در سه قسمت پیشین، برخی از پشتپردههای جنگ تحمیلی را از زبان «حامد علوان الجبوری» مرور کردیم که مورد توجه مخاطبان قرار گرفت. او که در سالهای ابتدایی جنگ تحمیلی، رئیسدفتر صدام و سرپرست وزارت امور خارجه عراق بود، ناگفتههای اعجابآوری را بیان کرده است. آنچه در ادامه میخوانید، بخش دیگری از سخنان اوست. هیئتهایی که از بغداد به سوئیس میآمدند قرادادهای تسلیحاتی را منعقد میکردند. واقعا اسامی را به خاطر ندارم؛ هیئتهای تخصصی بودند، شامل مهندسان و این قبیل افراد. دقیقا در همین برهه که من در سوئیس بودم، برخی حوادث در عراق در جریان بود. در سال ۱۹۸۴ یک سری تغییر و تحول خانوادگی در زندگی صدام رخ داد. صدام ازدواج دخترش «رغد» با پسر برادرش «برزان» را رد کرد و او را به ازدواج «حسین کامل» درآورد. (حسین كامل از اهالی تكریت و از خاندان صدام بود. صدام تلاش داشت مناصب بسیار حساس امنیتی و نظامی را در اختیار اعضای خاندان خود قرار دهد تا بتواند به آنان اعتماد کند. اعتماد صدام به او تا جایی رسید که دخترش را به عقد او درآورد. حسین کامل پس از جنگ ایران و عراق بنا به دلایلی از کشور گریخت و به اردن که در آن زمان روابط سردی با صدام داشت، رفت. نهایتاً او پس از چندی به عراق بازگشت، ولی برخلاف تصورش، بازداشت و اعدام شد.)
حسین کامل، با وجود اینکه تقریبا بیسواد بود و نه میتوانست بخواند و نه بنویسد، به دستور صدام به درجه ارتشبدی ستاد ارتقا داده شد و صدام او را در مهمترین وزارتخانهها، یعنی وزارت دفاع و وزارت صنایع نظامی مستقر کرد. میدانستم هر چیزی که به معاملات سلاح مرتبط باشد، زیرنظر حسین کامل صورت میگیرد و او تلفنی با من تماس داشت.
راستش من خودم هم از این موضوع غافلگیر شدم. تا پیش از آن خیال میکردم سوئیس فقط شکلات است و شیر خشک «نیدو» و ساعت و این جور چیزها، ولی صنایع نظامی پیشرفتهای داشتند و خصوصاً چیزهایی که با فناوریهای بسیار دقیق مرتبط میشد. البته اینها چیزی نیست که من آنها را خوب بشناسم، ولی آن طور که از هیئتهایی که به سوئیس میآمدند دستگیرم شد، مهمترین چیزی که داشتند، توپهای ضدهوایی بود.
تا جایی که یادم میآید «بیرلیکان اورلا» اسم شرکتی بود که این توپها را تولید میکرد. ایران هم به نوبه خود معاملاتی انجام میداد، ولی تفاوت بین عراق و ایران این بود که ایران برای خرید، پول نقد میداد؛ ولی عراق جنس را میگرفت تا پول آن را بعداً بپردازد.
چون وضعیت مالی در عراق خیلی خراب بود و این بدهیها، بعد مبالغ خیلی عظیمی شد.
قیمت نفت در آن دوره پایین آمد و اثرش روی نقشههای صدام کم کم پیدا شد. در ۱۸ جولای ۱۹۸۸ (۲۷ تیر ۱۳۶۷) عراق اعلام کرد که آتشبس را پذیرفته است (البته این روز، روز پذیرش قطعنامه از سوی ایران است نه از سوی عراق!) و در ۸ آگوست ۱۹۸۸ (۱۷ مرداد ۱۳۶۷)، رسماً بین عراق و ایران آتشبس اعلام شد، آن هم پس از هشت سال جنگ پیوسته که طولانیترین جنگ نظامی در قرن بیستم خوانده شده است.
از همان وقتی که در سال ۱۹۸۲ (۱۳۶۱) کفه جنگ به نفع ایران سنگین شد و پس از ورود ایرانیها به خاک عراق و اشغال شبه جزیره فاو به دست آنها، سپس رد شدنشان از مرز عراق در بخش العماره و ورودشان به خاک عراق در آنجا و اشغال بخشی از راه اصلی بغدادـ بصره، اوضاع برای عراق هراسآور شد و شروع به هزار جور حساب و کتاب کرد؛ یعنی کفه جنگ تماماً به سمت ایران سنگین شد. در همین اوضاع آمریکا حس کرد عراق در آستانه سقوط قرار گرفته است، لذا تصمیم به دخالت گرفت.
آمریکا چطور دخالت کرد؟
قانون اساسی آمریکا (آن طور که هست و بعدها هم در رسانههای آمریکایی خواندم) به رئیسجمهور آمریکا این اختیار را میدهد که در هر کجای دنیا وارد نبرد شود؛ یعنی طبق آنچه آنها« rules of engagement» یا «قواعد درگیری» میخوانند، این اختیار را به او میدهد که ابتدا وارد نبرد شود و بعد موضوع را با کنگره در میان بگذارد؛ نه برعکس. خب حالا باید در آینده چه توجیهی برای ورود به جنگ در کنار عراق ارائه میکرد؟ به موجب همان قواعد نبرد، باید یک نوع تجاوز یا ضربه نظامی به نیروی آمریکایی وجود میداشت. مثلا به عنوان بهانهای برای دفع تعدی که برای دفع تجاوز وارد نبرد شود.
این engagement این طور ایجاد شد که یک درگیری به وجود آمد. به این شکل که یک هواپیمای ساخت فرانسه متعلق به نیروی هوایی عراق، با چند موشک با یک موشک اگزوست، به ناوچه آمریکایی «استارک» در آبهای خلیجفارس حمله کرد و ۳۷ سرنشین آن کشته شدند.
البته بعدها همه چیز آشکار شد که این حمله با هماهنگی آمریکاییـ عراقی بوده است؛ چون در آن زمان عراق رسماً بابت این حادثه عذرخواهی کرد و گفت که ناخواسته بوده است و «نزار حمدون» که آن موقع كفیل وزارت خارجه بود، به واشنگتن رفت و به خانوادههای قربانیان غرامت پرداخت شد، لذا مسئله سری نبود.
البته این طور اعلام شد که حمله از سوی ایران بوده و آمریکا به این شکل وارد جنگ شد، ولی قبل از اینکه اعلام شود چه کسی حمله کرده است، مهم این بود که چنین تهاجمی نسبت به نیروهای آمریکایی رخ داده، حالا چه از طرف عراق و چه از طرف ایران؛ مهم این بود که تجاوزی علیه نیروهای آمریکایی حاضر در خلیج(فارس) رخ داده بود و به همین دلیل آمریکا در کنار عراق وارد جنگ شد. بعد هم شد آنچه بعدها در قضیه آزادسازی فاو، پس از فشار سنگین آمریکا پیش آمد و الی آخر. (آمریکا از همین برهه با ورود ناوهای هواپیمابرش به خلیجفارس، به صورت رسمی پا در این منطقه گذاشت و پس از چندی وارد درگیری مستقیم نظامی با نیروهای ایرانی شد.)
من در آن موقع سفیر عراق در سوئیس بودم. رسیدیم به جشن سالروز استقلال سوئیس در چهارم سپتامبر سال ۱۹۸7(۱۳ شهریور ۱۳۶۶)؛ یعنی قبل از پذیرش آتشبس. آن موقع سفیر آمریکا در سوئیس یک زن بود. این خانم رئیس ستاد انتخاباتی رئیسجمهور آمریکا «رونالد ریگان» بود و به عنوان پاداش، به سمت سفیر آمریکا در سوئیس منصوب شده بود. من با خودم گفتم ممکن است در روز جشن و هنگامی که با هم مواجه شدیم، با شدت برخورد کند، چون به اصطلاح هنوز خونهای آمریکایی ریخته شده در آن حادثه داغ بود؛ ولی شوکه شدم، چون دیدم آن خانم سفیر به گرمی با من دست داد و گفت:«آقای سفیر! خوب انجام شد.»
هواپیمای ما یک ناوچه آنها را منهدم کرده و ۳۷ سرنشین آن را کشته بود و آن وقت خانم سفیر به من میگفت: «خوب انجام شد.»! من واقعاً شوکه شدم. بعدها در رسانههای آمریکایی و در یکی از مجلات نیوزویک اختیارات قانون اساسی رئیسجمهور را نوشته و موضوع را توضیح داده بودند.