آخرین نبرد در صفین جنگی بود که به «لیلة الهریر» معروف شد ؛ شبی که سپاهیان معاویه مانند هریر(سگ) از سرما صدا میکردند. این جنگ در شب جمعه یازدهم ماه صفر سال 38 هجری رخ داد که حدود 500 نفر از لشکریان معاویه به دست امیرالمؤمنین(ع) کشته شدند. امام(ع) تا صبح مشغول جنگ بودند؛ به گونهای که چند مرتبه ذوالفقار خمیده شد و آن بزرگوار با زانوی مبارک آن را راست کردند. صبح آن روز، یعنی دوازدهم یا سیزدهم ماه صفر لشکر امیرالمؤمنین(ع) مهیای جنگ شدند، هنگامی که گمان شکست در لشکر معاویه به وجود آمد، عمروعاص حیله کرد و دستور داد تا قرآنها را بر سر نیزه کنند. آنها فریاد میزدند «لاحکم الا للَّه»؛ منافقینی چون اشعثبنقیس فریب خوردند و با تضعیف لشکر امیرالمؤمنین(ع) ایشان را به قبول حکمیت وادار کردند. هرچه امیرالمؤمنین(ع) فرمودند که این نیرنگ است و من قرآن ناطق هستم، نتیجه نداد. سرانجام قرار بر این شد که هر لشکر نمایندهای از جانب خود معین کند تا حکم ایشان را هر دو طرف بپذیرند. معاویه عمروعاص را معرفی کرد و امیرالمؤمنین(ع) فرمود اگر ناچار هستم عبداللّهبنعباس، وگرنه مالک اشتر نخعی حکم باشد. اشعث همراه با جماعتی که بعداً جزء خوارج شدند، راضی به هیچ یک از این دو نشده و گفتند فقط عبداللَّهبنقیس، یعنی «ابوموسی اشعری». نتیجه حکمیت عزل علی(ع) و خلافت معاویه شد، که با اعتراض حامیان حکمیت و رأیدهندگان به ابوموسی شد. دلایل انتخاب ابوموسی مختلف است، اما از ظاهر امر برمیآید که کنارهگیری او از جنگ و مخالفت با جنگ با اهل کتاب، او را شخصی ضدجنگ و صلحدوست نشان داده بود. مردم با این خیال او را انتخاب کردند، در صورتی که ذکاوت را هم باید لحاظ میکردند. ابوموسی عالم و فقیه بود، اما زمانشناس نبود و از ذکاوت کافی در مقابل دشمنان بهره نداشت. وقتی عمروعاص خلافت معاویه را اعلام کرد، ابوموسی از حیله او برآشفت و گفت: «ای حیلهگر فاسق! تو چون سگی هستی که چه آن را چوب بزنند یا رهایش سازند، واق واق میکند.» عمرو عاص هم در پاسخ گفت: «تو هم چون خری هستی که مشتی کتاب بارش کرده باشند.»! ابوموسی از طایفه اشعر از قبایل یمن و شخصیتی مؤثر در اسلام بود. او مسئولیتهایی در زمان پیامبر(ص) داشت، در سال 8 هجری او و معاذبنجبل از سوی پیامبر(ص) مأمور تعلیم قرآن و احکام به مکیان شد و در زمان خلفا سالها قاضی و والی بصره و کوفه بود. ضمن آنکه در فتح شهرهای متعددی در ایران فرمانده لشکر بود یا همراهی میکرد. در حمله به ایران رفتارهایی دور از رسم مسلمانی داشت و مانند دیگر همکیشان خود رفتارهای عاقلانه و مدبرانهای نداشت. هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) به خلافت برگزیده شد، به درخواست مالک اشتر و برخلاف میل درونیاش، او را بر امارت ابقا کرد. البته حوادث بعدی نشان داد بیعت ابوموسی چندان هم از روی رغبت صورت نگرفته است. او در جریان ستیزهجوییهای طلحه و زبیر درحالی که هنوز والی کوفه بود، سخنی با این مضمون گفت که حکومت از آن کسی است که فرمان دهد و غلبه کند. او از امیرالمؤمنین(ع) تمکین نمیکرد تا آنکه پس از سه بار پیک فرستادن او را به زور از ولایت کوفه خلع کردند. علمای امامیه تعابیر تندی از پیامبر(ص) و معصومان درباره او به کار برده و از جمله کسانی شمردهاند که علی(ع) پس از حکمیت او را در قنوت نماز خویش لعن کرده است. ابوموسی عالم بود، اما دانا نبود. خدا را میپرستید؛ اما دلش با دنیا بود. توان مقابله فکری و گفتوگو با اهل مکر و دغلبازان را نداشت. به دشمن اعتماد میکرد و با اعتمادش غلبه آنان را بیشتر میکرد. ابوموسی الگویی از یک رابط ضعیف در روابط دیپلماتیک است.