«امپراتوري اينكا» يكي از بزرگترين حكومتهاي مستقر در قاره سرخ بود كه از قرن دوازدهم آغاز و تا حضور اسپانياييها در قرن شانزدهم ادامه يافت. پادشاهان اينكا پس از آنكه قبايل «آيمارا» را مطيع و منقاد خويش كردند، در كوسكو مستقر شدند و اين شهر را پايتخت امپراتوري اينكا قرار دادند. اين امپراتوري در اوج عظمت خود 25 ميليون جمعيت داشت و تقريباً همه سرزمينهاي فعلي بوليوي، پرو، اكوادور، شيلي شمالي و قسمتي از آرژانتين را در بر ميگرفت. مركزيت آن نيز در سرزمين كنوني پرو بود. پرو كشوري است در آمريكاي جنوبي كه پايتخت آن «ليما»ست.
در سال 1531، فرانسيسكو پيزارو ماجراجوي اسپانيايي با سه كشتي، پاناما را به قصد پرو ترك كرد. او با شنيدن اخبار تحريك كننده درباره ثروت اينكاها، دولت اسپانيا را قانع كرد تا وسايل بهتري براي اكتشاف در اختيار او قرار دهند.
اسپانياييها در راه فتح پرو با بوميان جنگيدند و در يكي از اين جنگها در سرزمين كاكونامي، از غارت بوميان غنايم بسياري به دست آوردند. در ادامه راه، باز هم چند ماه گرفتار جنگ بودند تا اينكه توانستند قبايل برخي سرزمينهاي سر راه را فرمانبردار خود كنند. سرانجام نيز به ابتداي خاك پرو رسيدند و در آنجا متوقف شدند.
در مسير رسيدن پيزارو و همراهانش به پايتخت، نمايندگاني از اينكا به سوي آنها رفتند تا به آنها بگويند اينكا از آمدنشان شادمان است و آنان را كه طبق افسانهاي قديمي «فرزندان خورشيد» ميدانستند، با آغوش باز ميپذيرند و ارمغانهايي را هم از سوي «آتاهوآلپا» به دست آنان ميرساندند. هنگامي كه به شهر رسيدند، آنها را در ميداني جا دادند تا اينكاها به استقبالشان بيايند. از سوي ديگر پيزارو نيز برادر خود را به همراه فرستادگاني به ديدار اينكا فرستاد. آتاهوآلپا، از فرستادگان پيزارو به گرمي پذيرايي كرد و قرار شد كه روز بعد اينكا براي ديدار پيزارو بيايد. فرستادگان هنگامي كه به محل نشستن پيزارو بازگشتند، از فزوني ثروت و جواهرات دربار گفتند و نقشه كشيدند كه شاه اينكا را نزد خود در بند نگاه دارند و به دست او كارهاي خود را پيش ببرند.
روز بعد، پيزارو به آرايش سپاه خود پرداخت و پس از آنكه اينكا با شكوه و جلال بسيار و چند هزار نفر همراه روي تخت روان به جايگاه اسپانياييها رسيد، آنها بدون فوت وقت كشيشي را به همراه صليب و انجيل به پيشگاه فرمانرواي اينكا فرستادند تا ضمن آنكه بوميان را به آيين مسيحي بخواند به آتاهوآلپا بگويد كه پاپ الكساندر ششم، سراسر آمريكا را به پادشاه اسپانيا سپرده است؛ اگر زيردستي او را بپذيرد، در امان خواهد بود و در غير اين صورت بايد آماده جنگ با آنها باشد.
آتاهوآلپا كه پس از ترجمه اين سخنان به خشم آمده بود، گفت آن سرزمين، سرزمين نياكان آنهاست و پاپ حق چنين بخششي را ندارد. در ضمن پرستش خداي خورشيد را به پرستش خداي ناتوان آنان كه به دار آويخته شده است ترجيح ميدهد. در اين كشاكش، كشيش در پاسخ به اين پرسش آتاهوآلپا كه اين اعتقادات را از كجا ميداند، انجيل را به دست او داد. آتاهوآلپا پس از كمي تكان دادن كتاب با ريشخند آن را به زمين انداخت. اين كار موجب خشم كشيش شد و به تحريك سپاهيان پرداخت. سپاهيان پيزارو هم كه مترصد موقعيت بودند، به تاخت و تاز پرداختند خود پيزارو نيز با گروهي به نزد آتاهوآلپا رفت و او را از تخت به پايين كشيد و اسير كرد.