بازاندیشی در کارکردهای یک نظام سیاسی و اصلاح مشکلات واقعی آن، ضرورتی است که هیچگاه نباید از آن غافل شد. این ضرورت طی دهههای هفتاد و هشتاد، در بحبوحه تمایلات سیاسی گروههای اصلاحطلب به زبان و شیوه دیگری درآمد و از جایگاه اصلی خود خارج شد. هرچند منصفانه نیست که تأثیر ادبیات و اقدامات این جریان در برانگیختن اندیشه اصلاحطلبی را نادیده بگیریم؛ اما از آغاز شکلگیری جریان اصلاحطلب، رویکرد آنان به اندیشه اصلاحطلبی بیشتر سیاسی و عملگرایانه بود. البته اصلاحطلبان یک طیف واحد نبودند، اما روح حاکم بر این جریان به عملگرایی و چپزدگی آلوده بود.
اصلاحات معطوف به قدرت
اصلاحطلبان که اغلب خاستگاه چپ داشتند، هرچند ارزشهایی همچون آزادی اندیشه و بیان، جامعه مدنی، حقوق شهروندی و... را سر دست گرفته بودند، اما آنها را به شعار تبدیل کرده و شعار را مَرکَب کنش سیاسی خود قرار داده و گمان میکردند با افزایش شمارگان روزنامه و کتاب خواهند توانست در کوتاهمدت به اهداف خود دست یابند. در واقع آنان از دلِ یک پیروزی غیرمنتظره در دوم خرداد 1376 برآمده بودند و پیروزی دوباره و زودهنگام آنها در مجلس ششم، بر هیجان و شتابشان برای پیشبُرد سریع اهداف خود میافزود. به این ترتیب اصلاحطلبان اندیشه اصلاحطلبی را به کنش سیاسی معطوف به قدرت آلوده کردند و نتوانستند درباره نسبت آن با واقعیات جامعه ایران بیندیشند و البته آنان از منش استبدادی و انحصارگرایانهای که در فرهنگ سیاسی ایران مستتر است، بیبهره نبودند و موانعی خارج از اراده آنها نیز بر مشکلاتشان میافزود. در هر حال مجموع این ویژگیها امکان اندیشیدن و بازاندیشی درباره اصلاحات را از بین میبرد. این در حالی بود که رهبر معظم انقلاب در همان سالها، یعنی در سال 1381، طی چند سخنرانی اصلاحات واقعی در کشور را تعریف کرده و آن را مبارزه با فقر، فساد و تبعیض دانستند.
حاکمیت عملگرایی و چپزدگی بر جریان اصلاحات همچنان ادامه داشت و در انتخابات ریاستجمهوری 1388، با اجماع این گروهها در حمایت از میرحسینموسوی ظهور تازهای پیدا کرد و در آشوبهای بعد از انتخابات عینیّت یافت. در هر حال، اصلاحطلبان با طی کردن این مسیر به حسن روحانی رسیدند و اندیشه و عمل دولت روحانی نیز نه تنها مجال بازاندیشی در تفکر اصلاحطلبی و چگونگی مرتبط کردن آن با مسائل واقعی ایران را فراهم نکرد، بلکه با آموزههای اقتصادی نئولیبرالیسم و گرایش سیاسی به جهانی شدن گِره خورد و علاوه بر اینکه مشکلات گوناگونی را به بار آورد، اصلاحطلبی را به مسلخ سرگردانی سوق داد. با وجود این، همواره صداهای ضعیفی در جریان اصلاحات مبنی بر ضرورت برنامه داشتن این جریان وجود داشته است. دو سال قبل، «محمود صادقی» عضو فراکسیون امید مجلس دهم، به این موضوع اشاره کرد و در جدیدترین مورد نیز، هفته قبل «محمدرضا خبّاز» عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی، بر ضرورت داشتن برنامه تأکید کرد.
عملگرایی آرمان خواهانه
در مقابل این روند جریان اصولگرا اندیشه سیاسی خود را بیشتر معطوف به نقد اصلاحات کرده بود و در حوزه عمل سیاسی نیز در دام رفتارهای بیبرنامه گرفتار شد. اصولگرایان با طی کردن این مسیر به گزینههایی رسیدند که جامع عملگرایی و آرمانگرایی بودند. در مجموع میتوان روح حاکم بر اصولگرایی را آمیخته به تکنوکراتیسم و آرمانگرایی دانست و البته میان این دو عنصر جدال سختی در زیر پوست جریان اصولگرایی وجود دارد.
عرصه سیاسی ایران با طی کردن این وضعیت اکنون در حالی بهسر میبرد که به نظر میرسد گرایش بهسوی پیوند اندیشه با واقعیّت (آرمانگرایی واقعبینانه) بیشتر از قبل فراهم شده است. در اینجا ضرورتی ندارد این وضعیّت را در قامت کدام جریان سیاسی ببینیم، بلکه قبل از این، آنچه مهم است تمرکز بر جریانها و عناصر سیاسی گوناگونی است که به این رویکرد متمایل هستند و البته نوع گفتار و رفتار نمایندگان مجلس کنونی بیانکننده نزدیکی بیشتر آنان به این رویکرد است؛ ولی مهمتر از همه اینها گفتن و نوشتن در باب آرمانگرایی واقعبینانه است. در این نظر باید گفت، کار دشواری پیش روی ما نیست، چون هم آرمانهای انقلاب اسلامیـ با مراجعه به بیانات رهبر معظم انقلابـ روشن است و هم واقعیّتها و مشکلات جامعه ایران؛ اما دشواری کار از آنجا آغاز میشود که تفاسیر و رویکردهای متفاوتی نسبت به این آرمانها و مشکلات شکل میگیرد و اساساً وقتی اندیشه و عمل هر یک از جریانهای سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا را مرور میکنیم، آنان را مدعی پیادهسازی آرمانها و تلاش برای حل مشکلات کشور میبینیم، ولی موفقیّت چندانی حاصل نشده است.
جوانه زدن اصلاحات واقعی
با توجه به مطالب گفته شده، به نظر میرسد در وضعیت کنونی محیط مناسبتری برای جوانهزدن اصلاحات واقعی که طی آن ارزشهای انقلاب اسلامی کارآمدی خود را در حل مشکلات کشور نشان دهند، در حال شکلگیری است. پایین آمدن بخشی از اصلاحطلبان رادیکال از تمایلات سیاسی خود و تأکید بخشهایی از جریان کلی اصلاحطلب بر ضرورت داشتن برنامه واقعی و مطالعه میدانی مشکلات و مسائل کشور از سوی اصولگرایان و تلاش برای اصلاح آنهاـ که البته در شرایط کنونی اصولگرایان تنها میتوانند از ظرفیتهای قوّه مقننه برای این کار استفاده کنندـ به نسبت قابل توجهی این عرصه را فراهم میکند، اما مهمتر از همه اینها اقدامات قوّه قضائیه است. حجتالاسلام والمسلمین رئیسی طی مدت مسئولیت خود اقدامات مهمی را در مبارزه با فساد انجام داده است، ولی بسیار مهمتر از این اقدامات تعریف کردن قوّه قضائیه به عنوان مسیر اصلی احقاق حق است.
این موضوع بدیهی است که قوّه قضائیه مسیر اصلی تعریف حق و احقاق آن است؛ همان چیزی است که اندیشه و عمل چپگرایانه اصلاحطلبان طی سالهای قبل آن را از موضع اصلی خود خارج کرد و تعریف حق را در پرتو کسب قدرت و احقاق آن را در کنش سیاسی اعتراضآمیز صورتبندی کرد. در چنین وضعیتی، تلاش قوّه قضائیه برای تعریف و احقاق حق در ابعاد گوناگونی، همچون حقوق شهروندی، از منظر سوق دادن تفکر اصلاحطلبی به استفاده از ظرفیتهای قانونی و ساختاری بهجای فشار و مقاومت مدنی اهمیّت بسیار زیادی دارد.
در مجموع به نظر میرسد، زمینه نسبتاً مناسبی برای بازاندیشی در تفکر اصلاحطلبی بر مبنای واقعیات کشور و زنده کردن اصلاحات واقعیـ که همانا مبارزه با فقر و فساد و تبعیض استـ شکل گرفته است، اما باز هم این زمینهها همواره از جانب تفاسیر و رویکردهای مختلف میتوانند زیر سؤال بروند، تنها راهحل، اجماع عناصر سیاسی دغدغهمند بر ضرورت داشتن برنامه واقعی برای حل مشکلات کشور است و نکته مهم اینکه چیستی یک برنامه واقعی از جانب تفاسیر مختلف تهدید نمیشود، بلکه این تفاسیر و رویکردها همواره در مقابل عمل و اجرا تهدیدزا بودهاند. این تهدید هم فقط با بازی دادن به عناصر مختلف که دغدغهمند آرمانها و واقعیتهای کشور هستند، حل میشود و از این منظر باید نگاهی متفاوت به نوع آرایش نیروهای سیاسی در انتخابات 1400 داشت.