همانطور که در شمارههای پیشین مطلب انتخابات ریاست جمهوری دهم و صفآرایی جریانهای سیاسی، اشاره شد، اصلاحطلبان در آستانه انتخابات ریاست جمهوری دهم، در اردوگاهی گسترده و در حالی که از اضلاع مختلفی تشکیل میشدند، مصمم بودند تا از هر طریق ممکن از وضع موجود که از تداوم ریاست جمهوری محمود احمدینژاد حکایت داشت، بگذرد و رئیس جمهوری از جنس خود را بر صندلی قدرت بنشاند. در این مسیر اصلاحطلبان از فرصتهایی برخوردار بودند که یاریرسان آنان در تحقق هدف بود و از دیگر سو ضعفها و آسیبهایی که اجازه نمیداد تحقق اهداف آسان و قطعی باشد.
فرصتهای موجود
در مجموع، جریان دوم خرداد از فرصتهایی برخوردار بود که انگیزه و تلاش آنها را برای کسب موفقیت دو چندان میكرد؛ از جمله:
1- همراهی و جانبداری بعضی رجال سیاسی از این جریان، یکی از این فرصتها بود. این جریان از مخالفت آقای هاشمی رفسنجانی با دکتر احمدینژاد و سیاستهای دولت نهم ـ که از ابتدای این دولت آغاز و در آستانه انتخابات، تشدید شد و با اضافهشدن مسائل مطرح شده در مناظره تلویزیونی و همراهی و میدانداری فرزندان هاشمی در حوادث قبل و پس از انتخابات، اوج گرفت ـ بیشترین بهره را برد. بر این موضوع باید نگاه منفعتطلبانه و سوءاستفاده از دیدار با علما و مراجع تقلید در تبلیغات انتخاباتی را نیز افزود.
2- فراغت چهارساله جریان دوم خرداد از كارهای اجرایی، عملاً فرصت نقد و سیاهنمایی را برای آنها فراهم کرد و البته از این فرصت به نحو گسترده و غیرمنصفانهای استفاده كرد و حتی آموزههای دینی و اخلاقی و عرف اجتماعی نیز نادیده انگاشته شد.
3- بهرهمندی از توان مالی مناسب برای تبلیغات، داشتن مطبوعات و تریبونهای مختلف چند رسانهای و برخورداری از عناصری از دو دولت خاتمی و هاشمی که در تردید، تشویش و تحریک افکار عمومی به نفع موسوی از توان قلم و خطابه خوبی برخوردار بودند، فرصت دیگر جریان دوم خرداد بود. بر این موضوع، همسویی رسانههای بیگانه با جریان دوم خرداد در ایجاد عملیات روانی علیه جریان و نامزد رقیب را باید افزود.
4- تنوع قومی، مذهبی و مطالبات صنفی و قشری، امكان دیگری را برای جریان دوم خرداد فراهم كرد و آنها که پیروزی به هر قیمتی حتی مخدوششدن وحدت و امنیت ملی را مدنظر داشتند، از این موضوع نیز بهره گرفتند. حمایت مولوی عبدالحمید، امام جمعه اهل سنت زاهدان از نامزدی کروبی و توصیف وی به عنوان شخصیت معتدل و میانهرو و کسی که توانایی نجات مملکت را دارد، از این نمونه است. البته گفته میشود وی در نهایت به کروبی وفادار نماند و موسوی را ترجیح داد.
5- علاوه بر اینها، اختلافنظر بین طیفها و عناصر جریان اصولگرا، فرصت را برای دوم خرداد بیشتر کرد. اگرچه بخشی از این اختلافنظرها ناشی از ناپختگی و بد عمل کردن اصولگرایان بود؛ اما دیدگاهها و بعضاً اظهارنظرهای مشابه بخشی از دوم خردادیها، امید رقیب برای ایجاد و تعمیق شکاف یا خراش به بدنه اصولگرایی و تلاش برای آوردن آنها به اردوگاه دوم خرداد را بیشتر كرد. آنچه در قضیه طرح عقیم «دولت وحدت ملی» رقم خورد، از مصادیق همین فرصت و فرصتطلبی است.
ضعفها و آسیبها
فرصتهای برشمرده همه واقعیتهای صحنه پیش روی اصلاحطلبان در انتخابات نبود، بلکه ضعفها و آسیبهایی تعیین کننده نیز وجود داشت که بیتوجهی به آنان میتوانست عاملی برای شکست و ناکامی اصلاحطلبان باشد. برخی از این موارد را چنین میتوان برشمرد:
1- برخورداری از كارنامهای مبهم که با آرمانهای اصیل انقلاب و فلسفه حکومت، یعنی عدالت اجتماعی فاصله بسیار داشت.
2- داشتن سابقه هنجارشکنی و مخدوش کردن حاکمیت ملی و آرمانهای انقلابی که تا مرز کودتای مخملی در 18 تیر 78 پیش رفت و ناتوانی این جریان در بازسازی خود و دور کردن طیفهای تندرو افراطی و ساختارشکن از خود، که یکی از دلایل اصلی رویگردانی ملت از این جریان به شمار میآید.
3- مواضع منفعلانه در سیاست خارجی از جمله در مسئله پرونده هستهای و نداشتن برنامه اقتصادی مشخص برای حل مشکلات کشور نیز مانعی برای اعتماد ملت به این جریان بود.
4- گسترش اباحهگری و افزایش بیبندوباری در حوزههای فرهنگی - اجتماعی در دوران اصلاحات، بخشی از جامعه اسلامی را نسبت به آنان بیاعتماد کرده بود.
5- ابراز حمایت آشکار بیگانگان و بخشی از اپوزیسیون از این جریان نیز نزد افکار عمومی به پاشنه آشیل آسیبپذیر آنان بدل شده بود.
6- تکثر و تشتت در درون این جریان و حضور دستکم دو نامزد مدعی نیز عاملی بود که سستی و ضعف را به بدنه اجتماعی این اردوگاه تلقین میکرد و بخشی از تنشها و درگیریهای درون اردوگاهی را ایجاد کرده بود.
7- ضعف پایگاه اجتماعی و محدود شدن به پایگاههای سنتی نیز عاملی برای ایجاد نگران در این اردوگاه بود.
8- ناچیزبودن تعداد رأی دهندگان وفادار به این جریان و عدم تقید و تعهد آنها به حضور تکلیفگرایانه در حمایت از جریان مورد نظر و پایبندی به آن نیز موجب نگرانیهای بزرگان اصلاحطلب بود که آیا واقعاً همه هواداران را به چه نحوی میتوان به پای صندوقهای رأی آورد!
راهبرد جریان دوم خرداد با توجه به وجود گرایشهای ماهوی متفاوت و حتی متعارض و نیز کاندیداهای متعدد، از تنوع برخوردار بود. راهبرد حداقلی آنها عبور از «احمدینژاد» بود که در طول چهار سال، بسیاری از مناسبات متعارف سیاستمداران را به هم ریخته و الگوی جدیدی از مسئولیت با تعریف «خدمت» و رابطه دولت – ملت ارائه كرد. از آنجا که ادامه و نهادینه شدن این رویکرد و رویه، میتوانست غروب و افول همیشگی یا مدتدار بسیاری از گروهها، جریانهای سیاسی، اشخاص و رویکردها و رویههای مرسوم آنها را در پی داشته باشد؛ بنابراین این راهبرد در دستور کار قرار گرفت. برای این منظور، تلاشهایی برای فراخوانی و شکلدهی جنبشی فراگیر آغاز شد تا جایی که دامنه این فراخوانی را به برخی از عناصر و گروههای اردوگاه اصولگرایان تعمیم دادند.
راهبرد حداکثری را که ناظر بر همان وجه هویتی و ماهیتی این جریان است، باید تلاش در جهت «تغییر گفتمان حاکم» دانست. آنچه در سناریوهای مرحلهای یادشده رقم خورد و در روزهای نزدیک به انتخابات و رخدادهای پس از 22 خرداد تجلی یافت، همگی از همان راهبرد بزرگ، یعنی «از تغییر گفتمان تا تغییر نظام» حکایت دارد. اعترافات تکاندهنده رهبران و مدیران آشوبها و فتنه سبز، امروز جایی برای تحلیل و برداشت دیگری نمیگذارد و رسماً بر براندازی نظام اذعان دارد.