چطور شد مسئول دفتر فرمانده لشکر شدید؟
ظاهراً حاجعلی دنبال یک مسئول دفتر میگشت تا تشکیلات دفتر فرماندهی را به صورت منسجم تشکیل دهد. به پرسنلی لشکر سپرده بود تا فرد مناسب را پیدا کنند. من خوشخط بودم و قلمم هم خوب بود. بیرون دفتر پرسنلی نشسته بودم که مسئول نیروی انسانی لشکر با حاجعلی تلفنی صحبت میکرد و میگفت فردی را که میخواستم، پیدا کردم. حاجعلی تازه از حج برگشته بود.
همان حادثه حج خونین؟
بله ظاهراً. بعد از چند روز که حاجی به لشکر آمد، ما شاکله دفتر فرماندهی را درست کردیم. قبلاً حاجی مسئول دفتر داشت، اما دفتر شاکله کاملی نداشت.
در اولین جلسه که با حاجعلی فضلی داشتیم، ایشان تأکید کرد ما اینجا ساعت کاری نداریم و درباره بسیجیها خیلی تأکید کرد. یکی از خصوصیتهای مهم حاجعلی اهمیتی است که به بسیجیها میدهد. خانواده شهدا خیلی برایش مهم است. چند پدر شهید در لشکر حضور داشتند، میگفت اینها حبیبهای لشکر هستند. سفارش میکرد هر کدام از بسیجیها با من کار داشت، حتی موقع استراحت بود به من بگو، هیچ یک از این عزیزان را که با من کار دارند، رد نکن. وقتی که با ماشین مثلاً به قرارگاه برای جلسه یا هر کار دیگری میرفتیم، در مسیر حتماً بسیجیها را سوار میکرد.
حاجعلی جانباز است، به خصوص از ناحیه چشم، در این باره بفرمایید.
حاجی شبها دیگر اصلاً دید نداشت و حتماً باید دستش را میگرفتم تا بتواند جایی برود. یک چشمشان تخلیه شده است؛ ولی همین حاجعلی مردی خستگیناپذیر بود؛ من و بعضی دوستانی که جانبازی نداشتیم، برای جلسات و کارهای حاجی کم میآوردیم. تا نیمههای شب جلسه بود، میگفتم حاجی بچهها خسته شدند، کمکم جلسه تمام میشد و تازه جلسات فردی شروع میشد؛ حاجی کسی را رد نمیکرد، حرف همه را گوش میکرد؛ یعنی جانبازی مانعی برای او نبود. یک بار دیدم از شدت کمخوابی آن یکی چشم حاجی هم خون افتاده است. حاجعلی برای بچهها پدر و برادر بود.
از زندگی خصوصی حاجی چیزی میدانید؟
بله، رفتوآمد خانوادگی داریم. حاجی به شدت سادهزیست است. یکی از دختر خانمهای حاجی معلولیت دارد و در خانه از او نگهداری میکنند. برادرش هم شهید شده. داماد حاجی هم فوت کرده بود و ایشان باید همه اینها را سرپرستی میکرد. از طرفی، حاجعلی تا سال ۱۳۷۰ منزل اجارهای داشت و درنهایت با کمک دوستان لشکر برای ایشان زمینی خریداری کردیم که با یکی دیگر از بچههای لشکر شریک بودند و توانستند خانه بسازند. خاطرات زیادی از مهمانیها و سفرههای افطار در خانه هم داریم.
نگاه حاجعلی نسبت به نیروهای زیردست خود در مجموعه چگونه بود؟ چون ایشان سختگیر هستند، فقط این سختگیری جلوه میکند یا اینکه مسئله چیز دیگری است؟
حاجعلی سختگیر و جدی است، اما کسی این را در کار با این بزرگمرد حس نمیکند. بچهها برایش جان میدهند. خاطرم هست حاجی از وضع جزءترین نیروهای دفتر و لشکر مطلع بود؛ مثلاً یک نیروی جزء تصادف میکرد، خودش میرفت، اگر نمیشد من را میفرستاد برای عیادت و تأکید میکرد بگو از طرف فلانی آمدهام، هدیه میداد و پیگیر کار بود. عزا و عروسی بچهها برایش مهم بود.
درباره سادهزیستی حاجی بفرمایید.
خیلی از مواقع پیش میآمد که ما با قطار درجه دو و سه به عنوان ستاد فرماندهی لشکر به منطقه عملیاتی میرفتیم. در دفتر فرماندهی کولر ممنوع بود؛ چون همه سنگرها و دفترهای ستاد لشکر کولر نداشتند. در ماشین هم کولر ممنوع بود. غذای حاجی و سایر نیروهای لشکر یکی بود، بدون هیچ اضافهای؛ هر کسی موقع ناهار در مجموعه بود، چه بسیجی و چه هر کس دیگر، باید با حاجی همسفره میشد و همه هم یک غذا داشتند.
یادم هست یک بار داخل ماشین بودیم و خیلی گرم شده بود و حاجی اجازه نمیداد کولر را روشن کنیم، ما هم سوءاستفاده کردیم و چند تا بسیجی را سر راه با اصرار سوار کردیم و بعد گفتیم بچهها شما گرمتان است؟ آنها هم گفتند بله، و حاجی را مجبور کردیم حداقل برای بچه بسیجیها کولر ماشین را روشن کنیم.
یادم هست یک بار حاجی مجروح شده بود و دو سه ماهی نبود. ما در منطقهای مستقر بودیم. در سنگر فرماندهی لشکر جلسه شورا و معاونان لشکر بود و همه به جز حاجی و فرماندهان مجروح در جلسه بودند. یکدفعه حاجی از دم در سنگر بلند و با عصبانیت من را صدا زد. شوکه شدم؛ حاجعلی خیلی ابهت دارد. رفتم بیرون، سلام کرد سریع و با عصبانیت گفت چرا کولر روشن کردید؟ همین الآن خودت شخصاً میروی کولر را برمیداری میروی سنگر مخابرات فلان گردان نصب میکنی و میآیی، تا بچهها توی سنگر کولر و پنکه ندارند، در سنگر فرماندهی کولر و پنکه ممنوع است. من گفتم شما بیایید داخل من الآن میرم. گفت نه، رفتی انجام دادی، بیا با هم میرویم داخل. واقعاً هم تا آخر زیر آفتاب ایستاد تا من کولر را ببرم. ما اصلاً نفهمیدیم حاجی کی آمده، کی رفته همه سنگرها را سرکشی کرده و بعد آمده است سنگر فرماندهی.
حاجعلی ذهنی قوی دارد، من این را در روایتهای ایشان از جنگ دیدم، با جزئیات کامل سخن میگوید.
بله، از خصوصیتهای مهم حاجعلی همین ذهن ایشان است؛ مثلاً من در قطار کارتابل حاجی را میآوردم تا نامههایی را که خودش باید دستور میداد، برایش بخوانم. برخی نامهها هم گزارش هفتگی و ماهانه معاونتهای لشکر بود. دیدم حاجی همزمان چند ورق نامه را دارد میخواند و اخبار را هم از رادیو گوش میدهد. شروع کردم به خواندن نامهها، گزارش هفتگی نیروی انسانی را خواندم و وسطش متوقف شدم، گفتم حاجی حواسش به نامههای خودش است که یکدفعه گفت ادامه بده، گفتم حاجی شما حواستان نیست، کارتان تمام شد، میخوانم. وقتی حاجی گفت حواسم هست و تمام اطلاعات گزارش نیروی انسانی از آمار گردانها را که خوانده بودم، برایم دوباره گفت، من بهتزده شدم. حاجی محال است با کسی چند ثانیه حرف بزند و چند سال بعد او را ببیند و یادش نباشد او کیست و آن زمان کجا و چه به حاجی گفته، واقعاً نخبه است.
در کنار همه اینها، او شخصیتی فرهنگی است. وقایعنگاری لشکر در دفاع مقدس را قبل از اینکه در سپاه سازماندهی شود، او در لشکر سازماندهی کرده بود. من خودم واو به واو جلسات فرماندهی را مینوشتم، مثل یک خبرنگار.
از سایر خصوصیات ایشان بفرمایید؟
شهید حاجقاسم سلیمانی میگفت حاجعلی فضلی از فرماندهانی بود که میگفت بیا، نمیگفت برو؛ یعنی خودش از همه جلوتر در خط بود. بارها دیدم وقتی جایی از خط گیر میکرد، حاجی خودش را میرساند به خط مقدم برای حل کردن مشکل و ما هم نمیتوانستیم مانع شویم.
برای روحانیت خیلی احترام قائل بود؛ کاری نداشت طلبه جوان است یا مسن. مسئول تبلیغات لشکر یک روحانی بود که شاید ده سال جوانتر از حاجی بود، اما با ایشان خیلی با احترام رفتار میکرد. حاجی وقتی به سخنرانی میرفت احترام نظامی به جمعیت میگذاشت. محبوب دل مردم بود. وقتی سخنرانی عمومی میرفت بنا به تجربه لباس اضافه به ماشین میآوردم تا اگر در اثر هجوم مردم لباسش پاره شد، برای جلسات رسمی بعدی مشکلی نباشد. واقعاً باید حاجی را وقتی در بین مردم عبور میکرد، دوره میکردیم.
من در خانه خودم میدیدم هر بار فرزند پنج شش ساله من هم وارد اتاق میشد، این جانباز بزرگوار برایش بلند میشد. همین رفتار را برای سربازان و سایرین داشت. همه افتخارش لباس سبز پاسداری بود.
حاجعلی اهل شوخی هم هست؟
اقتدار و جدیت حاجی سرجای خودش، اما وقتی که میخواهد شوخی کند و شیطنتش گل میکند، باید خدا به شما رحم کند. در مراسم ولیمه حج خودم، حاجعلی چند تا از بچهها را مأمور کرد بروند پشت بام و همه را خیس کنند. یک بار در اردوگاهی که کنار سد داشتیم، از مهمانهایش با آب خنک پذیرایی کرد و به من گفت فلانی را بنداز توی آب و اگر نمیانداختم، خودم محکوم بودم به پرتاب شدن در آب سرد سد دز. شما سراغ شوخیهای حاجی را باید از فرماندهان دیگر لشکر بگیرید.
عملکرد حاجعلی را چگونه ارزیابی میکنید؟
حاجعلی تابع محض ولایت است. وقتی فرمان میرسد، دیگر هیچ چیز برایش مفهوم ندارد. او در هیچ کجا ناموفق نبود. از غائله قزوین تا حوادث سال ۱۳۸۸ که در دو دوره فرماندهی ایشان بر لشکر ۱۰ سیدالشهدا اتفاق افتاد، با تدبیر حاجی صحنه مدیریت شد.
با توجه به روابط خانوادگی که با هم دارید، از همسر حاجعلی بگویید؟
حاجعلی فضلی به تنهایی حاجعلی فضلی نشده، یک شیرزن پشت حاجعلی است. خود حاجعلی جانباز است و در خانه نیاز به مراقبت و مواظبت دارد، دختر حاجی معلولیت دارد، حاجی به سبب مسئولیت، خودش مهمان زیاد داشت و دو فرزند دیگر حاجی هم بودند، خود حاجعلی هم نمیتوانست خیلی بیرون خرید انجام دهد؛ با همه این اوصاف، آن شیرزن همیشه پشت حاجی بوده و هست. حاجی چنین همسری دارد و همسر خود من شاهد این زحمات خانم حاجی بوده است.