در محیط تکثر رسانهها، با روایتهای گوناگونی از شهید حاج قاسم سلیمانی مواجه هستیم که ممکن است هرچه از زمان شهادت ایشان دورتر شویم، این روایتها با توجه به تعدد و تنوع رسانهها بیشتر و متفاوتتر شود؛ اما با توجه به آشنایی حدود پانزده ساله و از نزدیک با شهید حاجقاسم سلیمانی قبل از شهادت و بهواسطه ارتباط مستقیم کاری و دائم با ایشان و همچنین مطالعه همه آثاری که تا به حال پیرامون شخصیت ایشان قبل و بعد از شهادت نوشته شده و دیدن تقریبا تمامی برنامهها و تولیدات رسانهای، اعم از مستند و سایر محصولات و روایتها چند نکته را میتوانم بیان کنم.
اول اینکه ممکن است در نگاه اول یکی از آفتهای این نوع کار و تولیدات به ویژه با دور شدن از زمان اتفاق اصلی که شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی است، وقایع و اتفاقات واقعی دستخوش تحریف، کمگویی یا اغراق شود، به عنوان فردی که از روی شناخت از شخصیت واقعی ایشان و آگاهی از محتوای تولید شده درباره ایشان صحبت میکند، باید عرض کنم آن چیزی که تا امروز درباره مقام و سلوک و شخصیت حاج قاسم در مقام تبیین یا تجلیل ایشان منتشر یا بیان شده نه تنها دچار اغراق در روایت نبوده؛ بلکه شاید حدود 10 درصد از حقی است که در این خصوص باید بیان شود.
سرداری که همزمان در پنج یا شش کشور فرماندهی عملیات را در دست داشته باشد و در همه این جبههها بتواند با موفقیت فرماندهی کند و کار را پیش ببرد، از اسطوره هم فراتر است. کدام داستان و اسطوره یا رمان و متن یا حتی تولید رسانهای مستندی را سراغ دارید که چنین شخصیتی در آن معرفی شود؟ حتی درباره اسطوره پهلوانی ایرانی، یعنی رستم هم که با اغراق بیان شده، چنین چیزی وجود ندارد و لذا این یک وجه تمایز اساسی او با همه قهرمانها و اسطورههایی است که معرفی شدهاند. در این میان نه تنها اغراق صورت نپذیرفته، شاید هم راویان یک جاهایی تخفیفهایی در روایت داشتهاند و مدتها طول خواهد کشید که واقعیتهای تاریخی حاج قاسم به طور کامل بیان شود.
اگر بخواهم یکی دو مصداق از ظرافتها و نکات شخصیتی شهید سلیمانی را عرض کنم که در فرصت این نوشته باشد، هرچند که اصلا توان وصف حالت حقیقی او را ندارد، باید به مسئله احساس مسئولیت ایشان اشاره کنم. به هر جهت یک فرمانده سطح عالی نظامی با این حجم و وسعت جبهه درگیری به صورت عام باید خیلی از مسائل انسانی که ناگریز هم هست، برایش تخفیف پیدا کرده باشد. در واقع یک حکمران همیشه به کلیات توجه دارد و خیلی به سمت جزئیات نمیرود تا تمرکزش از اصل مسئله کم نشود؛ اما سردار سلیمانی بسیار بسیار در مسائل مختلف به جزئیات توجه داشت. یک مثالش را زمانی دیدم که از شهادت یک جوان 19 ساله افغانستانی تیپ فاطمیون با خبر شده بود و شدت تأثرش طوری بود که انگار فرزند خودش به شهادت رسیده است. این روحیه در فردی که از اول جوانی در جنگ و جبهه و شهادت بوده و شاید یک روز جهادش هم ترک نشده، عجیب است؛ چون بعد از مدتی این امر در او نهادینه و عادی میشود، اما اینکه چنین وضعیتی آن هم برای یک شهید افغانستانی که شاید یکی دوبار او را در خطوط دفاعی یا عملیات دیده و بعد متوجه شهادتش شده، عجیب به نظر میرسید. حاج قاسم در مورد بسیاری از شهدای دفاع مقدس یا جبهه مقاومت اینچنین بود.
ویژگی دیگری که در حاج قاسم سلیمانی وجود داشت، این بود که بر خلاف سایر فرماندهان ارشد نظامی که بر اساس مشاهدات و گزارشهای نیروها صحنه نبرد را ارزیابی میکنند، او خودش باید در صحنه حضور پیدا کرده و میدان را ارزیابی و بررسی میکرد. اینکه در این منطقه عملیات کند یا نه، چه زمانی و از کدام نقطه و اینکه چه نیازهایی برای عملیات وجود دارد و باید برآورده شود، چه پیامدهایی دارد، نیازها چیست و چه تدارکاتی و لجستیکی نیاز است، همه را در صحنه میدید و پیگیری میکرد. خودشان میگفتند که فرماندهی در دفاع مقدس فرماندهی بیا بود نه برو.
یک نمونه مهم دیگر و شاید مهمترین بعد شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی بعد «ولایتافزایی» ایشان است. شهید سلیمانی انبوهی از تودههای امت را پای کار انقلاب اسلامی و ولایت آورد که شاید نمونه او در این زمینه پیدا نشود، یا نمونه دیگر از این بعد مهم سلوک شخصیتی او پیگیری و تماسهایی بود که با بسیاری از مسئولان و نخبگان کشور داشت تا آنها را به خط انقلاب برگرداند یا مسیرشان را در این جهت اصلاح کند یا در مورد کار با دولتهای مختلف در کشور ضمن اینکه انتقاداتی به هر یک داشت، ولی به بهترین نحو ممکن با آنها تعامل داشت و حرکت میکرد، هیچگاه در بیرون انتقاد نمیکرد؛ ولی در درون انتقادهای شدید و تندی نسبت به دولتها داشت، با اطمینان عرض میکنم هیچ کس و مسئولی در جمهوری اسلامی به اندازه او با دولتها همکاری نداشت و به اندازه او منتقد عملکرد دولتها نبود، البته انتقاد حاج قاسم در نسبت دولتها با ولایت بود، نه در برخی سلایق سیاسی که این خود متمایزکننده او بود.