هفته گذشته بخشی از سخنان «حامد علوان الجبوری» را که رئیس دفتر صدام و سرپرست وزارت خارجه عراق در سالهای ابتدایی جنگ تحمیلی بود، با هم مرور کردیم و حالا ادامه ماجرا...
پس از آنکه جنگ به راه افتاد، به طور خلاصه از سیر جریانهای نظامی در جبههها گفته میشد. افسری از طرف ستاد کل میآمد، یا خود رئیس ستاد کل یا وزیر دفاع گاهی اوقات میآمدند و حرفهایی میزدند. هرچند وزیر دفاع چون درگیر جبههها بود، به ندرت در جلسات شرکت میکرد. مسائل خیلی خلاصه ذکر میشد و بحثی و سؤال و جوابی انجام میشد.
میگویند آمریکاییها در سال ۱۹۸۱ تجهيز ارتش صدام حسین به اطلاعات حاصله از هواپیماهای آواکس را شروع کردند. عربستانیها هم با حمایت آمریکا تأمین سلاح و تجهیزات جنگی را آغاز کردند. «دونالد رامسفلد» به عنوان فرستاده ویژه رئیس جمهور آمریکا دو بار به عراق سفر کرد و با صدام حسین دیدار داشت. البته من به عنوان وزیر دولت در امور خارجی و سرپرست وزارت خارجه، در این جلسات نبودم و از آنچه بین آنها گذشته بود خبر نداشتم، تا اینکه بعدها اطلاعاتی را فهمیدم.
آمریکا اطلاعات بینهایت حساسی را به رهبران عراق میداد، یعنی اطلاعاتی که از طریق ماهوارهها و هواپیماهای آواکس به دست آمده بود و نقشهها و جزئیات را ارائه میداد. من آنچه در آنها بود نمیفهمیدم، ولی این اطلاعات به وزارت خارجه میآمد و ما آنها را به ریاست جمهوری میدادیم تا از آنها استفاده کنند.
البته خبرهایی هم مبنی بر ازسرگیری روابط آمریکا با عراق در نوامبر ۱۹۸۴ اعلام شد. راستش من در آن دوره از کار برکنار شده و مشغول پرورش ماهی بودم! اواخر دورهای که در وزارت خارجه بودم، حرفهایی برای ازسرگیری روابط دو کشور زده میشد، ولی جزئیاتش را نمیدانستم.
توجیه این بود که تا وقتی ما عضو جنبش عدم تعهد هستیم و تا وقتی با شوروی رابطه داریم، اصل عدم تعهد ایجاب میکند که روابط متوازنی با دو ابرقدرت داشته باشیم، پس تا وقتی با شوروی رابطه داریم، باید با آمریکا هم رابطه داشته باشیم. این حجتی بود که بسیار گفته میشد باید یک نوع رابطهای هم با آمریکا داشته باشیم.
از همان ابتدا آثار اقتصادی جنگ بر روی عراق خودش را نشان داد؛ ولی در حقیقت کمکهای عظیمی که به عراق میشد باعث میشد چندان محسوس نباشد. رئیس جمهور در همه جلسات هیئت دولت و در وزارت دولت در امور خارجی، تأکید میکرد که دلیل راه افتادن جنگ آن بوده که جلوی پیشرفت در داخل عراق گرفته شود(!)
همه میدانستیم «مگر چه کسی جز خود صدام جنگ را به راه انداخته بود؟» ولی هیچ کس بین ما نبود که جواب صدام حسین را بدهد!
مهم این است که صدام اصرار داشت نه تنها عملیاتهای عمرانی اجرا شود، بلکه با تهیه مواد غذایی برای مردم و... نوعی از رفاه ایجاد شود. این در دوره اول بود؛ ولی بعد از شدت گرفتن نبرد در جبههها، در حقیقت آثار آن بر روی حیات و زندگی روزمره مردم خودش را نشان داد.
پس از شروع جنگ برخی کشورها شروع به میانجیگری کردند. از مهمترین میانجیگریهایی که صورت گرفت، میانجیگری «الجزایر» بود. الجزایری که قرارداد ۱۹۷۵ در آنجا منعقد شده بود، نمیخواست از موضوع متوقف کردن جنگ کنار بکشد و رئیس جمهور الجزایر، وزیر خارجهاش را به بغداد فرستاد و او هم شروع کرد به سفرهای رفت و برگشت مکرر بین تهران و بغداد و نهایتاً در یکی از همین سفرها در چهارم می ۱۹۸۲ (۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۱) در یک حادثه هوایی کشته شد.
حقیقتش قبل از کشته شدن «محمدبنيحيی» وزیر خارجه الجزایر، من از طرف رئیس جمهور صدام به الجزاير فرستاده شدم تا پیامی برای رئیس جمهور الجزاير «شاذليبنجديد» ببرم.
«عبدالحسين الجمالی» سرپرست وزارت خارجه هم همراه من بود تا او هم شاهد ماجرا باشد. به کاخ ریاست جمهوری رفتیم. رئیس جمهور نامه را گرفت، خواند و بعد گفت: «من مطمئن بودم که برادر صدام، مصمم به جنگ علیه ایران است. چون وقتی اطلاعات و نشانههایی درباره وخامت اوضاع و بالا گرفتن این وخامت بین عراق و ایران به ما رسید و نشانههایی رسید مبنی بر اینکه چه بسا این بالا گرفتن، حتی به سطح درگیری مسلحانه هم برسد، من به بغداد رفتم و درباره این موضوع با برادر، رئیس جمهور صدام صحبت کردم، ولی او به حرفم گوش نداد؛ خیلی توجه جدی به حرفم نکرد.»
صدام وقتی از حرفی خوشش نمیآمد، یک جوری سر میکرد تا حرف طرف مقابلش تمام شود و برود. بیخیالش میشد و توجه خاصی نمیکرد. بعد، شاذلیبنجدید ادامه داد: «حقیقتاً من کاملاً و صد درصد به این نتیجه رسیدم که صدام برای به راه انداختن جنگ علیه ایران مصمم است و تلاش برای منصرف کردن او از این کار، هیچ نتیجهای ندارد.» بعد از اینکه جنگ به راه افتاد و نفرات زیادی از دو طرف کشته شدند که در تلویزیون هم نشان داده میشد، الجزایر به عنوان ناظر قرارداد الجزایر وارد صحنه شد و آن وقت بود که وزیر خارجهشان شروع کرد به دیدارهای رفت و برگشتی بین تهران و بغداد؛ تا اینکه حادثه ساقط کردن هواپیمای «محمدبنيحيی» اتفاق افتاد.
هواپیما حین رفتن از بغداد به تهران، در مرز بین دو کشور هدف موشک قرار گرفت و سرنگون شد. تقریباً در مثلث بین ترکیه و ایران و عراق؛ ولی بقایای موشکی که این هواپیما را زده بود، در آن مثلث، داخل خاک ایران افتاد و ایران متهم شد که وزیر خارجه الجزایر را کشته است.
مدتی گذشت و طبیعتاً انتظار هم میرفت که از طرف ایرانیها و الجزایریها در این موضوع تحقیق شود. بعد، وزیر ترابری الجزایر به بغداد آمد. وزیر ترابری فرستاده رهبران الجزایر و رئیس جمهور «شاذلی بن جديد» بود. من هم آن روز برای حضور در کاخ ریاست جمهوری دعوت شدم. در جلسه، فقط رئیس جمهور صدام، هیئت الجزایری و من حضور داشتیم.
جلسه خیلی طول نکشید. وزیر ترابری الجزایر یک پوشه خیلی بزرگ به همراه داشت؛ پرونده قطوری بود. ابتدا در مورد مضمون مأموریتش گفت: «ما تحقیق گسترده و کاملی در موضوع سرنگون شدن هواپیمای وزیرمان انجام دادیم، ایرانیها هم همینطور و تحقیق را گسترش دادیم. ایرانیها به ما اطلاع دادند که این موشک ایرانی نیست، یعنی متعلق به ایران نبوده و ما هم بقایای موشک را گرفتیم. چون رویش عددی نوشته شده بود، آن بخش از عدد که باقی مانده بود را به شوروی بردیم و آنها هم تأیید کردند که این عدد مربوط است به معامله خرید موشکی که عراق در تاریخ فلان و فلان - با ذکر همه جزئیات - منعقد کرده است.»