نتیجهای که از نوشتار قبلی حاصل شد، میتواند در نسبت با آنچه هابر ماس درباره ورود «سیستم» (نظام سیاسی) به جهان زیست و سیطره عقلانیت فنی بر زندگی انسانها میگوید، مورد بحث قرار گیرد. اینکه گفتیم نظام معنایی جامعه (نظام باورمندی و آگاهیهای مشترک) تحتالشعاع قدرت اجرایی و فنی، از سرچشمههای خود دور شده و رنگ مادی به خود گرفته است، به آنچه هابر ماس میگوید نزدیک است.
اما تفاوت بسیار مهم در این است که هابر ماس راه رهایی را در زنده کردن عقلانیت انتقادی به مدد زبان و گفتوگو میداند، حال آنکه طبق آنچه گذشت فربه کردن زبان در قرن بیستم، خود سبب نشاندن آن به جای معنا و حتی تفکر شده است و به دلیل کارکردهای خاصی که زبان دارد، این اتفاق نه نتها مانع تمامیتخواهی عقلانیت فنی و کارکردی نشده، بلکه مسیر آن را آسان کرده است. گفته شد که نوع نگاه به زبان به محدودسازی آن راه نمیبرد؛ بلکه اساساً زبان را هم با نگرشی انتقادی مینگرد. آنچنان که مولوی میگوید:
«ای زبان تو بس زیانی مر مرا/ چون تویی گویا چه گویم من تو را»
البته نباید فراموش کرد که هابر ماس هم وقتی از گفتوگو صحبت میکند، برای آن شرایطی را در نظر میگیرد که یکی از مهمترین آنها صداقت طرفهای گفتوگوست. حاکم کردن اخلاق بر گفتوگو برای کاستن از یکهتازی زبان امری لازم است، اما مهم سازوکار این اقدام است. شاید برای هابر ماس در جامعه منظم و مکانیستی آلمان، این ضرورت مسئله مهمی نبوده است، اما برای جامعه ایران میتوان این موضوع را یکی از مسائل بنیادین دانست.
زبان، سیستم و معنا
این سه مفهوم خلاصه این گزاره است که «آشوب زبانی سبب آشفتگی ساختاری شده و از این طریق نظام معنایی جامعه را با گسست مواجه کرده است.» آشوب زبانی میتواند مساوی با آشوب فکری باشد، اما الزاماً اینگونه نیست. رابطه زبان و تفکر، رابطه پیچیدهای است و درباره آن دیدگاههای مختلفی مطرح است. به عبارت خیلی ساده، برخی به تقدم ذهن بر زبان، برخی به تقدم زبان بر ذهن و برخی دیگر به رابطه دیالکتیکی میان این دو حوزه معتقدند. از منظر موضوعی که در این نوشتارها دنبال شده است، در اینجا بهتر است از صورت بیرونی و جنبه عملی زبان، که همانا گفتار است، آغاز کرد. این سرآغاز به معنای انحراف از سیر بحث نیست، بلکه پیشتر گفته شد زبان به دلیل ماهیت تکنیکی خود به سیطره عقلانیت فنی و تکنیکی کمک میکند و در آنجا تنها جلوه بیرونی آن مدّ نظر نبود؛ بلکه ادعای نگارنده بر این است که ذات زبان بهمثابه نظامی از کلمات و قواعد دستوری قراردادی در ذهن به عقلانیت فنی و تکنیکی نزدیک است و از اینرو اگر با اعتقاد به استقلال ذهن از زبان، موازنه تفکر و زبان به سود زبان شکل گیرد، وجه بیرونی و عملی زبان (گفتار) به خطابه راه میبرد و از محتوای معرفتی آن کاسته میشود. در اینجا دغدغه صدارتِ معنا و نقش زبان و سیاست در دور کردن نظام معنایی جامعه از سرچشمههای خود، ما را به تأمل در نقش جلوه بیرونی زبان در حوزه سیاست، یعنی گفتار نخبگان سیاسی و بیان اشکالات مرتبط با آنها رهنمون میکند، در عین حال از جلوه بیرونی به ذات زبان نیز میتوان نگریست. گفتارِ نخبگان سیاسی ایران از مشکل بزرگ «عدم مواجهه صریح با واقعیت» برخوردار است. این مشکل میتواند در ذات «عاطفی و شاعرانه» زبان ایرانی ریشه داشته باشد و البته سلسله این علل و ذات شاعرانه زبان را میتوان تا متافیزیک و الهیات دنبال کرد؛ اما به دلیل محدودسازی بحث در همین نقطه توقف میکنیم.
عدم مواجهه صریح با واقعیت، توجیه را بر میانگیزد و این، حجم گفتار را افزایش میدهد و همچنان میان امر واقع با تفکر و اندیشه فاصله میاندازد. حجم زیاد گفتارهایی که با واقعیت مواجهه صریح ندارند، در نوع مواجهه سیاستمداران با نظام معنایی جامعه اخلال ایجاد میکند، یعنی آنان همواره به سراغ این نظام معنایی میروند تا با تأویل و تفسیر خاص خود از این حوزه، پشتوانهای را برای غلبه بر سردرگمیها به دست آورند. به این ترتیب، نظام معنایی جامعه در پرتو مواجهه و مداخله مکرر حوزه سیاست و تفسیرهای متکثر سیاستمداران قرار میگیرد و به عبارتی معنا به ابژهای برای زبان غیرواقعی و گفتارهای زیاد، گوناگون و متکثر تبدیل میشود و اینگونه است که حوزه معنایی گسیخته شده و صدارت معنا با مانع مواجه میشود. روشن است که گسست سرمایه اجتماعی و رقابتهای خودخواهانه در چنین وضعیتی ریشه دارد.
زبان، آموزش و حزم
نقد قدرت اجرایی و یکی از مهمترین مبانی آن که همانا زبانـ با هر دو وجه ذاتی و بیرونی خودـ است، یکی از وسایل برافراشتن معنا و صدارت بخشیدن به آن بوده و آنچه درباره تأثیر زبان و گفتار سیاسی بر حوزه معنایی جامعه گفته شد، جلوهای از این رویکرد انتقادی است.
از منظر ایجابی و ارائه سازوکاری که در ابتدا گفته شد، برافراشتن معنا و احیای صدرنشینی آن وابسته به نظام تعلیمی و آموزشیـ پرورشی جامعه است. در جامعه کنونی ایران نهادهای آموزشی و پرورشی مختلف و متکثری ظهور کردهاند. هرچند این موضوع متأثر از ماهیت فرهنگی انقلاب اسلامی است، اما باید ساماندهی آنهاـ حذف و تجمیع به نفع نهاد آموزش و پرورشـ به جدّ در دستور کار قرار گیرد. جامعه امروز ایران با حجم بالای گفتار مواجه است؛ آن هم گفتارهایی که ذات زبانی و جلوه بیرونی آنها شناخت صریح واقعیت را با چالش مواجه کرده است و این وضعیت به ضعف تفکر و اندیشه منجر شده و به تبع آن اتصال آموزش و پرورش با تفکر دچار اخلال شده است.
یک نظام تعلیمی واحد و مقتدر، همچون ستونی استوانهای و محکم، رسیدن نخبگان و سیاستمداران به قدرت را در مسیری تدریجی و تعلیمی قرار خواهد داد و حزم و احتیاط را جایگزین شتاب و هیجان در حوزه سیاست خواهد کرد.
نتیجه مهمتر احیای شایستگی و اهمیت دادن به آن خواهد بود. وقتی زبان ابزار سیاست قرار میگیرد، اساساً درک و تمیز شایستگی با بحران مواجه میشود و تنها یک نظام تعلیمی واحد و مقتدر میتواند به احیای ارزش شایستگی و سپس شایستهسالاری منجر شود. این مسیر همچنان نتایج مهمتری را میپرورد و نتیجه دیگر حاکمیت اخلاق بر سیاست خواهد بود و به این ترتیب هر فردی به خود اجازه نخواهد داد پُستهای پیشنهادی را به سرعت اشغال کند.
در مجموع حاصل این سه نوشتار در باب صدارت معنا، به نتیجهای میرسد که در جامعه امروز بدیهی انگاشته شده است و همین بداهت ارزشها و عرضه عریان آنها به کم ارزش شدن آنها انجامیده است. سخن گفتن از ارزشها را باید با تبیین مستدل مبانی آنها دنبال کرد تا قدر ارزش نادیده گرفته نشود و احیای نظام تعلیمی واحد و مقتدر تنها راه حفاظت از ارزش، معنا، عقلانیت و اخلاق در جامعه امروز ایران است.