همیشه برایم سؤال بود که چرا همسر خانمهای همسایه با اینکه همکاران همسرم بودند، زود به خانه میآیند و دیر میروند[...]
همیشه برایم سؤال بود که چرا همسر خانمهای همسایه با اینکه همکاران همسرم بودند، زود به خانه میآیند و دیر میروند، اما مرتضی هم دیر میآید، هم زود میرود!
میگفتم: «مرتضی مگر تو با بقیه فرق داری؟ آنها دوستان تو هستند. چرا ما همیشه تنهاییم و بقیه نه؟» میگفت: «علت خاصی ندارد فقط مدل کارهایمان با هم فرق دارد. برای همین زمان کاریمان هم متفاوت است.»
آنقدر بیریا بود که بعد از شهادتش فهمیدم که مرتضی فرمانده بوده! حالا به راز تمام تنهاییهایمان پی بردم... .
تنهایی با وجود بچه خیلی سخت بود. حتی این اواخر که دیگر حتی شهرستان و مهمانیها را هم تنها میرفتیم، باز هم برایم عادی نشد.
هرچه بیشتر از زندگیمان میگذشت، وابستگیام به مرتضی بیشتر میشد. با وجود اینکه تمام تلاش خود را میکرد تا زندگی ایدهآلی برایم فراهم کند، اما بودن کنار مرتضی به تنهایی برایم بهترین شرایط بود. وقتی نبود، حتی در بهترین شرایط هم مرتضی را کم داشتم و این نبودنش کاملاً احساس میشد.
دفعه آخر که قرار بود به سوریه برود و کنسل شد، گفت: «شما راضی نبودید که من بروم! اما آیا راضی میشوید که خانم زینب(س) از شما ناراحت شود؟ اگر آن دنیا از شما گلایه کند، چه جوابی دارید که به ایشان بدهید؟ می خواهید بگویید چرا اجازه رفتن را به مرتضی ندادهایم؟»
مادر مرتضی میگفت: یاد این حرفهایش که افتادم دیگر نتوانستم مانع از رفتنش شوم.
به نقل از فاطمهسادات موسوی همسر شهید مرتضی کریمی
مرتضی کریمیشالی متولد ۲۵ دی ماه ۱۳۶۰ بود، که در زمان شهادت ۳۴ سال داشت. وی در یگان صابرین تیپ الزهرا(س) لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) خدمت میکرد و در سوریه هم در سمت فرمانده گروهان، مشغول دفاع از حرم حضرت زینب(س) بود. او همچنین فرماندهی یک ناحیه مقاومت بسیج در شهرک ولیعصر(عج) تهران را هم بر عهده داشت. طبق آنچه دوستان و همرزمان شهید دیده بودند، آمبولانس حاوی پیکر شهدا و تعدادی مجروح در حال حرکت بوده که راننده آن از سوی تکتیراندازهای داعش هدف قرار میگیرد و مرتضی کریمی به سراغ آمبولانس میرود تا آن را از معرکه خارج کند که این بار آمبولانس هدف موشک قرار گرفته و منهدم میشود که هنوز پیکر مطهر این شهید و ۹ شهید دیگر به علت زیر تیر بودن منطقه، تفحص نشده است.