قبل از پرواز در دفتر یادداشتش نوشته بود: «۹۰ درصد احتمال بازگشت وجود ندارد.» برای عباس همهچیز روشن بود؛ مثل روز، مثل حقانیت کشورش در برابر دشمن متجاوز. پس، آگاهانه آن مأموریت استثنایی را قبول کرد.
سحرگاه آخرین روز ماه مبارک رمضان، خبر حمله دو فروند جنگنده بمبافکن ایرانی به پالایشگاه الدوره و بمباران این پالایشگاه حیاتی، در صدر اخبار خبرگزاریهای معتبر جهان قرار گرفت و دنیا را تکان داد. حالا کشورهای عضو جنبش عدم تعهد مانده بودند گزافهگوییهای صدام درباره امنیت خدشهناپذیر بغداد را باور کنند یا خبر عملیات بزرگ خلبانان ایرانی در قلب پایتخت عراق را. از آن طرف، دو هواپیمای ایرانی با پایان موفقیتآمیز مأموریتشان، در تلاش بودند با نهایت سرعت از آسمان دشمن خارج شوند که صدای اصابت موشک به بخشی از بال راست هواپیمای عباس، شادیشان را ناتمام گذاشت. کمکخلبان مشغول ارائه گزارش وضعیت بود که این بار موشک دیگری به دم هواپیما برخورد کرد. حالا هواپیما در میان شعلهای از آتش بود و کمکم تعادلش را از دست میداد. اینجا بود که عباس، فرمانده عملیات به همکارش دستور ایجکت داد و در مقابل اصرار او برای اینکه خودش هم با ایجکت، جانش را نجات دهد، گفت: «قبلاً هم گفته بودم؛ من تن به اسارت بعثیها نمیدهم.»
عباس دوران در آخرین تماس با خلبان هواپیمای شماره 2 اعلام کرد: «من به سمت هدف ثانویه میروم!» اما هیچکس از این هدف ثانویه خبر نداشت. عباس با زبان روزه و پس از یک عملیات نفسگیر، هواپیمای شعلهورش را دوباره در جهت بغداد قرار داد و این بار بهسمت محل برگزاری اجلاس سران حرکت کرد. دقایقی بعد، خلبان شجاع ایرانی هواپیمایش را به ساختمان هتل محل اقامت سران اجلاس کوبید و یک بار دیگر پوچی ادعای صدام درباره امنیت بغداد را به رخ همه جهان کشید. خون پاک عباس به ثمر نشست و اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد و به دهلینو منتقل شد.
روایت منصور کاظمیان، کمکخلبان شهید عباس دوران
عباس دوران متولد ۲۰ مهر سال ۱۳۲۹ در شهرستان شیراز در یک خانواده مذهبی بود. وی دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند. با شروع جنگ تحمیلی آهنگ رشادتها و حماسههای او نواخته شد؛ به گونهای که در خاطرات بعضی از فرماندهان نیروی دریایی عراق نوشته شده که وقتی آنها متوجه میشدند دوران پرواز کرده، به خودشان میگفتند که دیگر جای ماندن نیست و منطقه را ترک میکردند. عباس دوران در 30 تیرماه سال 1361 در اواخر ماه مبارک رمضان در عراق به شهادت رسید. بیست سال بعد قطعهای از استخوان پا به همراه تکهای از پوتین این شهید دلاور با تلاش کمیته جستوجوی مفقودان به میهن منتقل شد و پس از تشییع در تهران، پیکر او به زادگاهش شیراز، منتقل شد.