اگر جدول يا نموداري تحت نام «اراده و اقدام آمريكا عليه ايران» در بهار 98 ترسيم شود و تنشخواهيها و اقدامات ايذايي چشمآبيها در آن فهرست و نمايه شود، ضمن اينكه تصاعد آنلاين درگيري و تنشها بين جمهوري اسلامي ايران و ايالات متحده آمريكا مشاهده ميشود، ميتوان نتيجه اين تقابل و تنش را ديد و از آن به پاييز «جنگ اراده و اقدام» واشنگتن عليه تهران و محور مقاومت منطقه تعبير كرد؛ چرا كه آمريكاييها با وجود اينكه سناريوهاي هيبريدي به زعم خود مستحكمي را با اضلاع چندگانه براي تحميل اراده خود بر ايران اسلامي طراحي و اجرا كردند، اما نتوانستند عملاً به اهداف از پيش تعيين شده خود كه در رأس همه آنها «برگرداندن مرعوبانه و منفعلانه ايران بر سر ميز مذاكره مجدد با آمريكا» بود، نائل شوند.
اما سؤال اين است كه چرا جريان سياسي خاص كه بيشترين مسئوليت و قدرت را در اداره امور كشور و دولت دارد، با چشم بستن بر همه دشمنيهاي اخير كه به اذعان شخص ترامپ تا مرز حمله نظامي به كشور در قضيه اسقاط پهپاد جلو رفت، بار ديگر با خوانش مصاحبه ترامپ با شبكه «انبيسي» و اعلام آمادگي از سوي وي براي مذاكره بدون پيششرط با ايران، قند در دلشان آب شده و طرح مذاكره را مطلوب ميدانند و در حالي رطب و يابس انتزاعي به هم ميبافند كه آفتاب قدرت و اقتدار ايران اسلامي در آسمان براي درستي راهي كه در پيش گرفته در حال درخشش است؟ آيا فهم آنها از اين اقدامات و خواهش مذاكره به الحان مختلف از سوي دولتمردان آمريكا متفاوت از رهبري نظام و بخش دلسوز كشور است؟ آيا تجربه برجام كافي نيست تا حداقل به اين زوديها اين موضوع بيفايده را طرح نكنيم؟ به عبارت ديگر، اين جريان به مذاكره چگونه ميانديشد كه در هر شرايطي از آن استقبال ميكند؟
مذاكره به چه معنا و براي چه موضوعي؟
مذاكره تعريف مشخصي در ديپلماسي دارد و آن، طريقي از گفتوگو و برقراري رابطه براي كسب حداقل منافع در توافق دو سويه است. از اين رو، مذاكره، معامله و بده و بستاني است كه اولاً براي آن موضوعي قابل احترام دو طرف مذاكره وجود داشته باشد؛ ثانياً، در فرايند آن امتيازاتي داده و گرفته شود تا كف منافع طرفين مذاكره حفظ شود و طرفين احساس بردـ برد داشته باشند. البته اينكه براي چه سطحي از منافع باشد، نكته مهمي است؛ آيا ميتوان براي منافع حياتي و به تعبيري مسائل ناموسي يك كشور و يك ملت يا يك نظام سياسي مذاكره كرد تا دو طرف به راهها و طرق چالشيتر، مثل جنگ كشيده نشوند؟
نگاهي به پاسخهاي دو جريان اصلي سياسي كشور به اين پرسشها چرايي رد و ابرام هر كدام بر مذاكره يا مقاومت را روشن ميكند. جزئيات مذاكره در عرف سياسي دنيا، از قبل مشخص نيست و اساساً مذاكره ابزاري براي رسيدن به آن است. دقيقاً همين جا اولين شكاف ايجاد ميشود، يعني در ديپلماسي ترامپي ميزي جديد با محتواها و مؤلفههايي تازه چيده شده است. سند اين سخن شروط دوازدهگانه وزير خارجه ترامپ و خط و نشانهاي خود وي در آنچه نگراني از رفتن ايران به سمت بمب هستهاي ميخواند، است. اين در حالي است كه از منظر ايران، به دليل زير پا گذاشتن نتيجه طولانيترين مذاكره بين ايران و آمريكا در قالب اعضاي 1+5 در برجام ديگر مذاكره موضوعيتي ندارد. ضمن اينكه توصيف واقعيتهاي موجود در منطقه بهصورت خلاصه نشان ميدهد، منطقه به سمت پيچيدگي بيشتر و نه تنش بالاتر پيش ميرود. اين پيچيدگي در مواضع مستحكم و قاطع ايرانيها وجود دارد، مبني بر اينكه ايران نه جنگ و نه مذاكره با دولت كنوني آمريكا را كه به دنبال اعمال محاصره اقتصادي ايران بوده است، نميپذيرد. در موضع مقابل واشنگتن جنگ اقتصادي ضد ايران را ادامه ميدهد و در عين حال التماس مذاكره با تهران را ميكند تا بتواند بهره تحريم اقتصادي ايران را برداشت كند. اين آن دوگانهاي است كه جريان سياسي غربگرا نميخواهد ادراك كند و در حالي كه انواع و اقسام كارشكني و اعمال تضييعهاي حقوقي ايران و مردم عزيز آن را از سوي دشمنانش ميبيند، اين جريان حتي فراتر از متني كه غرب با اقداماتش خودش را معرفي ميكند، اعتماد و اعتبار براي آن قائلند. از اين رو يك تفاوت هويتي در اين موضوع وجود دارد؛ ايران به هر قيمت حاضر به مذاكره نيست؛ ايران بر سر منافع حياتي خود و بر سر آنچه براي مراقبت از هويت انقلاب و ذات نظام اسلامي خود و موجوديت و امنيت مردمش با اتكا به ظرفيتهاي ملي به دست آورده و آنها را به تعبير رهبر معظم انقلاب جزء مسائل ناموسي انقلاب و نظام ميداند، حاضر نيست بر سر ميز مذاكره بنشيند، آن هم با طرفي كه به هيچ عهدنامه و موافقتنامه دو يا چندجانبه و حتي بينالمللي پايبند نيست؛ چرا كه با نگاهي به نتيجه، آن را عبث و بيهوده ميداند و زمان و سرمايهاش را صرف تكرار تجربه مذاكره نميكند.
مذاكره به سبك غربي چگونه است؟
روشنفكران وطني و درسخواندههاي علوم سياسي و روابط بينالملل نه اينكه اين موضوع را ندانند بلكه ميدانند؛ اما با مشرب غربي در پارادايم انقلاب اسلامي از مذاكره سخن ميگويند و كل استدلال آنها اين است كه ما گريزي از مذاكره نداريم و چون هماورد آمريكاييها از وجوه مختلف نيستيم و حريف و رقيب آنها نميشويم، خوب است تا اوضاع بدتر نشده با دادن امتيازاتي از وضعيت نامشخص آينده پرهيز كنيم. اين همه قصه گفتمان حق با باطل و لباللباب چهل سال انقلاب اسلامي است كه حتي در باور آنها نميگنجد كه انقلاب اسلامي تا اينجاي كار جلو آمده باشد. اما انقلاب جلو آمد و در هر مقطع از موانع طبيعي و تصنعي برساخته دشمنان و حتي نحله دنبالهرو آن در داخل عبور كرد و امروز در اين نقطه ايستاده است و شاهد تغيير لحن ابرقدرتي است كه تلاش ميشد ديوانه و غير قابل پيشبيني جلوه كند؛ اما با وجود تحقير هژمونيكاش در عرصه جهاني قادر نيست به اقدامي كه در دقايق اوليه اسقاط پرنده جاسوسي گران قيمتش وعده آن را ميداد، دست بزند يا به تعبيري كه جريان روشنفكري ميپسندد، با محاسبه هزينهـ فايده، آن را به صرفه نميداند. پس ميشود به گونهاي در صفحه شطرنج قدرت جهاني و منطقهاي بازي كرد كه نافهمترين سياستمدار تاريخ آمريكا نيز بفهمد عواقب اقدام جنگياش دامن او را رها نميكند و ميتواند جنگ ايران را به مادر جنگها تبديل كند و گسترهاي به بزرگي منطقه و جهان داشته باشد.