سردار سرتیپ «حسین پورجعفری» همراهترین یار و یاور سردار شهید «حاج قاسم سلیمانی» بود. کسی که چهل سال یکی از فرماندهان ارشد عملیاتی جبهه انقلاب را به عنوان افسر همراه، پا به پا همراهی کرد؛ به گونهای که همه او را صندوقچه اسرار حاج قاسم میدانستند. شهید پورجعفری از جانبازان دوران دفاع مقدس بود که در همان سالهای ابتدایی جنگ و در اوج جوانی از ناحیه کمر دچار شکستگی شده بود و درد آن همیشه همراهش بود و گاهی زمینگیرش میکرد، اما از آرمانهایش و همقدم شدن با حاج قاسم دست برنداشت تا جایی که در 13 دی ماه سال 1398 در حمله تروریستی آمریکا در فرودگاه بغداد همراه ایشان به یاران شهیدشان پیوست. به همین مناسبت با «نعیمه پورجعفری» دختر شهید پورجعفری گفتوگو کردیم که خلاصهای از آن را میخوانید:
اگر بخواهید از زبان دختر شهید برایمان از مشغلههای پدر بگویید، چه تعریف میکنید؟
بابا بیشتر وقتش را با حاج قاسم بود و در بیشتر مأموریتها همراه ایشان بود؛ وقتی هم که به منزل میآمد، از شدت خستگی گاهی همانطور که نشسته بود خوابش میبرد؛ از سال 1389 به بعد اوضاع جسمی بابا به دلیل مشکل کمرش به هم ریخته بود؛ اما هیچ وقت حاضر نبود از کارش کم کند. برای همین موضوع یک بار پزشک به بابا استراحت مطلق داده بود، اما بابا روز سوم طاقت نیاورد و به سر کار رفت. این اواخر که مجدد برای مشکل کمرش باید استراحت میکرد، حتی وقتی حاج قاسم تلفنی تماس میگرفت، بابا سعی میکرد هر طور شده بنشیند صحبت کند و احترام ایشان را تحت هر شرایطی داشت.
رابطه پدرتان با حاج قاسم را توصیف کنید و اینکه ایشان از حاج قاسم چقدر صحبت میکردند؟
رابطه بابا و حاج قاسم طوری بود که حاج قاسم میگفت در مراسمهای عقد فرزندانش حتماً شما هم باشید. به خاطر دارم که فقط برای مراسم عقد دختر بزرگشان رفتیم و مراسم عقد بقیه را نرفتیم؛ چون بابا میگفت نمیخواهم دیگران فکر کنند از شرایطم سوءاستفاده میکنم و نسبت به حاجقاسم خیلی حجب و حیا داشت. بابا هیچگاه درباره حاج قاسم صحبت نمیکرد، فقط گاهی اوقات میگفت صبر ایشان خیلی زیاد است یا اینکه مثلاً حاجی مریض است و فقط صحبتهای سطحی درباره ایشان میکرد. همان زمان که کمر بابا مشکل داشت، دکترش که دوست مشترک بابا و حاجی بود، به منزل ما آمد تا بابا را ویزیت کند؛ یک ماه قبل از این جریان حاج قاسم در مأموریت سوریه کسالتی پیدا کرده بودند که همان جا از ایشان سی تی اسکن گرفته بودند؛ جواب سیتیاسکن دست بابا بود و روزی که دکتر آمد منزل وقتی خواست جواب ام.آر.آی بابا را ببیند بابا گفت قبل از دیدن آن، اول جواب سیتیاسکن حاجی را ببین، چون ایشان واجبتر است و بگذار خیالم راحت شود که مشکلی ندارد. بابا در هر شرایطی در خانه یا محل کار اولویت را به حاج قاسم میداد. برخی اوقات که از سوریه، لبنان یا عراق تماس میگرفتند و با حاج قاسم کار فوری داشتند، بابا میگفت حاجی الان خسته است؛ بگذارید نیم ساعت یا یک ساعت بعد؛ یعنی حاضر بود خودش بیدار باشد، اما حاج قاسم نیم ساعت بخوابد. همه جوره هوای حاج قاسم را داشت.
حتی وقتی صبحها میخواستند به پیادهروی بروند، بابا برای حاج قاسم سیب، آب معدنی و نخودچی و کشمش برمیداشت. دختر حاج قاسم میگفت ما خیالمان راحت بود که آقای پورجعفری همیشه یک سیب سرخ گلچین شده با آب معدنی همراه دارد که جایی گیر کردند سیب را به بابا بدهد؛ در واقع نصفش برای بابای ما و نصفش برای بابای شما بود. من تا حالا کسی را از لحاظ مهر و محبت به فرماندهاش، مثل بابا ندیدهام و رابطه بابا و حاج قاسم قابل توصیف نیست.
چرا همه میگویند پدر شما محرمترین فرد نسبت به حاج قاسم بود؟
ما هیچ وقت با آنها نبودیم، اما همه میگویند بابا محرم اسرار حاج قاسم بود؛ بابا هیچ وقت از خصوصیات ایشان نمیگفت و سعی میکرد عین صندوقچهای باشد که فقط خودش کلید آن را داشت و خودش میدانست چه زمانی باید در این صندوقچه را باز کند؛ در واقع دو روح در یک بدن بودند. رابطهشان طوری بود که فقط خودشان میدانستند و قسمت هم این بود که تا آخرین لحظه با هم باشند. اگر حاج قاسم بدون بابا به مأموریت میرفت که خیلی کم پیش میآمد، بابا در خانه دوام نمیآورد و به سر کار میرفت یا هر طوری بود، خود را به حاج قاسم میرساند.