علامه طباطبائی پس از شهادت استاد مطهری در وصف ایشان گفته بود: «انسان باتقوایی بود، تقوایی که از فلسفه اسلامی به دست آورده بود. راز این رابطه شاید این باشد که فلسفه، اندیشه را نظم میدهد. مبنای فلسفه برهان و استدلال و تلاش برای رسیدن به یقین است؛ از این رو فیلسوف میکوشد تا از مغالطه و بیان نامرتب دوری کند و همین امر از اندیشه به بیان و عیان او نیز سرایت میکند. فلسفه اسلامی به همین امر اکتفا نمیکند و به خصوص در حکمت متعالیه و اشراق، در کنار تعقل و تفلسف، تهذیب نفس و نورانیت درون نیز لازم است.»
موضوعی که بیتردید مرحوم آیتالله مصباحیزدی نیز مصداق بارز آن است، چرا که به گواه موافق و مخالف، در چهل سال اخیر، آیتالله مصباح جزء فيلسوفان برجسته رده اول جهان اسلام بوده است. او در فلسفه تنها یک مدرس نبود؛ بلکه صاحب ایده و جسارت نقادی بزرگان فلسفه بود. او نه تنها در فلسفه اسلامی، بلکه در فلسفه غرب نیز سری در سرها داشت.
با مرور زندگی ایشان، میتوان همان گونه که علامه طباطبایی بیان داشته بود، تقوای حاصل از فلسفه اسلامی را مشاهده کرد.
این به معنای آن نیست که نقد و نقصی بر ایشان وارد نبود؛ بلکه سخن این است که ممشا و مبنای مواضع و تصمیماتش بر اساس تقوا و یقین بود، نه هوی و هوس و قدرت و سیاستبازی.
او میتوانست در کنجی به درس و بحث ممحض شود و طمطراق علمی خود را فزونی بخشد و گرد اهانت و هتاکی دونمایگان سیاست به دامنش ننشیند؛ اما بر اساس همین تقوا تشخیص داد باید به عرصه سیاست پا بگذارد و حتی در جزئیات و مصادیق ورود کند. اگرچه آماج هجوم و هتک حرمت قدرتطلبان بیتقوا هم قرار گیرد و وجهه علمی و آبرویش هم مخدوش شود. این مهم جز با تقوایی عمیق و ریشهدار حاصل نمیشد.
تواضع و کرنش ایشان در مقابل رهبری، مؤید دیگری بر متقی بودن مصباحیزدی است. انسان تا نفسش را ذلیل نکرده باشد، نمیتواند این گونه فروتن باشد. در بین معدود تقریرهای عقلی اثبات ولایت فقیه، تقریر ایشان را بسیاری از استادان عقلانیتر و با اتقان بیشتری میدانستند. به واقع او به آنچه اثبات عقلی کرده بود، خودش از عمق جان اعتقاد قلبی داشت.
سیاستورزی توأم با خردگرایی مبتنی بر تقوا و خداترسی موجب تعالی یک جامعه ایمانی خواهد شد؛ هر چند به طور طبیعی اختلافات فکری و نظری هم وجود داشته باشد.
فیلسوف بودن و خردورزی، ویژگی مهم آیتالله مصباح بود که شئونات دیگر ایشان از آن سرچشمه میگرفت. نگاه او به اخلاق، کلام، سیاست، انسانشناسی، قرآن و حدیث همه ناشی از نگاه فلسفی ایشان بود.
افزون بر این منظومه فکری ایشان جامعیت داشت و در غالب علوم اسلامی، از ابتدا تا انتها، به طور دقیق و کارشناسانه غور کرده بود. از این رو نه مثل روشنفکران فلسفه زده و عقلگرایان افراطی علیه شریعت سخن میگفت و نه مثل اهل ظاهر متحجر فقط بر ظواهر پافشاری داشت. همین امر نظرات و اندیشه او را برای اهل فن قابل توجه کرده بود. او هم یک دوره فقه خوانده بود، هم اهل حدیث و روایت بود، هم یک استاد اخلاق بود، هم با الهیات اسلامی کاملاً آشنا بود، هم به نظرات روز در علوم انسانی مسلط بود. هم مجتهد فقه اکبر بود و هم مجتهد فقه اصغر که امروزه این خصوصیت در کمتر دانشمندی دیده میشود.
انسجام فکری و استحکام اندیشه ایشان به این دلیل بود که با فلسفه اسلامی بین همه این علوم پیوند برقرار کرده بود و به هر کدام به مثابه یک جزیره از هم جدا نمینگریست؛ بلایی که امروز آسیب بزرگی به علوم انسانی اسلامی زده است. نگرش نقطهای و تک بعدی به مسائل دینی بدون توجه به ابعاد دیگر، ثمرهای جز بیان نظرات سست و شبههافکن ندارد.
اتفاقی که در اواخر دهه هفتاد در کشور به وفور رخ میداد و شبهات فراوانی را روانه جامعه میکرد و در این میان، آیتالله مصباح با تفکری یکپارچه و کامل در مقابله با این حملات، بسیار مؤثر بود.
آیتالله مصباحیزدی را به جرئت میتوان روحانیت اصیل و تراز منشور روحانیت امام(ره) دانست که نه حیات علمیاش را بهانه کوتاهی در حیات اجتماعی و سیاسیاش قرار داد و نه به بهانه حضور سیاسی از شاگردپروری و فعالیت علمی دست کشید و در هر دو نیز در اوج بود.