محبت را جز به خود واژه محبت نميتوان معنا كرد. اگرچه آن را به عشق ورزيدن و دوستي كردن بر پايه طبيعت قلبي و وجودي انسانها تفسير كردهاند. اما سخن بر سر اين است كه ما كيمياي محبت را در زندگيهاي زناشويي جدي نگرفتهايم و به آسيبهاي فقدانش نينديشيدهايم. حقيقت اين است كه محبوبيت و محبت ديدن از نيازهاي مهم و غريزي انسانهاست كه در هيچ مقطعي از زندگي تعطيل نميشود و هيچ چيز ديگري هم نميتواند جايگزين آن شود. با ازدواج اين نياز غريزي وارد مرحلهاي جديد شده و دختر و پسر جوان با فاصله گرفتن از خانواده و وارد شدن به زندگي مشترك، توقع دارند رابطه عاطفي جامع و بينظيري را تجربه كنند. با وجود اين، برخي دختران، در آستانه ازدواج با توصيههايي روبهرو ميشوند مبني بر اينكه محبت سبب لوس و توقعي شدن مردان ميشود يا مسائلي، مانند شرم و خجالت، مانع از اين ميشود كه به همسرانشان محبت كنند. البته اين ماجرا را نبايد يكطرفه ديد؛ بلكه در مقابل، مردان زيادي هم هستند كه بدون هيچ مهارتي و تنها با توقع محبوبيت، وارد زندگي مشترك ميشوند و به دلايلي مانند غرور از ابراز محبت به همسرانشان دوري ميكنند يا اساساً تصور ميكنند محبت بايد قلبي باشد و به ابراز آن نيازي نيست! در حالي كه روانشناسي شخصيت زن و مرد و بررسي ابعاد رواني آنها نشان ميدهد، هر دو با توقع و نياز عاطفي وارد زندگي مشترك ميشوند و ارضا نشدن اين نياز، پيامدهاي جبرانناپذيري را برايشان به همراه خواهد داشت، به اعتقاد روانشناسان، زنها اغلب به محبتهاي كلامي نياز فراواني دارند و در مقابل، مردان، از شنيدن جملات محبتآميزي كه غرور و اقتدارشان را حفظ كند، لذت ميبرند. بر اساس اين، هر يك از همسران بايد نيازهاي جنس مخالف را شناخته و براي ورود به زوجيت، مهارتهاي لازم را كسب كنند و در هيچ مقطعي، رابطه زناشويي را بينياز از رابطه عاطفي ندانند. حتي نبايد به محبتهاي ديگر نظير محبت به والدين يا فرزندان اجازه دهند كه خللي در محبت همسران ايجاد كند؛ اما مسئله اينجاست كه متأسفانه برخي زوجهاي جوان، بناي زندگي مشترك را با محبت و مهرباني پايهريزي ميكنند؛ اما با تولد فرزندان، آنقدر غرق محبت پدرانه و مادرانه ميشوند كه نقش همسري و ضرورت رابطه عاطفيشان را به كلي از ياد ميبرند. غافل از اينكه اين رفتار نادرست، نه تنها در روابط خودشان خلل ايجاد ميكند، بلكه حتي روحيه و عاطفه فرزندان را در معرض آسيبهاي جدي قرار ميدهد؛ چرا كه كارشناسان مذهبي و متخصصان علوم تربيتي، رفتارهاي عاطفي و محبتآميز همسران را الگوي عملي در شكلدهي شخصيت فرزندان ميدانند و حتي مطالعات متعدد روانشناختي، نقش رابطه عاطفي همسران بر سلامت عاطفي و كجرويهاي اجتماعي فرزندان را اثبات كرده است. بنابراين، ميتوان ضعف عاطفي والدين را عاملي براي انحرافات اجتماعي و ضعفهاي عاطفي فرزندان دانست. ضمن اينكه مطالعات گسترده و متعدد روانشناختي در جهان و به طور ويژه در داخل كشور، برخي اختلافها و نزاعهاي همسران، طلاقهاي عاطفي و رسمي، خيانتهاي زناشويي، ازدواج مجدد، افسردگي و بسياري بيماريهاي روحي و رواني را از عوارض ضعف محبت ميان همسران نشان دادهاند.
نكته مهم و قابل توجه اينكه از ديدگاه ديني، اصليترين هدف ازدواج «رسيدن به آرامش قلبي» است كه اين هدف بيش از هر چيز از طريق ارضاي نياز عاطفي و حس محبوبيت حاصل ميشود. در واقع همسران خوشبخت، علاقه و عشق و محبت خود را در رفتار و گفتار ابراز ميكنند و هر يك، با اطمينان يافتن از عشق و علاقه همسر به خود، امنيت و آرامش خاطر يافته و نشاط و شادابي رواني را حس ميكنند. در حالي كه اگر هريك درباره محبت و علاقه همسر نسبت به خود ترديد كند، احساس درماندگي و ناتواني عاطفي به او دست داده و از اينكه نتوانسته عواطف همسر را به سوي خود جلب كند، احساس شكست ميكند. از ميانبر ساده محبت، ميتوان اين حس را به حس آرامش تبديل كرد؛ يك لبخند، پيامكي محبتآميز، هديهاي كوچك، صدا زدن با القاب زيبا و دلنشين، كمك مرد در خانه، يا «چشم» گفتن زن به خواستههاي مرد زندگياش، اگرچه كارهايي ساده و كوچكند؛ اما رازهاي بزرگي هستند براي القاي حس محبوبيت و آرامش به همسران...، به اين اميد كه هيچ زن و مردي، توجه و محبت را جز در چهارديواري خانه جستوجو نكند.