاً اگر كشوري كه در مواردي نقض حقوق بشر كرده، پررنگ شود و برعكس به كشور ديگري هيچ حرفي نگفتهاند، چرا كه رفتارشان را بر اساس خاستگاه سياسي تنظيم ميكنند. دولت اول در اختيار آنها بوده و طبق منويات آنها عمل ميكرده؛ اما دولت دوم چندان به خواستههاي آنها وقعي ننهاده است.
بنابراين اينطور نيست كه بر اساس تفاوت در تعريف اين حرف را بزنند، بلكه بر مبناي منافع خود سخن ميگويند و براي آنها همه چيز در چارچوب منافع خود معنا پيدا ميكند. در همين راستا ميبينيم دولت آمريكا به ويژه در زمان جمهوريخواهان مثل بوش يا ترامپ، از كنوانسيونها و معاهدات بينالمللي حتي درباره محيط زيست و هوا، با اين عنوان كه مثلاً ماندن در اين معاهدات به نفع سرمايهداران آمريكايي نيست، خارج شد؛ از اين رو ما خود را مقيد به اينها نميكنيم. در واقع آنها منافع خود را بالاتر از منافع بشريت قرار ميدهند.
* پس سازمانهاي پر تعداد حقوق بشري چه نقشي دارند؟ مگر فلسفه وجودي آنان مقابله با همين استانداردهاي دوگانه نيست؟
ما اميد زيادي به دولتهايي مثل آمريكا نداريم كه قضاوتهاي حقوق بشري آنها بر اساس واقعيت باشد؛ زيرا بيشتر بر اساس منافع خودشان است؛ اما سازمانهاي حقوق بشري، انجياوها و سازمانهاي غير دولتي زيادي هم هستند كه تلاش ميكنند بيطرفانه مسائل را مطرح كنند و نقدهاي بسياري را عليه آمريكا و عربستان ميبينم. اما اينكه با موارد نقض حقوق بشر برخورد مناسب نميشود، به نظر من تا حد زيادي ناشي از نقص سازوكارهاي اجرايي در سطح بينالمللي است؛ البته از سال 2002 يك دادگاه كيفري بينالمللي داريم كه در مواردي ميتواند عليه جنايتكاران رأي صادر كند كه مثلاً چنين اتفاقي افتاده است؛ اما متأسفانه هنوز سازوكار كافي براي اينكه بشود عليه دولتي به دليل اينكه آن دولت يا سران آن، به موارد نقض حقوق بشر دست زدهاند، اقدام كرد وجود ندارد. در واقع در صحنه جهاني و بينالمللي، حرف اول را قدرت ميزند و اين دليلي است كه در موارد بسيار زياد نميتوان با نقض حقوق بشر كه مشاهده ميشود، مقابله كرد.
* با وجود مسامحه و كوتاه آمدن بيشتر دولتها با برخوردهاي گزينشي و عمل دوگانه غرب در حوزه حقوق بشر، افكار عمومي با اين موضوع چگونه برخورد ميكند؟
به تازگي مشاهده كرديم كه وقتي آقاي «ترامپ» به كشوري مثل انگلستان ميرود كه به طور سنتي همپيمان بودهاند، در آنجا تظاهرات بسيار عظيمي عليه اقدامات ترامپ رخ ميدهد و در كشورهاي خاور دور و آسيايي هم كه ميرود، اين را مشاهده ميكنيم. بنابراين فكر ميكنم مردم به مرور زمان خيلي چيزها را متوجه شدهاند؛ مثلاً در دفاع از حقوق بشر، به سرمايهداران آمريكا يا عملكرد بعضي از دولتها اعتماد نميكنند و اين را اعلام نيز ميكنند اما قدرت مردم و افكار عمومي، محدود و در حدود تظاهرات، مقاله و از اين قبيل است. قدرت اصلي دست دولتهاست و خيلي از دولتها يا مرعوب هستند يا تطميع شدهاند. در نتيجه بر اساس مباني عدل و انصاف قضاوت نميكنند و بر اساس سياست به قضاوت ميپردازند؛ اما به نظر من بسياري از مردم دنيا آگاه هستند و اين برخوردهاي دوگانه بعضي از كشورها در حوزه حقوق بشر را به هيچ وجه نميپسندند. البته مردم غرب در 30، 40 يا 50 سال قبل هر چه سياستمدارانشان در وسايل ارتباط جمعي ميگفتند، باور ميكردند؛ اما امروز احساس ميكنم با عينك بدبيني به گفتهها و رفتارهاي مسئولانشان در اين زمينه نگاه ميكنند. بنابراين فكر ميكنم روز به روز شاهد اين خواهيم بود كه مردم آگاهتر شوند و به تبع برخي دولتها نيز مجبور شوند قضاوتهاي حقوق بشري خود را بر اساس عدل و انصاف داشته باشند.